نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: دانه ای در دل دیوار
هوا سرد بود. باران قطره قطره می بارید. انگار داشت کوچه ها را برای امدن بهار اماده میکرد. خانه هایی با سقف هایی گنبدی شکل و خشتی با در های چوبی و قدیمی تصویر خاص و زیبایی به این روستا می داد....
من ، دانه ای کور ، بی انکه دنیا را ببینم ، در بین اجر های یک دیوار گم شده بودم.
در ان جهان تنگ و تاریک ، با باد و باران غریبه ، دور از بهار و نور و مردم بودم اما مدام احساس میکردم بیرون از این بن بست ، ان سوی این دیوار چیزی هست ، اما نمی دانستم ان چیست....؟؟ با این وجود مطمئن بودم.... [enshay.blog.ir]
اینگونه بودن زندگی نیست. من در ان تن کوچکم نگنجیدم ؛ قلبم ترک خورد و دستی از نور مرا به سمت دیگری برد. وقتی چشمم را به روی اسمان باز کردم ، یک قطره نور خورشید یک عمر نابینایی مرا دوا کرد.
من با سماجت اخر خودم را از جرز ان دیوار تاریک بیرون کشیدم ؛ ان وقت فهمیدم زندگی یعنی همین کار...
باد می وزید و قطره های باران به شیشه می خورد...
برف ها کم کم اب میشود ، شب ذره ذره افتاب میشود و دعای هر کس رفته رفته در راه ، مستجاب میشود...
نویسنده: شاینا شریف
مطالب مرتبط: