مثل نویسی: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد
قاضی بست
قاضی بست مردی بود بس جنتلمن. وی مایه دار بودی و در شهر بست قصر بزرگی داشتی و از هر مراجعه کننده ای زیر میزی گرفتی!
هزار هزار دینار ...
شاید هم هزار هزار هزاردینار!
معاش وی بدین طرق می گذشت.
روزی امیر مسعود غزنوی وی را فراخواند. بوالحسن خیر خیر خود را به امیر رسانید.
امیر فرمود می خواهیم ازین زر پاره ها که ددی بزرگوارمان از هند آورده بود به تو بدهیم. اینها را ددی بطور ددمنشانه ای به چنگ آورده وهدفش اسلام نبوده آیا می پذیری؟
بوالحسن گفت قربانتان گردم شما می توانستید از #780* کارت به کارت کنید و برنده ی 1 هزار هزار دینار پول نقد شوید! حال عیبی ندارد چکی بنویس و توقیعش بنما!
امیر فرمود: « مالمان حرام است !درگلویت گیر می کند!
بوالحسن گفت Noproblem!
باری قاضی بر مرکب خود
« لامبرگینی» بر نشست و در بست به بست شتافت. بولحسن در مسیر تصادف کردی و قرار بود بار کج به بست نرسد که airbag ها گشوده شدند و وی نجات یافت ودر خوشی و فراغت حال تا حساب و کتاب کرام الکاتبین باقی ماند.
نویسنده: لا ادری
مثل نویسی: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد
مقدمه: خداوند همیشه گفته است هرگاه یک قدم به سوی من بیایید من ده قدم به سوی شما می ایم.روزی حلال نیز همین گونه است.وقتی روزی حلال در می اوریم خداوند به ان برکت می بخشد و ان را ده برابر می کند در حالی که مال حرام برعکس این موضوع است.
تنه ی انشا: در همین حوالی های شهر در کوچه بازار ها در گوشه ایی از همین دنیا در خانه ایی فقیرانه که هر دیوارش ترکی برداشته که هر کدام نشان از یک اتفاق و ماجرا است.خانواده ایی زندگی می کردند،اینبار نمی توان گفت در صلح و ارامش و عشق.در این خانواده همیشه جنگ بوده و دعوا بوده و کدورت.در این خانواده هزار مشکل بوده و هزار درد که همه ی ان ها تنها یک راه حل داشته اند ان هم چیزی نبوده جز پول!اری همان چند اسکناس کاغذی که حلال هزار و یک مشکل است.مخصوصا در خانه ی فقیرانه که دست می برند به هزار نوع کار تا پول در بیاورند و مشکلشان را برطرف کنند.این بین بعضی افراد دنبال پول حلال می روند و بعضی به دنبال پول حرام.در این خانواده همیشه مشکل مالی موج می زده ،بااینکه پدر خانواده همیشه در بیرون از خانه دنبال پول بوده اما همیشه باز هم هشتش گرو نهش بوده.مادر خانواده که دیگر خسته شده بود تصمیم به جدایی گرفت اما قبل از ان خواست که شغل پدر خانواده رابفهمد همان شغلی که همیشه ان را پنهان می کرد و هربار از گفتنش شانه خالی می کرد.زمانی که مادر خانواده فهمید که همسرش دزدی می کند و ازراه حرام زندگیش می چرخید بسیار خشمگین شد و ان لحظه بود که فهمید برای چه روزیشان برکت ندارد وم روز به روز برمشکلات زندگیشان اضافه می شد.
نتیجه گیری: بار کج ها هرگز به منزل نمی رسند تنها چیزی که نصیبشان می شود اه و نفرین درد و مریضی است.
انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد
در زمان های قدیم پسر جوانو بازیگوش در روستا زندگی می کرد که از قضا دستش کج بود و دزدی می کرد و سر اطرافیان خود را کلا میذاشت اما هر چه قدر دزدی می کرد و حق دیگران را می خورد نه خانه خوبی داشت و نه غذا درست حسابی برای خوردن داشت و همیشه بدهکار بود و از نظر مالی مشکل داشت روزی کیسه ای زر و سکه دزدید بود از دست سربازان در حال فرار بود بعد از دویدن زیاد و تنگی نفس و رهایی از دست سرباز ها گوشه ای دنج ایستاد تا نفسی بکشد و دوباره بگریزد و وقتی دست در جیب خود کرد تا از وجود کیسه اطمینان کند هر چه قدر گشت اما کیسه ای در جیب او نبود پیر مردی که در گوشه ی همان دیوار بود در نظاره گر رفتار پسر جوان بود و گفت ای جوان بار کج به منزل نمی رسد.
انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد
هر انسانی خلاقیت هاو تفکراتی دارد ک میتواند پای ان را در پیش بگیرد و به هدف واقعی خود برسد رفتار گفتار نیز نقش موثری در موفقیت ما میتواند داشته باشد کسانی که برای بدست اوردن منافع خود
دست به هر کاری میزنند قطعا نتیجه خوبی نخواهند داشت
باید همیشه دانست که خدایی وجود دارد که از همه اعمال ما با خبر است و هر بی توجهی به دستورات خداوند اثرات جبران ناپذی در سرنوشت ما دارد
همه اینها بر میگردد به اگاهی و نیت انسان .
سعی کنیم نگاه خوبی به برخی موقعیت ها داشته باشیم تا از بهترین موقعیت ها برخوردار شویم
ای سعدیا نکو کن که به مقصد نمیرسد کج رفتار.
انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد
یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزادهخانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر میآورد و از او علاج خواست. سعدی راهحلی نشان داد که شاهزاده خانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشه سفر را در یکتای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت. آنگاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را میانداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی میکرد و به زمین میافتاد. شاهزاده خانم که از پنجره قصر این ماجرا را مینگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمیرسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمیگذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟ سعدی گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفتهاید، نگفتم ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند.
مطالب مرتبط:
واقعا عالی خیلی ممنون از نوشتنده خیلی خوب بود واقعا دستت درد نکنه