نگارش دوازدهم - نثر ادبی با موضوع کودکی من
راست می گویند که خدا از رگ گردن به انسان نزدیک تر است.او می داند که دلم هوای دنیای شیرین کودکیم را کرده است. او حال چشمان تر مرا درک می کند،پس از ابرهایش قطره های باران را بر زمین جاری می سازد.
با هر قطره باران من نیز اشک می ریزم،مانند کودکی که دلش برای مادرش تنگ شده سپس برای رفع دل تنگی ام دست به قلم می شوم .
سلام ای کودکی من!
احوالت را نمی پرسم چون می دانم حالت از همه ما بهتر است. به یاد داری، تنها شیطنتم کشیدن خط روی دیوار بود....
آن زمان را بخاطر داری که گچ، مداد رنگی و دفتر و تخته، دفتر نقاشی ام بود. اما هرچه بزرگتر شدم، مداد هایم تکامل یافتند و تبدیل به خودکار های بی رحم شدند.
چه خوش بود بازی با بچه های همسایه در کوچه ها ،بی هیچ غم و غصه ای!
چه زود گذشت، هنگامی که با مادرم قهر می کردم و او با وعده ی آب نبات چوبی دلم را بدست می آورد. چه با صفا بود، وقتی با هم کلاسی هایم هم صدا می شدم تا بخوانیم:
باز باران با ترانه، با گهر های فراوان...
ای کودکی!
می دانی، در دنیای دلم خوش به لالایی های آرامش بخش مادر بودم، اما حال باید دلم را به تیک تاک ساعت خوش کنم که عقربه هایش یکی پس از دیگری می گذرند، گویی باهم مسابقه گذاشته اند تا زودتر مرا به خط پایان برسانند و بگویند نقطه، ولی دیگر سرخطی وجود ندارد.
قلم را روی کاغذی که از اشک هایم خیس شده است می گذارم.و
زیر لب زمزمه می کنم:
کاش میشد بچگی را زنده کرد
کودکی شد، کودکانه گریه کرد
شعر قهر قهرم تا قیامت را سرود
آن قیامت که فقط یک لحظه بود
فاصله با کودکی، با ما چه کرد
کاش می شد همچو آواز خوش یک دوره گرد
زندگی را بار دیگر دوره کرد!
نویسنده: زهرا خوش سیما
مطالب مرتبط: