نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۶۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چگونه انشا بنویسم» ثبت شده است

انشا با موضوع توصیف زمستان

موضوع: زمستان

توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

کوله بارش را بسته است انگار درحال آماده شدن است، گویی می خواهد سفرش را اغاز کند و بیاید؛ فصل سوز و سرما هر سال همین موقع می یاید.
درختان جامه ی سفید به تن کرده اند وزمین با کریستال های زیبا و گوناگون سفید پوش شده است احساس می کنم ،دانه های ریز و درشت برف دست به دست هم داده اند و مانند فرشی بر روی زمین پهن شده اند.
از پشت پنجره ی اتاقم رقصیدن دانه های برف و فرود آمدن آنها را روی زمین تماشا می کنم. خورشید فروزان و تابان نیز در زیر ابر ها پنهان شده است اوهم مشغول تماشای رقصیدن دانه ها می باشد.
گرمای این سوی پنجره و گرمای آن سوی پنجره باعث شده است پنجره اتاقم بخار بگیرد؛به سمت پنجره ی اتاقم رفتم خطوطی را روی پنجره ترسیم کردم این کار باعث شد که آن سوی پنجره را بهتر ببینم، گلوله های برفی از پشت پنجره برای من دست تکان می دهند و ورج وورجه می کنند انگار این گلوله ها قصد دارند من را وسوسه کنند که به بازی با آنها بروم.
سوز و سرمای زمســـتان زودتر از ارتش متحد و دسته جمعی برف خودشان رابه مقصدی رسانند، و با شیپور خود امدند زمستان را اعلام می کنند و اماده باش می دهند.
شکوفه های یخ زده ی روی درختان جلوه ای دیگر از این فصل سفید است . این شکوفه ها جامه ی سفید رنگ درختان را تزئین می کنند و سبب افزایش زیبایی این فصل می شوند.
نوای هماهنگی دانه های برفی ، پوشش سفید درختان ، شکوفه های یخ زده ی روی درختان و... تنها گوشه ای از شگفتی های یکی از فصل های خداوند یعنی زمستان است.

نویسنده: مهناز رضایی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: زمستان

توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

زمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.

درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.

زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.

یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.

زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.

شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!

خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.

زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.

زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: توصیف زمستان

توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

دی با عصبانیت وارد خانه میشود.نسیم بی رحمانه از زمین و زمان روح میگیرد.تن باغچه ها مانند کویر خشک و پیر میشود.درخت با پاهای برهنه زیر برف لرزه میزند.

دانه های برف رقص کنان بر روی زمین می نشینند.درخت رخت دامادی و عروس آن یعنی باغچه لباس عروس می پوشد.
گل درون گلدان،کم کم می میرد.گلدان از مرگ هم صحبتش به غم می نشیند.چه شب هایی که گل و گلدان بی بهانه با هم صحبت می کردند.
رود ها از حرکت می ایستند . جوی ها یخ می زنند.قندیل های یخ مانند خنجر تیز می شوند . قندیل ها از دور برق میزنند و خود نمایی میکنند.
گنجشک ها دیگر بازی نمیکنند.این روز ها فقط روی سیم های برق یک گوشه کز میکنند.روی گنجشک برف مینشیند و مثل بید می لرزد.
بچه ها با لباس گرم به بیرون می زنند. گلوله های برفی درست می کنند و به سر و کله هم می زنند.مادر هایشان از دور نگاهشان میکنند که خدایی نکرده بچه عزیز دردانه شان آسیبی نبیند.

زمستان یکی از فصل های زیبای خداوند است.درست است کمی سرد و بی روح است ولی در آن زندگی نهفته شده است که برای دیدن آن چشم دل می خواهد.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

 

موضوع انشا: توصیف زمستان

توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

از فصل زمستان خوشت می آید؟ میدانی نام این فصل کلمه ای مشتق است؟ زَم+ستان.زَم به معنی سرما یا خنکی است؟نگفتی خوشت می آید؟-نه!!! آخه چرا خب اشکالی ندارد.من برایت از این فصل توصیفی میکنم تا خوشت بیاید :
چگونه توصیفت کنم ای عروس فصل ها؛خودت آنقدر زیبایی که نیاز به توصیف نداری. وقتی پیراهن سفیدت را به روی زمین میکشی همه را خوشحال میکنی .همه همه را حتی من رو؛یادم می آید که یک روز صبح وقتی چشمانم را بازکردم و خواستم عازم مدرسه شوم با دیدنت از روی پنجره بخار گرفته انگار دنیا را به من داده بودند.حال پیدا کردن عروسک دوران خردسالی ام را در گوشه صندوقچه مادربزرگ داشتم. حوصله ات را سرنبرم با آمدنت مدرسه هم تعطیل شد؛تا همه در کنار هم آمدنت را جشن بگیریم. از ساقدوش هایت چه خبر؟منظورم دی و بهمن و اسفند است.از دی با آن عینک و شکم گنده و سوالات امتحان که در زیر بغلش است و پشت سرت می آید ٬
چه خبر؟بهمن وااای بهمن٬ماه قشنگ که مثل ماه به دور زمین به دورت میگردد و نقل های برفی را روی همه میریزد.از اسفند چه بگویم؟از آن چه خبر شنیده ام امسال دست از این شیطنت هایش برداشته و نمی خواهد مثل پارسال سریع ج چ ح خ رو صدابزنه (جیم بزند).
آری فصل قشنگم فصل تولدم نیستی اما باز هم دوستت دارم چون در کنارت یک لیوان چای خوش رنگ به همراه یک عالم مشق و درس خواندن بسیار می چسبد.
خب حالا چطور نظرت عوض شد؟

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: زمستان

توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

زمستانزمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: زمستان

توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

به گوشم خش خش پاییز زرد است ..
دل ام میعادگاه زخم و درد است ..
نمی آید صدایی از درو دشت ..
هوا بس ناجوانمرده سرد است..
زمستان یعنی فصل سرما و یخبندان که این فصل زیبایی های لذت بخشی دارد .این فصل اخرین فصل سال است همچنان دراین فصل برف و باران می بارد... روز ها هفته ها ماه ها می گذرد تا به این فصل برسیم... زمستان فصل با طراوت و زیبایی است کمتر از بهار نیست فصل سردوساده ایست ...همه کوچه ها و خیابان ها در این فصل عروس می شوند عروسی از جنس سرما عروسی از جنس آرامش و زندگی همچنان جریان دارد کاش این فصل مثل فصل های دیگر نمی رفت اما بعد از آن فصل . فصل زیبای بهار فرا می رسد.

  • ۱۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

    موضوع انشا: مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر

    مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    برخاستن از خواب در صبح های زود در یک روستا تفاوت زیادی با بیدار شدن از خواب در یک شهر شلوغ و پر از هیاهو دارد.
    در شهر هر ساعتی که از خواب بیدار شوی صدای گذر ماشین ها 🚕از خیابان های شلوغ🌇 به گوش می رسد و صدای قدم های شتابان مردمی🚶‍♂🚶‍♀🏃‍♂🏃‍♀ که هر یک با عجله به دنبال کاری هستند اما در روستا به هنگام سپیده دم صدای پرندگان🕊🕊 به گوش می رسد و صدای حیوانات اهلی🐓🐥 که خبر از روشنایی روز می دهند.
    در شهر صبح ها که از خواب بیدار می شوی و پنجره را باز می کنی تا کمی هوای تازه تنفس کنی می بینی که هوایی برای نفس کشیدن نیست، آلودگی همه جا را فرا گرفته است و کم تر روزی نقاط دور و کوه ها قابل مشاهده هستند، کم تر روزی آسمان رنگ آبی دارد و ابر ها تماشایی هستند، اما در روستا پس از بیدار شدن پا به حیاط خانه ی روستایی می گذاری و هوای سالم تنفس می کنی.
    در روستا به محض بیدار شدن می توانی آسمان پاک را ببینی که ابر های سپید مانند تکه های پنبه⛅️ در آن خود نمایی می کنند و خورشید☀️ را می بینی که پرتو های درخشان✨ آن بر سبزه ها🍀، درختان🌳، گل ها 🌷و شبنم های نشسته بر روی آن ها می تابد و منظره ی تماشایی و بی مانندی🌈 را خلق می کند.
    در روستا صدای پرنده🕊، صدای رود🌊، صدای خش خش برگ های رقصان در باد و نسیم🌿☘️، صدای طبیعت 🏞و صدای زندگی می شنوی اما در شهر صدای شلوغی و آدم های خسته⚠️، صدای ماشین🚘🚍 و صدای کارخانه هاست 🏯که به گوش می رسد.
    تفاوت بزرگ بین برخاستن از خواب در روستا با شهر در آرامش و نشاطی😍😴 ست که مردمان روستا دارند و در عوض زندگی مردمان شهر با شلوغی و هیاهو🤕🤧 گره خورده است.

    نویسنده: مونا پوریا
    دبیرستان نمونه دولتی شایستگان مریوان
    دبیر: آقای حسین کریمی

  • ۸۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع لالایی مادر

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    اشک هایم را پاک می کنم سرم را روی زانو هایش می گذارم اوهم شروع میکند به خواندن لالایی که تمام بچه گیم را بخاطرم می اورد
    روزهایی که بدون هیچ غم و غصه ای شبشان می کردم. دورانی که تمام دلخوشی ام لیس زدن بستی یخی وسر خوردن از سر سر یک متری بود دورانی که تا مادرم برایم لالایی نمی خواند خوابم نمی برد

    کودکی که نمی دانست بازی روزگار یعنی چی. کودکی که از تکالیف زیاد میترسید و بدش می امد اما اکنون از بلا تکلیفی هراس دا رد.
    توی این فکر ها بودمو افسوس می خوردم برای خود و زنگی ام که صدای دانشین مادرمو لالایی اش مرا به سوی خود کشاند چشم هایم را بستمو به خوابی عمیق که سالها بود تجربه اش نکرده بودم فرو رفتم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بی شک همه ما وقتی بچه بودیم
    مادرهایمان برای ما لالایی خواندند.

    لالایی هایی که هنوز هم به یاد داریم و همیشه با به یاد آوردنش نوعی خوشحالی ذات نصیب ما می شود.

    مادران ما ناخودآگاه برای ما لالایی می خواندد،بدون اینکه از وزن و قافیه چیزی بدانند اما همان اندازه که نوعی آهنگ درونی هدایتشان می کرد کافی بود.

    در واقع لالایی ها آغاز گر ادبیات زنانه بوده اند که در پای گاهواره بچه هایشان شروع کرده اند و این زبان نسل به نسل انتقال یافته و همه ما بدون شک در مورد آن چیز هایی می دانیم..مادران ما با خواندن لالایی گاهی برای ما سربلندی آرزو می کردند و گاهی سلامتی و بعضی اوقات هم همراه لالایی ها خودشان را فدای ما می کردند!!

    رابطه لالایی بین مادر و کودک نوعی احساس به وجود می آورد که باعث می شود هر دو آرام باشند و کودک بدون اینکه گریه کند به صدای مادرش گوش دهد و همراه لالایی خوابش ببرد!

    در لالایی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دریافت می کند. مادر لالایی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز کودک و گهواره و حال دل خویش به چیز دیگر نمی اندیشد. او روایت دل خود را می خواند ممکن است این روایت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد.

    حتی اگر هم باشد این مادر نیست که آن را به جامعه تعمیم می دهد، بلکه خود لالایی است که قصه ی دیگران هم می شود. از این رو بسیاری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالایی بسرایند، در این زمینه موفق نبوده اند چرا که لالایی را از اجتماع آغاز کرده اند یا به زبان ساده تر لالایی را دستاویز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت این ترانه های ساده بیرون است

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آزاد

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    با حالی پریشان چشمانم را بستم و به صدای قدم هایش گوش سپردم...انگار لالایی مسکن بخشم بود...قدم به قدم نزدیک تر میشد..کم کم بوی عطرش به مشامم خورد،آه همان عطر همیشگی...دستانم را دور فنجان قهوه که بخارش شیشه ی عینکم را تار میکرد حلقه کردم...و با تمام توانم بوی عطر دلپذیرش را استشمام کردم..و بالاخره بالای سرم ایستاد،برگشتم و چشمانم را در دوتیله ی عسلی خوشرنگش دوختم...فدای آرامش چشمانت شوم...این دخترک سالهاست که در آنها غرق شده...کنارم نشست،یک دل سیر خیره اش شدم..لبانش را با زبان تر کرد:بسه دیگه چقد نگام میکنی؟تموم شدم...
    نه اشتباه نکن،من تمام شدم..تمامِ تــــو...تمام چشمانت..تمامِ صدای تق تق کفشت..تمامِ لبخندهای دلنشینت...دستم را به سمتش دراز کردم ک دستانش را بگیرم...هنوز یخ بود...خواستم ببوسمش اما...
    +خانــوم؟دیر وقته نمیخواین برین؟میخوایم کافه رو تعطیل کنیم....آآآه بازهم خیال بود؟باز رفتی؟چندین سال است اینگونه با خیالت سر میکنم...چندین سال است آمدنت آرزویم شده..سخت است تنها تکیه گاهت را از دست دهی و حسرت بوسیدن دستانش در قلبت لانه کرده باشد سخت است غریبه ای دیگر جای مادرت را بگیرد...ای کـــاش می آمدی..تا تمام میشد این بی تو بودن ها ..کاش می آمدی.با همان حال پریشان....با همان حال پریشان.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دیگر روی جدول خیابان ها راه نمیروم...
    در خیابان با صدای بلند نمیخندم...
    با آبنبات چوبی اشکم بند نمی آید...
    دیگر الکی سر هر چیز کوچکی قهر نمیکنم.
    وسط حرف هایت قربانت نمیشوم..
    دیگر..
    دیگر..
    دیگر آن دختر شاه پریان بازیگوشت نیستم....دیگر آن آدم دیوانه با شیطنت هایش نیستم...میدانی؟نمیخواهم اینقدر ضعیف باشم.اما دست خودم که نیست هربار ک میخواهی بیایی قلبم شروع میکند به تند تپیدن،قصه هایم پر از گل های رز و عطر اقاقی میشود،بهترین لباس هایم صف میکشند و موهایم پریشان!اما همین ک ب نبودت فکر میکنم،همه چیز در اطرافم مثل پتک ب جانم می افتد !این دخترک سالهاست اینگونه با یک آمد و رفت ساده زندگیش پر تلاطم میشود...محبوب من!میشود بمانی؟؟!میترسم این تلاطم ها پایان ناخوشی داشته باشد:)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از اینکه روزها، هفته ها،ماها به انتظار دیدنت می نشینم، از اینکه در نبودت غذاب میکشم، از این کلافگی ها دلتنگی ها بغض و گریه های شبانه متنفرم

    متنفرم ازینکه اینقدر دوستت دارم...متنفرم و دیگر خسته شدم از اینکه جز تو هیچ چیزو هیچ کس به چشمم نمی اید....متنفرم از اینکه جایت را هیچ کس جز خودت پر نمی کند.

    وقتی دیگر صبرم سر می ایدو کم می اورم با خودم عهد می کنم که دیگر به تو فکر نکنم، فراموشت کنم
    اما وقتی بعد از این همه مدت میایی
    وقتی تورا می بینم
    وقتی با آن چشم های مهربانت نگاهم میکنی ،،باز هم نا خداآگاه لبخند روی لبم می نشیند در دلم غوغا بر پا میشود و قلبم تند تند میزند......و عهدی را که با خودم بسته بودم فراموش می کنم 🙃

    اما وقتی که وقت رفتنت میرسد در دلم طوفان بر پا میشود لبخندم تبدیل به بغض میشود، گریه ها و دلتنگی هایم شروع میشود.
    اما حتی صد برابر این رنج ها و دلتنگی ها می ارزد به این که یک لحضه تورا ببینم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    اینبار کمی قهرمان طولانی شد:)
    هنوز هم در فکرم که چه شد؟دعوایمان سر چه بود؟شکستن لیوان بهانه بود نه؟آه باز که قهوه ام سرد شد...خودکارم روی کاغذ همچنان غلط میخورد...و من همچنان در فکر چشمانت در دیدار آخرمان هستم!عجب نگاه سردی،گویا میان منو تو هیچ نبوده است!اما همان چشمان سرد از خیلی وقت پیش مرا به اسارت خود درآورد...
    گفته بودی می آیی،ساعت بیست و پنج روز سی و دوم همین ماه!پس چه شد؟من که از این تاریخ ها سر در نمی آورم،از هرکس میپرسم کی ساعت بیست و پنج روز سی و دوم میرسد؟جز خنده ی تمسخر آمیز چیزی نثارم نمیشود...اما من که معشوقه بودن بلد نیستم!با همه حرف دارم اما باتو...فقط صدای تپش قلبم شنیدنی ست که آن هم کلامی ندارد...پس تکلیف من چه میشود وقتی بیایی؟حتی تصورش هم برایم ثبات آرامش است..کاش زودتر برسد،کاش زودتر بیایی تا تمام شود این ساعت بیست و پنج نحس!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    آرام آرام قدم برمیداشتم با پایی برهنه،
    خاک سرد و چمن خیس شده از باران صبح گاهی قدم هایم آرام بود گویا قصد رسیدن ب مقصد رسیدن را ندار.
    صدای هوهوی باد،خش خش برگ درختان،صدای نرم و لطیف آب رودخانه آهنگ دلنشین را به گوشم می رساند.
    نگاه کردم درست است کمی جلو تر رودی بود،
    اطراف رود را نگاه کردم تک درخت استوارومحکم در کنار رودخانه برگ هایش را با کمک باد به رقصش در آورده بود.
    جای دنج و آرامی برای نشستن به نظر می رسید.
    گامی برداشتم،قدم هایم سریع شد.
    دویدمخیلی سریع به کنار رودخانه رسیدم نشستم نفسهایم تند شده
    هاااااااا هووووو هاااااااا هووووو
    صدای نفس هایم آهنگ طبیعت را برهم ریخت .
    آرام شدم پاهایم را تا زانو به درون آب رود خانه بردم.
    گذر آب رودخانه از روی پاهایم
    و خنکی آب جانی دوباره به جسمم داد .
    به اطرافم نگاه کردم ساکت بود.
    عالی و خوب درست جایی برای افکار پریشان من:)

    به گذر آب رودخانه نگاه کردم و بلا فاصله گذر رودخانه را با زندگی هم معنا دیدم.
    زندگی ما انسان ها درست است زیاد دربارهء خوبی ها و بدی هایش فرصت فکر کردن نداریم.
    اما اگر دقت کنیم مانند اب همیشه رو به جلو حرکت میکند و امکان بازگشت به عقب را ندارد.
    همیشه درحال حرکت است مانند آب .
    مانند آب گاهی سنگ هایی مانع از حرکت راحت او میشوند اما آب باز هم با فشار بیشتر به جلو می رود.
    همانند بعضی از انسان های موفق
    که باهر سختی جون:بی پولی،نداشتن بدن سالم،از دست دادن عزیزان.
    بازهم مقاوم و استواد رو به جلو میروند به امید فرداهایی بهتر...

    کاش دقت ما انسان ها بیشتر از آن بود که فقط به فکر امروزمان باشیم،
    گذر رود خانه و آب پر خروش آن همواره در تلاشند که
    فرداهایی بهتر را برای خود بسازند.

    در پناه خدا با آرزوی فرداهایی بهتر.


    مطالب پیشنهادی:

  • ۵ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی(طنز)

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    به نام خالق تبسم های خالصانه
    من موشی کوچک هستم که در یک آزمایشگاه فوق پیشرفته زندگی میکنم.در این آزمایشگاه همه چیز عالی است ،اینجا من چند پزشک شخصی دارم که هر روز سلامتی ام را چک میکنند تا مبادا مریض شوم.کارکنان اینجا آنقدر مرا دوست دارند که مدام آمپول و قرص های تقویتی به من میدهند تا همیشه شاد و سلامت باشم.حتی یک بار که حالم بد شد تمام پزشکان بالای سرم آمدند و مرا حسابی خجالت زده کردند.آنان با دستپاچگی مرا نگاه میکردند و غصه ی سلامتی ام را می خوردند! حتی شنیدم که یکی از پزشکان با ناله گفت:«وای پروفسور!اگر این بمیرد ما چه کار کنیم؟!»همان لحظه می خواستم بگویم«غصه نخور جوان!مرگ حق است . همهٔ ما روزی به دنیا آمده و روزی هم از دنیا میریم .بالأخره من هم سنی ازم گذشته تو خودت را اینقدر اذیت نکن!»اما افسوس! آن قدر حالم بد بود که نتوانستم پزشکانم را دلداری دهم...بعد هم که تلاش کردم بلند شوم و بگویم نگران نباشید آن قدر ها هم حالم بد نیست اما به خاطر سر گیجه هنوز بلند نشده پخش زمین شدم که همان موقع یکی از پزشکانی که علاقه زیادی به من داشت از ناراحتی با صدای بلند گریست.خدا خودش به این بیچاره ها صبر دهد ....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    نمیدونم از کی اما از وقتی که چشام رو باز کردم خودمو تو این خراب شده دیدم. اه دیگه حالم بهم میخوره از این اتاق وادماش هر کاری میخوان بام میکنن انگار که عروسک خیمه شب بازیشون هستم. هنوز اون روزی رو یادم نرفته که اون زهرماری رو به خوردم دادن علاوه بر مزه تلخ و چندشش باعث شد سه هفته تمام عین مجسمه اناهیتا خشک بشم .هه اما خوب تلافی کردماااا

    چنان انگشت بد ترکیبشو گاز گرفتم که از درد کم مونده بود بره تو کما.
    خدا به خیر کنه و منو از دست این دیوونه ها نجات بده.
    اما باید بدونن که با کی طرفن نمیشه که هر کی از راه رسید بیاد تو و یکم انگولکم کنه و هر کاری میخواد بام انجام بده و ده برو که رفتیم. هر روزم باید کار های روز قبل رو انجام بدم تا اینا به نتیجه مزخرفشون برسن؛به عبارتی روز از نو روزیی از نو....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    سلام من یه موش سفید آزمایشگاهی هستم ، می خوام درد و دلی از زجرهایی که آزمایشگاه کشیدم را براتون بگم.
    آخه شما بگین من بی نوا باید چیکار کنم من به این کوچیکی باید جور هیکلای آدمارو بکشم ؟
    می خوان دارو درس کنن اول روی من آزمایش می کنن بعد میارن به آدما میدن ، می خواستن استامینوفن درس کنن میارن به من می خورونن آخه من کی سردرد گرفتم که خودم نفهمیدم ، می خوان برا خودشون دگزامتازون درس کنن من بیچاره رو با سرنگ سوراخ سوراخ می کنن اگه زنده موندم ازش استفاده می کنن و اگه فوت شدم تغییرش میدن و روی یه موش دیگه آزمایش می کنن تا حالا که شانس آوردم .
    من آخه از دست این آدما چیکار کنم ، اونقد روی من آزمایش انجام دادن که همیشه حالت تهوع دارم و نمی توم حتی یه تیکه غذا بخورم .
    حالا اینا تموم شد و دوران نانو و دانش های هسته ای اومده که از اونا بدتره آخه ما موشای بیچاره چه گناهی داریم که ما رو اینطوری زجر میدین شماها بگین من دردم از دست اینا کجا ببرم .
    ضعیف تر از ما گیر نیوردن.

  • ۳۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آب مایه حیات

    موضوع انشا: آب مایه حیات

    آب مایه حیات ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    آسمان صاف است و آرام،آسمانی که فقط اسم در آورده وگرنه قلبش همانند قلب بلبلی ،کوچک وتنگ است،که هر روز میگیرد وفیروزه و الماس را به چشمانش میهمان میکنند.
    میهمانانش بسیار محترم و گران بها هستند، اما چه فایده که زیاد نمی مانند. آنها بر سرکره ی خاکی می ریزندکه مردمانش قدر آن ها را نمی دانند ودست در دست دیگری بر سر آنها قدم میزنند.
    مردمانی که کوشا وساعی هستند، زنده دل اندو عاشق پس انداز شئ های با ارزش برای نونهال های آینده هستند.
    آن ها طاقت دیدن بیابان های سوزان وتشنه لب را ندارند و بادیدن چنین مناظری به پهنای صورت اشک می ریزند.
    در کره ی خاکی موجوداتی زندگی می کنند که بسیار منظم ومرتب هستند،، دوست دار شست و شو هستند و هر روز باید ، حیاط،ماشین،پله هاو......
    شست وشو دهند وبه دلبندان خود بیاموزند که باید منظم ومرتب بود.آنها به علاوه محیط زندگی به آراسته بودن خود اهمیت می دهندو ساعت ها در حمام مشغول شست وشوی خود می شوند.
    پس چرا این موجود به ظاهر ، آداب دان، کوشا و پاکیزه که عاشق پس انداز برای نسل های خود هستند، این قدر آب را هدر می دهند.

    مگر آب مایه ی حیات نیست؟ این انسان ها تحمل دیدن بیابخانای سوزان را ندارند ،پس چگونه می خواهند در آینده ی نزدیک در بیابان های محله ی خود زندگی کنند؟
    آب در دست ما امانتی است که باید به دست کودکانمان برسانیم.
    پس آداب دان باشیم از آب مراقبت کنیم ودر حفظ آب کوشا باشیم وآن را پاکیزه نگهداریم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۶ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع تنگ بلور یا وسعت دریا

    موضوع انشا: تنگ بلور یا وسعت دریا

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    در فضای بیکران دریا می گشتم به دنبال چه نمیدانم اما همین قدر می دانم که دلم چیزی می خواهد...
    چشم می گردانم و به اطراف خیره می شوم، به ماهی های در حال پرواز که خوشحالی و شادمانی از جشمانشان کاملا مشهود است ؛اما من همچنان در پی احساس امنیت، امنیتی که آن را در تنگ بلورینی تجربه کردم که گمان می کردم که آزادی ام را گرفته است...
    جستجو را با پیداکردن حفره ای در صخره ای مرجانی پایان دادم و در همان جا اتراق کردم چشم برهم نهادم تا خستگی راه از تنم دور شود.
    کف تنگ پر بود از سنگ های ریز و رنگی که رنگ های زیبا و چشم نوازش در شفافیت آب نمایی دیگر یافته بود.
    پسرکی که اسمش را نمیدانم روبروی تنگ می ایستد و با تعجب به بازی من با حباب و آب نگاه می کند و من غوطه ور در فضایی کوچک اما امن و ساده پایکوبی می کنم.
    ناگهان از خواب بیدار می شوم خوابی که سرگذشتم را در تنگ کوچکی بیان می کرد در خانه ای در نزدیکی دریا...
    باری دیگر به گردش درون آبزم با خود فکر می کنم ای کاش به تنگ بلورین راضیم اینچنین درمانده نمی شدم.
    کوسه ای را روبروی خود دیدم با آخرین توانی که داشتم پا به فرار گذاشتم.
    در نزدیکی های ساحل با دیدن قلاب ماهیگیری بارقه امیدی در من تابید خود را به طعمه رساندم و پس از آن...
    تنگنا همیشه هم بد نیست گاهی فرصتی است برای زندگی آسان.
    من اکنون در تنگی کوچک با ماهی دیگری به نام پانی آشنا شدم ؛دوست خوبی است امیدوارم زندگی آرامی داشته باشم.
    گاهی اوقات آزادی های زیاد امنیت مان را می گیرند...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    فضا پیما وسیله ای است که انسان را برای بردن به فضا وکره هایی که در اطراف زمین وجود دارد ساخته شده است.
    درون فضا پیما بودم، فضا پیمایی بزرگ که با همه فضا پیماهای دیگر فرق داشت خیلی از انسانها درون آن بودند ودر داخل ان از خاطره های زمینی خودشان با یکدیگر گفتگو می کردندبعضی از خاطره های آنها مانندقهوه تلخ بودندوبعضی مانند فالوده ی شیرازی شیرین، هر کدام از آنها سرنوشتی جدا داشتندکه باعث شده بود هریک از آنها را در داخل یک فضا پیما به یکدیگر برساند هر کدام از آنها برای رفتن به فضا هدف دیگری داشتند.
    من هم یک هدف دیگر، در آخرین صندلی فضا پیما نشسته بودم همه ی گذشته های خودرا مرور می کردم گذشته های خیلی از مسافران داخل فضا پیما مانند شعله های بخاری سوخته بودندومانند باد کولربه باد رفته بودندهرچقدر که به یاد گذشته می افتادم وخاطراتم را مرور می کردم سرعت فضا پیما تندتر می شد انگار فضا پیما هم درک می کرد که چه چیزهای سختی را تحمل کرده ایم.
    باز تندتر وتندتر فضا پیمادر اوج سرعت بود، که ناگهان ایستاد وتمامی مسافران از ان پیاده شدند میان انها همهمه ای به پا شده بودکه اینجا کجا می تواند باشد، همه از یکدیگر می پرسیدندکه این چه جایی است؛ یکی از آن مسافران با صدای بلند فریاد زد ویکباره این شلوغی به سکوتی مطلق تبدیل شد. یک زن جواب همه ی آنها را داد وگفت: اینجا همان جایی است که آرزویش را داشتیم، اینجا همان جایست که برای فراموش کردن خیلی از جیزها آمده ایم، اینجا همان جایی است که سالها می خواستیم داشته با شیم وبالاخره به ان رسیده ایم، اینجا همان جایست که برای زندگی کردن آمده ایم، اشک از چشمان تمامی جمع سرازیر شد، آری اینجا همان کره ی ماه بود که با امدن این افراد شکوه وزیبایی عظیمی را به خود گرفت. بعضی اوقات باید برویم باید به راه بیا فتیم تا ان کسانی که قدرمان را ندا نسته اند بفهمند که چیز با ارزشی را از دست داده اند.
    بودیم وکس قدر ندانست
    باشد نباشیم وبدانند که بودیم.

    نوشته: مهسا اموت کلاس نهم دبیرستان فدک

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    حواستان باشد شمارش معکوس شروع شد تا 56ثانیه دیگر سفرمان شروع می شود.این صدای رئیس ما است که دارد تذکرات و بقیه مطالب را توضیح میدهد.چه صدای مهیبی احساس می کنم دارم از زمین کنده می شوم با سرعتی که تا به حال مانندش را ندیده بودم احساس عجیبی است زمین دارد ذره ذره کوچک می شود دیگر ابرها زیر پایم است چه تکانی، فکر می کنم از جو خارج شدیم از مرکز اعلام می شود که با موفقیت وارد مدار خود شدیم . کسی بامن حرف نمی زند من هم میل و علاقه ای ندارم که با کسی حرف بزنم چون آنقدر چیز های عجیب و مجهول است که دیگر کسی به فکر حرف زدن نمی افتد احساس می کنم مانند ذره ای از گرد و غبار هستم که در هوا معلق شده ام احساس عجیبی است ولی لذت بخش، این لذت را در هیچ فیلمی ندیده بودم دیگر زمین، زمین نیست بلکه همچون توپ پینگ پونگ است که انگار تا دلت خواست آن را می گیری و در جیبت می گذاری وبرای همیشه از صحنه ی روزگار محوش می کنی در آن دور دست نقطه ای سفید می بینم از زمین کوچک تر است ولی چنان برقی میزند که چشم نیز تمایل دارد این سفیدی را ببیند تا آن زمین رنگارنگ را گویی غرق در عالمی هستم که تابه حال حتی نتوانسته بودم تصورش کنم احساس حقارت می کنم که من با این همه ادعا وبه قول قدیمی ها دم و دستگاه در سیاره ای هستم که انگار نه انگار وجود دارد و بود ونبودش فرقی به حال این دنیا نمی کند خورشید جور دیگر می تابد گویی سر جنگ دارد در دلم میگویم چه شده، ای خورشید گله ای داری ؟جنگی داری؟ چرا چنین سوزانی؟ انگار دوست نداری ما را در نقطه ای خارج از قفسمان ببینی فضا در اینجا خیلی زیبا و در عین حال بی رحم به نظر می رسد با خود فکر می کنم اگر گم شوم تا کجا می توانم ادامه دهم اصلا پایانی هست یا هرچه ادامه دهم جز به بی پایانی نمیرسم تکان شدیدی خوردم چه تکانی بود ترسیدم، یک لحظه فکر کردم افکارم دارد به واقعیت تبدیل می شود می ترسم از این جهان بی انتها ،از این خورشید سوزان، از این حقارت نسبت به این دنیا، ناگهان در باز شد نمی دانستم چه کنم گویی می خواهم وارد دهان هیولایی شوم که مافوق تصور است در بالا سیاهی ترسناکی است ولی به روی این کره گویی رنگ شادی و امید ریختند سفید است همچون عروسی که خوشحال در این فضای بی کران یکه تاز میدان است ناگهان چیزی را زیر پایم حس می کنم که تا به حال بشر حتی فرصت دیدن آن از این فاصله را نداشته نمی دانم چه بکنم قدمی دیگر بردارم و چون کودکی خوشحال به این طرف و آن طرف بدوم یا بمانم و غرق در این همه سوال بی پاسخ باشم چیزی را دیدم که حسابی متعجبم کرد پرچم هایی را دیدم از انسان هایی شجاع که جرأت کردند به این جا پای بگذارند خواستم قدمی بردارم ولی چیزی توجه ام را جلب کرد نزدیک بود پا روی آن بگذارم چیزی که صاحبش به خاطر آن تا اینجا آمده بود جای پای کسی بود ولی نمی دانم مال چه کسی بود ولی نمیتوانم به خودم اجازه دهم روی این سمبل صبر و استقامت پای بگذارم چیزی درونم می گفت برو برو پرچم میهنت را بر این سیاره ی دست نخورده به رسم یادگار بر سطح سفیدش بکوب تا همیشه یادش باشد که میزبان چه کسی بوده ولی نمی توانم قبول کنم که سوغات و تحفه ای برای کسانی که در آن در سیاره آبی هستند نبرم دلم میخواهد تا می شود از این......نمیدانم اسمش را چه بگذارم بلاخره باید فرقی میان خاک ما واین چیز باشد و اگرچنین نباشد حماقت است که برای به دست آوردن آن تا اینجا بیایم ولی صدحیف که دیگر وقت بازگشت است دلم نمی یاید پایم را از این گوی درخشان جدا کنم ولی دیگر مجبورم وارد این قوطی فلزی شوم و از دنیا ی شگفت انگیز به دنیای خاکی خودم برگردم

    ولی یادم می ماند که چقدر کوچکم نسبت به این جهان بی انتها .یادم می ماند که چقدر عظیم است خالق این شاهکار

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    به نام خالق کهکشانها
    احساس عجیبی سراسر وجودم را در بر گرفته است؛باورم نمی شود به آرزوی چندین ساله ام رسیده ام ،من الان جایی هستم که شب را تا صبح در خیالاتم خود را در آن تصور میکردم و از فکر کردن به آن غرق لذت میشدم.حالا که به هدفم رسیده ام احساس سبکی میکنم گویی بار سنگینی از دوشم برداشته شده و دینی مهم را ادا کرده ام ،آری هدف من از کودکی سفر به ماه بود...
    از پنجره ی کوچک فضاپیما به فضای سیاه کهکشان راه شیری خیره میشوم،سیاهی مطلق مرا یاد آسمان شب می اندازد؛آسمانی که شب ها با خیره شدن به ماهش به خواب میرفتم .در سفینه را باز میکنم و آرام از نرده ی فلزی سفینه پایین میروم ،هنگامی که اولین قدم را روی ماه میگذارم احساس شیرینی در جای جای وجودم نفوذ میکند ،خاک نرم ماه مانند پنبه زیر چکمه های فولادینم پخش میشود و این امر حس شیرینم را صد چندان می کند.حالا که روی کرهٔ ماهم گویی تمام آموزش هایم را از یاد برده ام و تنها می خواهم مانند کودکی خردسال با کنجکاوی چیز های جدید پیرامونم را کشف کنم.همین طور که با کنجکاوی به اطرافم نگاه میکردم موجود کوچکی توجهم‌ را جلب کرد ،یک موجود سبز رنگ با چشم های درشت که اندازه‌ی کف دست بود ،بینی کوچک و لبان غنچه ای سرخ به من خیره شده بود و با تعجب مرا برانداز میکرد ؛همیشه دلم می خواست با یک موجود فضایی رو در رو شوم اما نمی دانستم تا چه حد می‌توانند برای ما خطرناک باشند .از یک سو دلم می خواست این موجود را بیشتر بشناسم و از یک سو نگران واکنش آن بودم و جرعت تکان خوردن نداشتم .نمی دانستم میتواند حرف بزند یا نه اما تصمیم گرفتم به سویش لبخند بزنم تا دوستی ام را با او اظهار کنم از این رو یک لبخند مسخره روی صورتم نشاندم زیرا ترس مانع لبخند زدنم میشد ،سعی کردم با مهربان ترین لحن ممکن صحبت کنم:«سلام!من یک انسانم خوش حالم که تو را دیدم دوست عزیز!»ناگهان آدم فضایی به سمت من دوید ،من از شدت شک و ترس قادر به تکان خوردن نبودم اما با کمال تعجب با آن قد کوتاهش که به زور تا زانوهایم میرسید مرا در آغوش کشید و سخنان نامفهومی گفت ؛البته به نظر من نا مفهوم بود ،آن موجود بیچاره زبان مرا نمی دانست و با زبان خودش با من صحبت کرد که البته چیزی از آن نفهمیدم و فقط سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم . خدا را شکر که امروز به هر دو آرزویم رسیدم؛اولی سفر به ماه و دومی دیدار موجودات فرازمینی...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دنیای من در این سیاره ی ابی خلاصه نخواهد شد بی انتهاست....
    در چشم دل منک نمیگجند....

    ماه ؛ قمر این سیاره ی ابی ک ب دورش میرقصد و زمین را در قعر تاریکی نور افشانی میکند،ماه همان چیزی ک مانند میکنی به هرچیزی ک در نظرت درخشان و زیباست،همان ک شبت را روشن میکند ،همان مرواید سپیدی ک در چادر سیاه اسمان جا خوش کرده است،همان ک گاه در پشت ابری پنهان میشود،همان چیزی ک در کودکی ب ان زل میزدیم و ارزو میکردیم،همان چیزی ک در شبهای مهتابی احساس شاعرانه ات را برمی‌انگیزد.....

    این ماه کیست؟چست؟
    دهکده ی تاریکی را در روزها در کجا پنهان میکند...؟ در شبها چطور؟ روز را چگونه می‌بلعدک اثری از شید زر نمی بینی!...
    میدانی برخی از شبها چنان خودنمایی میکند ک دلت گنج میرود؛
    وقتی ک غرق در نگاهش میشوم اهی از دلم پر میکشد اصلا دیوانه میشوم، مست میشوم....
    حالم ک خوش باشد ماه را خندان میبینم ناخوش ک باشم ماه را مونس درد هایم میبینم گاه ب ان چشم می دوزم و از درد دل فانی ام میگویم گاه شاهد اشک هایم بوده گاه همدمم میشود و حس سنگین مرا تسکین میدهد گاه سیگار تنهایی ام را خاموش کرده!
    اصلا این ماه کیست !? ماهیتش چیست!?

    کاش بشود روزی سفر کنم....ب سفر ماه بروم! ب دیدار او... او را لمس کنم! بدانم کیست!
    میخواهم با فضاپیمای ب سفر ماه بروم ب سوی ساقی بروم! همان ک هرشب مدهوشم میکند!
    او را از نزدیک دید زنم و حسش کنم بروی ان قدم بزنم و دورش کنم، رد پای از خود بر جای گذارم.....


    خداوندا!؟ چگونه میتوانی این همه عظمت و حس لطافت و دیوانگی را در یک گوی جمع کنی؟ خداوندا ماهت چرا اینقدر مدهوشم میکند؟ چرا اینقدر زیباست؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دوشنبه ،روز مورد علاقه من ودوباره کتاب علوم و معلم علوم وماجراهای شیرینش.
    امروز قراراست معلم علوم ما درس جدید را که راجب سفر به فضاست درس بدهد.
    معلم مشغول تدریس می شود وناگهان من در رویای خود فرو می روم رویای همیشگی ام سفر به فضا ، نمیدانید چه زیباست جز نخستین نفراتی باشی که به یکی از سیاره ها سفر می کند.
    ایندفعه دوست دارم کره ی ماه را برگزینم وبه آنجا بروم ،اکنون من درون فضاپیما شخصی خود نشسته وآماده ی پرتاب به کره ی ماه هستم....وااااااای خدای من چقدر دکمه اینجاست یعنی چه کاری میتوانند انجام دهند؟!!
    سرم را برمیگردانم یک کپسول اکسیژن به همراه مواد غذایی روی میز پشت سرم چیده شده است و آن طرف هم.......وااااای خدای من آن دیگر چیست؟؟!!؟؟
    از صندلی ام بلند میشوم،به سمتش می روم ،وااااای فقط یک سوسک کم داشتیم،باترس برای کشتنش جلو می روم که ناگهان شمارش معکوس شروع میشود...
    قلبم تند تند میزند فکر کنم سوسک هم میشنود باخود می گویم حتما این سوسک هم قصد سفر داشته پس بهتر است سفرش را خراب نکنم .
    با عجله به سمت صندلی ام می روم ،شمارش دارد به پایان می رسد همیشه دوست داشتم این لحظه جیغ بزنم.
    1،2،3 و.....جیغغغغغغغغغغغغ....
    که ناگهان با پس گردنی معلم علوم به خودم آمدم که داشت میگفت:(چه شده چرا وسط درس یکدفعه جیغ میزنی؟؟؟)
    من با تاسف نگاهم را به زمین می دوزم وباخود زمزمه می کنم :چرا؟؟چرامن؟؟؟چرا رویای من باید با یک پس گردنی تمام شود؟؟؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فضا پیمایی که روی کره ی ماه فرود آمده

    خود را درون یک فضا پیما فرض کنید که روی ماه فرود آمده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دنیای من در این سیاره ی ابی خلاصه نخواهد شد بی انتهاست....
    در چشم دل من که نمیگجند....
    ماه ؛ قمر این سیاره ی ابی ک ب دورش میرقصد و زمین را در قعر تاریکی نور افشانی میکند،ماه همان چیزی ک مانند میکنی به هرچیزی ک در نظرت درخشان و زیباست،همان ک شبت را روشن میکند ،همان مرواید سپیدی ک در چادر سیاه اسمان جا خوش کرده است،همان ک گاه در پشت ابری پنهان میشود،همان چیزی ک در کودکی ب ان زل میزدیم و ارزو میکردیم،همان چیزی ک در شبهای مهتابی احساس شاعرانه ات را برمی‌انگیزد.....
    این ماه کیست؟چست؟
    دهکده ی تاریکی را در روزها در کجا پنهان میکند...؟ در شبها چطور؟ روز را چگونه می‌بلعدک اثری از شید زر نمی بینی!...
    میدانی برخی از شبها چنان خودنمایی میکند ک دلت غنج میرود؛
    وقتی ک غرق در نگاهش میشوم اهی از دلم پر میکشد اصلا دیوانه میشوم، مست میشوم....
    حالم ک خوش باشد ماه را خندان میبینم ناخوش ک باشم ماه را مونس درد هایم میبینم گاه ب ان چشم می دوزم و از درد دل فانی ام میگویم گاه شاهد اشک هایم بوده گاه همدمم میشود و حس سنگین مرا تسکین میدهد گاه سیگار تنهایی ام را خاموش کرده!
    اصلا این ماه کیست !? ماهیتش چیست!?
    کاش بشود روزی سفر کنم....ب سفر ماه بروم! ب دیدار او... او را لمس کنم! بدانم کیست!
    میخواهم با فضاپیمایی ب سفر ماه بروم ب سوی ساقی بروم! همان ک هرشب مدهوشم میکند!
    او را از نزدیک دید زنم و حسش کنم بروی ان قدم بزنم و دورش کنم، رد پایی از خود بر جای گذارم.....
    خداوندا!؟ چگونه میتوانی این همه عظمت و حس لطافت و دیوانگی را در یک گوی جمع کنی؟ خداوندا ماهت چرا اینقدر مدهوشم میکند؟ چرا اینقدر زیباست؟

  • ۱۰۳ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد پلاک 22 خیابان 56

    موضوع: پلاک 22 خیابان 56

    موضوع پلاک 22 خیابان 56، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    سر همین خیابان 56، ته کوچه 209، پلاک22
    خانه ای است ؛ خانه ای که همیشه یک جای خالی دارد!
    یک جایی که نمیشود پرش کرد . اصلا اگر خودت هم بخواهی نمیتوانی کسی را جای آن جای خالی بگذاری .
    میدانی آنجا جای خالی فرزندی است که صبح با صدای نعره های پدر و ضجه های مادر بیدار میشد ؛ جای خالی فرزندی که به جای پدرش کار میکرد تا نان آور خانه باشد .
    جای خالی فرزندی که به جای مدرسه رفتن ؛ سر چهار راه ها کفش مردم را واکس میزد .
    پلاک 22 در خیابان 56 خانه ای است سرشار از مردانگی های پسری مرد.
    پلاک 22 هرگز نمی تواند فراموش کند صدای کمربند پدر را که بر کمر پسر فرو می آمد ؛
    نمیتواند از یاد ببرد گام های خسته پسرک را و آرزو هایی که همراه مرد کوچک در
    بهشت زهرا دفن شد!
    پسرک دوست داشتنی آرزو داشت مثل تمامی بچه های دیگر مدرسه برود ؛ درس بخواند ،
    با پدرش عصرها را به گردش بگذراند ، سرش را روی پاهای مادرش بگذارد ؛
    اما حیف که رفت!
    شاید هم حیف نشد!
    آنجا خدا هست .
    خدایی که هم پدر است هم مادر ، خدایی که میتواند معلمش باشد ، برایش دوچرخه بخرد ؛ عصرها او را ببرد وسط باغ بهشت و دوچرخه بازی یادش بدهد و بعدش یک بستنی شکلاتی مهمانش کند !
    اما جای خالی مرد کوچک پلاک 22 خیابان 56 هیچ وقت پر نمیشود!
    "به یاد کودکان کار باشیم آنها هم حق زندگی دارند."

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد یک بغل تنهایی

    موضوع:یک بغل تنهایی

    موضوع یک بغل تنهایی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    زخم به وجود آمده رانمیتوان درمان کرد ودوباره به حالت اول برگردانداما میتوان کمی ازسوزش ودردش راکم کرد.
    قلب به درد آمده زمین،فشرده می شود وناگهان صدای تکه تکه شدن آن به گوش میرسد.
    نفس های آخرش است،اما حال وقت مردن نیست،هنوز ریشه ای درقلبش وجود دارد.ریشه درختی که جز بیابان های وسیع وخالی ازهیچ گونه گیاه همدم ویاری ندارد،تنها درخت آن بیابان بود وعزیزدردانه دشت ها.
    آری عزیز بودنش ،امیدی به او داده بود امیدی که باعث رویش برگ هادرشاخه های آن درخت تنومند بود.صدای قدم های مردی به گوش درخت رسید،مردباتبری دردست به سمت درخت میرفت وهرقدمی که برمیداشت لبخندش بیشترمیشد. مردبه درخت که رسیدطناب های دور تبر رابازکردوتبر دردست ضربه اول رابردرخت واردکرد، قلب زمین بیشتر فشرده شد،ضربه دوم راهم مماسه همان ضربه زدتبر را بالا برد تاضربه سوم راهم بزند که متوقف شد کمی اندیشه کرد، آری جز آن درخت درخت دیگری نبود پس چرا باید آنرا هم ازبین ببرد؟
    باهمان تبر که از جنس درخت بود باطناب به دور درخت بست که شایدجای زخم راترمیم کند.اما دیگر نوش دارو بعد مرگ سهراب بود وپشیمانی بی فایده. کمرخم شده وسربه پایین راه برگشت را پیش گرفت. زمین لبخند زد، درخت هنوز هم زنده است وخوشحال ازبودن بین خواهانش وچه زیباست وجود امیدی در ناامیدی...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء