نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا شخصیت پردازی» ثبت شده است

انشا با موضوع با تکیه بر شخصیت پردازی یکی از آشنایان و نزدیکان خود را توصیف کنید

انشا با موضوع با تکیه بر شخصیت پردازی یکی از آشنایان و نزدیکان خود را توصیف کنید

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

مقدمه :
دیدگانم را برای یک لحظه می بندم وخاطرات دوران کودکی ام،دوران طلایی زندگی ام، را بار دگر مرور می کنم؛ گاهی حس می کنم بعضی از انسان ها آن قدر بزرگند که دنیای به این بزرگی وعظمت، ظرفیت روح بلند آن ها را ندارد وباید بروند...واین آرامم می کند.

توصیف ظاهر :
مردی بود با چشمان مشکی درشت از ظاهرش میشد پاکی درونش را به وضوح دید، قدی به بلندای سرو و هیکل پُری داشت ،موهای صاف،مشکی وزیبایش بر روی صورت گرد ونورانیش خودنمایی می کرد،چهارشانه بود وباهیبت. جاذبه ی عجیبی و قیافه نمکین وتودل برویی داشت.

توصیف رفتار :
آرام و شیرین حرف می زد وقتی لب به سخن می گشود غرق تماشایش می شدی و دوست داشتی زمان متوقف شود فقط او حرف بزند و تو سرتاپا گوش باشی . بسیار مهمان دوست بود و بخشندگی او غیرقابل وصف ودریا دل بودنش زبانزد آشنایان بود بسیار مهربان ورئوف بود مخصوصا با کودکان.

بند جمع بندی :
آری او یک مرد واقعی بود؛آن مرد دوست داشتنی دایی ام بود که درراه عشق به وطن،جان نثار کردوبه درجه رفیع شهادت رسید، مردی که به من درس زندگی آموخت وهرگز فراموشش نمی کنم واین را خوب می دانم که «شهیدان زنده اند ونزد پروردگارشان روزی می گیرند».

مریم بهوندی
دبیرادبیات شهرستان رامهرمز

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش شخصیت پردازی با موضوع پسر شلوغ

    شخصیت پردازی

    موضوع: پسر شلوغ

    انشا شخصیت پردازی - نگارش شخصیت پردازی - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - نگارش یازدهم درس سوم - نوشتن انشا - انشاء - انشای آماده - انشا نویسی

    پسری شر و شیطان بود. هیچ وقت در یک جا بند نمی شد.همیشه درحال جنب و جوش بود،مانند ماهی که از آب بیرون افتاده باشد همیشه به این طرف وآن طرف می پرید.

    آن چشم های درشت قهوه ای با مژه های بلند وموهای قهوه ای صافش با رنگ پوست زرد و لب های کوچک قرمزش در کنار بینی کوچولو و خوش فرمش این شیطنت را بیشتر نمایان می کرد اما در عین شیطنت ته چهره اش معصوم نشان می داد گویا تاحالا خطایی مرتکب نشده است.
    ناخن شصت جدا شده اش نمایانگر بازی گوشی زیادیش بود .مانند پرنده ای که درون قفس است و تلاش میکند از قفس بیرون بیاید و آسیب می بیند.

    دندان های افتاده اش کلاس اولی بودنش را نشان می داد،وقتی که لبخند می زد جای دندان های خالی اش خیلی تو چشم بود و توجه هر کس را به خودش جلب میکرد.[enshay.blog.ir]

    وقتی کاری داشت طوری با مظلویت آن را بیان میکرد که ناخودآگاه آدم آن همه شیطنتش را فراموش میکرد و مجذوب آن همه مظلومیت و شیفته برق آن چشمان گیرایش می شد،گویا در چشم هایش کلی حرف نهفته بود.
    با پایین و بالا کردن ابرو های قهوه ای اش ناخودآگاه خنده را روی لبان همه می آورد، در عین بچگی، باهوش و با ادب بود و به فرد مقابلش احترام میگذاشت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی با موضوع شخصی در همین نزدیکی

    نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی

    موضوع: شخصی در همین نزدیکی

    نگارش یازدهم درس سوم - نگارش - نگارش یازدهم - انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - نوشتن انشا - انشاء - انشا شخصیت پردازی

    اولین باری که با او ملاقات کردم هوا سرد بود،متفاوت و البته دوست داشتنی بودنش در نگاه اول حس سردی هوا را در وجودم به فراموشی سپرد. راه رفتن و نگاه های عمیق ونافذش کمی متفاوت تر از سایرین بود.

    اگر بخواهم بعد از یک سال وچند ماه وصفش کنم باید سنگ تمام بگذارم. راه رفتنی پر تکبر البته غرور وتکبری زنانه و جایز.چشمانی روشن به روشنایی ستارەای که درآسمان بیرحمانه توجه را از دیگر حضار می گیرد و همەی آن توجه را برای خود می خواهد. صدای پاشنەی کفشهایش برای من جذابترین صدایی است که در محیط مدرسه وکلاس به گوش می رسد و همان تق تق های پی در پِیش هنگام راه رفتن هر شنونده ای را درگیر خود می کند و بسوی خود فرامی خواند گویی که زمین فقط و فقط متعلق به اوست.

    زیباترین صفت در درونش مهر بی پایان و وصف ناپذیرش است که با هر عمل آن را به همراه دارد و خیلی بی ریا و صادقانه آن را تقدیم می کند به تمام کسانی که تشنه محبت او هستند.[enshay.blog.ir]

    دارای غرور و نگاه های انسان دوستانە،نگاه هایی که با آن چشمان بزرگ دریا مانند و آهویش برازندگی آسمانیش را به رخ زمینیان می کشد به گونه ای، مرا برای نگاه کردن چند ساعته به چشمانش دعوت می کند تا عمق انسانیت و درونیات عاشقانه اش را بهتر درک کنم و بازنده تر از قبل شوم.

    زیبایی و جذبه ای فوق العاده زیادی دارد پوستی روشن، با آنکه هیچ گاه لمسش نکردم اما می دانم که بسیار نرم و لطیف است. موهای که در نهایت سادگی ریشه های نورافشان طلای رنگ و قهوه ای که همخوانی خاصی با آن چشمان رنگ عسلی و سبزِ زیبایش دارد و رخ ماه مانندش را نورانی تر جلوه می دهد،حس می کنم جوانتر از آن است که نشان می دهد، البته در رفتارهایش بەوضوح دیده می شود که ترکیب سنی متفاوتی در هستی اش پنهان شده، گاهی خنده های شیرینی را با آن دندانهای ظریف و لبان صورتی رنگش به نمایش می گذارد که آن خنده ها همان خنده های از عمق وجود هستند که آکنده به بوی محبت و مهربانی وعشق است و گاهی هم مانند اشخاص با تجربه و کاردان نقش دریای پر تلاطم با امواج دانش را بازی می کند. وجودی دارد پر از هیجانات مثبت و خلق و خویی که می تواند زندگی هر سرگشته ای را به شیرینی گرفتن دستانش تبدیل کند.

    پاهایی کشیده و توپُرش و آن شانه های ظریف و کم فاصله با بالا تنه ای نسبتا پهن که آن را با مقنعه می پوشاند نشان از حس زنانگی و تازگی اوست که هر ناظری را برای طی کردن این زیبایی ها و برجستگی ها راهنمایی می کند بە راستی که ظاهری ستودنی دارد.

    او علاقه زیادی به دانش آموزان دارد هوش اجتماعی دارد که باعث می شود عاشق رابطه برقرار کردن با شخصیت های جدید زندگی اش شود و این علاقه در ابتدای سال تحصیلی در قلب تک تک دانش آموزان موثر واقع شده.

    دلت را به صافی آسمانی می بینم کە ابرهای سفید رنگ میان آن پدیدار می شود، ابرهای کە نمادی از شادی و هنجارهای زندگیت هستند. قدم هایت را مانند گامهای بهاری می دانم که منتظر وداع با زمستان است تا با آمدن عاشقانهایش به زمین جان ببخشد و لباس سبزش را به تمام طبیعت تقدیم کند. توهمان بهار تازه از راه رسیده و شاد هستی.

    ای بانوی زیبایی ها تو خورشید منی، خورشید روشنای من صنوبر زیبای باغ عشق یا بهتر است بگویم درخت صنوبر زیبا با برگ های پهن و قدی چنارمانند و تنومند، زیبایی خاصی به این باغ و طبیعت می بخشی و انسانها با شخصیتهای متفاوتی که در اطرافت با تو در تعامل هستند را امیدوار و بلند پرواز میکنی. تو، تنها نقش و نگار من و دانش آموزان کلاس هستی که در بوم زندگیمان پاک نشدنی و ماندگار است.

    نویسنده: هاوژین تینا
    دبیر: خانم صنوبر فتاحی
    غیر انتفاعی گلستان دانش
    آذربایجان غربی، مهاباد

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی با موضوع بهترین شخصیت زندگی من

    نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی

    موضوع: بهترین شخصیت زندگی من

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    ساعت هاست که دارم می اندیشم امّا دریغ؛ دریغ از یافتن پاسخ سوالی که تقریبا یک روز است ذهنم را مشغول خود کرده«بهترین شخصیّت زندگی من»
    این شخص کیست که او را هنوز پیدا نکرده ام و مانند مجنون به دنبال لیلی ام؟ اگر این موضوع از زبان دبیر نگارش بیان نمی شد، حتی یک دقیقه از عمرم را هم صرف آن نمی کردم؛امّا واقعا کیست این شخص؟
    تا ساعاتی پیش احساس می کردم او را میشناسم و او به من نزدیک است و هر وقت خود و فرزندانش راصدا زنم به کمکم می آیند ولی اسمش در خاطرم نبودـبالاخره یافتم،بهترین شخصیت زندگی ام را میگویم،نامش را به خوبی به یاد می آورم.ای وای من که از او غافل بوده ام. او برایم همه کار انجام داده ولی من چه؟ من سیه رو که اگر اسمش را در جایی می شنیدم یا می دیدم، سرسری از کنارش رد می شدم.چه وفایی دارد،چه صفایی دارد![enshay.blog.ir]
    فکر کردن به کمک های پنهانی اش که وقتی مدّت طولانی از آن می گذرد به یادش می افتی و از همه خجالت میکشی.این کمک ها چرا برایم پنهانی بودند و چرا من ذرّه ای قدم برای آنها بر نمیدارم؟ شرمنده مولایم علی و فرزندانش هستم؛ خانواده ای که تا آنها را ندای من به گوش میرسد بی چون و چرا،بی کینه به فریادم میرسند.
    آن روز را به درستی به خاطر دارم.روزی که از آدم و عالم متنفر بودم؛احساس اینکه در حقّت بدی شده؛قلبم به درد آمده بود،تنها راهش در نظرم مرگ بود که آنرا تسکین می بخشید.
    می گویند دوستی به عمل است نه به حرف امّا این دوست حرفهایش حکم عمل عالم را دارد.
    در آن روزها منتظر تلنگری بودم تا سریعا گریه کنم با این حال که قبلا تا حدودی گریه آرامم کرده امّا بی فایده بود.
    جلسه بسیج هم برایم کسل کننده بود،امّا به اجبارشرکت کردم،جلسه یک ساعته بود که بیست دقیقه از آن به بطالت گذشت.خدا را شکر کردم که بعد از بیست دقیقه مسئول آمده که جلسه را تشکیل دهیم،البته بین آن تماسها اجازه صحبت مسئول با ما را نمیداد که بالاخره دقایق پایانی کتابی را جلوی روی خود دیدم،با خود اندیشیدم:(آخر این لحظه نهج البلاغه چه میگوید؟)
    مسئول چند خطبه را به صورت تصادفی باز کرد و متنی از آنها را قرائت کرد؛وای که این جمله چقدر شفا بخش بود:(این جهان فانی و بی ارزش است،می آید و میرود...)
    تکرار این جمله در هر خطبه نوش دارویی بود به زخم دلم.حرفش مرا از اطرافیانم بی خیال کرد که حرص کاری که کرده اند را نخورم و به فکر تلافی نباشم.
    تا حالا او را ندیده ام و چیز زیادی هم از او نمیدانم که بخواهم ویژگی های ظاهری یا باطنی اش را بگویم؛تصویری از او به جز یک صورت درخشان در برنامه های تلوزیونی که اکثرا مخصوص کودکان بوده،دیده ام ؛امّا آدم خوبی است،خوب که چه عرض کنم،فوق العاده است.
    گفتم که علی،گفت بگو سرُّاللّه
    گفتم که علی،گفت بگو عین اللّه

    گفتم که به وصفش چه بگویم،گفتا
    لا حول ولا قوه الّا باللّه

    نویسنده: نفیسه حیدری اُرجلو

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء