نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۴۹۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا با موضوع آزاد» ثبت شده است

شعر با موضوع زنگ انشا

موضوع: «زنگ انشا»

زنگ انشایم چو می آید به گوش
دل سراسر میفتد اندر خروش

از ریاضی دل فگار و خسته ایم
دل به شادی های انشا بسته ایم

اوستادش هم،چنان بی ذوق نیست
دانش آموزی به او بی شوق نیست

زنگ انشا چشمه افکار هاست
لحظه های شستن زنگار هاست

هیچ جسمی اندر این ساعت نبود
ذوق انشا روح ها را می ربود

زنگ انشا رستخیز زنگ هاست
در نگاهم بهترینِ رنگ هاست

فکر ها هر دم به سویی میروند
عشق ها بر عقل ها بس میدوند

رو به من چون گفت استاد گران
نوبتت امد که انشایت بخوان

رفتم و آوای سعدی سر زدم
سو به حافظ رفتم و پرپر زدم

مولوی دانست انشای مرا
رودکی وار است در لطف و صفا

"بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی"

اندکی بعد از سرایش های من
و این سخن ها و نمایش های من

دیدم ان تن ها که می افتند زود
آنچنان گویی که روحی در نبود

یادم آمد حس و حال کودکی
بوی جوی مولیان رودکی

دل سراسر التهاب و در حذر
رو به انشا کردمی باری دگر

"بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی"

آسمانا شاد باش و دیر زی
جان سوی آسمان آید همی
‍‌
✍️ شاعر: ساعد آزغ،
دانش آموز سال دوازدهم
دبیرستان معارف یاسوج
نام دبیر: آقای اله یار افراخته،

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دلم یک عید قدیمی مى خواهد!

    انشا با موضوع دلم یک عید قدیمی مى خواهد!

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    آخرین روز مدرسه تمام شود
    و بوی نان پنجره ای های مادربزرگ، تا سر کوچه بیاید.
    برایم پیراهنی سفید با آستین های پف و سارافون جین خریده باشند
    و کفش های بندی قرمز که دلم برایش غنج برود!
    و کتاب قصه ی "دخترک دریا" با جلد شمیز...

    پدر بزرگم زنده باشد و سنگک به دست وارد خانه مان شود و پشت سرش "مادر بزرگ" با خنچه ای بر سرش از عیدی های رنگارنگ ما

    دلم شمعدانی های سرخ کنار حوض مان را می خواهد بنفشه ها و اطلسی ها و "مادرم" صدا کردنِ عاشقانه ی پدرم را...
    دلم تماشا می خواهد!
    وقتی دقت ظریف گره کراواتش را در گوشه ای از آینه تماشا می کردم. دلم خنده های جوان مادرم را می خواهد، وقتی هزار بار زیباتر مى شد.

    دلم یک عید قدیمی می خواهد
    یک عید واقعی!
    که در آن تمام مردم شهر، بی وقفه شاد باشند، نه کسی عزادار آخرین پرواز باشد و نه بیم بیماری، تن شهر را بلرزاند.
    عیدی که دنیا ما را قرنطیه نکند!
    دلم، یک عید قدیمی می خواهد
    بدون ماسک، بدون احتکار،
    بدون این همه رنج و دلهره...

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کنکور چه بر سر ما آورده؟

    انشا با موضوع کنکور چه بر سر ما آورده؟

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    برحسب واقعیت زندگی شخصی اینجانب
    ▪️به یاد می‌آورم شبی را که همه در خواب بودند و رویاهایشان را زندگی میکردند و من خیره به پنجره اتاق در ذهنم روزها را شمارش میکردم چند روز مانده ؟ چند صفحه مانده؟ کدام یک مهم ترند؟ امتحانات نهایی یا کنکور؟
    عقربه های ساعت نشان میداد که دوساعتی است در پس ذهنم برای آینده ای نامشخص می‌جنگم و خواب به چشمانم نمی آید دفترم را از روی میز برمیدارم و صفحه ای را باز می کنم.
    ▪️خودکار به دست آغاز می‌کنم ۹۰روز مانده، ۷۰ درصد دروس خوانده شده و قید چند درس را زدم و آن ها را نمیخوانم برای بعضی درس ها وقت بیشتری می گذارم و...
    در نهایت سوالات ذهنم را روی کاغذ نوشتم. اگر قبول نشوم چه؟
    اگر مجاز به انتخاب رشته نشوم چه؟ اگه پشت غول کنکور بمانم چه؟ آینده ام چه میشود؟ اگر روز کنکور مریض بشوم چه ؟ تمام زحماتم از بین میرود؟ تمام شب بیداری هایم پوچ می‌شود ؟
    استعداد من در این آزمون مشخص می‌شود؟ چه قدر شانس در این آزمون سهیم است؟
    ▪️ذهنم خسته می‌شود و غباری از غم به چهره مضطربم می نشیند. از جایم بلند می‌شوم و روبه آیینه می ایستم نگاهی به خودم می اندازم.
    من دختری باهوش و علاقمند به هنرم و استعداد خوبی در یادگیری درس ریاضی و شیمی دارم و با تمام سلول هایم ادبیات را درک می کنم و از بیت بیت آن لذت می برم و در مدرسه معدل خوبی کسب میکنم حال اگر در این غول شکست بخورم زیر سوال می روم؟ تحقیر می‌شوم؟ نه
    ترس را از چشمانم بیرون می کنم و تصمیمم را قطعی می کنم. صبح در اولین فرصت به کافی نت مراجعه می کنم و به جای کنکور تجربی در کنکور ریاضی ثبت نام می‌کنم.
    ترس اطرافیانم درون من رخنه نمیکند. حالا قوی تر از دیروز و بدون هیچ ترسی پیش به سوی آینده و سرنوشتم قدم بر می دارم. دیگر نگران نیستم و میدانم نهایتا از میان رشته های برحسب سوابق تحصیلی انتخاب رشته می کنم.
    نمی خواهم بدون تلاش کنار بکشم باید تمام درهای پیش رویم را بکوبم.
    بالاخره روز موعود فرا رسید. آرام تر از همیشه از پس کنکور ریاضی برمی آیم و به خانه بر میگردم.
    می‌دانم قبولی در تهران ممکن نیست ولی چیزی به زبان نمی آورم.
    من روی پاهای خودم ایستادم بدون مافیای کنکور و کلاس های چند میلیونی و حالا از خودم راضی هستم و همین رضایت برای من کافی است.
    روز ها می گذرد و بالاخره مشخص می شود مجاز به انتخاب رشته شده ام با رتبه ده هزار.
    شروع می کنم و در کمال ناامیدی از میان هفتاد رشته انتخابی ام شصت انتخابم را به تهران و دانشگاهایش اختصاص می دهم و ده انتخاب آخر را به اصفهان و شیراز و...
    بعد از آن نوبت انتخاب رشته برحسب سوابق تحصیلی رشته تجربی و سپس انتخاب رشته در دانشگاه آزاد بود.
    روزها گذشت و نتایج یکی پس از دیگری مشخص شد.
    قبولی دانشگاه آزاد واحد تهران شمال در رشته حسابداری، قبولی کنکور ریاضی در مهندسی شیمی اصفهان و نتیجه انتخاب بر حسب سوابق ژنیتک دانشگاه ساری .
    روزی را به یاد می آورم که برای دندان پزشکی درس می‌خواندم با این حال هنوز لبخند میزنم و به خودم افتخار می کنم.
    ▪️پایان اضطراب هایم را اعلام می کنم و تصمیم می گیرم در رشته ژنتیک ادامه تحصیل دهم و به شدت احساس رضایت می‌کنم از اینکه تحت تأثیر حرف های دوستان و اقوامی که معتقد بودند بدون کلاس های خصوصی و کلاس های کنکور نمی توان دانشگاه دولتی قبول شد قرار نگرفتم.

    اکنون که این متن را می نویسم دانشجوی ترم ۵ ژنتیک، دانشگاه ساری هستم و با دیدن این موضوع انشا دلم خواست چند سطری از روز های پر استرس خودم برایتان بنویسم باشد که شما کنکوری های عزیز بدانید خواستن توانستن است اگر روی پاهای خودتان بایستید.

    زهرا کیهانی
    دانشجوی ژنتیک

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کربلا

    انشا با موضوع کربلا

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    جنگ٬ واژه ی تلخ و بی رحمی است. جنگ٬ جوانی را قربانی٬ چشم هارا بارانی و قلبها را طوفانی میکند.
    دست ها را خون آلود٬ پاها همه غبارآلود٬ تن ها همه خسته و بی جان و خاک آلود.
    جامه ها به رنگ خون٬ لاله ها همه واژگون٬ سرها همه به بالا٬ سوی آسمان٬ سوی خدا٬ همه ی یاران یک صدا گویند یا الله.

    صحرای کرب و بلا غرق خون شده است. قطره قطره خون دوستان خدا در ذره ذره خاک کرب وبلا جاری است.امام حسین٬ امام پاکی ها٬ غرق خون شده است. تیرهای سرکش قلب پرمهرو موهبتش را نشانه رفته است و آن را پاره پاره کرده است.خون، دیگر درتن پاکش جریان ندارد.دیگر قلب پاکش برای بچه ها و کودکان نمی زند٬ دیگر کودکان تنها سایه سار درخت جاویدان حیات و زندگی خود را از دست داده اند.
    امام من٬ امام خوبی ها٬ رهسپار آسمان ها شده است.چهره ی نورانی اش٬ درخشان تر از قبل شده است.درخشان تر و پر نور تر از خورشید.همچون خورشیدی که بر زمین و زمان می تابد و با گرمایش یخ ها آب می کند٬ و به زندگی طراوت و تازگی می بخشد٬ امام من٬ امام پاکی ها نیز٬ به قلب های آدمیان می تابد.
    با گرمای وجودپرمهر و پاک خویش٬ دل سنگ آدمیان را همچون رود جاری میسازد. و به خانه ی دل٬ خانه ی تاریکی ها که متروکه ای درون تن انسان هاست روشنی می بخشد.و آن موقع است که از محبت و مهربانی سرشار می شود و شیشه های دود گرفته ی قلب ها٬ از آب زلال نیز پاک تر میشود.
    شمشیر' آن جسم سرد و بی روح' آن جسم تیز و برنده٬ قاتل خوبی هاست.آن شمشیر که تن امام را بدون سر کرده است.آن شمشیر که به خون امام آغشته است.آن شمشیر که بلای جان آدمیان است.آن شمشیر پس از سالها٬ تنها شیء در جهان است که با دیدنش با همه ی سردی و بی روحی٬ خاطرات تلخ کرب و بلا را یادآورم می شود.
    خاطرات تلخ٬ خاطراتی که لبخند روی لبانم رابا بی رحمی می دزدد و جای آن غم می نشاند.خاطراتی که برق چشمانم را خاموش می کند. خاطراتی که هیجان و شور و شادی ام را فروکش می کند.خاطراتی که تنها یک چیز را در دلم زنده می کند. نفرت.آری نفرت.نفرت از قاتل امام حسین٬ امام خوبی ها و تمام کسانی که بد اندیشند٬ نامهربانند و خوبان و پاکان را قربانی ناپاکی و بد ذاتی خود می کنند.
    امام رفت.سر پاکش در خاک و خون غلتید.دل ها همه از سوگش به سختی میزنند. چشمها از غمش بارانی اند٬ و لبان تشنه از دوری و وداع او طعم اشک را چشیده اند.و گونه ها فقط به عشق او٬ سوز شوری اشک را تحمل می کنند.

    بند جمع بندی (شعر ) :

    کرب و بلا بوی خون و عطر حسین دارد٬ امروز
    ناله ها می کند آفتاب و خاک می سوزد امروز
    غم دارد قطره ی آب٬ غم هجران دارد امروز
    خاک کرب و بلا تشنه است٬ آب بیاورید امروز
    دلم غم دارد٬ غم حسین دارد امروز
    خورشید و افلاک و ماه٬ در گردش است امروز
    هفتادو دو تن٬ ره سوی خدا دارد امروز
    کرب و بلا غرق در خون شده٬ امروز
    🌿🌿🌿🌿🌿

    زهرا کر دانش آموز دبیرستان نمونه دولتی شهید بهشتی گمیشان
    نام دبیر : عظیم آرخى

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خاطرات کودکی

    انشا با موضوع خاطرات کودکی

    انشا موضوع خاطرات کودکی - انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - نوشتن انشا - انشا با موضوع آزاد - نگارش

    خاطرات کودکی من درنقاشی هایم خلاصه میشود.من فکر میکنم آدم ها یک روز برمیگردند به نقاشی های بچگی شان.
    به همان خانه با سقف شیروانی و دودکش.
    که نزدیک دو درخت سیب بود.
    و پنجره اش به سمت سپیدار ها باز میشد.
    به همان کوه های بلند که همیشه خورشیدی پشتشان میدرخشید و خانه هایی که همیشه چراغشان به لطف مدادرنگی زرد روشن بود.
    به دریایی که میکشیدیم..گفتم دریا؟آخ که من چقدر دریا ها را دوست دارم..
    آن امپراطوری ماهی ها..زندان بان اژدهای آب.
    که موج موج مهربانی میبرد و می آرد..
    هنوز به یاد دارم آن غروب سرد را که به دنبال آخرین درخشش خورشید بر تن رنجور اب بودم.
    من عصایی نداشتم که تو را به دو نیم کنم.من موسی نبودم!
    اما صدای شلاق موج های تو ساحل را فرا گرفته بود..
    چه روز هایی بود.و من چقدر کوچک بودم.[enshay.blog.ir]
    و تو چقدر بزرگ بودی ای آبی پهناور..ای دریا!
    تو که در چهار حرف خلاصه شدی اما وسعتت در آن چهار حرف جا نمیشود.
    تو که خاطرات کودکی ام با تو معنا پیدا میکنند؛از خدا سپاسگزارم که تو را بر ما ارزانی داشت..
    و ما را با مهربانی تو..ای زلال آبی رنگ؛ آشنا کرد .
    من فکر میکنم آدم ها یک روز برمیگردند به نقاشی های بچگی شان..و دوباره بزرگ می‌شوند.

    نویسنده: نگار رضایی،
    دبیرستان دخترانه ی شاهد دهلران دبیر: خانم لیلا ملکی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع نامه ای به کرونا

    انشا با موضوع نامه ای به کرونا

    انشا چه بنویسم - انشا - انشاء - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - انشا نویسی - نمونه انشاء - انشا با موضوع نامه - نگارش - نگارش دوازدهم

    سلام آقا /خانم کرونا ....🦠🦠
    راستش امروز تصمیم گرفتم که برایتان یک نامه بنویسم و مستقیم با خودتان وارد صحبت بشوم تا شاید بشود مشکل را جور دیگری حل کرد.
    می دانم شاید با خواندن این نامه حوصله تان سر برود ولی بد نیست این را هم بدانید خیلی وقت است که مردم این روز ها از دست شما کلافه شده اند و عجیب حال دل شان گرفته است آخر می دانید در شرایط و موقیعت خیلی بدی به ما سر زدید و دقیقا در اوج شور و شوق و بوی عید مهمان ما شده اید و از آنجایی هم ک مهمان ناخوانده ای بودید و همچنان هستید به نحو احسن ازتون پذیرایی نشد اول به خاطر اینکه جای خجالت دارد جای عمو نوروز آمده اید و کاری کردید که ما اورا فراموش کنیم و فقط به دست شستن فکر کنیم بعدم که واقعا بعضی از کارهایتان خیلی زشت است آخر مگر مردم چه گناهی کرده اند که راه افتادید و هر کجا که عشقتان است شروع به قتل عام می کنید. البته از حق نگذریم شما محاسن هایی هم دارید مثلا کاری کردید که اهمیت بهداشت اجتماعی و شخصی بیشتر شود و یا مثلا باعث شدید خانواده ها بیشتر کنار هم باشند اما بیایید واقع بین باشیم انصافا بدی هایتان به خوبی هایتان می چربد و بیشتر در چشم است واقعا نمیدانم دلتان به حال آن بچه های کوچکی که منتظر پدر یا مادرشان بودند اما آنها باید در بیمارستان می ماندند تا از عملیات شما جلوگیری کنند نمی سوزد؟ یا آنهایی که به خاطر شما از روی خط فقر به زیر خط فقر رسیده اند؟ یا پدرانی که با تعطیل شدن یک کارخانه از کار بیکار شدند و باز هم سرشان پیش زن و بچه هایشان از شرمندگی پایین ماند یا اصلا انهایی که بخاطر بیکار شدن و بی پولی کل اسباب شان در خیابان ها خالی شد چه ؟
    به نظرتان بهتر نیست دست از سر مردم بردارید و بروید پی زندگی که قبلا داشتید؟ من به شما قول می دهم که هیچ وقت هیچکس فراموشتان نخواهد کرد آنقدر هم معروف شده اید که کل رسانه ها حرفتان را می زنند و تا همیشه در تاریخ به یادماندنی اید .[enshay.blog.ir]
    انصاف نیس که باعث گناهکار شدن بقیه شوید شما باعث شدید بعضی ها انسانیتشان را ب احتکار لوازمی بفروشند اما خیلی ها هم رویتان را با دوخت ماسک و پخش دستکش رایگان سیاه کردند.
    باور کنید همه چی با صحبت حل میشود نه اینکه از اول با جنگ وارد شده اید و به هیچ بنی بشری هم رحم نمیکنید. یکم منطقی باشید از عید و ماه رمضان و کنکور و محرم که گذشتیم مهر هم امد و شما همچنان هیچ مذاکره ای با هیچ کس نمیکنید. مردم سرزمینم گناه دارند کرونا، لطفا هر چه زودتر مارا رها کن وگرنه خیلی از خانواده ها از دست می روند.😔💔

    نوشته: مهدیه هاشمی،
    پایه دوازدهم از زنجان

  • ۵ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع حس درونی یک انسان در مورد موسیقی

    انشا با موضوع حس درونی یک انسان در مورد موسیقی

    انشا با موضوع موسیقی - انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - نگارش - enshay.blog.ir

    دل نوشته ای از حس درونی یک انسان در مورد موسیقی
    جایی می رسیم که کلمات دیگر پاسخ گوی ابراز احساسات درونی یک انسان نیست دقیقا آنجاست که به آن نیاز پیدا می کنیم .
    سازها ، این ابزار  شگفت انگیز این خلق کننده های سرد و بی جان که به گرمای انگشتان نیاز دارند تا در وجود خود چیزی خلق کنند . این گرما همان گرماییست که از قلب انسان زبانه می کشد و باعث می شود به این ساز سرد و خشک روحی لطیف و گرم بدهد.[enshay.blog.ir]
    هر چیزی که در اطرافمان موسیقیست ، حرکت رودخانه موسیقیست، وزش باد در میان درختان موسیقیست، صدای ابرهای تیره موسیقیست ، صدای نوشتن با قلم بر روی کاغذ هم موسیقییت.
    می خواهم به آنها بگویم به همان کسانی که می گویند موسیقی سوهان روح است.
    انسان بدون موسیقی دوام نمی آورد انسان بدون موسیقی روحش را از دست می دهد . به خودتان نگاه کنید آیا واقعا روزی بوده که بدون شنیدن موسیقی آن را بگذرانید؟ حال خود را جای افرادی بگذارید که موسیقی را با قلبشان گوش می دهند نه با سر، آنان واقعا چه می کنند؟
    نقل قول از بزرگی که می گفت :
    موسیقی به جهان روح، به ذهن بال، به تخیل پرواز و به هر چیزی زندگی می بخشد. (استاد محمود متبسم)
    امیدوارم روزی برسد که هیچ کس بدون موسیقی زندگی نکند.

    نوشته: فرزاد نعیمی زاده

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا جانشین سازی با موضوع گلدان مادربزرگ

    انشا جانشین سازی با موضوع گلدان مادربزرگ

    انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا

        ما گل ها و گیاهان از جمله بهترین دوست و همنشین انسانها مخصوصاً افراد سالمند هستیم درست است همیشه ساکتیم و حرف نمیزنیم ولی تمام حرف ها و سخن های این آدمیزاد را با دل و جان گوش میدهیم.
        بیست سالی میشود که آقاجان ، حُسن یوسف یعنی من را به این پیرزن هدیه داده است ولی متاسفانه وقتی که ده سال داشتم آقاجان من و پیرزن را ترک کرد و از او تنها یک قاب دور سفید با نوار مشکی در کنار من جامانده است. 
         من اورا پیرزن میشناسم ولی هر از گاهی یک سری بچه های تُخس می آیند و به او مادربزرگ میگویند. پس منم اورا با همین اسم صدا میکنم ، البته اگر سمعک گوشش کار کند و صدای مرا بشنود. مادر بزرگ در گوشه و کنار خانه و حتی در حیاط هم گلدان دارد ولی من را ببشتر از همه دوست دارد.
        هر روز صبح تَر و خشکم میکند ، یه دستی به قاب آقاجان میکشد و زیر لبی دعا و صلواتی ختم میکند و میرود سراغ بقیه ولی خب اول حُسن یوسف دلبندش بعد گیاهان زشت دیگر گلدان ها. وقتی به سراغم میاید ، بوی گلاب دوست عزیزم گل محمدی را میدهد ، وقتی با دستان چروک و پینه بسته اش نوازشم میکند ، به خودم میبالم که گیاه مورد علاقه اش هستم هرچه باشد من هدیه آقاجانم.
        روزی از روزی ها با نوازش دست خورشید از خواب بیدار شدم. آفتاب بعد از طوفان باران دیشب فضای اتاق را درگیر عشق میکرد. منتظر مادربزرگ بودم ولی امروز دیر کرده بود ، نگران بودم ، نگران خودم که نکند این هم مانند بقیه دچار آلزایمر شود و فراموش کند که به من آب بدهد ولی خداروشکر بعد از مدت کوتاهی سر و کله اش پیدا شد. بر خلاف تمام روزها ، روسری به سر داشت ، روسری سفید و توری. نزدیکم شد و
     پارچ آب در دستش بود ولی مسیرش را عوض و رفت سمت گلدانهای زشت دیگرش.
    جگرم هزار تکه شد و قلب کوچکم ترک برداشت انتظارش را نداشتم که من را فراموش کند.
        اخم کرده بودم و زل زده بودم به آفتاب ولی اون نیز چیزی نمیگفت ، پیرزن با همان پارچ در دستش به سراغم آمد ، چهره اش نورانی تر از قبل بود و بوی گلابش بیشتر به مشامم میخورد. لبخندی زد و حسابی سیرابم کرد. قاب عکس را برداشت و پارچ خالی آب را به جایش جایگزین کرد. دستی روی عکس آقاجان کشید و درست نشست مقابل من. قاب عکس را بوئید و بوسید و لبخند میزد. برای بار آخر قاب را محکم به آغوش گرفت.
    پیرزن لبخند زنان خیره شد به من آرام آرام چشمانش را بست و نقش زمین شد.
    دقیق نمیدانم چه اتفاقی افتاد ولی دیگر نفس های گرم مادربزرگ را حس نکردم.
    مثل اینکه آقاجان آمده بود اورا با خودش برده بود.

    نویسنده: negar

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اتوبوس زندگی

    انشا با موضوع اتوبوس زندگی

    انشا - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد - نوشتن انشا - موضوع انشا

    موضوع: اتوبوس زندگی

    ساعت و ثانیه ها میگذشت دیرم شده ‌بود از خواب بلند شدم شروع به آماده شدن کردم.
    به نظر خودم همه چیز را به همراه داشتم. دوباره به ساعتم نگاه انداختم حسابی دیر شده بود با تمام سرعت به سمت در حرکت کردم.
    دری که قرار بود مرا از خواب و تاریکی به سمت بیداری و روشنایی ببرد.
    خیلی احساس سبکی میکردم، کوله ام را جا گذاشته بودم.برگشتم و کوله ام را یا بهتر است بگویم:اساس و بنیاد آینده ام را برداشتم و با سرعت به سمت اتوبوس زندگی حرکت کردم.
    کمی دیر رسیده بودم و اتوبوس حرکت کرده بود اما با دویدن و تلاش کردن میتوانستم خود را به او برسانم.بند کفش هایم را سفت کردم و از عقل دستور گرفتم، دستورِ تلاش، کوشش، اراده قوی و پشتکار.
    تمامی این فرمان ها برای رسیدن به اتوبوس زندگی بود که من برای کمی بیشتر خوابیدن از او جا مانده بودم.
    میدانستم که راه سختی برای رسیدن به این اتوبوس در پیش دارم؛ چاله ها، دست انداز ها، ماشین ها و...
    حتی ممکن بود بارها در این راه زمین بخورم.موانع بسیاری بر سر راه من قرار داشت و همگی قد علم کرده بودند.
    اما هدف من خیلی بزرگتر از این بود که با این موانع متوقف شوم، من هدفی به نام " ساختن آینده " داشتم.
    در همین فکر ها بودم که دیدم راننده اتوبوس ایستاد.[enshay.blog.ir]
    انگار او مرا از آیینه اش دیده بود که چطور برای رسیدن به اتوبوس زندگی تلاش میکردم، او نیز تصمیم گرفته بود که مرا کمک کند. سوار که شدم اتوبوس مملو از جمعیت بود، هر ثانیه چند نفر از اتوبوس پیاده میشدند و یک کودک جای آنها را میگرفت!!!
    من دیر رسیده بودم و هیچ جایی برای نشستن نبود...به همین خاطر روی پایین ترین پله اتوبوس جلوی در ایستادم. ناخود آگاه چشمم به راننده خورد...اولین راننده ای بود که او را اینقدر غرق در نور و معنویت میدیدم!
    صدای فریاد مسافر ها به گوش میرسید؛ آقای راننده خسته شدم، لطفا نگه دارید میخواهم پیاده شوم.
    بعضی میگفتند: حالت تهوع گرفتیم از این اتوبوس لعنتی، پیاده میشویم.

  • ۲۹ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم جانشین سازی با موضوع من کرونا هستم

    نگارش دهم جانشین سازی

    موضوع: من کرونا هستم

    نگارش دهم - نگارش دهم جانشین سازی - نگارش - انشا - انشاء - انشا به روش جانشین سازی - نوشتن انشا - انشای آماده - انشا نویسی - انشا با موضوع آزاد

    من خیلی خاصم
    سلام دوستان من متولد سال ۲۰۲۰ در شهر ووهان چین هستم و نام من کرونا ویروس جدید می باشد و با آنفولانزا و سرماخوردگی نسبت فامیلی نزدیکی دارم؛ اما من خیلی خاصم، شاید بگویید چرا؟ حالا می گویم چرا. من مانند آنها سرزده به میهمانی می روم و میزبان را دچار تب و سردرد و سرفه می کنم اما نفس آن فرد را هم به شماره می اندازم.
    از آنجایی که من خیلی خاصم، به هر کجا که پا بگذارم مثل فامیل هایم زود رفع زحمت نمی کنم و همان جا لنگر می اندازم و کنگر می خورم و آنقدر این کار را ادامه می دهم تا یا صاحبخانه از دست من به کنج- بیمارستان پناه ببرد و یا در صفحه‌ی شطرنج زندگی مات شود.
    از خودم خیلی تعریف کردم دیگر کافی است. در این مدت کوتاهی که چشم به جهان گشودم از شما انسان ها چیز های عجیب و غریب زیادی دیدم که شاید خودتان هم تا وقتی من نیامده بودم از آنها بی خبر بودید. به طور مثال:دوستانی را دیدم که به چشم زامبی به یکدیگر نگاه می کردند. انسان هایی را دیدم که در طول عمر خود تا به حال انگشت شستشان را نشسته بودند و حالا این شست هم مورد توجه بسیار قرار گرفته و دیگر احساس کمبود محبت نمی کند.
    سودجویانی را دیدم که خون مردم را در شیشه می کردند و سعی می کردند با احتکار ماسک و مواد ضدعفونی کننده به سود بیشتری برسند، غافل از آنکه ممکن است من به سراغ خود و خانواده شان هم بیایم. اما در مقابل تمام اینها سپید پوشانی را هم می بینم که برای نجات جان هم نوع خود و بیرون راندن من شبانه روز تا پای جان می ایستند و گاه جان خود را در این راه فدا می کنند.
    به تازگی پس از آنکه شما انسان ها مرا شناختید، بهداشت فردی و اجتماعی را بیشتر رعایت می‌کنید و به شست دستتان بیشتر توجه می‌کنید و کسانی هم که حتی یکبار در روز دستشان را نمی شستند، حال مرتب در حال ژل زدن هستند و دستشان را با آب و صابون می شویند.
    همه از حکومت من ترسیده اند و در خانه هایشان مخفی شده اند تا دست من به آنها نرسد و سرزمین آنها را ترک کنم، به جز اندکی که گویا می خواهند از نزدیک با من آشنا شوند. حالا باید ببینیم کدام موفق تریم؟ من یا شما انسانها؟ قضاوت با شما...

    نویسنده: هلیا شاکری
    دهم ریاضی

  • ۲۰ نظر
    • انشاء