نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

نگارش دوازدهم درس دوم شعر گردانی عشق شوری در نهاد ما نهاد

نگارش دوازدهم درس دوم شعر گردانی

موضوع: عشق شوری در نهاد ما نهاد

شعر گردانی عشق شوری در نهاد ما نهاد - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش دوازدهم - نگارش دوازدهم درس دوم - چگونه انشا بنویسم - شعر گردانی سازه نوشتاری

شور عشق...

اگر در زندگی هرگز عاشق نشوی انگار هیچ وقت زنده نبودی و طعم زندگی را هرگز نچشیدی.
عشق طعم ولذت زندگی است.همه ی ما در زندگی حداقل یکبار عاشق شده ایم؛ به خدا،به مادر، به فرزند و...
نام من ... است؛ چندین سال است که عاشق شده ام،هر گاه او را می بینم برق از چشمانم می رود انگار کور می شوم؛ ضربان قلبم بالا می رود عرق می کنم و دهانم مانند قفسی می شود که نامش مانند بلبلی خوش آواز در دهانم حبس شده است.
سپیدی صورتش همچو پنیری است که در قالب چهره اش جا خوش کرده است.
سرخی گونه هایش مثل لاله ای است که غرق در خون نشسته است، گیسوانش آبشاری طلایی، مدتی بود که می خواستم حرف دلم را به او بگویم دلم را به دریا زدم و در یک روز چشمانم را بستم و به او حرف دلم را گفتم. هیچ چیز نگفت خندید و رفت؛ پس از آن خنده،دنیای من در خنده هایش خلاصه شد.آنقدر غرق در خنده هایش شدم که متوجه رفتنش نشدم.

نویسنده: محمد امین جهانتیغ
دبیرستان: شهید مفتح
استان گلستان شهر فاضل آباد
دبیر: بهمن سلیمانی

______________________________________

عشق شوری در نهاد ما نهاد ...

عشق مایه ی درد سر است ، این درد سر می ارزد به زیبایی که در عشق پنهان است. عشق شیرین است .مانند نبات که در دهانت آب می شود .باید آن را بدون آن که گاز بزنی و یک جا تمامش کنی ، آرام آرام بمکی تا طعمش را بهتر حس کنی.
زندگی شاید آن جشنی نباشد که آرزو یش راداشتی. حال که به آن کلبه کوچک ولی باصفا با دیوارهای بی روح که خودت باید آن را با عشق رنگین کنی دعوت شده ای تا می توانی درآن زیبا برقص.
شاخه و بال هایت را باز کن وبا تمام وجودت ذره ذره عشق را حس کن. اگر قرار است برای دنیای زود گذر زندگی مان را خرج کنیم .بهتراست خرج لطافت یک لبخند یا یک نوازش عاشقانه کنیم.

نویسنده : مریم اولیایی
دبیر: خان مهرى عباس زاده
دبیرستان:شهید غلامی نوخاله

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

عشق شوری در نهاد ما ...

عشق فطرت الهی دارد عشق من در فوتبال خلاصه میشود ،عشقی که مرا به عالم تفکر برد..نمیدانم شاید عاشق تر از من نیز باشد اما میدانم عشق من از ژرفای دل است.دیدگانم که به لوگوی سرخ رنگ وستاره طلایی اش که به من چشمک میزند می افتد ضربان قلبم از حالت طبیعی خارج میشود ،با افتخار چون سرباز به احترامش می ایستم و اگر کسی نگاه چپی به تیمم کرد رگ غیرتم چنان میزند بیرون که دلم میخواهد سرش را بکوبم به دیوار😁..در همه عشق ها یک وجه مشترک وجود دارد آن هم حال و احوال معشوق است که اگر حالش خوب باشد عاشق شاد است و اگر بد باشد عاشق غمگین ،در ضمن عاشق شدن دلیل نمی خواهد شجاعت هم نمی خواهد فقط دلی میخواهد که هر دم رنگ عوض نکند،تیم من میلیون ها عاشق دارد آن دسته هوادارانی که در فراز و نشیب روزهایش ودر تلخی و شیرینی لحظه هایش در باران و گرما به ورزشگاه میروند و آن دسته که چشمان شان فقط به صفحه نمایش تلویزیون است ،دختران را میگویم دخترانی که حق ندارند معشوق خود را تشویق کنند واز ته دل نام زیبنده اش را عربده بکشند 😒
با دیدن خیلی از عاشقان فوتبال چه پرسپولیس چه منچستریونایتد و چه ملوان بندر انزلی باید به گزاره (زن را چه به فوتبال )شک کرد ،زنانی که باید مقداری از عطر غیرت شان بر خیلی ها پاشید .عشق همیشه هست عشق به مادر ،وطن و..و چه زیباست عاشق شدن و چه زیباتر پای معشوق ماندن و عاشقانه پا به پایش زیستن.

نویسنده:مینا خوش نظر
نام دبیر :خانم نصری
هنرستان دشت عباس

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

عشق شوری در نهاد ما نهاد ...

و هنگامی که عشق آفریده شد،زیباترین جاذبه اش سهم چشمانی شد که برق نگاهش از آن دلبری های کسی است که نیمه دیگرت را در آسمان چشمانش پیدا خواهی کرد.
و دوست داشتنش عطریست که بر دل و جانت آغشته می شود و نامش بر صفحه دلت حک می شود.
به گفته ی زئوس انسان ابتدا با چهار دست و پا و دو سر آفریده شد.سپس خداوند او را به دونیم کرد، و هرکس نیمه ای بیش نشد. از آن پس است که هرکس به دنبال نیمه گم شده خود می گردد، تا او را پیدا کند و کامل شود.
حیاتی دوباره می شود آنگاه که الفبای عشق در چشمان کسی شکوفا کند، و پلک که می زند جان به لب می رساند.
چیستی و چگونه ای که در الفبای جان هیچ کلمه ای مانندت یافت نمی شود. هر چه را جفت و جور میکنم،همتایت نیست.

نویسنده: رانیا کارگر
دبیرستان فاطمه زهرا وحدتیه
دبیر:صغرا مزارعی

  • ۱۸ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم - نوشته ذهنی با موضوع محبت

    نگارش دهم درس دوم

    نوشته ذهنی با موضوع محبت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    محبت کردن را هرکسی می تواند انجام دهد بر همه مجاز است اما انسان ها بعضی اوقات نمی توانند کلمه ی محبت را درک کنند و سرّهایی کوتاه و بلند در تحت آن نهفته است که اگر بنگری محبت به حساب نمی آید به معنای دیگر از روی دوستی یا دشمنی کارشان را پیش می برند اما تنها ادم های کمی پیدا می شوند که محبت را از راه های دوستی به خود تلقین می کنند و دیگران هدفشان دشمنی است می خواهند قضیه را برعکس دوستی انجام دهند. اگر آن کس خرد،عقل،افکار درست و استعداد خود را بیان کند هیچ موقع نمی گوید که مشکلات زندگی مرا از پای در آورده است و کم آورده ام.غ
    باید چراغ امید را که در دل خود پنهان کرده آشکار کند و نور امید که تمام قلبش را فرا بگیرد کلید خوشبختی را بزند و پمپاژ قلب به عشق امید همیشه باشد.[enshay.blog.ir]
    زنبور هنگامی که شهد گل را می مکد آنچه از زندگیش باقی می ماند خاطرات شیرین و مهربانی کردن است.
    باید بعضی اوقات مجبور شوی برای پستی زندگی ،مشکلات بزرگ را تقسیم کنی تا سختی این آسمان هفت رنگ که سقفش رنگ ابی دارد و هر امیدی و نا امیدی،خوشحالی و ناراحتی،غم و اندوه را با خودش به تو واگذار کرده باید تحمل داشته باشی مانند زغال باش،بدبختی هایت را به سیاهی آن و ناراحتی ات را هنگامی که بر روی آتش می گذارند قرمز میشود و می سوزد کسی چه می داند در صندوقچه ی اسرار دل تو چه می گذرد؟ و سفیدی هایی که با یک فوت کردن و یک نگاه می گذرند را به خوشبختی و کمی به خودت عصاره ی امید را تزریق کن.
    شاید خوشبختی هایت را دوس نداری اما با محبت کردن هر غمی می گذرد.
    مواظب باش محبت را به شیوه ی غلط در خودت پرورش ندهی و از روی دوستی انتقام نگیری و غم های زندگیت را با امیدی و محبت تقسیم کن نه با انتقام گرفتن از دیگران.

    نویسنده: محدثه صارمی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا باغچه ی کمک

    موضوع انشا: باغچه ی کمک

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بسیار خسته شده بودند، آفتاب طوری از آسمان می تابید،گویا از آسمان آتش می بارید.پیرزن هم چند بار به آنها گفته بود که به خانه های خویش بروند و استراحت کنند اما آنها گوش نداده بودند.زیرا می دانستند که او به سبزیجات درون باغچه ی خود نیاز دارد. سالها بود که متوجه ی نیاز پیرزن شده بودند و می دانستند که او به پول فروش سبزیهای خود ، نیاز دارد. پس هر روز پس از انجام کارهای خود ، به خانه ی پیرزن می آمدند و به باغچه ی او رسیدگی می کردند و هر گاه موقع چیدن سبزی ها می شد، آنها را می چیدند و به پیرزن می دادند و او هم با فروش آنها ، امورات خویش را می گذراند. چند بار به آنها پیشنهاد پول داده بود ، اما آنها قبول نکرده بودند و بدون هیچ مزدی برای او کار می کردند.
    کمک یعنی همین ، یعنی بدون هیچ چشمداشتی به دیگران کمک کنیم. اما متاسفانه بعضی ها فقط برای کسب شهرت و محبوبیت کاذب ، به دیگران کمک می کنند.آنها باید حضرت علی (ع) را الگو ی خود قرار دهند که بدون هیچ چشم داشتی و به صورت مخفیانه غذا ها را به خانه ی یتیمان می بردند و درب خانه ی آنها را می زدند و برای اینکه شناخته نشوند ، قبل از باز کردن درب از آنجا می رفتند.
    کمک یعنی همین یعنی مخفیانه کمک کردن.این جمله را به یاد داشته باشیم که باید طوری به دیگران کمک کنیم که دست چپمان از دست راستمان با خبر نشود.

    نوشته: صدرا نجفی - دبیرستان علوم ومعارف اسلامی - کلاس هفتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا باغ پدر بزرگ

    موضوع انشا: باغ پدر بزرگ

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا خوشا سرود نو آیین وساقی سرمست که ماه موی میانست و سر و سیم تنا
    بهار بود . تک درخت سپیدار کهنسال و تنومند درآن سوی باغ خودنمایی می کرد . کلبه زیبا ی پدر بزرگ که از جنس سنگ و چوب بود زیبایی خود را به رخ بینندگان می کشید. دور تا دور باغ را نرده های چوبی حفاظت می کرد .بوی خوشی می آمد بوی گلهای معطر اطراف بود باوزیدن باد صدای هوهویی به گوش می رسید. تک درخت سپیدار تکانی به خود داد و پرندگانی که روی آن نشسته بودند را فراری داد برفهای کوه کم کم داشتند آب میشدند و چهره کوه کم کم داشت نمایان میشد، گیاهان زیادی روی پشت بام کلبه رشد کرده بود که خواص دارویی فراوانی داشتند . امسال سال خوب و پرباری بود همانطور که محصولات زیادی از باغمان برداشت کردیم . من وبرادر بزرگترم و خواهر وپدرومادرم وپدربزرگم باهمکاری یکدیگر کارهای باغ را انجام دادیم. پدر و پدربزرگم زمین را شخم زدند ،من وبرادربزرگم بذرها را پاشیدیم مادرم با سطل مسی کنگره دار قدیمی پدربزرگ برایمان آب می آورد وخواهرکوچکترم همینطور مارا نظاره می کرد .پس ازرنج زیادی محصولات خودرا برداشت کردیم و کار باغ رابه ثمررساندیم. خلاصه امسال سال بسیار خوب وپرثمری بود وبعد از هر سختی آسانی است. [enshay.blog.ir]
    پایان

    نوشته: مهدی مالکی - دبیرستان معارف شهرکرد - پابه هفتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    پاسخ فعالیت های نگارش دوازدهم

    پاسخ فعالیت های نگارش دوازدهم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نگارش دوازدهم
    درس دوم

    فعالیت (۲)

    متن زبانی زیر،درباره دریاست؛آن را به متن ادبی(نثر ادبی) تبدیل کنید.

    ▪️متن زبانی :
    دریاها،آب‌های گسترده در سطح زمین هستند.موج‌های دریا به ویژه در هنگام وزش باد به چند متر می رسند.دریاها،منابع غذایی و بزرگ ترین پشتوانه اقتصادی کشور به شمار می آیند.

    ▪️نثر ادبی:

    دریاها دخترکان دوست داشتنی زمین، با لباس های آبیپرچین هستند که آرام و مهربان کنار هم نشسته و دامن‌های چین‌دارشان را بر روی زمین پهن کرده اند.
    گاه گاهی که صبا به دیدنشان می‌آید چنان با شادی دور خود می‌چرخند،که چین دامن هایشان به رقص درمی‌آید و به هوا می‌رود.
    این دخترکان دلسوز،برای کمک به دیگران گاه حتی جواهراتشان را می‌بخشند تا دیگران در رفاه باشند.

    نویسنده: نسترن نیکو
    دبیرستان ۱۳ آبان
    استان ایلام.شهرموسیان
    دبیر: خانم کاید عباسی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    فعالیت ۲ صفحه  ۳۴:

    می توان آیا به دریا حکم کرد
    که دلت را یادی از ساحل مباد؟

    موج را آیا توان فرمود: ایست!
    باد رافرمود: باید ایستاد؟

    "قیصر امین پور"


    با نوازش خورشید آسمان رخت آبی برتن کرد

    باد رقصان خود را به دریا رساند و با هم "ساز چنگ"
    ؛ نواختن گرفتند
    امواج رقص شادمانه به پا نمودند و ماهی ها غلتان به این و آن سو شادمان می پریدند و

    دریا مادر مهربان با سخاوت کار روزانه اش را آغاز نمود

    فرزندانش را در آغوش پاکش گرفت و یکی یکی با بوسه ی محبت سیرابشان کرد
    دریا سخاوتمند تر ازآن بود که فقط به فرزاندانش محبت کند، مشت پر گهر خود را به سوی ساحل پرتاب نمود و آنجا راهم سیراب از محبش نمود

    آن سو تر به یاری مرد ماهیگیری شتافت و تورش را برای رزق روزانه اش پر کرد[enshay.blog.ir]

    دریا به بالای سرش نگاهی انداخت و ابرها را کمک نمود تا از مکیدن شیره ی جانش بارور شوند و بر کشتزارهای تشنه ببارند

    دریا این مادر مهربان نگاهی به اطرافش کرد .
    کودکانی را دید که به قصد بازی به سمتش می آمدند
    با شور وشوق وبا موجی آرام تن آنها را در آغوشش گرفت
    صدای خنده وشادی کودکان با آهنگ دلنواز امواج شنیدنی بود

    دریا با حس شادی کودکان ،آبی تر از همیشه به نظر می رسید.

    سخاوت دریا نمودی از سخاوت خالق یکتاست
    و
    دریا چه خوب گوش به فرمان خالقش سپرده و بی دریغ می بخشد و می بخشد...

    نوشته: نسیم مراغی، دبیرادبیات

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم - عینک نوشتن

    عینک نوشتن

    نگارش دهم درس دوم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: دریا

    «هوالحق»

    وصف معشوق از زبان دریا
    خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا، زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را، یکی همچون نسیم دشت می گوید، کنارت هستم ای تنها...
    در رنگ ها جولان می دهم و سیه و سپید است پرده ی چشمانم، با موجی از شادابی روز را شب می‌کنم و مهر سکوت است بر لبانم و تهی وار می اندیشم به نبودن ها و ندیدن ها نچشیدن ها.
    من در سبزه ی چشمان تو زندگی را یافتم، جان دادم و جان گرفتم ؛ در گرمای دستان تو عشق را فهمیدم و در تنگنای وجود تو به باور هستی و نیستی رسیدم؛ منِ بی تو به تهی ختم می شود و بس.
    آغوش کشیدنت آرزو است و خنکای وجودت تنفسی دوباره؛ فرجام تو آغاز هستی است برای خاک مایه ی دیگری؛ وجود تو، به خروش می کشد این تماماً دلداده را.
    به جنون رسیده است نیلگون جان و تنم و فریاد سکوت سر داده است نیلی چشمانم از، جان دادنت، نفس بریدنت.
    جان می دهی در دستان بی رحمشان و گویی برتن من نشسته است ضربات پیاپی شان که این‌گونه درد می کشم، درد؛ تکه تکه های وجودت را به آغوش می کشم ومی توان عاشق بود با موجی از آب و می توان معشوق بود برای نهال وجود تو که در خاک ریشه دوانده است.

    نویسنده: ثنا منصوری ،
    دبیرستان فرزانگان تالش
    دبیر ‌: خانم پور جزئی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    آرام آرام وارد اتاق خواهرم شدم جلو رفتم و دستش را با مهربانی نوازش کردم ،کمی تکان خورد،من هم سریع د آرام از اتاقش بیرون شدم.
    پنج دقیقه بعد دوباره برگشتم‌،نگاهی به خواهرم انداختم و جلو رفتم کمی موهایش را از سر محبت کشیدم این بار تکانی نخورد.لگد آرامی به او زدم،این بار مطمئن شدم خواب است برای همین آماده سرقت شدم...
    سریع پریدم آن طرفش و کاکائویی که تازه خریده بود را برداشتم .به محض برداشتنش پا به فرار گذاشتم ،اصلا هم به اطرافم نگاه نکردم...
    ((وای من عاشقتم، کجا بودی تا الآن ؟))این صحبت های من با کاکائوی عزیزم بود .چند لحظه که گذشت و من حواس جمع تر شدم کمی توجه کردم و دیدم آبکی شده است!به همین خاطر کاکائو را در یخچال گذاشتم که سفت و سرد و خوشمزه تر شود.آن را گذاشتم و رو به روی یخچال نشستم اما از خستگی که به خاطر کشیک دادنی که به در اتاق خواهرم داده بودم به خواب رفتم.
    تقریبا نیم ساعت بعد بیدار شدم د در یخچال را باز کردم اما ای دل غافل چشمانم پر از اشک شد و کله ام از شدت عصبانیت داغ شد ...به عقب برگشتم و نگاهی به برادرم ک اطراف دهانش قوه ایی بود انداختم و با دنپایی هایم به دنبالش افتادم...
    از آن طرف هم خوهرم دنبال من میدوید و مادرم هم مثل تماشاچی های فیلم های اکشن ما را تماشا می کرد و می گفت:باد آورده را باد می برد.

    نویسنده: راضیه بهنامه،
    دبیر: خانم نصری،
    دبیرستان ۱۳ آبان موسیان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: لباس عروس

    در این عروسی ؛ داماد بعضی وقت ها دست و دلبازی میکند و مروارید هایی به رنگ سفید🌨به عروسش هدیه می دهد که باعث می شود ، برنگین های لباس زمین افزوده شود :)
    او بعضی اوقات به حاضران از جمله درختان هم ، این مروارید ها را هدیه می دهد🌳🌲 و آنها سعی می کنند ، لباسی شبیه لباس زمین برای خود تهیه کنند و این گونه می شود که در زمستان همیشه رقص پایکوبی استخوان ها و دوختن لباس عروس تمامی ندارد.

    مدرسه : شاهدبهشتیان
    دبیر:سرکار خانم صفایی
    نویسنده: زینب نوروزی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: قفس

    تعبیر شما از قفس چیست ؟ قفس از دیدگاه هر فردی معنای متفاوتی دارد؛ این معنا می تواند لزوما یک شئ باشد و تصور ما هم از آن یک تصور کاملا عینی و واقعیت گرا.
    دنیای انسانها متفاوت از یکدیگر است، یکی از دلایل این تفاوت ها ، در نوع نگاه و نگرش هر فردی نسبت به خود و جهان پیرامون است. عده ای قفس را حصاری میان خود و آرزو هایشان می دانند؛ عده دیگری از آن با عنوان محدودیت یاد می کنند، یا ممکن است در ذهنشان یک پرنده را درون قفس تصور کنند.
    من بر این باورم، که بعضی محدودیت ها که با عنوان قفس از آن یاد می شود، موجب پیشرفت و ترقی می شوند. مانند زندانی ای که برای جرمی که مرتکب آن شده است ، در زندان به سر می برد و بعد از مدتی حبس، آزاد می شود؛ خوب این باعث می شود که دفعه دیگر مرتکب آن خطا نشود ، تا در قفس زندان نیفتد.
    پس محدودیت ها گاهی علاوه بر سختی که دارند، منفعت نیز دارند.
    اما جدای این بحث ها... انسان گاهی تن به محدودیت ها می دهد تا رشد کند؛ مانند دورانی که در مدرسه تحصیل می کرد، خوب تحصیل در مدرسه نیز محدودیت هایی دارد، از جمله: نمی توان با هر نوع پوششی در مدرسه حاضر شد، یا نمی توان سر کلاس درس دراز کشید!!
    اما این محدودیت ها ثمره اش خیلی دلچسب تر، و شیرینی اش تلخی گذشته را خنثی می کند!
    شعرا و ادبا نیز در این باب نظراتی دارند، بطور مثال حضرت حافظ در جایی می فرماید:
    مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
    چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
    استاد شهید مطهری (ره) نقدی بر این شعر دارند و می فرمایند:
    اگر روح انسان به مانند مرغی درون قفس باشد، خوب طبیعتا این مرغ رهایی را بیشتر از بند می پسندد؛ و هر آینه انسان مرگ را دوست می داشت تا این مرغ از قفس تن آزاد و رها شود ، در حالی که هر انسانی زندگی اش را بیشتر دوست دارد و برای سالم زندگی کردن تلاش می کند و برای طول عمر بیشتر کوشش می نماید.

    نویسنده: محیا دانش بیات
    دبیرستان امیرکبیر ملارد
    دبیر: خانم اسکندری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: بهار

    بهار از راه می رسد و باز در این دل غوغایی برپا می شود . بهار می آید و زمین بیدار می شود . بهار می آید و می رود ماه سپند . بهار نرم نرمک با لبخندی دلبرانه از راه می رسد . بهار می آید و طنین دل انگیز بهاری اش به گوش می رسد . طنینی از جنس لطافت ، زیبایی ، تازگی ، زندگی و عشق .
    بهار می آید و آفتاب با حرارت دلنشین خود به زمین جانی دوباره می بخشد . شب های بهاری قرص ماه شب چهارده در دل آسمان تاریک و بی ابر می درخشد ، درآن هنگام ماه شب چهارده در آسمان پادشاهی و نورافشانی خواهد کرد .
    وقت ، وقت بیداری بهار است . بهار بیدار می شود و بنفشه پیشتازجعد عنبر بوی خود را در اختیار مشتاقان بهار می گذارد . اما گل ها همچنان در خواب نوشین اند. بهاری که زیبایی را با خود خواهد آورد و همه را از خواب زمستانی خود بیدار می کند و دست نوازش بر روی زمین خواهد کشید و به آنها تازگی و طراوت خواهد بخشید . آن شب زمستانی که قرار است صبح بهاری اش پدیدار شود ، آن شب به درازای شب یلداست . بهار می آید و مانند دختر بچه ای جامه چیندار سبز و گل دار خود را بر روی زمین پهن می کند .
    آن روز وقت بخشیدن است . وقت ، وقت عاشق شدن است ، عاشق حضرت دوست شدن.
    تمام فروردین را کوچه به کوچه به دنبالت می گردم تا تو را از این بهار عاشقانه عیدی بگیرم . خوشا آن که عاشق شود . عاشق تو ای معبود زیبایی ها .
    در آن روز شکوفه های بهاری چشم باز می کنند و طنین دلنشین بهاری را می شنوند . در آن بهار زیر شکوفه های باران خورده و آسمان بیقرار قدم زدن زیباست و ناگهانی یک فنجان چای بهار نارنج خوردن لذت بخش است .
    بیا ای بهار جان ها که این دل بیقرار است .
    چه خوش گفت حافظ شیرازی :
    ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
    از این باد آر مدد خواهی چراغ دل بر افروزی
    کاش همه این تازگی را تجربه کنند حتی در رفتار و کردار .

    نویسنده: فایزه لک،
    هنرستان طوبی،
    شهرستان ملارد
    دبیر: خانم کوچکی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آسمان شب

    زمین را گشتم، آسمان را گشتم ،زیبایی های جهان را احساس کردم و تنها چیزی را که یافتم قدرت و توانایی پروردگارم بود.
    آسمان، مادری است که ذره ذره ی وجودش بی نهایت درخشان است اما گاهی اوقات اسیر تیرگی می گردد و اجازه می دهد ماه همچون مشعلی فروزان بدرخشد.
    مادری مهربان که با عطوفت خود پاسدار ستاره های تنها در دل تاریکی اش است .
    ماه و ستاره و شهاب همه را در دل خود جای داده تا عظمت و جلال معبودش را آشکارا در خویش پنهان کند . آسمان شب اسرار آمیز ترین عضو شب است .
    آسمانی که میزبان ماه و ستارگان است که اگر دقت کنیم می توانیم رازهایشان را کشف کنیم . رازهایی که آسمان شب را محل پرواز خیالات شاعرانه می کند . عروسی ای را می توانیم تصور کنیم که ماه عروس آن است و با لبخندش مهمانانی که همچون ستاره می درخشند را راهنمایی می کند .
    مهمانان ریز و درشت همچون زیبا رویانی هستند که گرداگرد عروس به شادی و پایکوبی می پردازند . گاهی هم شهاب سنگ ها هوس رقصیدن می کنند و تند و سریع از این طرف تالار به آن طرف حرکت می کنند ، رقصی که زمینیان را وادار به یادآوری آرزوهایشان می کند .
    گویی صحنه ی عروسی مخملی آراسته شده است که این مخمل تماشایی است ‌.
    اما، عروس زیبا از چیزی دلخور است و این نبودن دامادی است که خورشید نام دارد . نمی گویم داماد عروس را فراموش کرده . نه !!! او به دنبال عروس می گردد اما تا می آید خود را به عروس برساند او به جستجوی داماد رفته و سالهاست این چرخه تکرار می شود .
    گاهی با نگاهی متفاوت به آسمان شب می توانیم زیبایی های بی نظیری را مشاهده کنیم ‌.
    اما دلسرد کننده است که برای دیدن این زیبایی باید از شهرِ روشن بیرون برویم و رازهای آسمان را کشف کنیم ‌.رازهایی مانند ستاره ی سهیل که کم پیداست اما اگر پدیدار شود تمام زمینیان را مجذوب خود میکند و می نازد بر این نوری که میتاباند .
    همان قدر که مشاهده ی آسمان شب لذت بخش است، شنیدی هستند شعرهایی که از کنار هم بودن ماه و ستاره سروده شده اند . شعر هایی که اگر دور بودن و زیبا بودن یارت را با آنان توصیف کنی زیبا هستند .
    بشنو از سعدی که توصیف می کند :
    ز سر تا به پایش گل است و سمن
    به سرو سهی بر سهیل یمن
    حال بگذریم و بدانیم که آسمان پروردگارم چه در روز و چه در شب زیباست این نشان دهنده ی عظمت و یکتایی اوست.

    نویسنده: نگین فیلی
    دبیرستان عصمتیه
    دبیر خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پارچه
    کاش دورانمان کمی عقب تر بود؛آن زمان ها که دخترهای دم بخت چادر های گل گلی و رنگارنگ که عفت و نجابت خاصی داشتند سر می کردند و دم کوچه منتظر دلبر خود می ماندند؛ای کاش نسل جدید و دخترهای جوان و نوجوان امروزی،این امکان را از دستمان نمی گرفتند.کاش می بودم در آن سادگی البسه ها،کاش آن ها را بر تن می کردم،من هم با آن پارچه خوش رنگ ها خود را می پوشاندم.
    مال آن دوران اگر بودیم پارچه دلمان نیز مانند زندگی پیشینیان ساده بود ولی افسوس بر دل دارم که حال دل هایمان هم مثل پارچه های بی رنگ و بو شده اند.
    مال آن دوران اگر بودیم کوچه ها پر بودند از مردانی که دلشان لک می زد برای تک دلبرشان و زنانی که تمام کوچه را آب و جارو می کردند برای آمدن مرد عاشقشان.
    چقدر حیف که مال آن دوران نیستیم.
    حال وقتی که بشر خود را با پوشش نمایان می کند،وقتی که چادر ساده و قلق سادگیش راه به عجایب پوشش ها کج می کند؛مقصر کوتهی پارچه نیست،مقصد خیاط نیز نخواهد بود،خود ماییم که از تنهایی و خیانت به سادگی خوشمان می آید.

    نویسنده :غزل امامی
    دبیرستان عصمت ارومیه
    دبیر: خانم اکرم حسین نام

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آرزو

    «به نام خداوند مهربان »

    همیشه شروع کار از همه چیز سخت تر است ؛ اینکه می خواهم بعد از ماه ها متنی را بنویسم که هیچ ربطی به چیز هایی که درون ذهنم میگذرند ، ندارند .
    می گویند نوشته ها کمک می کنند تا احساساتمان را بهتر درک کنیم . تا بتوانیم تمام آن افکار پرنده بالای سرمان را سر جایشان بنشانیم و درست نگاهشان کنیم .
    من هم می توانم بگردم و شروع کنم از آرزو و آرزو ها بگویم و بگویم و بگویم و برگه را تحویل دهم و نمره بگیرم . می توانم بی اعتنا به آنچه واقعا در ذهنم می گذرد ، سریع تر رکاب بزنم و از محوطه افکارم خارج شوم .
    اما افکار یک نویسنده مهم ترین چیزی است که اول باید به آن سامان ببخشد تا بتواند زیبا ترین متن های جهان را بنویسد .
    جنس آرزو های من از جنس افکارم است ؛ احساسات و خواسته هایی که در ذهن شورش برپا میکنند و خواستار رسیدگی به وضعشان هستند . به این ها می گویند " آرزو " .
    در فرهنگ لغت ، آرزو را اینطور تعریف کرده : امید ، چشمداشت ، خواهش ، کام ، شوق ، اشتیاق .
    یادم می آید بچه تر که بودم ، این افسانه را باور داشتم که می گفت : « هر وقت یه ستاره دنباله دار دیدی ، چشم هاتو ببند و تو دلت یه آرزو کن.»
    اما خب تا الان هیچ ستاره دنباله داری از بالای سرم عبور نکرده تا به او بگویم چه می خواهم .
    حالا که بزرگ تر شده ام می گویم : « خب که چی ؟ مگه صدای ما رو می شنوه ؟ » و باید بگم که نه ، نمی شنود ، همانطور که میلیون ها ستاره بالای سرمان صدایمان را نمی شنوند . شاید این دلیلی باشد که ما آنها را خارج از جهان اجتماعی خود قرار داده ایم ؛
    ستارگان را .
    بعد از آن گفتند : « اگه چیزی بالای سرت نیست که بهش بگی ، در گوش قاصدک ها زمزمه کن و بعد اونو به هوا بفرست . »
    چه می شود اگر آنرا در جیبم بگذارم ؟! یا در زیپ جلویی کیفم ؟! یا اصلا بدهم آنرا گربه بخورد ؟!
    باز هم اتفاقی نمی افتد .
    این اعتقاد زیباست ؛ اینکه پر های قاصدک خبرت را به گوش دیگری می رساند . اما فقط تا هنگامی که نفهمیده باشی درو و برت چه خبر است .
    عجیب است که این " آرزو " دست از سرما بر نمی دارد . همینطور با ما می آید . و روزی می رسد که وقتی از آنها حرف می زنیم ، میگویند : « آرزو بر جوانان عیب نیست ! »
    آری ، عیب نیست ؛ اما تا وقتی که عجیب نباشد و ما را به هپروت نکشاند . باز هم به جایی نمی رسد .
    می خواهم بگویم اگر چه ستاره دنباله داری از بالای سرت رد شود ، اگر چه قاصدک به بالا ترین نقطه آسمان رسد ، اگر چه همه آرزو هایت را ببیند و حرف خودشان را بزنند ،
    اما در نهایت ، پائولو کوئیلو جمله ای دارد که می گوید " هیچ قلبی نیست که در پی آرزو هایش باشد ولی رنج نبرد . "

    پس نمی توانی همانطور آنجا بنشینی و به هر چه بر سرت می آید نگاه کنی .
    نمی دانم این آرزو ها از کجا می آیند ، و در نهایت بر آورده می شوند یا نه ، آیا اصلا آرزویی که داری ممکن است بر آورده شود یا نه ؛
    اما این را می دانم که حتی اگر به زور هم که شده ، باید بلند شوی و تمام آرزو های ممکن ات را بر آورده کنی .
    چون دنیا آنها را به تو تقدیم نمی کند ،
    باید بروی و از چنگش در بیاوری!

    نویسنده: نگار سادات مشهدی
    دبیر: خانم آسیه دیناربر،
    دبیرستان نمونه رشد بندر عباس

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: عشق و غم

    زمین، سال‌هاست دلباخته تک ستاره‌اش خورشید شده اما هرگز نمی‌تواند به او برسد. زمینی که با آمدن انسان‌ها آباد شده و‌حال رو به سرنگونی است عشق خورشید را در دل دارد. به همین دلیل حال و‌هوایش گاه ابری است و گاه از شدت دلتنگی میگرید. آن دو‌، خطوط موازی نیستند که به هم نرسند اما فرسنگ ها فاصله دارند.
    شاید خورشید می‌ترسد با نزدیک شدن به او از دستش بدهد. او‌ دلداده خود را در فاصله‌ای از خود گذاشته که نه یخ ببندد نه بسوزد. کار او فداکاری است. غم دوری از دلداده‌اش را به جان می‌خرد تا از او محافظت کند.
    غم و‌ عشق دو یار جدایی ناپذیرند. غمِ عشق نیز دلپذیر است اما واقعا چرا بعضی آدم‌ها برای رسیدن به کسی یا چیزی که دوست دارند هر غم و سختی را به جان نمی‌خرند؟ دنیا هم خیلی بی‌‌رحم است. احساس عشق و عاطفه را در قلب ما می‌گذارد و ما دلباخته می‌شویم ولی در نهایت یا همانند خط موازی می‌شویم که هرگز به هم نمی‌رسیم یا اگر هم مانند دو‌ خط متقاطع، یک جایی به هم رسیدیم، یکدیگر را قطع می‌کنیم و از هم می‌گذریم!

    نویسنده: بهار صفدری
    دبیر: معصومه محتشمی
    دبیرستان نمونه نجابت برازجان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    باز هم پاییز آمد...

    صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی زیر پای رهگذران به گوش می رسد. صدای غار غار کلاغ ها از دور و نزدیک شنیده می شود. بوی نارنگی و پرتقال در کوچه و بازار پیچیده است . قطره های باران به پنجره می کوبند و شعر (چتر ها را باید بست،زیر باران باید رفت)را زمزمه می کنند و یاد آور این می شوند که رسیده است خزان.
    سیاره زمین پس از گذر از لطافت و سرسبزی بهار و طی کردن زمین از مسیر داغ تابستان به فصل پاییز رسید؛فصل سستی طبیعت،فصل زرد روئی گیاهان و عریان شدن درختان در دامان کوهساران و هر کجای دیگر.
    از طرفی زمان به ثمر نشستن میوه های آبدار از« انار و بِه گرفته تا لیمو و سیب »فرا رسیده است.
    چگونه می توان نادیده گرفت بغض آسمان را ، آن زمان است که دل من و تو هم می گیرد. آنگاه که ریزش باران مادرانه تو را در بر میگیرد و نسیم خنک گونه هایت را نوازش میکند. پاییز ای فصل خش خش برگ های زرد خزانی!! ای پادشاه فصل ها ! بی دریغ تو را ستایش می کنم. پاییز دوستت دارم!!!!

    نویسنده: ملینا آخرت دوست
    دبیر: سر کار خانم کوچکی
    هنرستان طوبی شهرستان ملارد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: تنهایی

    کنج تنهایی

    پرده های آسمان کشیده شده بود و غروب دلگیری در انتظارمان...
    من بودم و تو ، تو بودی و من ، هر دو با فکری سرگشته به دنبال عشق گمگشته میانمان بودیم...
    عشقی که به تنهایی ختم شد. قهوه مان سرد شد و دلمان هم!
    مادامی که دیگر نه تو برای من بودی ، نه من برای تو! فقط تنهایی از آن هر دو تا‌ مان بود...
    تاریکی تنهایی چاشنیِ خاطره های روشنمان شد... خاطره هایی که بکر و بدیع بودند و تلنگری برای شادیمان...
    تنهایی زبانم را بست و دلُ جانم را‌‌..‌‌.
    چشمم بارانی ست! و هوای دلم نمناک...
    وَ من در پس این سرگذشت، دیگر دریچه ی قلبم را برای ورود کسی نمیگشایم!
    و کلام آخِر
    دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد !
    سعادت آن کسی بیند که از تن ها بپرهیزد !

    نویسنده: معصومه حشمتی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: کتاب

    ای کتاب؛ شبنم گلبرگ ها ، آب زلال چشمه ها ، زیبایی آسمان ، پرتوی درخشان خورشید و خیزاب دریاها وهر آنچه زیبایی است تنها درآغوش گلواژه های تو ماندگار می شوند.
    تو آشنای راستین منی که روح تازگی را به دنیای افکارم ، پیوند می زنی.
    مرهم قلب خسته ام! نوازشگر چشمان بی قرارم!
    خیال کوچک مرا بر بلندای کوه قاف می بری ، مرا به سیمرغ آگاهی می سپاری تا پروازرابیاموزم ولذت اوج گرفتن را حس کنم.
    ای معشوق آرمانی من! تنها همدم خلوت های شبانه ام! مقیمِ کوی تو شدم و مژگانم ، خاکروب قدمهای استوارت.هرصبحم بهاری است که
    نرگس من ، با گل واژه های ورق هایت شکوفامی شود دشت احساسم دامنش راپهن میکند وطبق طبق از عشق تو معطر میشودعشقت ققنوس اندیشه ام را می سوزاند و خاکستر آن را باد ، به آب چشمه زندگانی می رساند تا ققنوسی دیگر متولد شود واز لوح محفوظ خداوند دانه ای برچیند.

    《الرّحمن عَلَّمَ القران خَلَقَ الانسان》

    انسان متولد شده ی اندیشه است
    چه آتش اشتیاقی درونم برافروختی که
    اقیانوس های عالم ،حریف
    زبانه هایش نمی شود.همگام باشعله های فروزانت پیش میروم بگذارپیشاپیش جهل، ظلم، تبعیض ،دورویی وبی مهری حرکت کنم.من تورادارم ودیگرازهیچ چیزترسی ندارم .حتی اگرقدرت مرگ شانه به شانه ام حرکت کند.

    نویسنده: عسل یعقوبی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: طمع

    بیایید ابتدا به معنای لغوی کلمه طمع بپردازیم. طمع یعنی حرص و زیاده خواهی.
    معمولا از طمع، به معنای بد و منفی آن یاد می‌کنند. در صورتی که طمع می‌تواند بسیار خوب و مفید باشد.
    اگر انسانهای دارای فضایل اندک، نسبت به داشتن فضایل انسانی طماع بودند، دنیا گلستان می‌شد.
    اگر دانش آموزان نسبت به دانستن مسایل غیرقابل حل ریاضی طماع بودند، دیگر هیچ مجهولی وجود نداشت.
    اگر بیماران به سلامتی طمع داشتند، سعی می‌کردند با گرفتن انرژی های مثبت شفا یابند. اگر شما به دانستن طمع داشتید، مداد و خودکارهایتان را کنار می‌گذاشتید و با دقت به انشای من گوش می‌دادید.
    اگر من به نمره ۲۰ طمع داشتم، سعی می‌کردم این انشاء را بهتر بنویسم.
    می‌بینید؟ اگر طمع این است، کاش همه ما طماع بودیم!
    دیدید که طمع داشتن همیشه هم بد نیست و به شکل مثبت هم وجود دارد و کسی که معنای آن را عوض می‌کند و بار منفی به آن می‌دهد، کسی نیست جز خود ما انسانها که خود را اشرف مخلوقات و از نسل آزاده ترین انسانها می‌دانیم اما معنی بسیاری از کلمات را عوض کرده ایم؛ کلمات دو، سه حرفی که شاید به اندازه دو، سه دنیا تاثیر و ارزش داشته باشند.

    نویسنده: نگار میعادی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آسمان و تنهایی

    آسمان ... همین پرده‌ی نیلوفری زیبا ؛ که با نور حرارت خورشید فروزان مانند :« پارچه‌ای زربافت » خودرا بر سر زمین می‌گستراند ، با تمام بزرگی و عظمتش تنهاست !!
    انگار که تنهایی یار ابدیه آسمان باشد چه در شب و چه در روز به نوعی خودرا به رخ آسمان می‌کشد .
    عجیب است ؛ شاید اینکه آسمان می‌بارد و باجوش و خروش رعد میزند بر دامان زمین ، دلیلش همان تنهایی و غمگین بودن اوست یا شاید هم به زمین حسودی می‌کند!! نمی‌دانم!
    من که به آسمان حق می‌دهم ؛ آخر خیلی سخت است آسمان باشی با آن همه بزرگی و شکوه تنها باشی و بی کس .
    اطرافیانت ، همان کسانی که از وجود خودتو سیراب شده‌اند و در پهنه‌ی دامانت جلوه‌ی زیبایی مدهوش کننده‌ی خودرا به رخ انسان های زیر دستشان بر روی زمین میکشند ، بعد از گذشت چند ساعت تو را ترک ‌کنند و جای خود را به دیگری بدهند!
    روز ها آسمان محو تماشای خورشید است ، که موهای طلایی خودرا به همراه نسیمی آرام و آن "شانه‌ی ابریِ کوچک " شانه‌می‌کند . اما افسوس ! از اینکه چندی بعد روسری نارنجی خود را بر سرش می‌آویزد و در دل دریا غروب می‌کند و محو می‌شود .
    بیچاره‌آسمان که تا می‌خواهد از غم و اندوه رفتن هرروزه‌ی خورشیدش کمی با ماه درد دل کند ، صبح فرامی‌رسد با آمدن خورشید ماه کوله بار سفر می‌بندد و در پهنه‌ی آبی‌رنگ آسمان پنهان می‌شود .
    به نظر من تنها آسمان است که معنی عشق و دوستی را میداند ؛ زیرا هزاران سال است که در حسرت داشتن دوستی ابدی می‌بارد و می‌بارد .
    آسمان در بین هیاهوی رقص ستارگان از آن بالا مارا تماشا می‌کند ، که فقط رنگ آبی آن را می‌بینیم . دیگر به غم‌و اندوهش و اینکه واقعا آسمان بودن آنقدر که ما می‌پنداریم خوب است یا نه ؟؟ فکر نمی‌کنیم !
    فقط کورکورانه با زحمت بسیار ماشین آلات غول پیکر می‌سازیم و همه‌ی عمر در حسرت آن بالا بودن می‌سوزیم .
    غافل از اینکه حتی آسمان هم به این همه لطف و رحمتی که خداوند شامل حال انسان ها کرده حسودی می‌کند !!
    به اینکه ما از بین اطرافیانمان دوستانی وفادار پیدا می‌کنیم ، عشق را تجربه می‌کنیم
    به اینکه هرگاه دردها بر سرمان آوار شوند و تنها شویم سر بر سجود می‌گذاریم و از خداوند گله شکایت می‌کنیم که چرا اینجور شد و آنطور نشد ؟؟؟ آسمان با آن همه شکوه همیشه غبطه می‌خورد !!
    انسان ها از این همه نعمت پراکنده روی زمین استفاده می‌کنند و قدرش را نمی‌دانند !!
    باز هم تا دوسه روزی مرکز توجه نیستند پانصد پست :« امان از تنهایی و فلان و بهمان » می‌گذارند که الکی مثلا خیلی غمگین و تنها هستند ؛ و خدا از آن ها رو برگردانده !!
    تمام این مدت خداوند حواسش هست که ما حواسمان این روزها خیلی پرت است و با لبخند به دور از حسودیِ آسمان ماراتماشا می‌کند .
    چه خوب است اگر ماهم گه‌گاهی به دور از گله و شکایت کمی به او لبخند بزنیم و شکرگذار بودنش باشیم .

    نویسنده: پریا سپهوندی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: تنهایی

    تنهایی، حصاریست میان منو تو و کسانی که در برزخ بی عشقی و فراموشی گیر کرده اند؛ در برزخی که سَرَت پر از نمی دانم هاییست که جواب سوالات مهم و عذاب آور است . به راستی چه کسی میتواند پاسخگوی تنهایی من و تو باشد؟
    همه مان در جمعیم ؛ اما قلب هایمان، ذهن هایمان وحتی روح هایمان فرسنگ ها از این جمع دور است . فقط جسم هایی هستیم با نقاب های رنگارنگ که همدیگر را با آن فریب می دهیم. لبخد های بسیار میزنیم اما کسی بی فروغی چشمانمان را نمیبیند ، تمنای صدایمان را نمیشنود چرا که صدای قهقه های مصنوعیمان آن را در گوشه ای خفه میکند و چه خاکستریست جهانی که نه من حرف تورا میفهمم نه تو حرف من را.

    نویسنده: درسا اخوان فرد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: بهار

    بهار فصلی است که در مسابقه زیبایی و طراوت از فصل های دیگر جلو زده است .
    بهار معجزه طبیعت است . معجزه ای که همه منتظر به وقوع پیوستن آن هستند . درست هنگامی که طبیعت در سرمای طاقت فرسا و یخبندان های شدید جان باخته ، خود را نمایان میکند و به طبیعت جانی دیگر میبخشد . نرم و آرام دست هایش را بر سر شاخه های لرزان درختان ، یخ های سرد چشمه ها و چهره زیبای زمین میکشد و همه را از خواب بیدار میکند . بهار با آمدنش به همه چیز رنگ میدهد و دوباره طراوت و سرسبزی را در رگ های خشکیده زمین جاری میکند . بهار نتیجه رنج زمستان ، حس و حال پاییز و مقدمه محصول تابستان است . فصلی که در آن جهان جانی دوباره گرفته و آهنگ طراوت سر میدهد . اهنگی که وقتی در گوشم جاری می شود ، دلم را در هم می شکند و تمام حواسم را پرتِ خود میکند . بهار یعنی رویشی دوباره ، بهار یعنی زنده شدن ، بهار یعنی نشستن در حیاط و دیدن قطراتی از جنس صداقت .
    پس هر وقت بهار رسید ، بی خیال از کنارش عبور نکنیم و به تمام ویژگی و خصوصیاتش توجه کنیم و با تأمل در این پدیده به قدرت خداوند پی ببریم .

    نویسنده: محمدجواد خداپرست

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: حوای طماع

    مقدمه: من بد اورده دنیای پر از بیم و امید
    نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید
    سیب سرخی که سی شب سجود و گریه به دنبال داشت و زمینی که شاهد بیتابی ادم بود پایان تلخ گذشته ای شیرین بود.
    درست از انجا که خداوند ادم و حوارا از یک خاک افرید ولی از یک جنس نه حوایی از جنس خودخواهی حوایی از جنس جهل و طمع. حوایی که باعث بیتابی ادم و خوشنودی ابلیس شد . شاید مقصر سیب بود ؛ شاید شیطانی درکار نبود و تنها ان سیب سرخ بود که با استفاده از حربه های خود حوا را به سمتش کشید.
    کسی چه می داند شاید خلقت ادم و حوا اشتباه بود شاید خداوند باید گل اضافه امده از ادم را دور می ریخت و دیگر حوایی نبود که نبودنش مانع بوجود امدن حس عشق می شد. وای اگر عشق نبود دل چه باید می کرد...!
    ادم بهشت را از دست داد ولی عشق را در جایی پایین تر از بهشت جایی پست میان تنهایی با حوا پیدا کرد . ادم حوا را بدست اورد چیزی با ارزش تر از بهشت و حسی عرفانی را تجربه کرد. ادم با حس عشق مسلمان شد و حوا هیچ گناهی مرتکب نشده بود بلکه دین خدا را به ادم اموخت . حوا فرشته ای میان زمین بود فرشته ای که خداوند از خلقش هدفی عظیم داشت و آن هم هدایت آدم بود.

    نویسنده: آیدا دهدشت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: قلم

    گاهی کلمات مثل خوره به جان مغز آدم می افتند و آنقدر با روانت بازی می کنند که کلافه و گیج می شوی. آسمانت ابری می شود.پر از رعد و برق. نگاهت رنگ غم می گیرد؛ انگار که ستاره های آسمان چشمانت را بی رحمانه چیده باشند. قلبت تیر میکشد. رنگت می پرد و نفس هایت به شماره می افتند.
    ناگاه، چیزی مثل یک روزنه نور، میان ظلمات تنهایی، خود را نمایان می کند.
    مقدس است چقدر!
    قلم را می گویم. آن را برمی داری. ثانیه ای تامل می کنی و لحظه اول، ترافیک (ملاصدرا)* ی ذهنت، آنقدر سنگین است که که نهایتش یک نقطه ی بی معنا روی کاغذ می افتد.
    ناگهان بغض قلم می شکند و می بارد و می بارد و می بارد...
    و نُت های سرد کلمات بر پهنه سفیدی کاغذ می چکند.
    لحظه به لحظه آرامتر از پیش می شوی. حال خوب که می گویند مگر چیزی غیر از این است؟
    {قسم به قلم و آنچه می نگارد} ، خداوند قلم را بهترین دوست آدمی آفرید.
    پا نویس:
    ملاصدرا یکی از شلوغ ترین خیابان های شیراز با ترافیکی سنگین است.

    نویسنده: سیده فاطمه باقری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آسمان شب

    آسمان شب محل پرواز خیالات شاعرانه است. می توان به آسمان نگاه کرد و زیبایی های فراوانی را مشاهده کرد. شاید اگر خوب نگاه کنیم، چیزهایی را ببینیم که دیگران نمی بینند.

    ستاره های پر نور در آسمان می رقصند که انگار عروسی در راه است، ابرها کنار می روند و ماه پرده از رخسار زیبای خود بر می دارد و در آسمان شب جلوه نمایی و خودنمایی می کند که گویا ملکه آسمان است. ماه با تمام وجودش پرتوی امیدش را در آسمان پراکنده می کند و آسمان شب را همچون شمعی نورانی می کند.

    در پهنای این آسمان بی کران شهاب سنگ های بازیگوش که از این سوی آسمان به آن سوی آسمان سوار بر باد با سرعت بسیار زیاد حرکت می کنند و از هر مکانی که می گذرند آثار بازیگوشی خود را به جای می‌گذارند و آرزوهای هر انسان را تحقق می‌‌ بخشند، عضو خانواده این آسمان شب هستند.

    اعضای خانواده آسمان شب همچون گروه تئاتری هستند که هر یک وظایف خود را ایفا می کنند. به عنوان مثال ابرها همچون پرده ای با پوشاندن رخسار ماه مانع نمایان شدن چهرهٔ پرفروغ ماه می شوند. زمانی که ماه رخ خویش را نمایان می‌کند ستارگان دست به دست یکدیگر داده و صحنه را نور افشانی می کنند و شهاب سنگ ها با گذر کردن از صحنه، صحنه را گرده افشانی می کنند.

    نویسنده: مهدی سلیمانی ا
    دبیرستان پسرانه سما نجف آباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: "پرواز خیال در آسمان شب"

    گاه گاهی باید پرواز کرد، پروازی ازجنس خیال ، گاهی باید باخیال پروازکنی وبه مکان هایی که نرفته ای بروی ، مانند آسمان ، با خیالت به اوج آسمان پروازکنی واتفاق هایی را رقم بزنی.
    رنگ آسمان به سمت تاریکی سفر می کردوخورشید از مشرق به مغرب آسمان دور می زد ، دیگر وقت رفتنش شده بود با رفتن خورشید ، ماه جایگاهش را پر کرده بود. با آمدن ماه به آسمان شب ، مجلس عروسی آغاز شد .مهمان ها یکی پس از دیگری به تالار آسمان شب اضافه می شدندوچراغ تالار ، خانم ماه بود که بالباس عروس مجلل و درخشانش مجلس را نورانی کرده بودو با آمدن و کامل شدن مهمانان ، تالار بیشتر و بیشتر روشن می شد . خانم ماه به مهمان ها خوش آمدگفت وبه جایگاه خودبازگشت تا مجلس آغاز گردد .
    ابرها مسئول موسیقی بودند ، هرچند ثانیه خودرا به یکدیگر میزدندتا موسیقی اجرا شود . ستارگان نورهای خود را کم وزیاد می کردند، شهاب سنگ ها باگذر تند و سریع خودرقص های شگفتی به جا می گذاشتند .
    عروس خانم و مهمانانش در صفحه مات آسمان ترکیبی بسیار زیبا ایجاد کرده بودند، اما درپایان مراسم چهره ی عروس خانم اندوهگین می نمود، انگار درپی کسی بودواو کسی نبود جز دامادش ، آقای خورشید که تمام مدت در مجلس حضور نداشت وخانم ماه در طول مدت مهمانی انتظارش می کشید . اما اقای داماد در آن سو عروس خانم خود را فراموش نکرده بود بلکه تمام تلاشش در رسیدن به او بود ولی وقتی می رسید که ماهش رفته بود به دنبال او .....
    و سالها این چرخه ادامه می یافت چه بی تاب بود ماه برای خورشید، وچه افسوس ها برای آن هایی که زمانه در خودشان دوری و جدایی را رقم می زد.گاهی بهتراست دگرگونه به آسمان بنگریم.

    نویسنده: فاطمه بنام
    دبیرستان شاهد گلوگاه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آدم برفی

    اتاق دلگیر تر از همیشه,روی تخت خوابت به پشت دراز کشیده ای و ساعد دستت را روی پیشانی ات میگذاری و مدام فشار میدهی تا سردردت را کمی تسکین دهد.
    از جایت بر میخیزی و قدم های بی جانی روی پارکت های کف اتاق میگذاری
    سرت را مدام تکان میدهی تا کمی از ترافیک فکریت نجات یابی.
    پرده اتاقت را کنار میزنی و با نگاه بی تفاوتی سپیدی خیابان ها را نظاره میکنی .
    چقدر دلت برایش تنگ است. برای ان چشمان قهوه ای رنگش
    برای ان خنده های شیرینش
    برای ان دستان ظریفش که هنگامی ک ادم برفی درست میکردید یخ میزد و قرمز میشد مانند گونه هایش
    دلت برایش ضعف رفت .
    جای خالی اش کنارت,عجیب به چشم می اید
    بیرون میروی و با ترس و حرس پایت را روی برف ها میگذاری
    دلت میخواهد برف بازی کنی
    اما برف بازی بی او امکان ندارد
    دلت میخواهد ادم برفی درست کنی
    اما ادم برفی بی او امکان ندارد
    بی او نفس کشیدن هم کار بیهوده ایست
    بی او همه چیز رنگ بی رنگی گرفته است
    ادم برفی کوچکی می سازی و به ان خیره میشوی
    اشک در چشمانت جمع میشود دلت میخاد او بجای این ادم برفی کنارت بود هر چند کم اما دوست داشتنی.

    نویسنده : مائده میرزابیاتی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    سی و شش سال پیش، زمانی که هنوز پای انسانِ زورگو به روستای سگ‌آباد باز نشده بود، دنیا شکل دیگری داشت. پادشاهی سگ‌ها، در اوج قدرت بود. خوشبختانه، تهدیدهای خطرناک، همه گوشه‌ای قایم شده بودند. هوای گرم و محیط خشکِ روستا، شرایط را برای انواع زورگیری‌ها و مبارزات گروهی و باندهای خلافکار محیا کرده بود. در اواسط تابستان سال 3513 سگی، شرایط به قدری وخیم شده ببود که ساکنین سگ‌آباد، تقریباً روزی چهاربار شاهد دوئل، یا مبارزات قبیله‌ای بودند. آمارکشته‌شدگان، گاهی به 120 سگ در روز هم می‌رسید. حکومت، به کلی تحت‌تاثیر گروه‌های خلافکار بود!
    سگپولوتوف، در روز شانزدهم استخوان‌ماه سال 3516 سگی، و در اوج قحطی، به طرز مشکوکی به قتل رسید. او یکی از بزرگترین رئسای باند‌های خلافکار بود. از خدمات او، می‌توان به ساخت 25 انبار سلاح و مهمات، و ساخت قهوه‌خانه‌های تفریحی برای اهالی شهر، به همراه کارت‌های مخصوص برای اعضای گروه اشاره کرد. متاسفانه، در کمال ناباوری، جسد او را هنگامی که از خفگی به رنگ آبی درآمده بود یافتند. سبیل‌های او، کلفت‌ترین و خوش‌فرم‌ترین سبیل‌ها در روستا بود. او همیشه، دو هفت‌تیر سفید با نام پدر بزرگوارش، سگپولوتوف اول همراه خود داشت. همیشه شلوارهای گشاد می‌پوشید و علاقه زیادی به پوشیدن زیرپیرهنی و کت و شلوار سگ‌دوز داشت! خورش استخوان، غذای مورد علاقه او بود.
    دو ماه بعد، پس از شکایت علنی مریدان سگپولوتوف، قاضی با حکم آخر، اعلام کرد که سگپولوتوف خودکشی کرده است!
    حاج مشرف الدین سگ‌ابادی، ریش‌سفید روستا، با عجله خود را به دادگاه رساند و گفت: مرد بزرگ شما، بر اثر نادانی با دستان خودش به کام مرگ رفت! در حالی که صدای همهمه حضار بیش‌تر از همیشه شده بود، ادامه داد: صبح سگ‌شنبه، او را دیدم که با حرص و ولع بسیار، با استخوانی در دهان، از دست گروه انتقام جویان فرار می‌کرد، پس از آنکه توانست از دست آنان خلاص شود، تشنه‌تر و گرسنه‌تر از همیشه بود، کنار برکه‌ای دراز کشید و گویی کلی شراب سگی هم خورده بود! نگاهش به برکه افتاد، گویا سگ ماده زیبایی دیده بود، و جذب استخوان او شده بود. دارازای آب دهانش، از طول برکه بیش‌تر شده بود! طوری نفس‌نفس می‌زد که انگار، 70 بار دور سگ‌آباد را دویده است! یک متبه در آب پرید؛ شنا بلد نبود، نگاهش می‌کردم، من هم شنا بند نبودم، پس این حکایت را در دفتر سگ‌نامه‌ام نوشتم و درس زندگی آموختم!
    قاضی با نگرانی گفت: «حق با توست ای مشرف الدین! الحق که طمع و حرص، بیماری لاعلاجی است! این ماجرا را در روزنامه همشهری چاپ کنید! بلکه درسی برای اعضای دولت باشد!»
    نویسنده:حسین غزالی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نفس، مرگ فرشته است!
    تنفس همیشه عامل حیات نیست. گاه می میراند. نفس، مرگ فرشته است، مرگ فرشتگانی که به آن ها می گوییم، انسان!
    می گویند که این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند به این دنیا بیایند.راستی خدا، تو به من چه گفتی که راضی شدم به این دنیا بیایم؟
    شاید گفتی که زندگی مثل یک امتحان است. منبعی در اختیار تو قرار می دهم، از آن استفاده کن، آزمونت را بده و دوباره به سوی من بازگرد.
    اما خدایا در اینجا سوالاتی طرح کرده اند که تاکنون نظیرش را در کتابت ندیده ام! در کتاب تو سخن از عشق بود،سخن از صلح، سخن از محبت و وجدان!اما در اینجا دو رویی می بینم و ظلم.
    نه آنقدر قوی هستم که بتوانم بگویم با نمره ای که کسب کرده ام من را به سوی خودت باز گردانی و نه آنقدر صبور که بتوانم تا پایان جلسه ی امتحان طاقت بیاورم.

    نویسنده: شیدا زارعی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱۹ نظر
    • انشاء

    بازآفرینی مثل نویسی ضرب المثل به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است

    مثل نویسی ضرب المثل: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    همه چیز از تنهایی من شروع شده بود . از این آدم خسته ، از تمام این قرص هاى شب که به خورد قلبم داده بودند.
    مثل همیشه نفس میکشیدم و چشم هایم را رو به آسمان مصنوعى پر هیاهو جهان در سکوت ابهام انگیزش دوخته بودم .
    لب هایم را هم دوخته بودم و تمام حواسم را زیر لب زمزمه میکردم
    (“حال من بعد از تو مثل دانش اموزی است که
    خسته از تکلیف شب
    خوابیده روی دفترش
    مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست
    مرگ یعنی حال من با دیدن انگشرتش”)
    ناگه ، در آسمانم پرنده ای را دیدم که پرواز بال هایش به خنده های چال گونه هایم بند شده بود.
    ارام ارام پر هایش را گرفتم و دور سرم چرخاندم
    انقدر که جاذبه امان نداد مرا به دست روحم سپرد . روحی شکننده تر از آنی که آدم ها در توهمشان می پنداشتند.
    من مثل هیچ کس‌ نبودم . چرا که من از تظاهر به آدم بودن بدم میامد ، از این دلسوزی های مسخره و لاف حرف زدن های بیهوده بدم میامد
    من .. من با چشم خویشتن دیده بودم که ادم ها تمام قول هایشان به گوش فراموشی می سپراند
    ادما ها با هر رنگی سیاه می شوند. ادمها از آن پست های فرو رفته اند‌ .
    ولی تو !
    تو مثل من بودی . یعنی جانم راستش را بهواهی تو یک نفر مثل هیچ کس نبودی . که کاش بودی..
    نه نه ! نباش .. تو تنها مرهم این زخم های کهنه ای . تو واقعی مرا به باد میدهی مرا میچرخانی در انگشتانت و می اندازی در برق چشم هایت یا در قطره ی شور چشمانم.
    از آن فکر های قشنگ ، اما به تو قشنگ تر میبالیدم . از آن شعر های دلی ، دلی تر برای تو میخواندم . و از این زندگی ام ، و غم انگیز تر برایت مینوشتم .
    اصلا با تو همه ی خداحافظی ها به یک سلام دوباره تبدیل شد . اصلا با تو همه چیز خوب شد، همه رو سرو سامان دادم هلش دادم گوشه ای از ماندگاری جسمم.
    آخرش همین مثل هیچ کس نبودن تو کار دستم داد. اخرش دلم را زد و مرا پرت کرد در زیر خورشید و انعکاسش مرا خاکستر کرد و به وحشتناک ترین لحظه ها سپرد.
    گلایه دارم از تو !
    از اینکه تو بهترین اسطوره هنر بشاش بودن من بودی از اینکه خوش ذوقی هیجان ، همه شان اثرش در من مانده .
    هر کس به تو نگاه کند مگر غیر من
    میبیند؟
    و من آخرین حرفایم را مظلومانه میگفتم و داشتم به غرور و خوشی های بی حد و نصابم خیانت میکردم
    ("من از مرگ نمیترسم
    مرگ دور سرم میچرخد
    من از آن میترسم
    که بعد از من
    گلم را کسی دیگر ببوید")
    .
    آمدی خرابش کردی رفتی
    ولی تو نمیدانستی
    که قصه غصه‌ی ما ادامه دارد و
    تمام آدم های این کهکشان قلب دارند
    که شاید عاشقانه کسی را بپرستند
    و دیگر چیزی از ما باقی نماند
    لا جرم مرگ بی وقفه مرا به یغما می برد.

    نویسنده: آرمیتا رجبلو،
    پایه دوازدهم ریاضی
    دبیرستان نمونه بصیرت
    شهرستان گنبد کاووس
    دبیر: خانم زهره علی نژاد

    ________________________________

    مثل نویسی ضرب المثل: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است.

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روزی که برای اولین بار او را دیدم هرگز با خود فکر نمیکردم یک روز تمام دنیایم خلاصه شود در ان چشمان قهوه ای و دروشتش در ان لبخند شیرین و دلنشینش مگر میشود یک نفر را اینقدر دوست داشت که جان دادنت برایش مانند اب خوردن باشد ولی بود برای من بود
    روزها میگذشت هر روز بیشتر از روز قبل عاشقش میشدم با لبخندش میخندیدم با غم نگاهش دنیا برایم جهنم میشد
    وقتی کنارم بود بی نیاز از هرکس و هرچیز بودم ساعت ها برایم همچون برق و باد میگذشت وقتی نامم را صدا می زد عاشق اسمم می شدم دستات گرم و مهربانش ارامش را به تک تک رگ هایم تزریق میکرد
    او برایم عجیب بود با انسان های دیگر فرق میکرد حرفایش کار هایش طرز نگاهش اخ نگاهش
    وقتی چشمم به چشمانش می افتاد همه چیز می ایستاد ثانیه ها دقیقه ها ادما
    همه و همه دست به دست هم می دادن تا عقل از سرم بپرد حرف های که از قبل در ذهنم هک کرده بودم در یک لحظه ناپدید میشدن
    او مرا با کسی اشنا کرد که قبلا دیده بودم ولی نمیشناختم کسی که انقدر با او صمیمی شدم دیگر نتوانستم کنارش بزارم راستی اسمش را نگفتم نامش صداقت بود اخر میدانید او یک شهریوری بود که از دروغ نفرت داشت و عاشق صداقت بود و من نیز عاشق او
    هر انچه دوست داشت دوست داشتم و هر انچه دوست نداشت من نیز دوست نداشتم
    او بهترین دوست روز های تاریکم بود اگر حال دلم بارانی میشد رنگین کمان قشنگش میشد تا لب هایم را بخنداند
    من با او عوض شدم با او به دنیای دیگر سفر کردم دنیای که او برایم ساخته بود
    ولی به قول قدیمی ها دنیا دو روز است روزهای خوش من نیز باید روزی تمام میشد دلبر مهربانم چه زود نامهربان شد ان دنیای قشنگم را خودش با رفتش نابود کرد جوری دستانم را رها کرد که دیگر صدای تپش سریع قلبم را نشنیدم
    نمیدانم چه شد چگونه شد ولی بد از او دیگر هیچ کس نتوانست راه رسیدن به قلبم را پیدا کند او هم خودش رفت هم کلید قلبم را با خود برد به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست و من نیز هنوز عاشقانه دوستت دارم مجنون تر از لیلی شیریم تر از فرهاد

    نوشته: خانم براتی پایه دوازدهم

  • ۱۱ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا دلتنگ کربلا

    موضوع انشا: دلتنگ کربلا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اربابم ...
    این آرزوی سرخ گذرنامه ی من است
    در زیر پای مهر سفارت لگد شدن
    ساعت حوالی سه صبح بود که بی هوا از خواب پریدم، اولش نفهمیدم کجا قرار دارم، اما بعد از اینکه روی پاهایم ایستادم و نور زیبای گنبد شما از پنجره ی اتاق در برابرم نمایان شد فهمیدم در بهترین جای کره ی زمین ایستادم...
    اندکی اطرافم را نگاه کردم، همه ی اعضای خانواده ام خواب هستند، به اصرار من پدرم هتل را نزدیک به حرم اجاره کرد تا هر زمان که هوای آمدن به کنار شما به سرم زد بتوانم راحت خودم را به حرم برسانم تا به آرامش برسم؛ در همان تاریکی لباس گرمی به تن میکنم و چادر مدل لبنانیم را به سر می اندازم و از هتل خارج میشوم، این خصلت من است، هرگاه دلتنگ میشوم دیگر خودم نیستم، مجنون میشوم و با تمام وجود به سمت کسی می روم که دلم برایش تنگ شده ...[enshay.blog.ir]
    تقریبا دو کوچه با شما فاصله دارم، بی توجه به رهگذرانی که خود را برای نماز صبح آماده می کنند از کوچه ها عبور میکنم و به بین الحرمین میرسم و می مانم که میان دو برادر کدام را انتخاب و به ایشان عرض ارادت کنم، بین الحرمین برای من همیشه زیباترین دو راهی دنیا بوده است ...
    پس از چند ثانیه تصمیم میگیرم به برادر بزرگتر، به اربابم، به شما، سلام دهم؛ دست راستم را روی سینه ام می گذارم و رو به گنبد شما اندکی خم میشوم و زیر لب می گویم: 《السلام علیک یا ابا عبدالله ...》و سپس برمیگردم و عرض ارادتی به علمدار کربلا میکنم، و جایی دقیقا رو به روی گنبد شما در همان بین الحرمین انتخاب می کنم و می ایستم، چند دقیقه ای فقط زل میزنم به گنبد نورانیتان، سپس کتاب دعای کوچکم را از جیب لباسم بیرون می کشم و ناخداگاه بیتی را زمزمه میکنم:《سلام آقا که الان رو به روتونم، من ایستادم زیارت نامه می خونم》 بی اختیار اشک هایم جاری می شود، بی اختیار بغضم به هق هق تبدیل می شود، مانند دختر بچه ای شده ام که از همه ی سیاهی ها به پدرش پناه برده، آری! من از همه ی سیاهی ها به شما که سفیدی مطلقی پناه آورده ام...
    در میان گریه هایم تصاویر نامعلومی از ذهنم عبور می کند، از خواب می پرم، ساعت حوالی سه صبح است، اما اینجا کربلا نیست، اما من در کربلا نیستم ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس دوم - نثر ادبی

    نگارش دوازدهم درس دوم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: زمستان

    صبح شده است از خواب بیدار می شوم،تمام زمین سفید پوش شده است از تخت بیرون میروم تا لب پنجره ی کوچک اتاقم،درختان که تا دیروز لباس نداشتند لباس سفید پوشیده اند و رودخانه ها یخ بسته اند ماهی ها زیر یخ مانده اند و نمی توانند سر از آب بیرون بیاورند چمنزارها و زمین های زراعت دیگر مثل قبل نیستند بلکه لایه ای از برف صورتشان را پوشانده است کوه هارا میبینم درآن دوردست ها آنهاهم برف گرفته اند و ابرهایی که آسمان شهرم را سفید رنگ کرده اند.لباس های گرم میپوشم دیدن جای پایم روی برف نقش بر می دارد،چه لذتی دارد صدای برف ها در زیر کفش هایم مانند صدای خش خش برگ های خشکیده است مانند پاییز مثل زمانی که زردی زمین جلوه گر خواب درختان برگ ریخته بود دانه های برف بلور مانند در نقطه ای جمع و شبیه آدم برفی شده اند خورشید طلوع گرمش را آغاز میکند از پشت ابر های کوچک و بزرگ می تابد تا آدم برفی هارا از خجالت حضورش آب کند.

    نویسنده: مریم میردادی
    دبیرستان امیر کبیر
    نام دبیر: خانم اسکندری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مرا به زندان انداختند و نمی دانستم واقعا به چه جرمی ؟
    یک اتاق و یک میز که روی آن دفتری گذاشته بودند آن را باز کردم .نوشته بود ،جرم خود را بنویسید: آن را باز کردم گفتم جرم من :دوست داشتن آدم ها زیرا همیشه مجرم من هستم ، همیشه منت گذاشتند‌، بی جا خندیدند، دلم را شکستند و جزء آه و سکوت هیچ چیز نگفتم ،و همین آدم ها مرا به زندان انداختند با وجود اینکه خودشان مجرم هستند . یک نفر را فرشته خیالم کردم و نوشتم برای گیسوانش برای لبخند هایش که فانوسی است در تاریکی شب هایم ،جرم من این بود که آفتابگردانی بودم که به نور نیاز داشتم ، درختی بودم که به لانه پرنده ای نیاز داشتم نه صدای خشن تبر، برگی بودم که به نوازش باد نیاز داشتم ،خاکی بودم که مدت ها بود قطره ای را به آغوش نکشیده بود . جرم من تنهایی بود، تنهایی با کاغذهایم که بعد به من می گویند بی احساس و این بی احساس، بودن تا حالا برایم مثل یک پارادوکس شده است مدام تکرار می شود ،جرم من از زمانی شروع شد که شاعر شدم نوشتم برای رهایی، با خیال شاعرانه ام ابر ها را خامه ی زده شده می دیم و به سر صورت خودم و آسمان می مالیدم با فرشته تنهایی ام به دشت یاس می رفتم او را به آغوش می گرفتم و خواهر بزرگتری می ساختم که چنین دوستی هرگز نداشتم ،لبخند اناری را بر روی شاخه های درخت پاییز می دزدیدم ،من شکوفه لبخند را بر روی لب هایی نشاندم،داشتم روی این زمین گرد راه می رفتم و باران ستاره روی گیسوانم می ریخت کِرم های شب تاب فانوس راهم بودند من زمانی مجرم شدم که داستانی نوشتم از یک آدم خیالی آدمی که هیچوقت وجود ندارد من تمام نداشته هایم را نوشتم و فراموش کردم بعضی از آن ها را در پنهانی ترین گوشه قلبم نگه داشتم و حالا با وجود اینکه دیگر دارد نور هایی که از خورشیدم گرفته ام به پایان می رسد و دستانم گلبرگ هایم را جمع می کنند با غم می نویسم برای کسی که دلیل نوشتنم بود کسی که نمی داند تا به او فکر نکنم کلمه ای بر سُر سُره افکارم سر نمی خورد کسی که ...
    جرم من این بود که با دروغ ها ،با تهمت ها ‌با حسادت ها ،با بی احساسی ها کنار آمدم و چیزی نگفتم جرم من این بود که همه لایق این بودند من درکشان کنم اما آدم ها هیچوقت خیال شاداب مرا درک نکردند گاهی آن را به سخره می گرفتند و می گفتند همه آن ها مزخرف است گاهی هم می گفتند زیباست و گاهی سکوت می کردن. نظرشان مجهول می ماند .مرا مسخره می کنند که مدت ها به مورچه ای ذل می زنم اما چشم دیدن آدم ها را ندارم زیرا هیچکس نمی داند که این آدم ها یک جسم تو خالی اند همان کسانی هستند که با آشنایی با آن ها فکر می کنی با یک نفر روبه رو هستی و بعد از مدتی دو تا می شوند نمی دانی کدام واقعی است کدام تو خالی همه ی آن ها البته اینطور نیستند اما تعداشان اندک است .مرا به زندان انداختند زیرا نتوانستند لبخند و قوی بودن و غرورم را از من بگیرند.ارزش اشیاء ها و موجودات زنده از آن جهت از انسان ها بیشتر است که کاغذ از غم دیرنه اش درخت شاداب سخن می گوید .باران از وداع با مادر پنبه ای اش .غنچه از تولدش می گوید و ستاره ای که فرزندش برای همیشه بی نور شده است و...
    می خواهم مجرم مهربان واقعی این دنیا بمانم اما این پایان داستانم نیست .
    اگر احیانا فرشته خیالم به عنوان وکیلم به ملاقاتی ام آمد به او بگویید
    گلستان ساز زندان را
    بر این ارواح زندانی
    وقتی متوجه شدم دفتر پر شده بود و در پایان نوشته بود تو به جرم بی جرمی آزادی و من پایان آن نوشتم من همان اول هم آزاد بودم فقط بالم شکسته بود و حالا بال پرواز دارم و رویای اوج ..

    نویسنده :رودابه زال
    دبیرستان فاطمه زهرا وحدتیه
    دبیر: خانم صغرا مزارعی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    هوای دلپذیری است هوایی که در آن اشک آسمان بر گونه خاک نشسته است؛ چه زیبا هستند اشک هایی که گاهی برفی میشوند و تن زمین را همچون لباس عروسی سفید رنگ میپوشانند.
    و من در کنج خانه نشسته ام و از پنجره کلبه چوبی خود صبح سرد و سفید برفی را تماشا میکنم و به این می اندیشم که این گریستن اسمان در صبح و لرزش و غوغایش برای چیست؟!به راستی شاید آسمان نیز دلتنگ کسی باشد، آری دلتنگ خورشید است که اینگونه زار زار میگرید.
    این صبح سفیدپوش حکایت از زمستانی سرد و سوزناک را دارد، زمستانی که با امدنش ابر تیره و تار میشود و اشک انتظار از گونه هایش جاری میشود؛ آنقدر جاری میشود که اشک های شبنمی اش سفید و سخت میشوند آنگونه که گویی عروس طبیعت، این برف دل انگیز قدم زنان پا بر دل خاک نهاده است و تور زیبای خود را بر همه جا پهن کرده است. در این حال نسیمی آرام میوزد و تور برفی را نوازش میکند و سوز سرمای زمستانی را بر همه جا می افکند.
    این سرمای سوزناک در دل طبیعت میرقصد و میچرخد تا ابهت فصل زیبا و سفید زمستان را به رخ بکشد.
    و اما انسان ها حکایت عجیبی دارند!!سه فصل اول سال را منتظر زمستان و برف و باران اند و زمانی که زمستان از راه فرا میرسد، چترهایشان را به دست میگیرند تا از ان در امان باشند.
    اما تو پنجره را باز کن تا این سرمای زیبا را بر دل احساس کنی؛ چرا که این عروس برفی هم روزی ما را ترک خواهد کرد و در برابر چشمان تو تکه تکه آب میشود تا تو بدانی همه چیز در این دنیا در حال گذر است.

    نویسنده: عاطفه ظفری،
    دبیر: خانم نصری،
    هنرستان عفاف دشت عباس

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    از پشت پلک هایم دنیا را می دیدم ، نوری به گرمای چراغدان خانه پدربزرگم چشمانم را از خواب می گرفت . باران روی پلک های معشوق خود قدم می زد و صدای آن از کوچه شوق به گوشم می رسید .
    روحم از شوق سرفه اش می گرفت وقلبم با تمام وجود از بلندای نگاه آسمان ،لانه گرم وباصفای لک لک را می نگرید.باهرتلاشی که بود ،چشمانم رااز خواب قرض گرفتم وبا در زدن های پیوسته باد به مهمانی طبیعت دعوت شدم .
    از خانه که خارج شدم ، گویی از زندان مرکزی گریخته بودم .نور ،چشمانم را به لرزیدن دعوت می کرد ؛از همین جهت از رو در رو شدن با خورشید هراس داشتم .مخلوقات همه در تسبیح بودند ،هر کدام به گونه ای به خالق خویش ابراز علاقه می کردند .
    گل سرخ قبله تمام مخلوقات شده بود ، باد اذان می گفت ،دشت سجاده و رودخانه باصدایی بلند که از قلبش بر می خواست ، تکبیره الاحرام می گفت .گل ها سر از گریبان خود گرفته و به آسمان می نگریستند ، گویی منتظر گریه ابرهای بهاری بودند ، ولی حیف که ابرها دلتنگ نبودند . هم آغوشی سنگ با رود چه زیبا بود .ماهی ها در رود دوشا دوش هم می رقصیدند و آواز قناری دل گل ها را می ربود . عبور زنبور های عسل برفراز دشت های پر از گل چه زیباست و چه خیال انگیز است ! پرواز برگ ها بر بام باد .
    جلوتر که رفتم ، بلبلی خوش آوا را دیدم که به باطن و ضمیر من می گفت :
    کجا می آیی ،مردک !مارابه حال خود رها کن تا معشوق خویش را آن چنان که شایسته است و سزاوار ، ستایش کنیم .
    صدای نفس های دشت در سرم پیچیده بود . آن چنان تند نفس می کشید که گویی به دنبال ابر خیال خود لکه دویده بود .
    هدف تمام این توصیفات این بود که نشان دهند ، تمام مخلوقات وجود خود را از خالق بی همتا می گیرند و همیشه در حال ستایش و نیایش خداوند هستند .سعدی شیرازی شاعر بزرگ ایرانی در دو بیت تمام این توصیفات را خلاصه کرده است :
    این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
    هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
    کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند
    نه همه مستمعی فهم کند این اسرار

    نویسنده: امیر حسین کوشکی
    دبیرستان آیت اله طالقانی معمولان
    دبیر: کوروش شاکرمی

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس اول

    نگارش یازدهم درس اول

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: طبیعت

    آفتاب‌برنوک‌کوه‌های‌خاکستری‌رنگ‌بوسه‌می‌زد‌وآرام‌آرام‌بالا‌می‌آمد.پرندگان‌از‌آشیانه‌های‌خود‌بیرون‌آمده‌بودندو‌دسته‌دسته‌در‌دل‌آسمان‌بال‌پرواز‌گشوده‌بودند.
    سبزه‌ها‌چون‌مخمل‌سبز‌رنگی‌دامنه‌کوهی‌که‌بر‌آن‌اتراق‌کرده‌بودند،اآرایش‌کرده‌بودندوخودرابه‌نسیم‌صبحگاهی‌سپرده‌بودند‌و‌همجهت‌بااو‌می‌رقصیدند.آب‌رودخانه‌غرش‌کنان‌راه‌پرپیچ‌وخمی‌رادرپیش‌گرفته‌بود،گویی‌واژه‌مانع‌برای‌او‌معنایی‌ندارد.بوی‌طراوت‌وتازگی‌فضاراپرکرده‌بود.آنجاغیرازروح‌زیبایی‌چیزدیگری‌دیده‌نمیشد.

    من‌همیشه‌منتظراین‌لحظات‌بودم منتظراین‌مکان،جایی‌به‌دورازانسان‌ها،به‌دور‌ازشلوغی،به‌دورازهرگونه‌مزاحمت.اینجافقط‌من‌هستم‌وتنهایی‌واین‌بنفشه‌های‌محجوب‌سربه‌زیرافکنده‌و‌این‌لاله‌های‌مشغول‌به‌خودنمایی.غرق‌تماشای‌رودخانه‌بودم‌که‌باعجله‌‌به‌سوی‌دره‌می‌شتافت.

    خورشید،آهسته‌آهسته‌خودرابه‌وسط‌آسمان‌می‌کشید،اومی‌خواست‌همه‌چیزراگرم‌کند.شاید‌می‌خواست‌به‌همه‌بفهماند‌که‌از‌سفر‌ه‌پر‌نعمت‌وگرم‌من‌‌برای‌شب‌سرد‌خود‌اندوخته‌بردارید.مثل‌اینکه‌خورشید‌از‌ماموریتش‌سربلند‌بیرون‌آمده‌بود،رو‌به‌خانه‌نهاد‌وبه‌سوی‌مغرب‌حرکت‌کرد‌.حتما‌جای‌دیگری‌برایش‌ماموریتی‌رقم‌خورده‌بود‌که‌انقدر‌به‌رفتنش‌شتاب‌می‌دهد‌.

    روی‌چمن‌ها‌دراز‌کشیده‌بودم‌و‌دو‌دستم‌ر‌ا‌مانندبالشی‌زیرسرم‌گذاشته‌بودم‌وغرق‌در‌زیبایی‌خیره‌کننده‌ی‌آسمان‌شده‌بودم.به‌فکر‌عمیق‌فرو‌رفتم،سوالات‌بسیاری‌جلوی‌چشمانم‌رژه‌می‌رفتند.این‌همه‌نظم،این‌همه‌نعمت،این‌همه‌زیبایی،این‌همه‌اعجازبرای‌چه‌کسی‌یا‌چه‌چیزی‌خلق‌شده؟!

    قطعا‌خداوند‌قادر‌وتوانا‌دلیلی‌بسیار‌منطقی،عاقلانه‌وعاشقانه‌برای‌آفرینش‌دارد.خلقت‌نظم‌و‌زیبایی‌برای‌انسان‌عاشق‌و‌فهیم‌تا‌در‌ره‌عشق‌ثابت‌قدم‌تر‌باشد.
    عاشقان!از دست‌پخت‌ معشوق خود لذت ببرید!

    نویسنده :یگانه ندّافی
    یازده ریاضی،دبیرستان هیات امنایی انقلاب اسلامی ،کرج
    دبیر:خانم فرحناز حسینی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پرواز

    -هرپروازی نیاز به بال ندارد و هرآنچه پروازمیکند پرنده نیست.
    -هر پریدنی پرواز نیست و هر افتادنی سقوط نیست.

    "پرواز"یعنی:رها کردن امروز ثانیه های دیروز؛از زندان رهایی یافتن،از قفل و زنجیر آزاد شدن، ثانیه به ثانیه را در اوج سپری کردن،در رؤیاها و آرزوها زندگی کردن، در دورانی غیر از هیاهوی امروز سفر کردن، زیبایی های نهفته در پس هر اتفاق را حس کردن،فردایی از جنس آرامش ساختن،پرواز یعنی اوج گرفتن!

    پرواز،گذاشتن دست دغدغه های امروز در دست فراموشی شب است و اعزام کردن آنها به یک مرخصی اجباری؛شب،شب بهترین زمان پرواز است؛زمانی که تو در سکوت آن با یکتا معبودت به سخن لب می گشایی و طنین آرامش را موسیقی دلنشین آن لحظه ها قرار می دهی!

    "رهاشدن"سرآغاز پرواز است:در جست و جوی خیابانی باش ساکت و آرام،افکارت را به قطار آرامش بسپار و کوچه های پر پیچ و خم ذهنت را ریل آن قرار بده،بار دغدغه ها همیشگی را روی شانه هایشان بگذار و آنهارا راهی سفری طولانی کن؛پلک هایت را برهم بگذار و طوفان افکارت را آرام کن.پرواز را دوست بدار و خودت را از کمند دنیا نجات بده،مگذار هیچ ترسی بر تو غلبه کند و بیم نداشته باش از هرآنچه که پیش روی توست...

    پرواز کن و به یاد داشته باش:اوج بهترین پروازها در سخت ترین لحظات زندگی است.

    نویسنده: معصومه زلقی
    پایه یازدهم
    دبیرستان نرجس (تهران)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۵ نظر
    • انشاء