نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

موضوع انشا مسئله ریاضی

موضوع: مسئله ریاضی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

من بعضی وقتا گنگم،بعضی وقتا گویاویا خیلی وقت مشکل.
من برای خیلی ها اهمیت ندارم ولی آنان نمی دانند راز زندگانی در من نهفته است.رازهایی که در اعدادم پنهانند و راه آشکار سازی آنان خطوطی مبهم.

وقتی به من می نگری و می گویی:《وای چقدر سخت است.》،من مغرور می شوم ولی وقتی مدادت رازم را آشکار می کند،در واقع غرورم را می شکند.پس بدان غرور شکستنیست. پس هیچ وقت مغرور نشو.[enshay.blog.ir]

وقتی تنهایی،به من بنگر تا بدانی روزی آن را به در خواهی کرد. من وقتی تنها می شوم در خودم ضرب می شوم و مساوی تنهایی را می راند.

کینه آفتی در وجود من است که رادیکال آن را با مجزورش نابود می کند.
دوستانی از جنس صفر مرا صفر می کند و دوستانی از جنس یک هم اندازه من می شوند. پس دوستان خوب و بد این چنین در زندگیت اثر می گذارند.

هنگامی که غرور،تنهایی و کینه سراغت می آیند،به من اهمیت ده تا رازهای نهفته در تو را برایت آشکار کنم.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    باز آفرینی مثل دو چیز طیره عقل است دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

    باز آفرینی مثل نویسی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بازآفرینی مثل: دو چیز طیره عقل است دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی!
    آب دزدی
    در روز گاران قدیم در قریه ای دور افتاده، کدخدایی از خود راضی زندگی می کرد. روزی کدخدا تصمیم گرفت به شهر برود. قبل از سفر مباشر را امر فرمود که به جد به امور ما رسیدگی کن! مباشر مردی جدی و از آن مباشرهای به درد بخور بود. از همان هایی که سر را به جای کلاه برای کدخدا می آورد! مباشر در حال قیلوله بود.
    ناگهان چاکران از راه برسیدند که چه نشسته ای غضنفر امروز پای از گلیم خود فراتر نهاده، آب از کشتزار کدخدا بربوده وبر جالیز خود روانه ساخته است.
    مباشر سخت کوش و امانتدار بر آشفت و سبیل مبارک را تاب داده ، بیل بر دوش همراه مردانی چند ،آنان نیز بیل بردوش، به سوی جالیز روانه گشت. وقتی به جالیز رسید،غضنفر را دید دراز به دراز افتاده، کلاهی نمدین بر چهره نهاده ،سرخوش و بی خیال آب را در جالیز خود رها نموده است.
    مباشر از بی خیالی وی به خشم آمد و خون مبارکش به جوش آمد. باچوبدستی اش، کلاه غضنفر را به سویی انداخت وبا اشارتی، چاکران بیل به دست را به سوی غضنفر فرستاد. آنان نیز حق مطلب را به نیکویی به جای آورده به شایستگی گردوغبار از تن نحیف وی بروفتند.
    در این میان، ترجیع بند« تا تو باشی دیگر آب دزدی نکنی» یک لحظه از دهان گرانقدر مباشر قطع نمی شد.
    غضنفر گنگ و بی رمق به گوشه ای خزید. همین که هوشیاری اش را باز یافت به یاد آورد چندی پیش کدخدا از کنار جالیز رد می شده با صدای نازیبایش حرف های صد تا یک غاز می زد در آخر هم گفته که: به سبب سفری که درپیش دارم نوبت آبیاری زمینم را با تو جا به جا می کنم. غضنفر که با کدخدا رودربایستی داشت تا آمد چیزی بگوید کدخدا راهش را کشید و رفت و کلمات انگار در دهانش ماسید. اکنون کدخدا به سفر رفته بود و مباشر تهی مغز ،نابهنگام همچون عذابی بر سر غضنفر نازل گشته بود. در این لحظه غضنفر به یاد این جمله معروف افتاد که: دو چیز طیره عقلست دم فروبستن به وقت گفتن وگفتن به وقت خاموشی!

    نوشته: مرجان سجودی دبیر ادبیات تهران

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء

    حکایت نگاری نگارش دهم

    نگارش دهم درس اول حکایت نگاری

    انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - حکایت نگاری نگارش دهم - نگارش - چگونه انشا بنویسم - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش دهم درس اول حکایت نگاری

    صدای هوهوی باد،بارش دانه های برف زیر پاهای کوتاه سگ خسته،سرمای شدید و به تن کردن لباس سفید زمین،همه ی این ها یافتن غذا رابرای سگ تنها سخت تر میکند.
    تادر راه زیبایی که درختان همگی به خواب رفته انددرکنار جوی آب سگ تکه استخوانی پیدامیکند. آن را به دهان گرفته وبه راه خود ادامه میدهدبه راستی صدای نفس های سگ قابل شمارش است .
    تشنگی بر لبان سگ غلبه میکندوبه سوی جوی باریک آب راهش را کج می کند .
    لحظه ای عکس خود رادرآب زلال وسرد جوی تماشا می کند ‌. در آب عکس یک سگ که استخوانی به دهان داردظاهر می شود ،سگ به فکر این که آن استخوان را هم بردارد ،دهان باز می کند و استخوانی راهم که در دهان داشت می اندازد وآب روان آن رابا خود می برد.
    نویسنده: حدیث سمندری
    دبیرستان: شاهد اقتدار ملارد
    دبیر: خانم لیلا ولی زاده

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    یک روز تابستانی بود و بسیار گرم. آن‌قدر که خاک به گل التماس می‌کرد که توانش را نگیرد و‌گل، خورشید را دعا می‌کرد که جانش را.

    سگی بود با طمع بسیار و‌ تدبیر اندک که فقط زمانی به کم خویش اکتفا می‌کرد که چیزی جز داشته‌اش نبیند.
    سگ داستان ما در بین علفها و‌ سبزه‌ها‌ می‌گشت و می‌گشت تا اینکه تکه استخوانی یافت و‌خرامان خرامان پیش رفت تا جای مناسبی بیابد و غذایش را بدون درد سر بخورد. همان‌طور که قدم برمی‌داشت به چشمه‌ای رسید که آبش چون آینه صاف بود و آبی آسمان در وجودش پیدا بود.
    سگ، آرام و بی‌صدا سمت آب رفت تا مقداری از آن بنوشد. سرش را که خم کرد، سگی دید با استخوانی در دهان. گمان کرد، استخوان دیگری است. پس دهان باز کرد تا آن را بگیرد و بهره امروزش را دو چندان نماید که فریب آینه آب را خورد و آنچه داشت نیز از دست داد.

    نویسنده: عسل دادخواه تهرانی
    دبیر: معصومه محتشمی
    دبیرستان نمونه نجابت برازجان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: یابوک

    یابوک تکه استخوانی خاک آلوده را از زیر بوته های کنار جوی آب پیدا کرد. استخوان از دهنش بزرگ تر بود. به سرعت به سوی تپه های بیرون آبادی دوید. از بالای تپه شتابان فرود آمد. روی زمین خاکی چند بار غلت خورد. استخوان از دهانش کناری افتاد. چشم های بی قرار سگ های تنبل و بیکار که در سینه کش آفتاب لم داده بودند از دیدن استخوان برق زد، اما تا دست و پایشان را جمع کردند. یابوک استخوان به دهان از تپه بعدی سرازیر شده بود.
    یابوک کنار برکه رسید. نفس نفس می زد اطرافش را خوب پایید. حسابی تشنه بود. استخوان را با احتیاط روی زمین گذاشت. از صدای جیغ پرنده ای ترسید و از جا پرید.
    استخوان به دهان اطراف برکه را نگاه کرد. همیشه دستپاچگی کار دستش می داد حالا که تشنگی و گرسنگی هم به آن اضافه شده بود. حیران و سرگردان دور برکه می چرخید و تصویرش در برکه جابه جا می شد. جهش قورباغه ای خط نگاهش را به داخل برکه کشاند و استخوان دیگری را در برکه دید از شادی دهانش باز و چشمانش بسته شد. چند دقیقه بعد خیس و گرسنه وتشنه کنار برکه به قور باغه زل زده بود که گویی دهانی گشاد بود و با گذشت زمان دست وپا در آورده بود. قورباغه با تمام وجودش به او لبخند می زد.

    نوشته: مرجان سجودی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا من اگر ...

    موضوع انشا من اگر ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من اگر من بودم، از ریشه می‌کندم غنچهٔ دلی را که دست رد بزند به خاک دلم. من اگر منِ گذشته بودم، برای همیشه پس می‌دادم دل کادومانندی را که به قلبم هدیه شده بود. من اگر منِ پیش از تو بودم، خیلی وقت پیش، حتی قبل‌تر از خواست تو دل که سهل است، جان می‌کندم از کسی که زمانی وصله به جان او بود بودنم.[enshay.blog.ir]
    من اگر جای تو بودم، با «من» مهربان‌تر بودم. من اگر جای تو بودم، با من، منی که برایت ساده از خط قرمزهایش گذشت عاشقانه می‌بودم. من اگر جای تو بودم، دل «من» را با هر بار دیدنت به لرزه نمی‌انداختم که هیچ برایش مردانه‌تر نیز می‌بودم.
    من اگر جای تو بودم، بی‌منت به «من» می‌بخشیدم نگاه‌های سالی یک بارم را، لبخندهای شیرینم را، نغمهٔ کلامم را. من اگر جای تو بودم، ساده از «من» نمی‌گذشتم، ساده دست نمی‌کشیدم از کسی که ساده برایم دست کشید از خواسته‌هایش.
    من اگر جای او بودم ،به تماشا نمی نشستم رفتن صاحب دل «من»را و آمدنش به سوی خودم را. من اگر جای او بودم، به مثلثی پای نمی‌گذاشتم که قرار باشد به‌خاطر حضور من ضلع سومش «من» بشود. من اگر جای او بودم، نیامده می‌رفتم از دیاری که روزی قرار بود عاشقانه‌هایی را در خود رقم بزند ؛اما حضورم... .[enshay.blog.ir]
    من اگر جای او بودم، خراب نمی‌کردم کاخ آرزوهای «منی» را که با آمدنم ویران شد. من اگر جای او بودم، یا زودتر می‌آمدم یا برای همیشه گم می‌شدم در کوچه‌ و پس‌کوچه‌های این شهر. اما اگر می‌شد که من، من بمانم، تن‌به‌تن به مبارزه با سرنوشت می‌رفتم تا میسر کند راه من و تویی را تا ماشدن و او بماند و آن‌ها!
    سال‌هاست که این دلم برای بودن و ماندن در دنیایی پر می‌کشد؛ دنیایی که می‌شد منْ من بمانم. تو تو بمانی و او او و بی‌تقصیر باشد سرنوشتی که قرار است بعدها زبانزد تو و امثال او شود.

  • ۰ نظر
    • انشاء

    روش تدریس درس اول نگارش دهم

    روش تدریس نگارش دهم درس اول

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روش تدریس: اعضای گروه مراحل اجرا:
    مرحله اول :گروه بندی و اختصاص شماره به اعضای هر گروه است .گروههای چهار نفره تشکیل می شود.
    مرحله دوم : تدوین قوانین گروه ،متذکر شدن مواردی چون : یاداشت برداری ، بحث و گفت وگو (آهسته و درون گروهی )، زمان بندی گفت و گو ها.
    مرحله سوم : تقسیم متن در بین گروهها.
    در این درس سه روش مستقل برای پرورش موضوع داریم ۱-روش بارش فکری ۲- روش اگر نویسی (بسیار جذاب است ) ۳ - روش گزین گفته.
    این روش ها به شکوفایی ذهن، گسترش پرسش کمک می کند.
    متن درس اول را به بین گروههای کلاسی با توجه به آمار کلاس بین گروهها تقسیم می کنیم .این تقسیم بر اساس علاقه دانش آموز ان به یکی از سه روش مذکور است.
    یعنی یک گروه بارش فکری ،یک گروه اگر نویسی ،یک گروه گزین گفته .آغاز کار صامت خوانی در بین اعضای هر گروه است بعد از آن اعضای گروه درباره هر بخش محوله با گروه خود به گفت و گو می نشیند و موارد را یاداشت می کنند .هر گروه یک مدیر گروه یا سخنگو دارد که در هر درس این مسئولیت بین اعضا تغییر می کند.

    بعد از اتمام فعالیت هر گروه ، کار تیمی شروع می شود .یعنی تشکیل گروه جدید به این شیوه که تمام شماره ها ی مشابه هر گروه تیم جدید تشکبل می دهند.
    به عنوان مثال : تمام شماره های « یک » با هم همگروه می شوند .
    و مباحث مطرح شده در گروه اولیه خود را در این تیم جدید به دوستان خود آموزش می دهد .مثلا : شماره « ۱» بارش فکری ،مطالب این مبحث رابرای دو عضو دیگر تدریس می کند .شماره « ۱»اگر نویسی، این مبحث را تشریح می کند .شماره « ۱» گزینه گفته موارد مطروحه گروه اولیه خود را بیان می کند.

    بعد از تبادل نظر در این تیم ها ، اعضا به گروه اولیه خود باز می گردند.
    تمام این فعالیت ها با راهنمایی و نظارت دبیر صورت می گیرد.

    این روش تدریس سبب جلوگیری از گوشه گیری ،از خود بیگانگی و بی هدف بودن دانش آموز می شود .و روابط بین افراد گروهها را افزایش می دهد .
    در پایان کار گروهها ، برای تثبیت یادگیری گروهها ارزشیابی می شوند.
    دبیر چند موضوع انتخاب می کند تا دانش آموزان بر اساس آن در منزل انشا بنویسند.
    پایان جلسه اول

    نوشته: حسین طریقت

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم کارگاه نوشتن درس اول

    نگارش دوازدهم کارگاه نوشتن درس اول

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    الف_ کدام ویژگی ها این نوشته را به عنوان خاطره از سایر قالب ها مجزا می کند؟

    این نوشته نثری ساده و شیوا دارد. لحن عاطفی و پر احساس نویسنده، خواننده را با متن همراه می کند و بر لطف و کشش متن افزوده است.
    فضا سازی نویسنده در ترسیم محیط زادگاه خود بی نظیر است.

    نویسنده در توصیف صحنه‌ها و شخصیت پردازی، نکته اندیش و نکته‌گو است.
    در مجموع سادگی و بی تکلف بودن نثر باعث تمایز این خاطره با سایر قالب ها شده است.

    ب- متن را با توجه به معیارهای زیر بررسی کنید.
    موضوع : دوران تحصیل در دبستان (برشی از دوران کودکی )

    زاویه دید: اول شخص
    شروع: بر اساس رویداد(مرگ پدر راوی )

    سادگی و صمیمیت زبان:
    متن نثری ساده و بی تکلف دارد. لحن عاطفی و پر احساس نوشته منجر به تولید متنی زنده و پر کشش شده است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    • ۵ نظر
      • انشاء

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      تو...بی پایان
      دیشب تو را مرور کردم
      در میان هجوم خاطراتم
      درمیان اشک های بی مهابای چشمانم
      در میان تیری که گاهی قلبم از بی وفاییت می کشد
      دیروز تورا مرور کردم در میان پارکی که چند روزی است، تنها روی نیمکت دونفره اش می نشینم
      درمیان پیاده رویی که روزی قدم هایمان را در آن میشمردیم
      درمیان بستنی فروشی که طعم بستنی های شکلاتیش با خنده هایت... امان از خنده هایت
      امروز تورا مرور کردم
      درمیان ماشین، پشت چراغ قرمز، وقتی که باران روی شیشه می غلتید
      در میان کافه، پشت میز انتهای سالن ، وقتی چایم از نگاه منتظرم به در سرد شد
      درمیان خانه، پشت پنجره ، وقتی که جای پایت درکوچه دیده نشد
      امشب تورا مرور می کنم
      وقتی سطل زباله کنار میزم پر شده از نامه های مچاله
      وقتی در میان جمع با خنده تورا پنهان می کنم و چشم های مادرم نم دار می شود و خدا در گلو می شکند
      وقتی تنها با ماه روی برگ های پاییز قدم برمیدارم ، و سنگ ریزه هایی که روزی هنگام قدم زدنمان شوتشان میکردی ، برای اشک هایم گریه می کنند...!
      فردا تورا مرور خواهم کرد
      اگر باران ببارد و شانه های خیسم گرمای دستانت را کم داشته باشد.
      اگر کسی برایم سه شاخه گل یاس هدیه بیاورد
      اگر لباسم جیب نداشته باشد و دست هایم نیازمند گرمای دستانت باشد.
      اگر تو باشی
      اگر تو بیایی...

      😔😔😔😔😔

      نویسنده: فاطمه کوشکی
      مدرسه هدی، استان قم
      دبیر: خانم مریم بختیاری

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      کفش هایش ذق ذق میکرد، کیفِ چروکش از همان ٢٠ مترى حرفى داشت حتى دستانش ِ زخمِ قشنگى داشت که با پوست تیره اش برق میزد ، اما برقِ غم .
      نزدیک تر رفتم . سرش را خم کردِ بود کنجِ دیوار نشسته بود رو به اولین مردى که چشم هایش دید گفت : آقا ! میشه فقط یه گلِ رز بردارید ، مردِ حتی زحمتِ سلام کردن هم به خودش نداد و سگرمه هایش در هم فرو برُد و با بی اعتنایى از کنارش رد شد . خودش را محکم بغل کرد اما انگار شکست براىِ دلش معنی نداشت ! با دستِ پُر سمت ِشاستى رفت ! حتى قدش انقدر کوتاه بود که بلندى ماشین به چشم نمیخورد ، رو پنچه هایش ایستاد و خودش رو بالا کشید و دست هایش جلب توجه کرد و خانومى که کنار پنجره بود ، نگاهِ بدى انداخت! حداقل اینطورى میگویم که حس من اینگونه بود! 
      مگه نگفتم برو احمق ؟ ، خانوم فقط یه شاخه گلِ رز آخه
      ِ میشه میشه ؟ با خودم حرف میزدم گناهِ اون فقط سرنوشتش بود ! یا حداقلِ خوشبختى که تبدیل به زهر شده بود! این آدمها از کى انقدر بی رحم شده اند!،
      یک لحظه ، با شتابِ رفتن ماشین و کوبیده شدن در جسمش روى زمین فرود آمد .
      بدونِ حتى یک ثانیه فکر ، خودم رو کنارش دیدم . بغلش کردم ، جسمِ نحیفش تو دست های من گم بود! تمامِ تهران را سراپا دویدم ! در اولین بیمارستان را باز کردم و بردمش روى تخت، دستاش و خونى شده بود و پر پر شده هاى گل توى دستاش مچاله ! 
      بعد چند ساعت به هوش اومد . شروع کرد به گریه کردن!
      من من .. خیلى.. میترسم.. من ..
      گلای‌ِ رزم .. باید اونارو.. من ..من کجام خاله ؟
      دستش رو یواش یواش گرفتم و موهای‌ِ جو گندمیشو نوازش کردم ، 
      عزیزم گریه نکن ، اتفاقی نیفتاده ! فقط اومدی پیش من ..
      پیش شما؟ آخه من که شمارو نمیشناسم ! مامانم گفته خونه غریبه ها نرم!
      کمی اونو یه آغوشم نزدیک کردم.
      مامانت و بابات کجان ؟
      خاله .. مامانم و بابامم میگن رفتن تو آسمون.. اون بالا بالاها .. انگاری منو دوست نداشتن هیچ کدومشون نمیان دیدنم.
      .
      اشک حتی تو رگای منم رفته بود! اما خب نمیتوانستن بروزش بدهم.. حداقل الان نه!
      عزیزم .. اونا خیلیم دوست دارن ، گفتن از این به بعد پیش من بمونی ..
      ....)
      چند ماه گذشت ، دیگه خبرى از لباسِ گل گلیه گِلى شده اون نبود ، حتى کفشِ هاى بد فرمُ ، با این سن کم درست مثلِ یه فرشته بود ، هر روز حواسم بهش بود، اونم به من عادت کرده بود کم کم داشتم یه گوشی از جای خالی آدما تو دلشو پر میکردم ! هر روز یه گل رز روى موهاش میزدم ! و یه جورایى دیگه تمامِ گلاى رز دنیا مال اون بود! بخاطرش میجنگیدم بخاطر چشم هاىِ مشکی درشتش ! اسمش شد پناه ، البته با خواسته دلِ کوچولو خودش ، 
      اون دختر از تمامِ آدم هاى بزرگ قوی تر بود! اون کسى بود که باهاش عشق بی قید و شرط در تمامِ داستاناى دنیا خلاصه میشد.

      نویسنده: آرمیتا رجبلو 

      دانش آموز پایه دوازدهم 
      دبیرستان نمونه بصیرت شهرستان گنبد کاووس 
      دبیر: خانم زهره علی نژاد

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      خاطره ی روز های بارانی

      به نام خداوند لوح و قلم
      حقیقت نگار وجود و عدم
      زمانی که صدای قطرات باران به گوشم میرسد بی اختیار خودم را به زیر اسمان خدا میرسانم تا از بوسه های پروردگار که برای زمینیان میفرستد بی نصیب نمانم!
      باران، این رحمت الهی،پیام عشق و شادی برای انسان ها به همراه می اورد و برکت و زیبایی را برای طبیعت، مزارع و باغ های کشاورزی....
      در بهار گویی اسمان اغوشش را برای زمین تازه از خواب بیدار شده گشوده و با فرستادن باران، خاک سرد را اماده رویش میکند و نوید بخشی سبزی و طراوت برای طبیعت خسته از سرمای زمستان است.
      و چقدر باران بهاری را دوست دارم!
      باران این معجزه حیرت انگیز خداوند ،معانی مختلفی به همراه دارد،گاهی ملایم و نم نم ، فقط میخواهد نوازش های خالق بی همتا را به یاد منو تو بیاورد، گاهی ریز و تند و پیوسته میبارد و هدفش ابیاری مزارع و درختان و زمین های کشاورزی هست.
      گاهی سهمگین و بی رحمانه می اید و سیلابی به راه می اندازد که هرچه بر سر راه دارد با خود میبرد و تداعی کننده خشم و قهر و تلاطم است.
      امیدوارم ما انسان ها نیز بخشش بی کران همچون اسمان داشته باشیم و مانند باران، برکت و عشق را به زندگی ، خانواده،دوستان و اطرافیان سرازیر کنیم و همواره سپاسگزار پروردگار و خالق این همه زیبایی و شکوه باشیم.
      🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

      نویسنده: ملورین صوفی
      دبیرستان شاهد فاطمه الزهرا
      استان مرکزی شهرستان اراک
      دبیر: سرکار خانم طهماسبی

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      مقدمه:
      می گویند تا چیزی را از دست ندهی نمی فهمی چقدر برات مهم بوده! قصه ی منم شده قصه ی منچستر یونایتد وقتی که اسطوره خود «روی کین» از دست داد.

      متن بدنه:
      در حال خواندن اخبار از تلتکست بودم که خواهرم گفت :پاشو برو خونه ی آقاجون منم گفتم :خبریه؟؟بابغض گفت مگر نمیدانی؟آقاجون حالش خوب نیست منم بالحن خنده داری گفتم :برو باباآقاجون ماشالا هزار ماشالا انقدر پر انرژی هستن که تا۵۰سال دیگه هم عمر میکندبا ناراحتی گفت: برواجی ...خودم رابه خانه ی کوچک آقاجون رساندم وارد خانه که شدم خشکم زد!!وای خدای من!این همان مردی ست که صورت تپل و جوانی داشت؟همان که به عمرش نمیخورد۹۰ساله باشد؟همان همان که تا حالا از دردی ننالیده؟؟وقتی حرف میزد صدایش نمی لرزید وقتی راه میرفت.. نه!الان دیگه نمیتواند راه برود..همیشه میگفت:که سعی کنیددر دل همه ی مردم جایی داشته باشید فرقی نمیکند بزرگتر باشید یا کوچکترحالا که توان راه رفتن دارید سری به آن که دلتان هوایش راکرده بزنید...مادر بزرگ سفره راانداخته بود..پاهایم سست شده بود رفتم گوشه ای نشستم که آقاجون سرش را بلند کردصدایش میلرزیداما از اشاره دستش میگفت که برم کنارسفره..مادرودایی جان آقاجون بردند تهران,همه چشم انتظار این بودیم که سر پا بیاد خانه..بالاخره مامان برگشت اما تنها!! چشمان شرمنده دایی جان حاکی از آن بود که دکتراآقاجون جواب کردن...حالا یک سال واندی میگذردهر بار که خانه حاج خانم میروم منتظر اینم که به محض ورودم آقاجون بگویددختر دخترمی؟منم باشیطنت بگم:ببخشیدشما؟اوهم با عصایش مرا بزنداما وقتی میروم میبینم حاج خانم چشم به در است انگار او هم منتظر است آقاجون از مسجد برگردد..

      نتیجه:
      سعی کنیم تاعزیزانمان هستند قدرشان رابدانیم تا قصه ما قصه ی منچستر یونایتد نشودوقتی که همه کاره تیمش از دست داد. به این نتیجه رسید که اسطوره ش هافبک تدافعیش کین بودنه بکام ..الان ۱۲سال میگذرد خیلی هاجای بکام گرفتندو از آن بهتر بودند اما جای کین هنوزم که هنوزه خالیست!

      نویسنده: مینا خوش نظر
      دبیر: خانم نصری
      هنرستان: عفاف دشت عباس

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      موضوع: دلی که زیر آوار جاماند!

      بار دیگر پلک هایم را روی یکدیگر گذاشته و به سرنوشت خود می اندیشم سرنوشتی که روزهای خوب گذشته را به روزگاری جگرسوز تبدیل کرد...
      آن روز همانند روز های دیگر از خواب بیدار شدم اما چه کسی می دانست چنین فاجعه ای در انتظار ماست...با صدای فریاد مادرم ب خود امدم همه جا در حال لرزشی سهمناک بود مبل ها به این طرف وان طرف حرکت میکردند و صدای شکستن ظرف های آشپزخانه را می شنیدم ناگهان صدای مادرم راشنیدم که فریاد می کشید علللیییی..کاملا به طرف آنها نچرخیده بودم که سقف از ناحیه کنار در بر سرم هجوم آورد گویا با من خصومتی قدیمی داشت و..
      خانم خانم صدای مرا می شنوید اگه می شنوید انگشتتان را تکان دهید تمام قوای بدنم را جمع کردم وانگشت سبابه ام را به حرف بالا حرکت دادم، این یک معجزه است بیمار هوشیار است!
      چه بلایی به سرم آمده بود؟ چه اتفاقی دلیل این همه درد شده بود؟خواستم کلامی بگویم که بار دیگر از هوش رفتم.
      فاطمه فاطمه..این صدای خاله عزیزم بود که مرا نظاره گر بود. تمام نیرویم را جمع کردم تا بالاخره کلامی بگویم: چه اتفاقی افتاده مادرم...؟
      چشمان زیبای خاله ام پر از اشک درخشید اما به خود مسلط شد وگفت: آنها خوب اند.
      با گذشت چند هفته بلاخره اجازه مرخص شدن از بیمارستان را یافتم به سمت خانه خاله ام حرکت کردیم.چرا اینحا آمدیم؟ به خانه ما برویم ،با اصرار های مکرر من و تلاش های بیهوده خاله ام به منزل ما رفتیم...خدااییییی من چنین چیزی غیر ممکن است چیزی جز خرابه در اطرافم نمی دیدم.فریاد کشیدم چه اتفاقی افتاده است چنین چیزی غیر ممکن است؟ گروه های امداد را دیدم به سمتشان دویدم:چه اتفاقی افتاده است؟ هم چون کودکی که منتظر شنیدن کلمه ای آرامبخش است تا آرام گیرد نظاره گر آنها بودم..اما سرپرست آنها شروع به سخن گفتن کرد: زلزله ای به وسعت۷/۵ریشتر کرمانشاه را لرزاند !
      در روز...دیگر چیزی نمی شنیدم خدایا دیگر پاهایم توان حفظ وزنم را نداشت، ناگهان گروه امداد فریاد کشیدند چیزی پیدا کرده ایم!
      خدایا دیگر شانه هایم توان به دوش کشیدن این همه غم را ندارد..این جسم های پدر و مادر عزیزم بودند ک برادر کوچکم را در اغوش داشتند...
      ماه ها از حادثه دلخراش زلزله کرمانشاه می گذرد وتمام رسانه ها ومردم اعلام تاسف و همدردی میکنند اما آنها دلی را که زیر اوار جاماند درک نمی کنند آنها درد مادری که فرزندان عزیز خود را از دست داده است را درک نمی کنند، آنها غم پسر جوانی را که همسر خود را از دست داده است و با فریاد نام او را صدا می کند درک نمی کنند. نمی دانم چرا هنوز بدون نوازش های مادرم دست گرم پدرم و شیطنت های برادر کوچکم که فردا جشن تولد ۵ سالگی اش است نفس می کشم قلبم در سینه ام می تپد.
      به آرامگاه سه تن از عزیزانم نزدیک می شوم شاخه های گل رز را بر روی آنها می چینم با نگاه به خانه ابدی آنها به یاد خانه خودمان می افتم خانه ای که با شب بیداری های پدرم وتلاش های بی وقفه مادرم ساخته شده بود قطره های اشک بر روی گونه ام می غلتند. به خانه بد می گردم به قاب عکس خانوادگیمان به روی دیوار نگاه می کنم و بار دیگر چشمان را می بندم تا شاید در رویاهایم با دیگر نظاره گر آنها باشم.

      تن بی جان مرا سردی بهمن ماه است
      نگرانم چه بسا حادثه ای در راه است
      شهر می سوزد و هربار کسی می میرد
      این غم انگیز تری حالت کرمانشاه است‌.

      نویسنده: فاطمه زیرکجو
      دبیر: خانم نوروزی
      دبیرستان الزهرا تولم شهر

    • ۲۹ نظر
      • انشاء

      موضوع انشا محرم

      موضوع انشا: محرم

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      شهر سیاه پوش شده است. همه جا را که می­نگری می­توانی سایه غم و اندوه را ببینی. شهر در سوگ کسی است که بعد از سال­ها، هنوز داغ او از بین نرفته است. این شهر در سوگ اما حسین است. آری به راستی ماه محرم است. محرم با تمام شکوهش فرارسیده است و من را نیز سیاه پوش و عزادار کرده است. امام حسین برای امری ناجوان مردانه به همراه 72 تن از یارانش که بزرگان امت اسلام بودند کشته شد. و هیچ­ کس یاری­گر او نبود. مردم کوفه به امام خیانت کردند و او را تنها گذاشتند و یزید به خاطر اینکه امام حسین با او بیعت نکرد، دستور مرگ  امام حسین  و یارانش را داد. آن بزرگواران را در تشنگی بی­حد و اندازه­ایی قرار دادند. تعداد آن­ها محدود بود در حالی که لشکر دشمن بی­شمار بود محرم سراسر نمایانگر ظلم و جور و بیداد کسانی است که در ظاهر لباس اسلام به تن داشتند ولی در واقع دشمنان دین و اسلام بودند. آن­ها کسانی بودند که به خاندان پیامبر بی­احترامی کردند، بسیاری را کشتند و دیگران را به اسارت بردند. محرم سرشار از آموزش  است. امام به من آموخت هر چند مشکلات سخت و زیاد بودند و من تنها بودم باید مقاومت کنم. حتی اگر بهترین کسانم به من خیانت کنند ناامید نباشم و حتی اگر مرگ به سراغم بیاید از آرمانم دل نکنم. آرمانی که به خاطر آن همه چیز را حتی جان را از دست دهی چقدر با ارزش است. امام حسین طفل شش ماهش را فدای آرمان خود کرد. این آرمان چیزی جز اسلام راستین نبود. بیاییم از سراسر محرم درس بگیریم و گفتار و کردار امام را الگوی خود قرار دهیم.

      دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

      موضوع انشا: محرم سال ۱۴۴۰

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      داستان یک شراب ، یک ساقی، با حلقه ی مریدان مستش ، از مسلم گرفته تا حبیب و حر..
      و هنوز بوی این مستی در هواست..

      پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
      چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد!

      این مستی ، این عطر ، این بو ، ازلی و ابدی ست ؛ بوی حق ، بوی ناب راستی و مردانگی در همه ی ملتها و در همه ی دوره ها به صورتی نمود یافته است ؛ از هابیل که مورد حسادت واقع شد و جان فدا کرد تا ابراهیم که در آتش افکنده شد و سیاوش که برای حق گویی و صداقتش از روی حسادت در غربت ناجوانمردانه کشته شد و صدها نمونه که مشهور یا گمنام صادقانه و باتمام وجود جان بر کف نهادند و ندای حق سر دادند و از مرگ سرخ نهراسیدند که خونشان شاهد حقانیتشان بود.[enshay.blog.ir]
      مگر نه اینکه عاقبت آدمی مرگ است پس چه بهتر که برای هدفی والا و در راه دفاع از انسانیت و شرافت زندگی را به پایان برساند. پایان که نه ، اینان زندگان جاویدند. بلکه زندگی با خواری و ذلت و تحمل ظلم و ستم و بی عدالتی خود مرگ تدریجیست.
      حسین و یارانش غرق شور بودند ! مست از باده عشق!
      ظهر عاشورا وعده ی وصال تحقق یافت !
      حسین نشان داد که انسان کرامت و عزت دارد . او مظلوم نبود ، عاشق و شیفته بود ، پاکباخته و جان برکف بود. در برابر ظلم قیام کرد تا به ما بیاموزد عاشق باشیم ، کرامت و شرافت و عزت و احترام داشته باشیم ، خود را بازیچه دیگران نکنیم. ستم و بیداد را بر خود نپذیریم .
      حسین کتابیست بلند و عمیق که باید بارها و بارها خوانده شود و درک شود .
      حسین خود به بدن خود قمه نزد و نمیدانم عزادار حسین فلسفه قمه زدن را ازکجا آورد؟!
      نمیدانم چندین نفر از خیل عزاداران با تفکر و معیارهای حسین و یارانش آشنایند؟
      چند نفر برای نذری گرفتن حقوق دیگران را رعایت میکنند؟ و اگر به دیگران نرسید سهم خود را با آنان شریک میشوند؟
      اگر نذری خوردن به قصد تبرک و توسل است آیا باید رفتاری جز این داشت؟
      چه مقدار ازینها حیف و میل میشود درحالیکه میتواند در جای درست خود برای نیازمندان مصرف شود.

      چند صباحیست دیگر عزاداری های عاشورا خالصانه نیست. جولانگاهیست برای جلوه گری هیکل ورزشی مردان و آرایش مخصوص محرم زنان!
      دوی ماراتن برای نذری گرفتن و احتکار آن در یخچال و فریزر .. دعوت از هیئت ها و دسته ها و اختصاص غذا فقط به آنها در حالیکه بوی آن رهگذران را گیج میکند. [enshay.blog.ir]
      حتی نوحه ها هم دیگر صفای قبل را ندارد با آن اکوی حسین حسین که دقیقا نمیشود فهمید چه میگوید؟
      دسته های عزاداری گویی نمایشی خیابانی اند از انواع طبل های کره ای و چینی و سنچ و پرچم های رنگی و..
      چشم و همچشمی در نذری دادن ، در دسته عزاداری ، در اسم و رسم گذاشتن های با هیبت روی دسته ها و شاخ و شانه کشیدن برای هم!
      چه شد که عزاداری ها هم بالاشهری و پایین شهری شدند؟
      که باندبازی در آنها هم رخنه کرد؟
      که صفا و صداقت و خلوص عزاداری هایمان نیز دستخوش بی فرهنگی و بی ریشگی شد؟
      از دست مردم خالص و ساده دل درآمد و به دست عده ای خاص افتاد؟
      چگونه میتوان درین رنگها و نیرنگها و آرایش ها و نظر بازی ها و شکم پرستی ها و خیابان گردی ها ، بوی خوش آن عطر را استشمام کرد؟
      چگونه میتوانیم به فرزندمان بگوییم این مراسم برای یادبود یاد حسین است برای ادامه دادن راهش؟
      چگونه میتوانند باور کنند؟

      خدایا ! درین روزهای عزیز بینش و رفتاری به من عطا کن که شایستگی و لیاقت داشته باشم که مست بوی آن عطر شوم ، آینه ی دل را صیقلی دهم و زنگارها بزدایم ، رهنمونم باش تا نذرم را درجای درست ادا کنم ، برای رفع نیاز محتاجان، برای کمک به علاج بیماران ، برای درماندگان..
      خدایا!
      یاری ام ده انسان باشم !
      انسان بمانم !
      با صداقت و خلوص !
      آنطور که درخور یاران حسین و تمام آزادیخواهان است !
      آمین !

      نوشته: خانم معصومه سوکی - دبیر ادبیات تهران

    • ۰ نظر
      • انشاء

      ویژگی‌های نوشته خوب

      ویژگی‌های «نوشته خوب»

      ویژگی‌های نوشته خوب

      بخش اول: «سادگی و کوتاهی جملات»

      جملات باید کوتاه و زنده باشند. جملات طولانی و خسته‌کننده حتی پیام‌رسانی را نارسا و نامفهوم می‌سازد. به کارگیری واژگان مبهم، پیچیده و سنگین و اصطلاحات نامأنوس، ملال‌آور است. برعکس، جملات کوتاه و ساده، بر غنا و جاذبه اثر می‌افزاید و خیلی سریع، مفاهیم را به خواننده منتقل می‌کند. فاصله بسیار بین فاعل و فعل و نهاد و گزاره و پر کردن سطور از جملات و مطالب پراکنده و جملات معترضه، خواننده را حیران و سردرگم می‌کند و وقتی به انتهای جمله می‌رسد، مفاهیم اولیه را از یاد می‌برد.

      دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

      بخش دوم: «درست‌نویسی»

      شناخت قواعد جمله‌سازی و ترکیب کلمات، موجب قوام‌بخشی و ارزشمندی نوشته می‌شود. نویسنده باید مواردی چون نهاد و گزاره، حرف ربط، تناسب فعل و فاعل، ضمیر، اشارات، جملات شرطی و استفهامی و خبری، ترکیب‌ها و اضافات و زمان و دیگر موارد را بشناسد؛ چون نبود هر یک از آنها یا استفاده نابجا از آنها، به همان اندازه جمله را مشوش و نارسا می‌سازد.

    • ۰ نظر
      • انشاء

      موضوع انشا زندان تنهایی

      موضوع انشا: زندان تنهایی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      میان احساسی که همه ما انسان ها در این خاکدان غم داریم حس تنهایی ، برای خیلی ها رخ نشان داده است.
      گاهی وقت ها در اقیانوس وجود خود ،روی قایقی مینشینیم و هیچکس را نمیبینیم.گاه و ناگاه میبینی حتی پارویی هم برای رهایی از این اقیانوس نداری.وآنوقت است که شمع وجودت سرد می شود و دیگر هیچ امیدی نداری...
      هنگام تنهایی است که لبخند سکوت بر روی لبت جاری میشود ونمیتوانی غم هایت را روی هیچ برگی از کاغذ بنویسی.نمیتوانی هیچ جمله ای بگویی جز اینکه در اعماق وجودت سکوت را فریاد بزنی و بگویی تنهایی...میترسی از اینکه حرفی بر زبان بیاوری وهیچ شنونده ای برایش مهم نباشدکه چه میگویی.از این میترسی که کسی نیست بخواهی غم های دلت را با او قسمت کنی.حسی که همه را گریبان گیر میکند.میخواهی از تنهایی در کویر قلبت که هیچ کس در آن نیست ،جزآفتاب سوزان که تنها ترمیکند تورا رها شوی.
      فقط به دنبال معجزه ای،به دنبال چیزی که همه عطر و بویش را در زندگی ات رهاکند و تورا از باتلاق تنهایی بیرون بکشد.به دنبال کسی که درکت کند،ترکت نکند،ولی فقط یکی از گلدانها در این باغ گل،این عطر را دارد.[enshay.blog.ir]
      میبینی ومی بویی و با خود میگویی کجاست آن معجزه؟ناگهان مست و مدهوش می شوی درراه تنهایی .تمام تنهایی ات در یک آن درهم میشکند .بانگ آزادی ات از قفس تنهایی به گوش میخورد.رها میشوی از کلبه محزونی که برای خودساخته بودی.از جایی که کسی در آن جایی نداشت.
      ولی چه کسی گل امید را به دستت داد؟چه کسی به همه حرف هایت گوش کردو آوای فریاد سکوتت را از درون قلبت شنید؟ناگهان گویی زمان ایستاد،به آسمان نگاه میکنی ومیگویی :"خدا".آری تنها کسی که میتواند صدای درون را ،حتی از جنس سکوت بشنود خداست.و دگر وقت آن است که خود را در آغوش پر مهر نماز بیندازی و با خداوند هم صحبت شوی...

      نوشته: مبینا شهسواری - پایه نهم قزوین

      دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    • ۰ نظر
      • انشاء