انشا با موضوع عروسک

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

بند مقدمه:

عروسک ها دل ندارند،اما دل خیلی ها را میبرند!!!
بدان...آنکه فقط دلت را میبرد .دل ندارد،وگرنه،ب تو دل میداد....

بند بدنه:

عروسکها....،عروسکها...کجایند؟!!
چهار زانو مینشینم چشمامو میبندم و میرم تو فکر،.مثل ایکیو سان میرم ب کودکی،دلتنگی هامو،خاطره هامو،ورق میزنم،یادش بخــیر....
دلم برای معصومیت هایدی تنگه،برای اون چهره ی غمگین حنا پشت ماشین نخ ریسی،برای شجاعیت های پسر شجاع،هنوزم وقتی دریا میروم دلم یه غول خوشکل صورتی میخواهد،دوست دارم محکم بشینم پشت سرند و همه ی دریا رو زیر آبی برم،این روزها روی پای گرد پله ها هرچقدر هم منتظر بمونی حتی سایه بابا لنگ درازو نمیتونی ببینی ،هنوزم وقتی یاد غربت و عشق گالیدر می افتم دلم میگیره،این روزها دیگر کسی برا رسیدن هاج ب مادرش دعا نمیکند،اونموقع ها اخم رو میشد دوست داشت،دلم برای کاکروی دوست داشتنیم تنگ شده، ب دلم مونده ک یکبار تیم سوباسا رو شیش تایی کنن،اون روزها هم هرچقدر اسفناج میخوردم بازوهام مثل بازوهای ملوان زبل نمیشد، ،...
بشکن!من نمیشکنم،!!چی بود؟ چی بود؟شیشه شکست!!!شیشه نبود....

بند نتیجه گیری:

عروسک ها هرگز نمیخندند،نمی گریند،حرف نمیزنند،قهر نمیکنند،دوست نمیشوند،بازی نمیکنند،اما خوب ادای همه چیز را در می آورند، ومن تنها یک عروسکم....

نویسند..*زینـب شجاعـی*
دبیر:*خانم راحیل بیگدلی*
مدرسه:*معراج* بهبهان(خوزستان)