نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی

موضوع: شخصی در همین نزدیکی

نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - نوشتن انشا - انشاء - انشا شخصیت پردازی

اولین باری که با او ملاقات کردم هوا سرد بود،متفاوت و البته دوست داشتنی بودنش در نگاه اول حس سردی هوا را در وجودم به فراموشی سپرد. راه رفتن و نگاه های عمیق ونافذش کمی متفاوت تر از سایرین بود.

اگر بخواهم بعد از یک سال وچند ماه وصفش کنم باید سنگ تمام بگذارم. راه رفتنی پر تکبر البته غرور وتکبری زنانه و جایز.چشمانی روشن به روشنایی ستارەای که درآسمان بیرحمانه توجه را از دیگر حضار می گیرد و همەی آن توجه را برای خود می خواهد. صدای پاشنەی کفشهایش برای من جذابترین صدایی است که در محیط مدرسه وکلاس به گوش می رسد و همان تق تق های پی در پِیش هنگام راه رفتن هر شنونده ای را درگیر خود می کند و بسوی خود فرامی خواند گویی که زمین فقط و فقط متعلق به اوست.

زیباترین صفت در درونش مهر بی پایان و وصف ناپذیرش است که با هر عمل آن را به همراه دارد و خیلی بی ریا و صادقانه آن را تقدیم می کند به تمام کسانی که تشنه محبت او هستند.[enshay.blog.ir]

دارای غرور و نگاه های انسان دوستانە،نگاه هایی که با آن چشمان بزرگ دریا مانند و آهویش برازندگی آسمانیش را به رخ زمینیان می کشد به گونه ای، مرا برای نگاه کردن چند ساعته به چشمانش دعوت می کند تا عمق انسانیت و درونیات عاشقانه اش را بهتر درک کنم و بازنده تر از قبل شوم.

زیبایی و جذبه ای فوق العاده زیادی دارد پوستی روشن، با آنکه هیچ گاه لمسش نکردم اما می دانم که بسیار نرم و لطیف است. موهای که در نهایت سادگی ریشه های نورافشان طلای رنگ و قهوه ای که همخوانی خاصی با آن چشمان رنگ عسلی و سبزِ زیبایش دارد و رخ ماه مانندش را نورانی تر جلوه می دهد،حس می کنم جوانتر از آن است که نشان می دهد، البته در رفتارهایش بەوضوح دیده می شود که ترکیب سنی متفاوتی در هستی اش پنهان شده، گاهی خنده های شیرینی را با آن دندانهای ظریف و لبان صورتی رنگش به نمایش می گذارد که آن خنده ها همان خنده های از عمق وجود هستند که آکنده به بوی محبت و مهربانی وعشق است و گاهی هم مانند اشخاص با تجربه و کاردان نقش دریای پر تلاطم با امواج دانش را بازی می کند. وجودی دارد پر از هیجانات مثبت و خلق و خویی که می تواند زندگی هر سرگشته ای را به شیرینی گرفتن دستانش تبدیل کند.

پاهایی کشیده و توپُرش و آن شانه های ظریف و کم فاصله با بالا تنه ای نسبتا پهن که آن را با مقنعه می پوشاند نشان از حس زنانگی و تازگی اوست که هر ناظری را برای طی کردن این زیبایی ها و برجستگی ها راهنمایی می کند بە راستی که ظاهری ستودنی دارد.

او علاقه زیادی به دانش آموزان دارد هوش اجتماعی دارد که باعث می شود عاشق رابطه برقرار کردن با شخصیت های جدید زندگی اش شود و این علاقه در ابتدای سال تحصیلی در قلب تک تک دانش آموزان موثر واقع شده.

دلت را به صافی آسمانی می بینم کە ابرهای سفید رنگ میان آن پدیدار می شود، ابرهای کە نمادی از شادی و هنجارهای زندگیت هستند. قدم هایت را مانند گامهای بهاری می دانم که منتظر وداع با زمستان است تا با آمدن عاشقانهایش به زمین جان ببخشد و لباس سبزش را به تمام طبیعت تقدیم کند. توهمان بهار تازه از راه رسیده و شاد هستی.

ای بانوی زیبایی ها تو خورشید منی، خورشید روشنای من صنوبر زیبای باغ عشق یا بهتر است بگویم درخت صنوبر زیبا با برگ های پهن و قدی چنارمانند و تنومند، زیبایی خاصی به این باغ و طبیعت می بخشی و انسانها با شخصیتهای متفاوتی که در اطرافت با تو در تعامل هستند را امیدوار و بلند پرواز میکنی. تو، تنها نقش و نگار من و دانش آموزان کلاس هستی که در بوم زندگیمان پاک نشدنی و ماندگار است.

نویسنده: هاوژین تینا
دبیر: خانم صنوبر فتاحی
غیر انتفاعی گلستان دانش
آذربایجان غربی، مهاباد

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی

موضوع: شخصی در همین نزدیکی

نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - نوشتن انشا - انشاء - انشا شخصیت پردازی

شادی و نشاط و خوشحالی چه عجیب ....! شما اینجا چه کار میکنید ؟ چه می خواهید در دنیای وحشی ما ....حتما راهتان را گم کردید؟ مردم سرزمین ما خیلی وقت است که قهر کرده اند از سر بی محلی شما ! چه طور جرئت میکنید حوالی ما بیایید؟لطفا بروید...
نه نه !اشتباه کردم! اگر بگویم غلط کردم می مانید ؟حالا یه چیزی گفتم ..می شود نروید..؟می خواهم خوب این متن را بخوانید . این حال من نیست فقط...بلکه حال بچه هایست که میشناسم.....
شنیدی شادی! من تلخ ترین لبخندهای شیرینی را دارم که بد شیرینی اش به دل میزند...که حتی شما فکر کردید خوبم و رفتید ...میدانید من در اقیانوس دردهایم غرق شده ام ..هر موجی که می آید بیشتر غرق خاطرات میشوم ! بیشتر غرق میشوم! جدیدا غم شده خواهر دو قلوی من ! مثل هم لباس میپوشیم ..راه میرویم .. و میخندیم و گریه میکنیم..خلاصه جایی که من نباشم او هست مجلس را گرم میکند!.....
این را به کسی نمیگویم اما شما چرا ..هر شب در خانه ما مهمانی مهمی برگزار میشود. اول از همه خاطرات می آیند دست مرا میگیرند و به گوشه اتاق می برند ! ناراحتی چراغ را خاموش و در اتاق را میبندد.. بغض با یک لیوان آب می آید و اصرار میکند از آن بخورم ...اما دلتنگی هرشب با کیسه ای نمک کنارم مینشیند و قلبم را از سینه ام بیرون می آورد و آرام آرام نمک را می پاشد روی زخم ها..روی دردها..روی غم ها همه چیز را خوب میشناسد...!
از من سوالات بدی می پرسند.همش می گویند چرا این کار را کردی ؟چرا این کار را نکردی؟ اما من در آن هیاهوی ترسناک سکوت می کنم و لبخند میزنم به روی بغض و میخندم به روی دلتنگی ... آنجاست که اوج دیوانگی ام را به رخ آنها میکشم..پس میروند..!
لبخند میزنم تا کسی نداند که نهنگ های درون من خیلی وقت است که خودکشی کرده اند..!لبخند میزنم تا چیزهای پنهان بماند مثل دیوار اتاقم که ترک داشت آن را با کاغذ دیواری پوشاندیم...!
شادی و نشاط عزیزم چرا می آید و سریع میروید؟ حتما خدا گفته نزدیک مینا نشوید ها ....مینا مبتلا به غم است شادی را کم رنگ میکند...!
شاید من شادترین دختر غمگین جهان یا احساسی ترین دختر بی احساس جهانم اما ترجیح میدهم در ظاهر سکوت کنم ! اما مغزم درد میکند بس که با او سخن گفتم ..هر شب دعوایی جنجالی راه می اندازم که کمی به حرف دلم گوش کن ! اما نیست گوش شنوا ...!
هروقت من مردم قلبم و صورتم را کنار هم و مغزم و پاهایم را در جایی دورتر از من خاک کنید ... هیچ گاه به حرفم گوش ندادند ! هیچ گاه دوست های خوبی نبودیم..
در من همه چیز عجیب است...
من به مغز میگویم به حرف قلب گوش کند ...من شب ها به جای پتو غم را روی خودم میکشم , من دلتنگی را جای بالش زیر سر میگذارم ... من خاطرات را بغل میکنم ....من هر شب گوشه ی دنج گلویم را به بغض میدهم .... همه چیز من هستم !!
غم که جا خوش کرده در من ..! لای موهایم ایستاده تا ببیند کی دوباره آنهارا کوتاه میکنم ... روی قلبم نشته با مداد رنگی سیاه , سیاه میکند هرجایی که دلش خواست را ...شب بغلم میکند سردم نشود...راستی غم عزیزم راحتی ...!کفش هایم که پایت را نمیزنند!!!!
شادی بیا .. بیا ببین که دوست نابابت توی این گرانی بگو خرابی به جا نزاره.....! به خدا آدمم..... درست نمیشم...رو دستتون میمونم...
شادی اومد یه چیزی در گوشم گفت خیلی برام عجیب بود میدونید یه کاری خواست که نمیشه انجام داد ...
میدونی در حد توان من نیست .....میگه..من بیار تو زندگی ها!..
آخه شادی چه جوری تو رو ببرم تو دل اون بچه دستفروش سرچهارراه.....
آخه چه طوری تو رو ببرم تو خونه های که مامان زود میخوابه که بچه بهونه نگیره ..چون نونی نیست.....
آخه چه طوری تو رو ببرم تو دل اون پدری که کمرش زیر بار این همه مشکلات راست نمیشه....
میشی نون شب ... میشی پول ... میشی سلامتی ..... میشی ....چی میشی.....میشه بهم بگی .... اینهمه کار روی شونهات سنگینی نمیکنه ....
از این مکالمه های منو اون خیلی وقته که میگذره ....
میدونست ...میدونست که نمیتونه کاری کنه ..همیشه دیر میکنه سرموقع نمیاد ...
یه روزی می آورمت درون شهر ..در میدان شهر تو را قربانی میکنم ...! بعد تیکه تیکه از تورا به عنوان نذری بین مردم پخش میکنم . مردم ما نذری را بیشتر دوست دارند.. گاه باید قربانی شوی.. نمانی تا بعد قدرت را بدانند ...پخشت میکنم میان مردم بقیه اش را به تو میسپارم ..
سالهاست منتظرتم ...بیا به شهر غریب ما بیا ...
بیا تا اول در میدان شهر غم را دار بزنیم بعد برای خوشحالی تو را قربانی میکنیم....!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

مطالب مرتبط: