موضوع انشا گسترش شخصیت
نگارش یازدهم درس سوم شخصیت پردازی هم کلاسی ام فریناز
بهش پیغام دادن و گفتم همان جای همیشگی منتظرم..!
گوشی رو روی میز چوبی کافه گذاشتم و بیرون رو نگاه میکردم ، آسمان مث همیشه گرفته بود ابرسیاه ومه اطراف کوه ، چیزی معلوم نبود. شومینه داخل کافه فضای صمیمی وگرمی رو ساخته بود و آهنگ ملایمی در حال پخش بود، شهربور که بود احساس میکردم آنار ترک خورده ایم که در آبان به جا مانده .
صدای میز کناری افکارم را دزدید، رویم را برگرداندم ... پسر و دختر که به نظرمیرسید نامزدن میخندند، یک نیش خند کوتاه زدم ،وگارسون آمد، خانم چه چیزی میل دارید.؟!
منم سرم را بلند کردن و گفتم کمی بعد سفارش میدهیم ممنون. صدای بازشدن در کافه آمد. رویم را برگرداندم خودش بود ، دستم را تکان دادم وسری تکان داد و در را بست . باز مثل همیشه شاد و سرحال ، گیسوان خرمای رنگش را دم اسبی بسته بود وشال خرمالوی رنگ انداخته بود سرش و با آن پالتوی مشکی مثل همیشه زیبا بود. به احترامش پا شدم و بغل صمیمی کردیم ، گفتم : خوش آومدی عزیزم بشین ! ، فریناز چی میل داری سفارش بدم .
+مث همیشه قهوه و کیک شکلاتی .
یه دست تکون دادم وپسرپوست گندمی که گارسون بود آمد، بله خانم ، سفارش قهوه و کیک شکلاتی. لبخندی تحویل صورت پرمهرش دادم ، فربناز دختریست با پوستی سبزه ، قدی ریزه میزه ، صورتی شاد و چشمانش قهویه ای رنگ ، برق چشمانش را با اشتیاق نگاه میکردم ، عاشق آن خنده های سرحال و دندان های سفیدی بودم که هنگام خنده هایش برق میزد، لاهم گرم گفتوگو بودیم.
فریناز : باز مث همیشه که شال سیاه ، پالتوی شیاه پوشیدی خسته نمیشی عسلی ؟
من : خودت بهتر میدونی رنگ مشکی مورد علاقه منه که ..
خندید و سری تکان داد و گفت باشه ... ، مشغول خوردن کیک بودیم ، دل مهربونی داره ، اخلاقی خوب ، بامرام ، هروقت چیزی پیش اومده حضور گرمشو کنارم حس کردم ، با غمگین شدنم ناراحت میشد با خوشحالیم شاد ، خیلی دختر اجتماعیه و همین قلب پاکش منو جذب خودش کرده ، درسته نفس کشیدن شروع زندگیه و عشق قسمتی از زندگی ولی دوست خوب قلب زندگیه ، و وسعت دوست داشتن منم به تو یکیه ..
نویسنده: عسل امینی
هنرستان فنی حرفەی اسوە، شهرستان بانه
دبیر: آقای قادرزادە
بند مقدمه:
خوبی در وجود بعضی ها چنان عجین شده است که هرگز نمی توانی خلاف آن را تصور کنی .
آدم هایی که وجودشان لبریز از عشق و محبت است و گاهی توصیف عظمت نیکان در کلام نمی گنجد .
بند بدنه (خصوصیات ظاهری و رفتاری):
چهره ای مهربان و کشیده با چشمانی روشن و لبخندی ماندگار که همواره بر آن چهره نقش بسته ، گویی هرگز غمی ندارد از بس که مهربان است .
پوست گندمگونی دارد و جز آن دسته از آدم هایی است که قامت بلندی دارد . البته در گذر زمان قدسرو مانندش اندکی به کوتاهی گراییده . موهای جو گندمیش نشان از سال ها تجربه و زندگی پر فراز و نشیبش دارد .
هرگاه به چهره معصوم مادرم که حال دیگر گرد پیری بر آن نشسته نگاه می کنم با خود می گویم چگونه وجودش سرشار این همه مهربانی و مهرورزی است .
مهربانی هایی که هیچ گاه برایشان حد و مرزی قرار نداده و هرگز اندیشه بدخواهی به قلب با وسعتش راه نیافته است .
گاهی اوقات که چشمانش را می نگرم ؛ عمیقا به آن احساسات لطیف و لبریزش پی می برم و می توانم درک کنم که چگونه عشق را با همه وجودش به دیگران تقدیم می کند .
هیچ گاه در ناملایمات زندگی خشم خود را به فرزندانش نشان نداد و در شرایط سخت زندگی ، مهربانی را فراموش نکرد .
گاهی فکر میکنم او به دنیا آمده است تا با تمام توانش بفهماند که زندگی ارزش دل شکستن انسان ها را ندارد . نشان دهد آن چه عده ای در مورد نا مهربانی گفته اند نمی تواند وجود داشته باشد . انسانی والا که هنگام دیدارش بر خود می بالم و از داشتنش خدای را شاکرم .
بند نتیجه گیری:
مادرم تمام قد در برابر تو و اندیشه پاک مهرورزت می ایستم و سر تعظیم در برابر این وجود پر از عشق و خوبی فرود می آورم و نیک آگاهم تو بدی را نیاموخته ای و هرگز نخواهی آموخت.
مطالب مرتبط: