نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی
موضوع: کنکور
به ساعت نگاه میکنم ۲ساعت تا زمان شروع آزمون مونده
کل ۹ماه سال تحصیلی را با تمام وجود تلاش کردم
خب درصد ها و نتایج خوبی هم بدست آورده بودم
همه می گفتن مطمئنا دانشگاه تهران رو شاخشه .
کارت ورود به جلسه دستم بود.
وارد حیاط که شدم
سرتاسر وجودم یخ زد .
بادی وزید و درختان را تکان داد...
جوانان را میدیدم که با هزاران امید آمده اند که تلاش اینهمه مدتشان فقط در ۴ ساعت رقم بخورد !
تلاشی که قیمتی برایش نمیتوان در نظر گرفت...
اصلا کدام تلاش؟
کدام ساعت ؟
کدام آزمون؟
آخرش که چی؟
مگه جامعه کارمند نمیخواد؟
مگه جامعه فروشنده کتاب نمیخواد؟
فروشنده سوپرمارکت و لباس فروشی نمیخواد؟
قرار نیست که همه وکیل و مهندس و جراح و متخصص بشن.
جوانان از جوانی خودشون میزنن از تفریحاتشون و از علایق و استعدادهاشون که آینده ای درخشان رو در ۴ ساعت درست کنن!
کدوم آینده؟
آینده ای که حتی نمیدونی بعد اینکه از جلسه کنکور بیایی بیرون زنده هستی یا نه؟
همون موقع بود که یادم افتاد میتونستم در فصل زیبای پاییز با دوستانم در جنگل های مه گرفته با رنگ های چشم نواز درختان حس و حال جوانی ام را درک کنم
همان لحظات که برف می بارید و میتوانستم کاپشن خود را بردارم و در آغوش دانه های برف خودم را رها کنم ،
ولی نه...
خودم را از همه چیز محروم کردم،
میتوانستم بوم نقاشی ام را بگیرم و ساعت ها روی آن نقش هایی از جنس زندگی پیاده کنم ولی...
دیگر طاقتم تمام شد برگشتم و دوان دوان از حیاط مدرسه بیرون آمدم و فقط در شهر دویدم در شهری که همه پر از تلاطم بودند؛ به گوشه ای از یک کتابخانه پناه بردم.
کتابی را باز کردم و شروع به خواندن کردم:
دخترکی که در رویاهایش غرق شد...
نویسنده:فاطمه سادات پرتوی
دبیر :خانم ناظریان
دبیرستان:قلمچی کرج
____________________________________
نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی
موضوع: کنکور
دوست داشتم مثل همیشه انشایم را با جملات ادبی آغاز کنم ، اما بگذارید این بار به سراغ اصل مطلب بروم .
کنکور! واژه ای که دوازده سال است در دلم دلهره انداخته و تنها هفت ماه دیگر با آن رو به رو خواهم شد.
شاید فکر کنید که در این روزها با اضطراب و استرسی بیش از پیش اوقاتم را سپری میکنم ؛ اما اینطور نیست.
حال و هوای فعلی ام تا حدودی غیر قابل توصیف است .
زیرا تا به حال در چنین شرایطی قرار نگرفته بودم و برایم تازگی دارد.
اما میدانید! این واژه ی کوچک و دلهره آور امسال درس نوینی به من داد.
هر آنچه که ما برای خودمان دست نیافتنی و بزرگ تصور کنیم ، به همان اندازه برایمان غیر قابل تصرف خواهد بود. زیرا ما از ابتدا خودمان را بازنده دانسته ایم و تلاشی برایش نکرده ایم.
مفهوم زندگی برای من همواره محلی برای آزمودن، آموزش و خطا بوده است و این بار خودم را در دل این جنگ،آزمون و یا هر آنچه که نامش را میگذارند میبینم و هراسی از آن ندارم.
زیرا میدانم کوچکترین چیزی که کنکور برایم خواهد داشت تجربه ای است که هفت ماه دیگر به دست خواهم آورد.
نویسنده: کیانا آبیار
دبیر: خانم ناظریان
____________________________________
نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی
موضوع: کنکور
چشم رو هم بزاری چند ماه دیگه وقت کنکوره..
نتیجه دوسال سه سال شایدم یک سالت رو میبینی. نتیجه ی کم خوابی و بیخوابی هات، تا صبح بیدار موندن و تست زدنات... چشم وا کنی میبینی صبحِ کنکوره و باید بری دقیقا حس ی زندانی اعدامی به آدم دست میده. انگار میخوای بری بالا چوبه ی دار..
خیلی دلم میخواد بدونم طراح سوالای کنکور کیه؟! ی دانشمنده؟ پرفسور یا ... نمیدونم ولی هر کی هست دمش گرم.. سوال طرح کردناش بیسته بیسته..خوب استرس میندازه به جون دانش آموزا و خوب ردشون میکنه و میندازتشون..
ولی فک نکنم به پای دبیر فلسمون برسه که چنان سوال طرح میکردن از کنکور هم سخت تر جوابش رو تو کتاب هم نمیتونستیم پیدا کنیم.. و از کلاس سی نفره فقط دو سه نفری نمره کامل میگرفتن..
خب.. حالا که کنکور رو دادی و طناب پاره شد افتادی زمین چشمت کور دندت نرم دوباره واسه سال بعد میخونی ،سال بعدم نشد سال بعدش بالاخره که ی روزی می رسه و تو ام قبول میشی، خفه میشی تو دستای اون طنابه و میری دانشگاه..
میدونی کنکور در اون حد ترسناکه که از سال دهم تو گوشمون خوندن که شما دبیرستانی هستید و نکته به نکته کتاب رو باید بخونید دو سال دیگه کنکور دارید !!
یازدهم که رفتیم درسا یکی از یکی سخت تر. با فراز و فرود و پستی بلندی های زیادی گذروندیم .. حتی اون سال هم معلما میگفتن سال دیگه کنکور دارید ، تو سوز سرما سر صف نگه میداشتنمون تا مشاور کنکور برامون راجع به موفقیت در آزمون برامون سخنرانی کنه..
حالا که رسیدیم پایه دوازدهم هیچکسی نمیگه امسال کنکوره و بشینید بخونید.. امسال درسا سنگین تر و حجیم تر نشده که هیچ چند تا کتاب به درد نخور هم اضافه کردن به درسامون.. که وقت تست زدنات و خواب و خوراکتو که میگیره و باید براشون وقت بذاری و بخونیشون..
در کل ی روزی چشم که وا کردی یا حسرت همین امروز رو میخوری که کاش بیشتر میخوندی دانشگاه خوب قبول میشدی یا اینکه در کمال آرامش و خوشی به سر می بری..
نویسنده : زهرا زارع
دبیرستان قلم چی، کرج
دبیر: سرکار خانم ناظریان
____________________________________
نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی
موضوع: کنکور
کنکور
به نام خالق پاییز رنگارنگ....
کنکور با تمام سختی ها و مشکلاتش به من آموخته هرگز نمیتوان نقطه پایان را پیش بینی کرد!
گاهی امیدت به یاس گره میخورد و گاهی سیاهی افکارت به سپیدی...
کنکور به قربانیانش آموخت دنیا بی رحم است خیلی هم بی رحم است چه بخواهی و چه نخواهی گوشه ای زهرش را میریزد...
و تو فقط میتوانی نظاره گر باشی، نظاره گر امید های نابود شده، خجلت،پشیمانی و از دست دادن... کنکور را میتوان دوباره و دوباره داد اما هستند چیزهایی که دیگر هرگز فرصت داشتنشان را نخواهی داشت...
حتی حاشیه های کنکور هم جالب است عناصری که میخواهند تو را جدا کنند از هدفت از مقصدت... و تو باید بجنگی،قوی باشی حتی اگر از درون پاشیده ای بخند چون هستند کسانی که در انتظار شکستنت نشسته اند.
حال که سخن به اینجا کشید من همه چیز را باهم مخلوط کردم از مافیا کنکور هم بگویم؛ آنها نماد گرگ در پوست گوسفندند، سود از نابودی تو برایشان مهم تر است. ما که باهم تعارف نداریم ، از سهمیه ها هم بگویم... دیده ام به چشم کسانی را که برای تدریس اول ابتدایی هم مناسب نبوده اند و به لطف سهمیه اکنون دبیر یکی از بهترین مدارس شهر شده اند ؛ من هم میدانم،شما هم میدانید که این اتفاق افتاده و می افتد اما هر بار که خواستید بحث مقایسه را پیش بکشید قبلش از خودتان بپرسید من هم توانایی تحملش را دارم؟ پدر بیمار و شیمیایی و خدای ناکرده شهید... و قد کشیدن بدون او... بعد از این میتوانید راحت تر قاضی شوید بین خودتان و دیگری...
قلم از درون ما تغذیه میشود، مرا خواهید بخشید برای این متن بهم ریخته
نویسنده: م هاشمی،
بیرجند
____________________________________
نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی
موضوع: کنکور
«کنکور»
روزها درپی هم گذشتند
وروزسرنوشت سازفرارسید
روزی که من وحافظه کوتاه مدتم درگوشه ایی ازاتاقی بزرگ تنهاماندیم
وبرای موفقیت مبارزه کردیم مبارزه ایی که پادشاه آن بی لشکروبی سپاه است وباید فقط به معبودش امید داشته باشد
دراطراف خودنگاه های خسته ایی رامیبینم که میخواهنداززندان تنهایی
خودآزادشوند وهمه این رامیدانندکه
هیچ چیزبرای یک زندانی سخت تراز
آب خنک هرروز نیست!
آنها بادستهایشان هرسالی رامیشمارند
که تکرارمیشوندودرآن نه سال تحویل میشود ونه زمستانی به بهار ختم ....
سالهایی که دست ها نه بلکه ذهن هاپینه بسته اند ماروزگاری سخت راگذراندیم
تاحال کسی باشیم وراهی راکه میخواهیم طی کنیم راشروع به دویدن کنیم باور کنیدحتی انیشتین هم دربرابرماکم می آورد! ومیدانیم دراین راه خدایی هست نقاش...
که هرگاه دست به قلم میشود
این راه را برای مارنگ آمیزی میکند..
این حوالی همه از برگه های سفید میترسند چون میدانند ظاهر آنها بسیار
گول زننده است وهمیشه برما پیروز میشوند اماناگهان همه چیز رابه یاد
می آوریم واینجاست که برگه سفید
ازرنگی شدن خود جشن وسروربرپامیکند
مابرای آینده ای بهترتلاش میکنیم ...
برای صندلی که قرار است روزی به ما
عادت کند ...
برای قهوه تلخی که هرباردرمیخانه رویاهایمان آن رابنوشیم...
وبرای زنی که سالها بعد همان برگه ها رادرمیان یک عالم از امثال ما پخش خواهد کرد
امیداورم روزی همه ما به مقصد نهایی خود برسیم ...
نویسنده:دریا ویسی
دبیرستان:عصمتیه
دبیر :خانم قربانی
نگارش دوازدهم درس دوم نثر ادبی
موضوع: کنکور
موهایم را باد پریشان کرده، اما دلم را نمی دانم؟ نمی دانم کنکور با دلم چه کرده، نمی دانم ،قلم را چگونه در صفحه دفترم حرکت دهم که جملهای بنویسم درخور حالم! طوفان پریشانی؟ یا پریشانی طوفانی؟
روزهایم سخت می گذرد این روزها حسرت دوران کودکیم را می خورم که تنها نگرانیم حل مسئلههای ریاضی بود و خط کش معلمم.
گاهی با خودم می گویم نمایشگاهی بزنم و نقاشی هایی را که موقع درس خواندن برای کنکور می کشم ، به نمایش بگذارم، حتما نمایشگاهی زیبا ،هنری ودیدنی خواهد شد.
هر ده دقیقه ای که درس می خوانم دو ساعت کتاب را ورق می زنم، ببینم چند صفحه مانده و غرق افکارم می شوم ،در خیالاتم سیر می کنم وخوشم باخیالبافی هایم و اگر وقت شد در این فاصله درس هم می خوانم.
پدرم میگوید:
”نگران نباش دخترم اگر هم رتبه ی خوب نیاوردی ، مشکلی نیست! بالاخره مملکت به حمال هم نیاز دارد“
می گوید:"اگر بیست نفر مانده به آخر هم بشوی بازهم در محله برایت شیرینی پخش می کنم و جشن می گیرم !
از حرف پدر ،خوشحال می شوم😁 می پرسم:چرا؟
می گوید:”چون خوشحال می شوم ببینم، بیست نفر از تو خنگ تر هم در ایران هست“😑
با این امیدواریهایی که پدرم می دهد می ترسم در دریای محبتش غرق شوم وبه روز کنکور نرسم.
هراس دیگر من این است که بعد از پشت سر گذراندن این غول دوسر ،کنکور، وقتی رتبهام را که برای دوستانم ارسال می کنم خوشحال شوند 😊😍و فکر کنند برایشان شارژ ایرانسل فرستاده ام و من شرمنده شان شوم .شاید برای همین است که گفته شده : " رتبه کنکور شخصی است لطفاً سوال نفرمایید.حتی شما دوست عزیز! "
بگذریم...
بیایید کمی جدی باشیم...
ای کاش برمی گشتیم به آن دوران. یعنی؛دوران کودکی.
کودک که بودم میگفتند:”تا کی می خواهی کودک بمانی بزرگ شو!“
بزرگ شدم گفتند:”کودک درونت را زنده نگه دار“ و من همیشه تشنه کودکی ماندم...
ای کاش کودکی ام مانند دوچرخه قراضه ام همیشه پنچر می ماند وبزرگ ترین شیطنتم نقاشی با مداد رنگی ، روی دیوار می ماند.
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم و در واقع کنکور برایم مفهومی نداشته باشد.
باری، خدا بزرگ است ناامید نباش، هنوز هم دیر نشده به خودت بیشتر نگاه کن بیشتر از این ها چهره ات را در آینه ی قدی اتاقت تحسین کن.گاهی خودت را نیمه گمشده خودت بدان شاید روزی دلت برای امروزت هم تنگ شود!
گذر زمان از آنچه در آینه می بینی به تو نزدیک تر است. وکنکور هم مثل گذر زمان.
نویسنده:معصومهگوهری
دوازدهم انسانی،قوچان
دبیر:سرکار خانم تحقیقی
_________________________________
مطالب مرتبط: