مقدمه: با نام خداوند هستی بخش انشای خود را از زبان یک کودک سیل زده آغاز میکنم.
انشا درباره سیل
بعضی وقتی ها تنها چند دقیقه زندگی تو را زیر و رو میکند. این چند دقیقه در زندگی من زمان آمدن سیل بود.
خانه ام ، وسایل زندگی ام . کوچه هایی که در آن بازی میکردم .
محله که از آن خاطره داشتم.
درخت روبری خانه ، گل فروشی سر خیابان ، ساندویچی ته کوچه … مسجد محل ، سالن ورزشی شهر …
سیل همه کودکی و خاطراتم را در چند دقیقه شست و رفت.
هرگز فکر نمیکردم روز از باران بترسم .
اما حالا قطره های بی شمار بارانی که عاشقش بودم جمع شدند و زندگی ام را نابود کرده اند.
حالا من مانده ام و شهری شناور در آب .
حالا من مانده ام و خاطرات شبی که سیل جاری شد و بسیاری از نزدیکان مرا با خودش برد.
حالا که سیل تمام شده است و ما ماندیم و زندگی گل آلودی درد آور که باید با امید و تلاش دوباره بسازیم .
از خداوند بزرگ و مهربان میخواهم که با دستان قوی و مهربانش کمک کند تا کودکان ضعیف و بی پناهی مثل من دوباره خانه و تکیه گاه و پناه داشته باشند . آمین.
نتیجه گیری: سیل ، زلزله ، طوفان ، آتش سوزی ، خشکسالی ، بیماری ها و … همه روی دیگر زندگی هستند و ممکن است در همه جای جهان رخ دهند. بد نیست به خود تلنگر بزنیم که شاید روزی ما مبتلا به این بلاهای سخت و دردناک باشیم . پس نباید هموطنان و هم نوعان خود را در روزهای سخت فراموش کنیم و حتی کمترین کمک های ساده را از آنها دریغ نکنیم.
لرستان زیبایم برخیز بهاراست بلبلان بی قرار میخوانند
لاله های واژگونت از شرم سر برنمی یارند
درختان کهنسال بلوط غمباری وچهره به گل نشسته تو را دربهار به یاد نمی آورند
برخیزهنگام خواندن کبکان در قله کوه هاست
مگر کدام چشم زخم به چهره زیبایت رسید که اشک آبشارانت خونین شد
سرزمینم هربهارمناظردل انگیزت دل ازعاشقان می ربود تو را چه شد که چون زنان داغدار باران صورتت را خراشید
خروش کشکان آرام را باور نداشتیم سیمره برایمان سرود زندگی بود وسرزندگی
پل هایت برایمان افسانه دلدادگان را میگفتند
درلابلای هیچ ورقی ازتاریخ خم شدن کمرت را نخوانده ام
زخم خورده ایستاده ای میدانم
سفره هایت را آب برد اما سخاوتت برجاست
برخیزوگیسوان آشفته دخترکانت رابباف وبردوسوی شانه هایشان انداز
بهاراست پسربچه هایت هوای رفتن به کوه وصحرا دارند دیدن انبوهی ازگل بجای گل های دشت وصحرا را تاب نمی آورند
برخیزتا دوباره زنان سیه چشمت آواز(سیت بیارم )بخوانندوجوانانت درحلقه(چوپی)دوباره باشادی بارون بارون را بخوانندبیاد ندارند که باران برایشان غم باریده باشد
برخیز شنیدن سوز چمری از سرنا قلبمان را میشکند ساز کمانچه ات راساز کن همه ایران آمده اند تا باز رقص دوپا را از سر بگیری
نویسنده: خانم اکرم ابراهیمی
دبیر ادبیات شهرستان کوهدشت
مهمان ناخوانده ی سال ۹۸ هم از راه رسید،
باران...
آمدنت شروعی بود که هنوز پایانش را نمی دانم تا کی و کجا ادامه دارد،
از غرق شدن زیبایی های گلستان،تا ویران شدن دروازه ی قرآن در استان فارس و یا فرو ریختن پل دختر در خرم آباد...
سیستان بلوچستان وجودش سالهاست تشنه ی قطره ای آب است،ولی حال از این سیرابی زیاد فریادش حتی گوش فَلک را هم کَر کرده است...
نمیدانم آسمان دلش از چه پُر است که این چنین می بارد...
نَبار باران،
بُگذار رخت نو فصل بهار به تن داشته باشیم،این چنین انصاف نیست که لباس داغ از دست دادن هموطنانمان را به تن کنیم...
آسمان،حال و هوای ما بیشتر از تو بارانیست...
ما همه با چشم خود داریم میبینم که باران همچون سایه ای سیاه بر کشورمان ماندگار می شود،
سایه از جنس داغ هم وطنانمان...
از آمدنت دلگیرم،
آمدنت خراشی بر سَختی سَد های خوزستان، شکست کَمر دروازه ی قرآن و حتی چنگ زدن را بر قلب همه ی مردم ایران هدیه کرده...
همیشه دستانمان را به طرف آسمان بلند میکردیم برای بارش باران،
ولی حال دستانمان محتاج دستی ست برای نجات در زیر ویرانی و سیل ها...
باران دیگر تمامش کن، تا بدتر از این را در ذهنمان ثبت نکرده ای،
سال۹۸را برایمان تلخ کرده ای...
میدانم که همه ی ایرانی ها به مهمان نوازی معروفند ولی این بار همه دَرها به رویت بسته شده است، ای مهمان ناخوانده ی سال ۹۸...ایرانم تسلیت...
نویسنده: آسیه قاسمی
دبیر: خانم نظری
سال یازدهم دبیرستان ۱۲ بهمن
موضوع انشا: سیل
سیل هیولای ویرانگر خشمگینیاست که هر آنچه و هرآنکه پیشِ رویش باشد را از بیخ و بُن بر میکَنَد و با خود میبرد...
تصورش در مُخیله، هم نمیگنجد،
تا با چشمهای خودت این غول گردابِ خروشان را نبینی، درک درد و وحشت حاصل از دیدن این صحنهها بسیار سخت و حتّی غیر ممکن است!
این غولِ گرداب خروشان، محاصرهمان کرد، به دورمان پیچید ،
دهان باز کرد و آدمها و خانههایمان را بلعید...
ساختمانهای بزرگ در مقابل قدرت خیرهکنندهاش چون مشتی خاک فرو ریخت و در کامش ناپدید گشت...
با چشمهای بهت زدهی خودمان دیدیم که چگونه خانه خانه، پلدخترِ زیبایمان را بلعید....
ما را در بهت و حیرت و وحشت
با کوهانی از گِل و لای و ویرانی برجای گذاشت و با سرعتی دیوانهوار ، رفت...
من ماندم و شهری ویران شده...
و مردمانی در گِل مانده...
من و ماندم و ماتم
من ماندم و رنج و سوگ و عزا...
این دردها و رنجها قابل توصیف نیست،
میدانم الآن زمان عزاداری نیست
باید پلدخترم را از گل و لای و ویرانی و بوی چندشآور سیلِ وحشی و بیرحم پاک کنم و دوباره آبادش کنم!
حس تنهایی و انبوه ویرانی آزارم میدهد
اما
همدردیها و همدلیهای تو هموطن
وفادار و غیرتمندم ،تسلّایم میدهد،
تویی که علارغم اینهمه مشکل اقتصادی که با آن دست به گریبانی،
همیشه در چنین شرایطی ، در زلزله و آتشسوزی و سیل،
همیشه با تمام وجود و توانت برای دستگیری از هموطنت ، حضور داری...
محبّتها و کمکهای بیدریغت را بر دیدهی منّت مینهم و دستهای یاری و همدلیات را صمیمانه میفشارم و قدر میدانم.
هرگز فراموش نمیکنم که مرا در این رنج تنها نگذاشتی و نمیگذاری،
فراموش نمیکنم که
تو با اطلاعرسانیهای به موقع و پیگیریهای مداومت ،
با فرستادن کمکهای ارزشمندت،
و با حضورِ صبورانهات در شهرِ به گِل نشستهام و زحماتِ بی دریغِ بدونِ چشمداشتت در کنارم بودی!
در این مسیر اگر نامردمانی بیانصاف،
که به دنبال گرفتن ماهیهای حقیر از این سیلِ گِلآلود هستند، به پای خستهات سنگ زدند و تو را دلسرد و مأیوس کردند
آنها را عفو کن،
تـــو بزرگوارتر از آنی که با فرو رفتنِ خاری در پایت از قدم گذاشتن در مسیرهایِ انساندوستانهات پشیمان شوی و همه را مثل هم قضاوت کنی.
قطره قطرههای محبّت و لطفت را ، دریا دریا عوضِ نیک از خداوند ِقهّار بخشایشگرِ بخشنده ،برایت آرزومندم!
نویسند : سهیلازارع
شهروند پلدختر
موضوع انشا: سیل
ابرها چه سرکش و طوفان زا بغض فرو خورده خود را می بارند و باران چه بی رحمانه نیزه خود را در جان زمین می فشارد.
دریا، زیر خنجر بی امان باران، دست و پا می زند و سنگینی امواج خروشانش را بر شانه ی جاده رها می سازد.
درخت از غرش آسمان، شاخه شاخه می شکند و برگ برگ فرو می ریزد و شکوفه، آغشته به بوی خون مردمی می شود که در انتظار میوه اش بودند. [enshay.blog.ir]
شهر تب آلود و تشنه، که تنها با جرعه ای از دریای بیکران محبتت سیراب می شد با سیلاب خشمت، میزبان خزان آرزوی مادری است که شاهد برگریزان عمر کودک خود است که تازه واژه سلام را آموخته بود واینک کابوس جدایی قلبش را چنگ می زند.
آشیانه روحمان اسیر گردبادناامیدی گشته
کاش از آن آسمان پرهیاهو، قطره ای امید بر کویر تفتیده وجودمان ببارد.
کاش این محنت سرای پر از رنج و غم را استراحتگاهی باشد تا اندکی فارغ از تاریکی ها، در روشنایی آن بیارامیم.
کاش این باران، کینه را از دلهامان بشوید و از درونش عشق بجوشد و بخروشد.
آرزویم این است که زیر سقف این دنیا، آفتاب درخشان مهربانی ات ، بر سر مردمان سرزمینم سایه افکن باشد.
آرزویم این است که جرقه ای از شعله فروزان نگاهت، وجودمان را نوازش کند و شبهای سرد تنهاییمان را آوای معجزه گر سپیده دم فرا گیرد.
ما را تنها مگذار! بی تو نمی توانیم صحنه های پرآشوب زندگی را تاب بیاوریم.
دستان رنجورمان را بگیر و نجوای عاشقانه ات را بر جان خسته مان بنگار!
نویسنده: مریم اسکندری
دبیر ادبیات
موضوع: سیلاب لرستان
به نام خدای رئوف و رحیم/
خداوند عاری ز هر ظلم و بیم
خداوند باران و برف و تگرگ/خداوندِنقاشِ هم رنگ و مرگ
خدایا!زمستان به در در بهار نوین/بهار و طلوعش، نه طوفانِ کین
زمین را نلرزان که سومار را/
نباشد جز اندوه در کارها
به گنبد عنایات و لطفی نما/
بچرخد فلک از نوای هما
همه یکدل و یکصدا ،سرفراز/ نگهبان و پویای شیراز،باز
گلستان!خبرها به کل سهم تو / گمیشان! یک ایران در این غمّ تو
بدان هموطن مرد گریه نکرد/
بدان شیرِلر زار و مویه نکرد
بخوان از نگاه جوانان من/
غم و غصه ی لرزبان، مرد و زن
لرستانِ تنها در آغوش من /
ببین ناله ی شمع خاموش من!
صدای لران گوشتان کر نکرد؟/
دو چشمان من چشمتان تر نکرد؟
ره و آب و برق لرستان برید/
امید دلیران ز ایران برید
کجا آن کمک های پر آب و تاب؟/ همه چشم ها در آغوش خواب؟
بگو چند دِه و خانه ویران شد؟/
بگو چند کفن سهم دلفان شد؟
بباید ز باد بهاری گریست/
بر آوارگی،بی پناهی گریست
بگو طعم تنهایی و فقر چیست؟/ لرستان که فهمید غصه و قهر چیست
مخور غصه ی رود و سیلابِ دشت/ که آب از سر شهر خوبان گذشت
زمین هایمان سیل بر باد داد/
ولی نکته ای آب به ما یاد داد
بنی آدم اعضای یک پیکرند/
لران هم ز خاک همین کشورند
سروده: فاطمه عبدلی
سال دهم فرزانگان آبادان
دبیر: خانم بحرانی فرد
سلام و عرض ادب
من با تک تک واژه های این انشا ها اشک ریختم تمام احساس بود .واژه ها از عمق حادثه بیرون اومده بود و احساسات ادم رو برانگیخته میکردند احسنت به چنین بیانات شیوا و احساسات قویی