موضوع: توصیف شخصیت مادربزرگ
میگویند تا آدم چیزی را از دست ندهد قدرش را نمیداند به راحتی از کنارش میگذردبدون کوچیک ترین توجهی به آن اما روزی خواهد رسید کهحسرت ان روز هارا بخورد به خود بگوید کاش چنان میکردم کاش چنان میکردم
یکی از افرادی که همیشه حسرتش را میخوردم مادر بزرگم بود مادری ۷۰ ساله با موهایی حنایی که تار های سفید درمیان آنها ب چشم میخورد .قدی متوسط چشمانی ن بسیار درشت بینی متوسط ولبهایی نازک وکوچک و چروک هایی که در چهره اش بود نشان دهنده روز هایی بود که پشت سر گزاشته بود درد هایی ک کشیده بودی راه هایی ک پیموده بود.[enshay.blog.ir]
همیشه لباس های روشن ب تن داشت یعضی وقت هاهم گل گلی دل سوز فرزندانش بود عاشق نوه هایش از دل و جان برایشان وقت میگذاشت .مهربان بود ب اندازه ای ک دیگر کسی ب مهربانی او ندیدم
خنده هایش راهنوز ب یاد دارم هروقت میخندید چقدر دلم میخاست بپرم و لپای سرخشو ببوسم .
او رفت وبهشتی شد و من ماندم و حسرت وجودش
پس بیایید قبل ازینکه دیر بشود قدرشان را بدانیم.
توصیف شخصیت
موضوع: تنهای مهربان
میرم بغل مادربزرگم،
میگه گریه کن
دردت به جونم....
«روزبه بمانی»
خانمی با قد خمیده و ریز نقش. دست و پاهای پینه بسته ای که نشانگر سن بالا و سختی هایی است که در زندگی اش کشیده.با سنی قریب به ۸۰ سال. صورتی چروک، که زیبایی جوانی اش را از دست داده. با عینکی ظریف به چشم، چشمانی که دیگر فروغی ندارند. بینی ای که نسبتا بزرگ است و لبانی چروکیده،اجزای چهره اش را تشکیل میدهند.
او کسی است که شاید رفتاری خشن داشته باشد اما، دلی مهربان و وسیع دارد. کسی که بتواند سالهای سال ، تنهایی سر کند ،کم کسی نیست.تمامی حرفهایش، از روی تجربه سالیان زندگی اش است.شاید هم خرافاتی که از ایام قدیم به خوردش رفته. زنی که برای زندگی اش، مردانه میجنگد. زنی از جنس مادر، از جنس بزرگی. زنی که همه به نام مادربزرگ میشناسند و صفای خانه اش زبانزد خاص و عام است.[enshay.blog.ir]
نویسنده: ام البنین خنجرزاده
دبیر: سرکار خانم ناهید بزرگمهر
دبیرستان حضرت زهرا(ص)
شهرستان رامشیر،خوزستان
موضوع انشا: مادربزرگ مهربانم
پیرزنی سپید مو با چهره ای خندانِ آمیخته به غم...اسمش مادربزرگ است.
سپید موی جهان دیده و مهربانی که خط های صورتش شیرین ترین تصویر است.
با اینکه سنش بالا رفته و کمی چروکیده شده بازهم در چهره اش مهربانی و زیبایی موج میزند.
مادر بزرگ مهربانم مثل همیشه بر روی ایوان نشسته بودد فنجان های چای را مانند صفی از کتاب که بخار علم از آن بر می خواست چیده بود.
شب که میشود صندوق پر رازو رمز مغزش شروع به دادن اطلاعات می کند مخصوصا آن شب هایی که تا خود صبح داستان هاب شیرین کودکی اش را برایم بازگو می کند.
مادر بزرگم ای مهربانترین مهربانان ای بهترین بهترینان ای که نبودت برای من کابوسی بزرگ تر از دریاست دوستت دارم......
ای عشق همیشگی
مادربزرگ درست است گاهی خاطرات فراموش میشود اما تو جز بهترین خاطراتی ...
مطالب مرتبط: