نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن انشا» ثبت شده است

نگارش دهم درس اول

نگارش دهم - درس اول

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

موضوع: زندگی

هرکسی یک نگاه جدید از یک پنجره نو به زندگی دارد.فردی زندگی را زیبا و دیگری زشت می بیند،البته دریچه نگاهش بستگی به حال آن روزش هم دارد .
ازنظرمن زندگی مانند یک رودخانه خروشان است که به سمت خوشبختی جریان دارد؛حال تعیین جهت موج های رودخانه به خود من و تو بستگی دارد که آیا واقعا آن را به سمت خوشبختی هدایت می کنیم و یا بدبختی ،زندگی را می توان به پله های سعادت تشبیه کرد که ما را به سمت هدف های ریز ودرشتمان سوق میدهد.

در این راه پر تلاطم، ما تلخی ها و شیرینی ها و یا حتی زخم ها و درمان هایی را خواهیم چشید و حس کرد.
در راه قدم زدن، روی سنگ فرش های زندگی ممکن است ما هزاران بار بمیریم و در برابرش هزاربار زنده شده و حیات دوباره بگیریم ولی زیباترین مرحله در این راه عظیم شانه خالی نکردن از سختی های روزگاراست.

حتی اگر صدبار به زمین خوردیم و زانو هایمان زخمی شد دست به کمر بگذاریم و قامت خود را صاف کنیم،برای هدف هایمان قدم های بلند برداریم.

نویسنده ی نوجوان :هانیه رحمتی
دهم تجربی،دبیرستان شاهد عصمت کرج
دبیر:خانم فرحناز حسینی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: پاییز

پادشاه فصل ها کیست؟ خالق فصل های هفت رنگ کیست؟ پادشاه هفت فصلی که هرسال از جلو چشمانمان می گذرد و پاورقی تمام زندگی هاست ،چه کسی است؟ هر کس در زندگی خود فصل های زیادی را تجربه کرده و شاید قهرمان هر فصل از زندگی ،خود، پادشاه آن فصل باشد. شاید نتوانیم برای فصل ها پادشاهی را تعیین کنیم.
شاید انسان های قهرمان زیادی در زندگی ما وجود داشته اند و دارند و خواهند داشت که نقش های خود را هنوز ایفا نکرده اند .
شاید رابطه ی سرنوشت و فصل های زندگی ما با هم رابطه ی دوستانه ای دارند که هنوز بازی های خود را پشت پرده پنهان کرده اند و به نمایش نگذاشته اند تا زمان موعود...

نویسنده: محیا نصیری مقدم .
دبیرستان صلای دانش
شهرستان گناباد

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

هر شب تکراری تر از هر روز و هر روز تکراری تر از هر شب
ماه من کجا هستی که اشک هایم را نمی بینی! ماه من آنقدر شب ها نگریستمت که دیگر حتی در روز هایی که کنارم نیستی هم نورت را می بینم اصلا سال هاست که جز نورت در زندگی ام چیز دیگری را ندیده ام.
اما آنقدر در پرتوی نورت و در سوگ این غم فراغ گریستم که دیگر نه آهی مانده است و نه اشکی حال ماه من تو آنقدر بالایی که اشک هایم را حتی برای یک شب ندیده ای.
کاش از همان شب اول نورت را ندیده بودم و حالا سال ها از آن شب میگذرد اما من هنوز روز ها در گوشه ی این اتاق نمناک به تو میاندیشم و شب هایم سهمی جز نگریستنت ندارم.
این اتاق گویی زندان من است که زندانبانش تمام غم های مرئی و نامرئی زندگی است. خسته ام من خسته ام از این همه فاصله از این همه سال که گذشت بی هیچ تغییری...
من سال هاست انتظار میکشم اما نه تو ذره ای از آسمان پر ستاره ات فاصله میگیری تا نزدیک من شوی و نه من به خود اجازه میدهم که غرور شیشه ایم را به خاطر احساسات تاریکم ترک بر دارد.
پس چه باید کرد با این غم بی انتها با این انتظار؟
من نمیدانم تو از آن بالا آیا گاهی به یاد من می افتی؟ آیا لحظات گذشته را حتی یکبار مرور کرده ای؟اما من هرجای این اتاق که پا‌ میگذارم نورت را میبینم نوری که تا عمق قلبم نفوذ کرد سپس آنقدر عمیق شد که دیگر جز نورت چیزی را ندیدم و اما‌ تو،تو همان کسی هستی که میتوانی با چاقوی تیز حرف هایت گلوی من را بشکافی و من برای این که دست های زیبایت به خون من آلوده شده است در آخرین لحظات از تو عذر خواهی کنم و چه زیباست مرگ آرام من در آغوش تو ماه رویایی...

نویسنده: فاطمه امیدیان
دهم تجربی
دبیرستان نورا ناحیه ۲ اهواز
دبیرخانم: فرزانه قربانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: پاییز

پاییز آمده!
پاییز آمده پر دلتنگی!
گوش کن !
صدای قدم های دلبرانه ی خزان را می شنوی؟
از عطر سحرآمیزی که در هوا پخش کرده می شود فهمید که چقدر دلتنگ است.
آذر می گوید او همیشه بامهر می آید. از بس که مهربان است.
راست می گوید اگر مهر را بر سر آبان بگذاریم مهربانی می شود بی حد و حساب گرچه آذر خودش عشقی آتشین دارد که همیشه با بغض گرمی پاییز را راهی می کند.

اما هر چه که هست من خزان را دختر دردانه ای می دانم که با آن قلب پر از مهرش نیامده بساط گریه اش را پهن می کند.
او لباسی چین چین، پر شده از برگ خزان بر تنش میزند و گل سری با یاقوت های سرخ انار و چند پره ای از نارنگی و خرمالوی بزرگی که آن گوشه ی گل سرش به شدت خودنمایی میکند می آید و میان فصل ها ردپایی میگذارد فراموش نشدنی!

نویسنده: زهرا تاجمیری
دبیرستان فاطمه پزشکی
استان البرز

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: پاییز

برای من که دلم چون غروب پاییزاست
صدای تو از دور هم غم انگیزاست!


پاییزبه قدم زدن های دونفره اش معروف است،
راه رفتن روی برگ های خشکیده ای که تامتولد می شوند، مادرشان راازدست می دهند!

پاییزرنگ های زردونارنجی اش که زبانزدهمه ی رنگ هاست!
پاییزفصلی است بااشک هایی که هنوزبرگونه ی خیابان نیوفتاده اند، خشک می شوند و عشق زیباترین رازپاییزاست.

عاشق شدن درپاییزرنگ وبوی دیگری دارد.
راه می روی دست دردستانش وبوی باقالی ها و لبوهای کنارخیابان مستتان می کند!
پا می گذارید روی برگ هایی که قلب هایشان زیر پاهایتان جان می دهد.
کوچه به کوچه راه می رویدو خیابان هاشاهدزمزمه هایتان می شوند.
زیر باران پاییز راه می روید و گونه هایتان از اشک خدا،خیس می شود.
وچه لذتی دارد تو باشی و من وپاییز که خیابان هارا به خاطر حضورت زردونارنجی می کند
و
به راستی پاییز قصه ی بهاریست که؛ عاشق شده است!


نویسنده :فاطمه حسینی
دبیرستان فاطمه پزشکی
استان البرز

موضوع: باران

این حال من بند به باران است.
ای وای از آن روزی که آسمان شروع به گریستن کند .
اگر آسمان گریه نمی‌کرد، شاید زندگی ها زیباتر بود، شاید کمتر دلتنگ آدم‌های بی‌ارزش می‌شدیم، شاید در اوج جوانی پیر نمی‌شدیم، شاید دیرتر،شاید دیرتر به مرده‌ای متحرک تبدیل می‌شدیم !
نمی‌دانم چه نامردیست که اینگونه دل تو را شکسته است که در تنهایی خویش بر سر ما گریه می‌کنی اما بگذار این را به تو بگویم این فقط تو نیستی که گریه می‌کنی اشک‌های تو بهانه‌ای است برای حال ابریمان، اشک‌های تو است که پناهمان می‌شود در اوج دلتنگیها‌یمان.....به حرف‌های مردم باور نکن که می‌گویند عاشق باران هستیم آن هم برای بوی نم‌خاک. خاکی را میگویند که توسط تو به گل تبدیل شده. اشک‌های تو حتی قلب خاک را به سنگ تبدیل می‌کند! باور کن اینجا با آمدنت بوی نم خاکی وجود ندارد اینجا خاطرات هستند که با آمدنت جانی تازه میگیرند. آرام آرام به ما نزدیک میشوند و ما را در آغوش میگیرند و زندگیشان را برایمان تعریف می‌کنند. خاطراتی که به دستان خود ما شکل گرفته‌اند!
باران عزیز میدانی بغض کردن چیست ؟ بگذار برایت بگویم آنها خاطراتی هستند که تو به آنها جانی تازه داده‌ای می‌آیند و تلاش می‌کنند که نفس کشیدن را از ما بگیرند. آنجاست که دیگر نمی‌توانی نفس بکشی. خاطرات که دیگر نمی‌توانند ما را از پا در بیاورند دست از کار خود کشیده و میروند و آنجاست که ناگهان بدون اینکه خودت بدانی اشکی از گوشه‌‌ی چشمت روی زمین می ریزد .... نمیدانم خداوند به باران چه‌گفته است که هنگامی که می‌بارد خاطرات نیز از گوشه‌ی چشم ما به زمین می‌ریزند. حتما تاحالا فهمیده‌اید چه‌گفته‌ام؟
خیلی ها را می‌شناسم که با بارش باران بدون چتر به بیرون می‌روند که حس‌و حالی تازه گیرند. خیلی وقت‌ها حسودی می‌کنم به این آدم‌ها که چه عجیب حالشان خوب است بی هیچ بهانه‌ای!...
باران این را گفتم که بدانی با آمدنت به کنج اتاق می‌روم! تو می‌باری و شیشه‌ی اتاقم را تمیز می‌کنی اما دل من را چه، دلم را خانه‌ی خاطره‌های بی‌خانمانی می‌کنی که سالهاست در تلاشم آنهارا از خود برنجانم...به شیشه‌ی اتاقم میزنی‌، تازه می‌شود داغ‌های کهنه‌ام ،نمک می‌پاشی بر روی زخم‌های کهنه‌ام. می‌آیی که تنهایی‌ام را به رخم بکشی؟ می‌آیی که داغم را تازه‌تر کنی؟ گم میکنی‌ خودم را در خودم .. خیلی وقت است که گمشده‌ام .......
بگذریم... هر وقت آمدی باران جان قدمت روی چشم. در میان راه دنبال مینای واقعی نیز بگرد. مهمان‌نوازی این دردسر‌هارا نیز دارد دیگر، هر وقت آمدی خوش آمدی اگر در میان راه مینای واقعی را دیدی به او بگو که خیلی وقت است که دلتنگش‌هستم به او بگو برگردد...به امید دیدارت!
راستی یادم رفت گفته‌بودم که نیایی؟!!!!

نویسنده: مینا رستمی
پایه دهم دبیرستان عصمتیه
دبیر خانم قربانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: -

زمستان بود. من از مدرسه برمی گشتم . در آن سوز سرما ناگهان بوی گلی به مشامم خورد. هرچقدر اطراف را نگاه می کردم، گلی را ندیدم. چشمم به گل کوچکی افتاد. که در میان انبوه ای از برف رویده بود. همینطور که مجذوب بوی خوش گل شده بودم. با خودم گفتم که این گل چقدر عمر می کند. ایا همه گل ها بوی خوش می دهند یا فقط این گل کوچک است، که در میان نا امیدی مورچگان و سردی پرهای پرندگان در اسمان بی کران، بوی امید و بوی بهار را اورده است. ناگهان از دشت گل رویایم که گل با بوی خوشش در خیالم ساخته بود، بیدار شدم. که چشمم به زنبور کوچکی که درون گل بود افتاد. که در میان زردی شهد گل با خط های سیاه و زردش و وزوز بالهایش برای خود از گرد گل کوچک تغذیه می کرد.با خود فکر کردم که اگر گل نبود، عسل تولید می شد.و اگر گل ها بی رنگ بودند، بوی خوششان به تنهایی می توانست، زیبایی این خلقت خدا را کامل کند با خودم گفتم، که اگر گل ها می توانستند سخن بگویند، چه می گفتند. همینطور که هوا سوز سرمایش را زیاد می کرد. فکر کردم که حتما می خواهد در جای گرمی باشد. به خانه رفتم،که خواهرم مشغول خواندن شعر:

« تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند/تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند».
به او گفتم. یک گل پیدا کردم. اما او در جواب گفت:« با یک گل بهار نمی شود.» به او گفتم درست است اما امید را که می آورد. بیل کوچک را برداشتم. و به حیاط رفتم. برف ها را کنار زدم. که ساقه سبز پر رنگی را دیدم. گلدان را پر از خاک کردم. و گل را میان خاک های قرمز گذاشتم. و به خانه بردم. بعد از ساعت ها خانه مان پر از عطر گل شده بود. شب را با استشمام بوی گل کوچک و پچ پچ خواهرم که از مادرم می پرسید. ایا گل پشت رو دارد. راست است که می گویند گل بی خار نمی شود به سر بردیم . وقتی صبح بیدار شدم. جسم بی جان گل را که روی خاک قرمز رنگ افتاده بود، دیدم. اشک در چشمانم جمع شد. خیلی ناراحت شدم. اما با خود گفتم که اگر گل وجود نداشت. دیروز شیرین جایش را به امروز تلخ نمی داد.

نویسنده: بهارک محمدیاری
شهر موسیان،
دبیرستان۱۳ آبان،
دبیر: خانم نصری

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

روش های نوشتن:

منشآ تشکیل رودخانه ها چیست؟اگر رودخانه ها نبودند چه میشد؟
چرا میگویند بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین؟
بزرگترین رودخانه ها چگونه به وجود آمده اند؟
اگر رودها به دریاها نریزند چه میشود؟

متن:
صدایی ملایم به گوش میرسد؛غلطیدن سنگ ریزه ها را احساس میکنم ،نمناکی هوا نوید دهنده عبوری است که حیات بخش دشت های اطراف است؛گذری آن طرف روستا، مردمان را یکجا دور هم جمع کرده صدای زیبای رودخانه این موسیقی لطیف آفرینش....
رودخانه ها ،برفهای مرده کوهسارانند که عبور را ترجیح داده اند؛برفهایی که کوهها، سنگینی با هم بودنشان را تحمل نکرده و از خود دورشان کرده است.گاه از راه های دور آمده اند سنگ ها و صخره را پشت سر گذاشته و موانع را شکسته اند؛از کوه های مختلف به هم رسیده اند و بزرگ ترین رودخانه ها را تشکیل داده اند به راستی چه باشکوه و زیباست این اتحاد و به هم پیوستگی شان.
گاه می اندیشم اگر رودخانه ها نبودند چه اتفاقی می افتاد؟رودخانه هایی که آبادی ها را در کنار خود جای داده اند و کناره های نمناک آنها بستر رویش سبزه هاست.اگر نبودند و اگر حرکت نمی کردند زمین صفحه ای خشک و سنگلاخی بود که حتی نفس کشیدن در آن سخت می شد.تراکم جمعیت در مناطق سرد و بارانی به حدی زیاد می شد که جایی برای موجودات دیگر وجود نداشت.تمام گونه های گیاهی و جانوری که با توجه به اقلیم جغرافیایی زیست میکنند؛از،بین می رفت و زندگی غیر قابل تحمل می شد و عملا حیات به طور کل از بین می رفت.
رودخانه ها عبور می کنند تا خود را به دریا برسانند جایی ک آرام و قرار بگیرند و در دامان دریا محو شوند و باز چرخش روزگار کار خود را انجام دهد و تا جهان باقی است این چرخه ادامه یابد.
به راستی که عمر انسانها و گذر آن شبیه عبور رودخانه هاست؛سریع و بی وقفه؛لحظه های سخت زندگی همان عبور رودخانه از لابه لای صخره های سخت است.عمر رفته و لحظه های گذشته همان آبی است که بعد از گذشتن برنمی گردد.
جهان هستی سرشار از زیبایی هاست؛پدیده هایی که آفرینش قدرت بی نهایت خداست.رودها انتقال دهنده زندگی اند و بودنشان رگ های حیاتی زمین است.بکوشیم صافی و پاکی آب ها را آلوده نکنیم چنان که سهراب می گویند:آب را گل نکنیم؛در فرودست انگار کفتری میخورد آب...

نویسنده: خانم مریم منفرد،
دبیر ادبیات دبیرستان نمونه دولتی استان فارس،شهرستان زرین دشت

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

به نام پروردگار قلم

آیا تا به حال حس یک مجرم یا مجرم فراری را داشته اید؟ آیا تا به حال مجرم بوده اید؟ یا اصلا مجرمی را از نزدیک به چشم دیده اید ؛ نه نه! منظورم از مجرم آن زندانی های فراری فیلم های لوکس هالیوودی نیست منظورم مجرم هایی است که هر روز را با انها می گذرانیم یا حتی آنها را در آیینه می نگریم. مجرم هایی که حقوقی نیستند ولی حقیقی اند. در موجودیت هر یک از ما یک مجرم است که خودمان آن را بیدار می کنیم. مجرم های وجود ما مانند فیلم ها ، کشنده نیستند البته اگر با حقیقت نفس آن رو به رو نشویم ، چرا هایش را دنبال نکنیم و اگر آن را واکاوی نکرده به مبارزه با او بپردازیم. مبدانم اکنون استفهام هایی گنگ ذهنتان را به خود مشغول کرده است پس بگذارید قضیه را از آنجایی شروع کنم که فهمیدم شریک مجرمیت خویش شده ام. در زندگی هر انسان اتفاقاتی رخ می دهد که باعث میشود دیگر آن احمق قبلی نباشد من هم از این دسته مستثنا نبودم ؛ از یک سالی به بعد دیگر سنگینی کار هایم را حس میکردم دیگر ذات شریرم معصومیت هایم را از وجودم طرد کرده بود. از فردا ها هراسان بودم حس می کردم بازیچه علت و معلول ها شده ام در صف انتظار بدترین ها بودم. خدای من! این حس مجنون وار از چیست؟ کار هایت را در لحظه میکنی و تا روز ها میدانی که تقاصش در راه است. ثانیه ها را در آزادی خود خطا می کنی و گوارایی را به کمال می رسانی و چندی نمی گذرد که در افکار متوحشت حبس می شوی و تا روز محاکمه در زندانی بی نهایت از جنس زندگی به آزادی های ثانیه ای خویش پوزخند میزنی. مانند یک مجرم فراری اجتماع را بالا می آوری و به همه به چشم طلبکار می نگری به خودت رجوع میکنی اما خودت هم از تو شاکیست چرا که تو حتی خودت هم نبودی و با هر اجتماعی رنگی شدی ، تو حتی به خودت هم ظلم کردی. با این احساس ندامت پیش میروی و شرمندگی وجودت را تلو تلو میخورد. تو فقط یک مجرم بی پروا و مست آینده ای بودی که حتی شلاق های گذشته ات هشیارت نکرد ؛ گول ها را لحظه ای خوردی و حصرت را عمری. همه مجرم میشوند ولی لازمه مجرم ماندن فقط غرور است ، غروری که تواضع ات را زیر پا می گذراد و تو را به فردی انتقاد ناپذیر تبدیل میکند. مجرمیت یعنی نگاه هایی که از روی غیظ در وجدانت شلیک می شود یعنی معجون تلخ و شور شرم و هراس یعنی فرار از ورطه خاطرات گناهان یعنی کشمکش های حنجره ی عقیم ات با نعره های یارجوی درد هایت. هیچوقت نگذار این قضیه از خط قرمز رد بشو وگرنه به جایی می رسی که آنقدر سنگین میشنوی که دیگر نمیتوانی مجرمانت را مهار کنی آنجاست که شادی ات مجازی میشود و زندگی حقیقت را به تو کنایه می کند. می خواهی از آسمان گناه هبوط میکنی تویی که تا دیروز جوان خام و پرشوری بودی ، تویی که با هر سیب ممنوعه عشق بازی کردی ، روی لبه ی هر تیغ راه می رفتی ولی حال آنقدر عاجزی که لبه ی هر تیغ را روی خود راه می دهی. با خود تعلق میکنی که ای کاش قانون هایم را سخت تر می کردم تا مجرمیت وجودم را فرا نمی گرفت. آه و اندوه و سکوت مراعات بی نظیرت با دنیا شده است ؛ ولی هیچوقت دیر نیست مجرمت را از ریشه بشناس با او دوست باش بدان مشکلش چیست زیرا که راه حل هر مشکل در ریشه ی همان مشکل است. بعضی وقت ها این آزادی های پر زرق و برق پوشالی هستند که مجرمت را آزاد میکنند و علاوه بر آن حتی آزادی های فطری ات را محدود تر میکند. هنوز دیر نیست مجرم تو شهروند توست و تو حاکم او.

نویسنده: محمد مهدی سپهر سبحانی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: درخت

من یک درخت بودم با آرزو های بی جواب،با رویاهایی دود خورده .
من یک درخت بودم،در گوشه ای از یک کوچه ی شلوغ و پر سر و صدا ،با مردمانی که حتی به خود هم رحم نمیکردند. من تنها بودم در حالی که دود ماشین می خوردم و دفتر نقاشی بچه های سرکش در حال بلوغ بودم.
من ارزو داشتم،آرزوی جنگلی با آسمان ابی،ابر های پنبه ای و هوای تمیز و تازه . من می خواستم خودم باشم ،می خواستم یک درخت باشم. یک درخت با شکوفه های سفید و صورتی ، برگ های پهن سبز ، تنه ای بزرگ و تنومند با ریشه های بلند و عمیق. من می خواستم میزبان باشم برای پرندگان اواره ، یک آشیانه خوب و امن
به هر حال من یک درخت بودم ، در یک گوشه ای از یک خیابان شلوغ با آسمان تیره و دودی با مردمانی که در پی زندگی سالم هستند ،اما فقط به خود که نه به تمام موجودات آسیب می زنند.
من دیگر درخت نیستم. قطعه چوب خمیده ای هستم که زمانی درختی با زندگی سیاه و خاکستر و آرزوهای دست نیافتی بود.

نویسنده: پرستو اصغری
سال دهم دبیرستان شاهد بهشهر

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: دریا

صدای موجت ای دریا/برایم شعر زیباییست/پر از راز و پر از لذت/همانند معماییست ....!

هرگونه دردی،هرگونه مریضی،هرگونه مشکلی که داشته باشیم درمانی دارد...؛لیکن از نگاه من دریا تنها آرامشی است که از هر مسکن و درمانی در بدترین شرایط ممکن آرامش بخش تر از همه چیز است...

چه زیباست لحظه ی آرام آرام آمدن موج ب کنار ساحل و آرام آرام پر خروش شدنش...!

و

بازگشتنش به دریا چه نمایی ایجاد میکند...؟؟؟
سنگ های زیبا و صدفها و مروارید ها چقدر مگر میتواند زیبا باشد؟؟؟

نشستن روی یک سنگ بزرگ و خیره شدن به امواج دریا و نگاه دورادور به غروبی که هر لحظه پر رنگ تر میشود ....


یکباره و بی خبر موج به صخره میخورد و سکوتی که در آنجا ساکن بود و خانه ساخته بود را میشکند....!!!

هرلحظه و هر بار موج کفی را ب ه وجود می آورد و مروارید ها درخشانی خود را به ارمغان میگذارند....
وقتی ک صدای آب دریا با صدای پرندگان و گنجشک ها با هم مخلوط میشوند موزیکی را به وجود می آورند .....

که.....

نمیدانم نامش را چه بگذارم،نمیدانم خواننده ی آن موزیک کیست!!!!!

همیشه دوست داشتم مثل دریا باشم ...
گاهی پر از سکوت ...

و...

گاهی پر از هیاهو ...
عمیق و گود و پرخروش ...!

دریا تنها یک واژه نیست!

دریا یعنی:(
آرامش
دریا یعنی:(
زیبایی
دریا یعنی:(
دلنشینی
یعنی:(
نعمتی که خدا ما را لایق آن دانسته و آن را به ما داده است ...!

از دریا باید آموخت که آدمها بد زندگی ات را ببری ساحل در همان جا بگذاری و بروی ......

و...

آدمهای مهم زندگی ات را در اعماق وجودت جای بدهی...

دریا احساسی ترین و با غرورترین نعمت دنیاست....

مثل ساحل آرام باش تا دیگران مثل دریا بی قرارت باشند ....

نویسنده: یلدا جوانمرد - دهم انسانی دبیرستان ۱۲ بهمن

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

مطالب مرتبط:

  • ۱۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا انتقام

    موضوع انشا: انتقام

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آفتاب ظهر نفس آدم رو بند می آورد،خسته و بی حال از کلاس خارج شدم و موبایلمو روشن کردم. چند قدمی از آموزشگاه فاصله گرفتم که صدای موبایلم دراومد و اسم عمه رو گوشی خودنمایی کرد.
    آفتاب از کدوم طرف در اومده که عمه به من زنگ زده؟ فک کنم سالی یه بار بیش تر این اتفاق نمیفته.
    بالاخره تماس رو وصل کردم و صدای عمه تو گوشی پیچید بعد یه حال و احوال پرسی ساده گفت: یه چیزی ازت میخوام نه نیار،کنجکاو پرسیدم چی؟
    گفت: داریم میایم خونتون جمع کن بریم شمال.[enshay.blog.ir]
    چون شب قبل نخوابیده بودم و خسته بودم مخالفت کردم اما جواب نداد و به ناچار قبول کردم.
    وقتی رسیدم خونه وسایلمو جمع کردم مامان اینا آماده بودن چون از قبل میدونستن.
    ساعت ۳.۳۰ عمه اینا رسیدن وقتی تو ماشین عباس رو دیدم فاتحه خودمو خوندم. عباس پسر عمه و هم بازی بچگی هامه و از همون اولشم هر جا باهم می رفتیم فقط به فکر آزار دادن هم بودیم ولی حال الانم واقعا برای شیطنت و انتقام مساعد نبود.
    به محض نشستنم تو ماشین شروع کرد به تیکه انداختن که چرا مثل خمارا راه میری؟
    مواد بهت نرسیده؟[enshay.blog.ir]
    تقریبا تا نصف راه مشغول چزوندن من بود اما من ساکت بودم و چیزی نمیگفتم فقط تو ذهنم نقشه می کشیدم چطوری حالشو بگیرم.
    وقتی رسیدم سریع رفتم تو یکی از اتاقای باغ و یه ساعتی خوابیدم با صدای بچه ها بیدار شدم و از پله ها رفتم پایین عباس دنبال سوئیچ ماشین می گشت تا وسایلشو بیاره تو و بره حموم و متوجه حضور من نشد. وقتی رفت به سرعت رفتم تو آشپز خونه و کره رو از یخچال در آوردم و مایع ظرف شویی رو برداشتم و رفتم حموم و کره رو به سر دوش مالیدم و شامپو رو خالی کردم و به جاش مایع ظرف شویی ریختم و با شنیدن صدای عباس سریع رفتم تو اتاقم و در رو قفل کردم و منتظر شدم تا عباس بره حموم چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای فریاد عباس دراومد و از تو حموم فریاد میکشید زهرا بیام بیرون زندت نمیزارم.
    بعد یه ساعت عباس از حموم بیرون اومد نمیدونم چطوری اون موهای شبیه سیم ظرف شویی شو شسته بود. هی میزد به در و میگفت بیا بیرون.
    خلاصه عمه آرومش کرد و بالاخره رفت و من خوابیدم صبح که پاشدم رفتم پایین ،عباس با مهربونی برخورد کرد باورم نمیشد منتظر انتقام و داد و فریادش بودم.
    چند ساعت بعد رفتیم تو باغ تا بگردیم که عباس یه درخت بلند رو نشونم داد و گفت اگه با نردبون از این درخت رفتی بالا من اسمم رو عوض میکنم،بچه ها شروع کردن به خندیدن منم لجم گرفت و گفتم کاری نداره میرم بالا.
    از نردبون بالا رفتم روی یه شاخه نشستم و از بالا برای عباس شکلک درآوردم و گفتم دیدی رفتم بالا؟
    شروع کرد به خندیدن و گفت حالا اگه بدون نردبون پایین اومدی شجاع محسوب میشی و نردبون رو برد. بچه ها با عباس رفتن و من موندم و درخت با خودم گفتم نیم ساعت دیگه میاد سراغم اما دو ساعت گذشت و خبری ازش نشد برگ های درخت سایه خوبی درست کرده بودن. نفهمیدم کی خوابم برد که یهو با برخورد یه چیز سنگین تو سرم تعادلم رو از دست دادم و پرت شدم پایین.
    آقا بعد پنج ساعت اومده دیده اون بالا خوابم با توپ زده تو سرم و باعث شده پرت شم پایین. به خاطر این افتادن پام پیچ خورد و بقیه روزها رو توی شمال با درد پا گذروندم.
    اینم از مکافات داشتن پسرعمه انتقام جوئه که باعث میشه حتی تو سفر آرامش نداشته باشی.
    پایان.

    نویسنده : زهرا کیهانیان - منطقه پردیس

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا مسئله ریاضی

    موضوع: مسئله ریاضی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من بعضی وقتا گنگم،بعضی وقتا گویاویا خیلی وقت مشکل.
    من برای خیلی ها اهمیت ندارم ولی آنان نمی دانند راز زندگانی در من نهفته است.رازهایی که در اعدادم پنهانند و راه آشکار سازی آنان خطوطی مبهم.

    وقتی به من می نگری و می گویی:《وای چقدر سخت است.》،من مغرور می شوم ولی وقتی مدادت رازم را آشکار می کند،در واقع غرورم را می شکند.پس بدان غرور شکستنیست. پس هیچ وقت مغرور نشو.[enshay.blog.ir]

    وقتی تنهایی،به من بنگر تا بدانی روزی آن را به در خواهی کرد. من وقتی تنها می شوم در خودم ضرب می شوم و مساوی تنهایی را می راند.

    کینه آفتی در وجود من است که رادیکال آن را با مجزورش نابود می کند.
    دوستانی از جنس صفر مرا صفر می کند و دوستانی از جنس یک هم اندازه من می شوند. پس دوستان خوب و بد این چنین در زندگیت اثر می گذارند.

    هنگامی که غرور،تنهایی و کینه سراغت می آیند،به من اهمیت ده تا رازهای نهفته در تو را برایت آشکار کنم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    باز آفرینی مثل دو چیز طیره عقل است دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

    باز آفرینی مثل نویسی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بازآفرینی مثل: دو چیز طیره عقل است دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی!
    آب دزدی
    در روز گاران قدیم در قریه ای دور افتاده، کدخدایی از خود راضی زندگی می کرد. روزی کدخدا تصمیم گرفت به شهر برود. قبل از سفر مباشر را امر فرمود که به جد به امور ما رسیدگی کن! مباشر مردی جدی و از آن مباشرهای به درد بخور بود. از همان هایی که سر را به جای کلاه برای کدخدا می آورد! مباشر در حال قیلوله بود.
    ناگهان چاکران از راه برسیدند که چه نشسته ای غضنفر امروز پای از گلیم خود فراتر نهاده، آب از کشتزار کدخدا بربوده وبر جالیز خود روانه ساخته است.
    مباشر سخت کوش و امانتدار بر آشفت و سبیل مبارک را تاب داده ، بیل بر دوش همراه مردانی چند ،آنان نیز بیل بردوش، به سوی جالیز روانه گشت. وقتی به جالیز رسید،غضنفر را دید دراز به دراز افتاده، کلاهی نمدین بر چهره نهاده ،سرخوش و بی خیال آب را در جالیز خود رها نموده است.
    مباشر از بی خیالی وی به خشم آمد و خون مبارکش به جوش آمد. باچوبدستی اش، کلاه غضنفر را به سویی انداخت وبا اشارتی، چاکران بیل به دست را به سوی غضنفر فرستاد. آنان نیز حق مطلب را به نیکویی به جای آورده به شایستگی گردوغبار از تن نحیف وی بروفتند.
    در این میان، ترجیع بند« تا تو باشی دیگر آب دزدی نکنی» یک لحظه از دهان گرانقدر مباشر قطع نمی شد.
    غضنفر گنگ و بی رمق به گوشه ای خزید. همین که هوشیاری اش را باز یافت به یاد آورد چندی پیش کدخدا از کنار جالیز رد می شده با صدای نازیبایش حرف های صد تا یک غاز می زد در آخر هم گفته که: به سبب سفری که درپیش دارم نوبت آبیاری زمینم را با تو جا به جا می کنم. غضنفر که با کدخدا رودربایستی داشت تا آمد چیزی بگوید کدخدا راهش را کشید و رفت و کلمات انگار در دهانش ماسید. اکنون کدخدا به سفر رفته بود و مباشر تهی مغز ،نابهنگام همچون عذابی بر سر غضنفر نازل گشته بود. در این لحظه غضنفر به یاد این جمله معروف افتاد که: دو چیز طیره عقلست دم فروبستن به وقت گفتن وگفتن به وقت خاموشی!

    نوشته: مرجان سجودی دبیر ادبیات تهران

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا من اگر ...

    موضوع انشا من اگر ...

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من اگر من بودم، از ریشه می‌کندم غنچهٔ دلی را که دست رد بزند به خاک دلم. من اگر منِ گذشته بودم، برای همیشه پس می‌دادم دل کادومانندی را که به قلبم هدیه شده بود. من اگر منِ پیش از تو بودم، خیلی وقت پیش، حتی قبل‌تر از خواست تو دل که سهل است، جان می‌کندم از کسی که زمانی وصله به جان او بود بودنم.[enshay.blog.ir]
    من اگر جای تو بودم، با «من» مهربان‌تر بودم. من اگر جای تو بودم، با من، منی که برایت ساده از خط قرمزهایش گذشت عاشقانه می‌بودم. من اگر جای تو بودم، دل «من» را با هر بار دیدنت به لرزه نمی‌انداختم که هیچ برایش مردانه‌تر نیز می‌بودم.
    من اگر جای تو بودم، بی‌منت به «من» می‌بخشیدم نگاه‌های سالی یک بارم را، لبخندهای شیرینم را، نغمهٔ کلامم را. من اگر جای تو بودم، ساده از «من» نمی‌گذشتم، ساده دست نمی‌کشیدم از کسی که ساده برایم دست کشید از خواسته‌هایش.
    من اگر جای او بودم ،به تماشا نمی نشستم رفتن صاحب دل «من»را و آمدنش به سوی خودم را. من اگر جای او بودم، به مثلثی پای نمی‌گذاشتم که قرار باشد به‌خاطر حضور من ضلع سومش «من» بشود. من اگر جای او بودم، نیامده می‌رفتم از دیاری که روزی قرار بود عاشقانه‌هایی را در خود رقم بزند ؛اما حضورم... .[enshay.blog.ir]
    من اگر جای او بودم، خراب نمی‌کردم کاخ آرزوهای «منی» را که با آمدنم ویران شد. من اگر جای او بودم، یا زودتر می‌آمدم یا برای همیشه گم می‌شدم در کوچه‌ و پس‌کوچه‌های این شهر. اما اگر می‌شد که من، من بمانم، تن‌به‌تن به مبارزه با سرنوشت می‌رفتم تا میسر کند راه من و تویی را تا ماشدن و او بماند و آن‌ها!
    سال‌هاست که این دلم برای بودن و ماندن در دنیایی پر می‌کشد؛ دنیایی که می‌شد منْ من بمانم. تو تو بمانی و او او و بی‌تقصیر باشد سرنوشتی که قرار است بعدها زبانزد تو و امثال او شود.

  • ۰ نظر
    • انشاء

    روش تدریس درس اول نگارش دهم

    روش تدریس نگارش دهم درس اول

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    روش تدریس: اعضای گروه مراحل اجرا:
    مرحله اول :گروه بندی و اختصاص شماره به اعضای هر گروه است .گروههای چهار نفره تشکیل می شود.
    مرحله دوم : تدوین قوانین گروه ،متذکر شدن مواردی چون : یاداشت برداری ، بحث و گفت وگو (آهسته و درون گروهی )، زمان بندی گفت و گو ها.
    مرحله سوم : تقسیم متن در بین گروهها.
    در این درس سه روش مستقل برای پرورش موضوع داریم ۱-روش بارش فکری ۲- روش اگر نویسی (بسیار جذاب است ) ۳ - روش گزین گفته.
    این روش ها به شکوفایی ذهن، گسترش پرسش کمک می کند.
    متن درس اول را به بین گروههای کلاسی با توجه به آمار کلاس بین گروهها تقسیم می کنیم .این تقسیم بر اساس علاقه دانش آموز ان به یکی از سه روش مذکور است.
    یعنی یک گروه بارش فکری ،یک گروه اگر نویسی ،یک گروه گزین گفته .آغاز کار صامت خوانی در بین اعضای هر گروه است بعد از آن اعضای گروه درباره هر بخش محوله با گروه خود به گفت و گو می نشیند و موارد را یاداشت می کنند .هر گروه یک مدیر گروه یا سخنگو دارد که در هر درس این مسئولیت بین اعضا تغییر می کند.

    بعد از اتمام فعالیت هر گروه ، کار تیمی شروع می شود .یعنی تشکیل گروه جدید به این شیوه که تمام شماره ها ی مشابه هر گروه تیم جدید تشکبل می دهند.
    به عنوان مثال : تمام شماره های « یک » با هم همگروه می شوند .
    و مباحث مطرح شده در گروه اولیه خود را در این تیم جدید به دوستان خود آموزش می دهد .مثلا : شماره « ۱» بارش فکری ،مطالب این مبحث رابرای دو عضو دیگر تدریس می کند .شماره « ۱»اگر نویسی، این مبحث را تشریح می کند .شماره « ۱» گزینه گفته موارد مطروحه گروه اولیه خود را بیان می کند.

    بعد از تبادل نظر در این تیم ها ، اعضا به گروه اولیه خود باز می گردند.
    تمام این فعالیت ها با راهنمایی و نظارت دبیر صورت می گیرد.

    این روش تدریس سبب جلوگیری از گوشه گیری ،از خود بیگانگی و بی هدف بودن دانش آموز می شود .و روابط بین افراد گروهها را افزایش می دهد .
    در پایان کار گروهها ، برای تثبیت یادگیری گروهها ارزشیابی می شوند.
    دبیر چند موضوع انتخاب می کند تا دانش آموزان بر اساس آن در منزل انشا بنویسند.
    پایان جلسه اول

    نوشته: حسین طریقت

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم کارگاه نوشتن درس اول

    نگارش دوازدهم کارگاه نوشتن درس اول

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    الف_ کدام ویژگی ها این نوشته را به عنوان خاطره از سایر قالب ها مجزا می کند؟

    این نوشته نثری ساده و شیوا دارد. لحن عاطفی و پر احساس نویسنده، خواننده را با متن همراه می کند و بر لطف و کشش متن افزوده است.
    فضا سازی نویسنده در ترسیم محیط زادگاه خود بی نظیر است.

    نویسنده در توصیف صحنه‌ها و شخصیت پردازی، نکته اندیش و نکته‌گو است.
    در مجموع سادگی و بی تکلف بودن نثر باعث تمایز این خاطره با سایر قالب ها شده است.

    ب- متن را با توجه به معیارهای زیر بررسی کنید.
    موضوع : دوران تحصیل در دبستان (برشی از دوران کودکی )

    زاویه دید: اول شخص
    شروع: بر اساس رویداد(مرگ پدر راوی )

    سادگی و صمیمیت زبان:
    متن نثری ساده و بی تکلف دارد. لحن عاطفی و پر احساس نوشته منجر به تولید متنی زنده و پر کشش شده است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    • ۵ نظر
      • انشاء

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      تو...بی پایان
      دیشب تو را مرور کردم
      در میان هجوم خاطراتم
      درمیان اشک های بی مهابای چشمانم
      در میان تیری که گاهی قلبم از بی وفاییت می کشد
      دیروز تورا مرور کردم در میان پارکی که چند روزی است، تنها روی نیمکت دونفره اش می نشینم
      درمیان پیاده رویی که روزی قدم هایمان را در آن میشمردیم
      درمیان بستنی فروشی که طعم بستنی های شکلاتیش با خنده هایت... امان از خنده هایت
      امروز تورا مرور کردم
      درمیان ماشین، پشت چراغ قرمز، وقتی که باران روی شیشه می غلتید
      در میان کافه، پشت میز انتهای سالن ، وقتی چایم از نگاه منتظرم به در سرد شد
      درمیان خانه، پشت پنجره ، وقتی که جای پایت درکوچه دیده نشد
      امشب تورا مرور می کنم
      وقتی سطل زباله کنار میزم پر شده از نامه های مچاله
      وقتی در میان جمع با خنده تورا پنهان می کنم و چشم های مادرم نم دار می شود و خدا در گلو می شکند
      وقتی تنها با ماه روی برگ های پاییز قدم برمیدارم ، و سنگ ریزه هایی که روزی هنگام قدم زدنمان شوتشان میکردی ، برای اشک هایم گریه می کنند...!
      فردا تورا مرور خواهم کرد
      اگر باران ببارد و شانه های خیسم گرمای دستانت را کم داشته باشد.
      اگر کسی برایم سه شاخه گل یاس هدیه بیاورد
      اگر لباسم جیب نداشته باشد و دست هایم نیازمند گرمای دستانت باشد.
      اگر تو باشی
      اگر تو بیایی...

      😔😔😔😔😔

      نویسنده: فاطمه کوشکی
      مدرسه هدی، استان قم
      دبیر: خانم مریم بختیاری

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      کفش هایش ذق ذق میکرد، کیفِ چروکش از همان ٢٠ مترى حرفى داشت حتى دستانش ِ زخمِ قشنگى داشت که با پوست تیره اش برق میزد ، اما برقِ غم .
      نزدیک تر رفتم . سرش را خم کردِ بود کنجِ دیوار نشسته بود رو به اولین مردى که چشم هایش دید گفت : آقا ! میشه فقط یه گلِ رز بردارید ، مردِ حتی زحمتِ سلام کردن هم به خودش نداد و سگرمه هایش در هم فرو برُد و با بی اعتنایى از کنارش رد شد . خودش را محکم بغل کرد اما انگار شکست براىِ دلش معنی نداشت ! با دستِ پُر سمت ِشاستى رفت ! حتى قدش انقدر کوتاه بود که بلندى ماشین به چشم نمیخورد ، رو پنچه هایش ایستاد و خودش رو بالا کشید و دست هایش جلب توجه کرد و خانومى که کنار پنجره بود ، نگاهِ بدى انداخت! حداقل اینطورى میگویم که حس من اینگونه بود! 
      مگه نگفتم برو احمق ؟ ، خانوم فقط یه شاخه گلِ رز آخه
      ِ میشه میشه ؟ با خودم حرف میزدم گناهِ اون فقط سرنوشتش بود ! یا حداقلِ خوشبختى که تبدیل به زهر شده بود! این آدمها از کى انقدر بی رحم شده اند!،
      یک لحظه ، با شتابِ رفتن ماشین و کوبیده شدن در جسمش روى زمین فرود آمد .
      بدونِ حتى یک ثانیه فکر ، خودم رو کنارش دیدم . بغلش کردم ، جسمِ نحیفش تو دست های من گم بود! تمامِ تهران را سراپا دویدم ! در اولین بیمارستان را باز کردم و بردمش روى تخت، دستاش و خونى شده بود و پر پر شده هاى گل توى دستاش مچاله ! 
      بعد چند ساعت به هوش اومد . شروع کرد به گریه کردن!
      من من .. خیلى.. میترسم.. من ..
      گلای‌ِ رزم .. باید اونارو.. من ..من کجام خاله ؟
      دستش رو یواش یواش گرفتم و موهای‌ِ جو گندمیشو نوازش کردم ، 
      عزیزم گریه نکن ، اتفاقی نیفتاده ! فقط اومدی پیش من ..
      پیش شما؟ آخه من که شمارو نمیشناسم ! مامانم گفته خونه غریبه ها نرم!
      کمی اونو یه آغوشم نزدیک کردم.
      مامانت و بابات کجان ؟
      خاله .. مامانم و بابامم میگن رفتن تو آسمون.. اون بالا بالاها .. انگاری منو دوست نداشتن هیچ کدومشون نمیان دیدنم.
      .
      اشک حتی تو رگای منم رفته بود! اما خب نمیتوانستن بروزش بدهم.. حداقل الان نه!
      عزیزم .. اونا خیلیم دوست دارن ، گفتن از این به بعد پیش من بمونی ..
      ....)
      چند ماه گذشت ، دیگه خبرى از لباسِ گل گلیه گِلى شده اون نبود ، حتى کفشِ هاى بد فرمُ ، با این سن کم درست مثلِ یه فرشته بود ، هر روز حواسم بهش بود، اونم به من عادت کرده بود کم کم داشتم یه گوشی از جای خالی آدما تو دلشو پر میکردم ! هر روز یه گل رز روى موهاش میزدم ! و یه جورایى دیگه تمامِ گلاى رز دنیا مال اون بود! بخاطرش میجنگیدم بخاطر چشم هاىِ مشکی درشتش ! اسمش شد پناه ، البته با خواسته دلِ کوچولو خودش ، 
      اون دختر از تمامِ آدم هاى بزرگ قوی تر بود! اون کسى بود که باهاش عشق بی قید و شرط در تمامِ داستاناى دنیا خلاصه میشد.

      نویسنده: آرمیتا رجبلو 

      دانش آموز پایه دوازدهم 
      دبیرستان نمونه بصیرت شهرستان گنبد کاووس 
      دبیر: خانم زهره علی نژاد

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      خاطره ی روز های بارانی

      به نام خداوند لوح و قلم
      حقیقت نگار وجود و عدم
      زمانی که صدای قطرات باران به گوشم میرسد بی اختیار خودم را به زیر اسمان خدا میرسانم تا از بوسه های پروردگار که برای زمینیان میفرستد بی نصیب نمانم!
      باران، این رحمت الهی،پیام عشق و شادی برای انسان ها به همراه می اورد و برکت و زیبایی را برای طبیعت، مزارع و باغ های کشاورزی....
      در بهار گویی اسمان اغوشش را برای زمین تازه از خواب بیدار شده گشوده و با فرستادن باران، خاک سرد را اماده رویش میکند و نوید بخشی سبزی و طراوت برای طبیعت خسته از سرمای زمستان است.
      و چقدر باران بهاری را دوست دارم!
      باران این معجزه حیرت انگیز خداوند ،معانی مختلفی به همراه دارد،گاهی ملایم و نم نم ، فقط میخواهد نوازش های خالق بی همتا را به یاد منو تو بیاورد، گاهی ریز و تند و پیوسته میبارد و هدفش ابیاری مزارع و درختان و زمین های کشاورزی هست.
      گاهی سهمگین و بی رحمانه می اید و سیلابی به راه می اندازد که هرچه بر سر راه دارد با خود میبرد و تداعی کننده خشم و قهر و تلاطم است.
      امیدوارم ما انسان ها نیز بخشش بی کران همچون اسمان داشته باشیم و مانند باران، برکت و عشق را به زندگی ، خانواده،دوستان و اطرافیان سرازیر کنیم و همواره سپاسگزار پروردگار و خالق این همه زیبایی و شکوه باشیم.
      🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

      نویسنده: ملورین صوفی
      دبیرستان شاهد فاطمه الزهرا
      استان مرکزی شهرستان اراک
      دبیر: سرکار خانم طهماسبی

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      مقدمه:
      می گویند تا چیزی را از دست ندهی نمی فهمی چقدر برات مهم بوده! قصه ی منم شده قصه ی منچستر یونایتد وقتی که اسطوره خود «روی کین» از دست داد.

      متن بدنه:
      در حال خواندن اخبار از تلتکست بودم که خواهرم گفت :پاشو برو خونه ی آقاجون منم گفتم :خبریه؟؟بابغض گفت مگر نمیدانی؟آقاجون حالش خوب نیست منم بالحن خنده داری گفتم :برو باباآقاجون ماشالا هزار ماشالا انقدر پر انرژی هستن که تا۵۰سال دیگه هم عمر میکندبا ناراحتی گفت: برواجی ...خودم رابه خانه ی کوچک آقاجون رساندم وارد خانه که شدم خشکم زد!!وای خدای من!این همان مردی ست که صورت تپل و جوانی داشت؟همان که به عمرش نمیخورد۹۰ساله باشد؟همان همان که تا حالا از دردی ننالیده؟؟وقتی حرف میزد صدایش نمی لرزید وقتی راه میرفت.. نه!الان دیگه نمیتواند راه برود..همیشه میگفت:که سعی کنیددر دل همه ی مردم جایی داشته باشید فرقی نمیکند بزرگتر باشید یا کوچکترحالا که توان راه رفتن دارید سری به آن که دلتان هوایش راکرده بزنید...مادر بزرگ سفره راانداخته بود..پاهایم سست شده بود رفتم گوشه ای نشستم که آقاجون سرش را بلند کردصدایش میلرزیداما از اشاره دستش میگفت که برم کنارسفره..مادرودایی جان آقاجون بردند تهران,همه چشم انتظار این بودیم که سر پا بیاد خانه..بالاخره مامان برگشت اما تنها!! چشمان شرمنده دایی جان حاکی از آن بود که دکتراآقاجون جواب کردن...حالا یک سال واندی میگذردهر بار که خانه حاج خانم میروم منتظر اینم که به محض ورودم آقاجون بگویددختر دخترمی؟منم باشیطنت بگم:ببخشیدشما؟اوهم با عصایش مرا بزنداما وقتی میروم میبینم حاج خانم چشم به در است انگار او هم منتظر است آقاجون از مسجد برگردد..

      نتیجه:
      سعی کنیم تاعزیزانمان هستند قدرشان رابدانیم تا قصه ما قصه ی منچستر یونایتد نشودوقتی که همه کاره تیمش از دست داد. به این نتیجه رسید که اسطوره ش هافبک تدافعیش کین بودنه بکام ..الان ۱۲سال میگذرد خیلی هاجای بکام گرفتندو از آن بهتر بودند اما جای کین هنوزم که هنوزه خالیست!

      نویسنده: مینا خوش نظر
      دبیر: خانم نصری
      هنرستان: عفاف دشت عباس

      _______________________________

      نگارش دوازدهم درس اول - خاطره نویسی

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      موضوع: دلی که زیر آوار جاماند!

      بار دیگر پلک هایم را روی یکدیگر گذاشته و به سرنوشت خود می اندیشم سرنوشتی که روزهای خوب گذشته را به روزگاری جگرسوز تبدیل کرد...
      آن روز همانند روز های دیگر از خواب بیدار شدم اما چه کسی می دانست چنین فاجعه ای در انتظار ماست...با صدای فریاد مادرم ب خود امدم همه جا در حال لرزشی سهمناک بود مبل ها به این طرف وان طرف حرکت میکردند و صدای شکستن ظرف های آشپزخانه را می شنیدم ناگهان صدای مادرم راشنیدم که فریاد می کشید علللیییی..کاملا به طرف آنها نچرخیده بودم که سقف از ناحیه کنار در بر سرم هجوم آورد گویا با من خصومتی قدیمی داشت و..
      خانم خانم صدای مرا می شنوید اگه می شنوید انگشتتان را تکان دهید تمام قوای بدنم را جمع کردم وانگشت سبابه ام را به حرف بالا حرکت دادم، این یک معجزه است بیمار هوشیار است!
      چه بلایی به سرم آمده بود؟ چه اتفاقی دلیل این همه درد شده بود؟خواستم کلامی بگویم که بار دیگر از هوش رفتم.
      فاطمه فاطمه..این صدای خاله عزیزم بود که مرا نظاره گر بود. تمام نیرویم را جمع کردم تا بالاخره کلامی بگویم: چه اتفاقی افتاده مادرم...؟
      چشمان زیبای خاله ام پر از اشک درخشید اما به خود مسلط شد وگفت: آنها خوب اند.
      با گذشت چند هفته بلاخره اجازه مرخص شدن از بیمارستان را یافتم به سمت خانه خاله ام حرکت کردیم.چرا اینحا آمدیم؟ به خانه ما برویم ،با اصرار های مکرر من و تلاش های بیهوده خاله ام به منزل ما رفتیم...خدااییییی من چنین چیزی غیر ممکن است چیزی جز خرابه در اطرافم نمی دیدم.فریاد کشیدم چه اتفاقی افتاده است چنین چیزی غیر ممکن است؟ گروه های امداد را دیدم به سمتشان دویدم:چه اتفاقی افتاده است؟ هم چون کودکی که منتظر شنیدن کلمه ای آرامبخش است تا آرام گیرد نظاره گر آنها بودم..اما سرپرست آنها شروع به سخن گفتن کرد: زلزله ای به وسعت۷/۵ریشتر کرمانشاه را لرزاند !
      در روز...دیگر چیزی نمی شنیدم خدایا دیگر پاهایم توان حفظ وزنم را نداشت، ناگهان گروه امداد فریاد کشیدند چیزی پیدا کرده ایم!
      خدایا دیگر شانه هایم توان به دوش کشیدن این همه غم را ندارد..این جسم های پدر و مادر عزیزم بودند ک برادر کوچکم را در اغوش داشتند...
      ماه ها از حادثه دلخراش زلزله کرمانشاه می گذرد وتمام رسانه ها ومردم اعلام تاسف و همدردی میکنند اما آنها دلی را که زیر اوار جاماند درک نمی کنند آنها درد مادری که فرزندان عزیز خود را از دست داده است را درک نمی کنند، آنها غم پسر جوانی را که همسر خود را از دست داده است و با فریاد نام او را صدا می کند درک نمی کنند. نمی دانم چرا هنوز بدون نوازش های مادرم دست گرم پدرم و شیطنت های برادر کوچکم که فردا جشن تولد ۵ سالگی اش است نفس می کشم قلبم در سینه ام می تپد.
      به آرامگاه سه تن از عزیزانم نزدیک می شوم شاخه های گل رز را بر روی آنها می چینم با نگاه به خانه ابدی آنها به یاد خانه خودمان می افتم خانه ای که با شب بیداری های پدرم وتلاش های بی وقفه مادرم ساخته شده بود قطره های اشک بر روی گونه ام می غلتند. به خانه بد می گردم به قاب عکس خانوادگیمان به روی دیوار نگاه می کنم و بار دیگر چشمان را می بندم تا شاید در رویاهایم با دیگر نظاره گر آنها باشم.

      تن بی جان مرا سردی بهمن ماه است
      نگرانم چه بسا حادثه ای در راه است
      شهر می سوزد و هربار کسی می میرد
      این غم انگیز تری حالت کرمانشاه است‌.

      نویسنده: فاطمه زیرکجو
      دبیر: خانم نوروزی
      دبیرستان الزهرا تولم شهر

    • ۲۹ نظر
      • انشاء

      موضوع انشا محرم

      موضوع انشا: محرم

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      شهر سیاه پوش شده است. همه جا را که می­نگری می­توانی سایه غم و اندوه را ببینی. شهر در سوگ کسی است که بعد از سال­ها، هنوز داغ او از بین نرفته است. این شهر در سوگ اما حسین است. آری به راستی ماه محرم است. محرم با تمام شکوهش فرارسیده است و من را نیز سیاه پوش و عزادار کرده است. امام حسین برای امری ناجوان مردانه به همراه 72 تن از یارانش که بزرگان امت اسلام بودند کشته شد. و هیچ­ کس یاری­گر او نبود. مردم کوفه به امام خیانت کردند و او را تنها گذاشتند و یزید به خاطر اینکه امام حسین با او بیعت نکرد، دستور مرگ  امام حسین  و یارانش را داد. آن بزرگواران را در تشنگی بی­حد و اندازه­ایی قرار دادند. تعداد آن­ها محدود بود در حالی که لشکر دشمن بی­شمار بود محرم سراسر نمایانگر ظلم و جور و بیداد کسانی است که در ظاهر لباس اسلام به تن داشتند ولی در واقع دشمنان دین و اسلام بودند. آن­ها کسانی بودند که به خاندان پیامبر بی­احترامی کردند، بسیاری را کشتند و دیگران را به اسارت بردند. محرم سرشار از آموزش  است. امام به من آموخت هر چند مشکلات سخت و زیاد بودند و من تنها بودم باید مقاومت کنم. حتی اگر بهترین کسانم به من خیانت کنند ناامید نباشم و حتی اگر مرگ به سراغم بیاید از آرمانم دل نکنم. آرمانی که به خاطر آن همه چیز را حتی جان را از دست دهی چقدر با ارزش است. امام حسین طفل شش ماهش را فدای آرمان خود کرد. این آرمان چیزی جز اسلام راستین نبود. بیاییم از سراسر محرم درس بگیریم و گفتار و کردار امام را الگوی خود قرار دهیم.

      دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

      موضوع انشا: محرم سال ۱۴۴۰

      موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

      داستان یک شراب ، یک ساقی، با حلقه ی مریدان مستش ، از مسلم گرفته تا حبیب و حر..
      و هنوز بوی این مستی در هواست..

      پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
      چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد!

      این مستی ، این عطر ، این بو ، ازلی و ابدی ست ؛ بوی حق ، بوی ناب راستی و مردانگی در همه ی ملتها و در همه ی دوره ها به صورتی نمود یافته است ؛ از هابیل که مورد حسادت واقع شد و جان فدا کرد تا ابراهیم که در آتش افکنده شد و سیاوش که برای حق گویی و صداقتش از روی حسادت در غربت ناجوانمردانه کشته شد و صدها نمونه که مشهور یا گمنام صادقانه و باتمام وجود جان بر کف نهادند و ندای حق سر دادند و از مرگ سرخ نهراسیدند که خونشان شاهد حقانیتشان بود.[enshay.blog.ir]
      مگر نه اینکه عاقبت آدمی مرگ است پس چه بهتر که برای هدفی والا و در راه دفاع از انسانیت و شرافت زندگی را به پایان برساند. پایان که نه ، اینان زندگان جاویدند. بلکه زندگی با خواری و ذلت و تحمل ظلم و ستم و بی عدالتی خود مرگ تدریجیست.
      حسین و یارانش غرق شور بودند ! مست از باده عشق!
      ظهر عاشورا وعده ی وصال تحقق یافت !
      حسین نشان داد که انسان کرامت و عزت دارد . او مظلوم نبود ، عاشق و شیفته بود ، پاکباخته و جان برکف بود. در برابر ظلم قیام کرد تا به ما بیاموزد عاشق باشیم ، کرامت و شرافت و عزت و احترام داشته باشیم ، خود را بازیچه دیگران نکنیم. ستم و بیداد را بر خود نپذیریم .
      حسین کتابیست بلند و عمیق که باید بارها و بارها خوانده شود و درک شود .
      حسین خود به بدن خود قمه نزد و نمیدانم عزادار حسین فلسفه قمه زدن را ازکجا آورد؟!
      نمیدانم چندین نفر از خیل عزاداران با تفکر و معیارهای حسین و یارانش آشنایند؟
      چند نفر برای نذری گرفتن حقوق دیگران را رعایت میکنند؟ و اگر به دیگران نرسید سهم خود را با آنان شریک میشوند؟
      اگر نذری خوردن به قصد تبرک و توسل است آیا باید رفتاری جز این داشت؟
      چه مقدار ازینها حیف و میل میشود درحالیکه میتواند در جای درست خود برای نیازمندان مصرف شود.

      چند صباحیست دیگر عزاداری های عاشورا خالصانه نیست. جولانگاهیست برای جلوه گری هیکل ورزشی مردان و آرایش مخصوص محرم زنان!
      دوی ماراتن برای نذری گرفتن و احتکار آن در یخچال و فریزر .. دعوت از هیئت ها و دسته ها و اختصاص غذا فقط به آنها در حالیکه بوی آن رهگذران را گیج میکند. [enshay.blog.ir]
      حتی نوحه ها هم دیگر صفای قبل را ندارد با آن اکوی حسین حسین که دقیقا نمیشود فهمید چه میگوید؟
      دسته های عزاداری گویی نمایشی خیابانی اند از انواع طبل های کره ای و چینی و سنچ و پرچم های رنگی و..
      چشم و همچشمی در نذری دادن ، در دسته عزاداری ، در اسم و رسم گذاشتن های با هیبت روی دسته ها و شاخ و شانه کشیدن برای هم!
      چه شد که عزاداری ها هم بالاشهری و پایین شهری شدند؟
      که باندبازی در آنها هم رخنه کرد؟
      که صفا و صداقت و خلوص عزاداری هایمان نیز دستخوش بی فرهنگی و بی ریشگی شد؟
      از دست مردم خالص و ساده دل درآمد و به دست عده ای خاص افتاد؟
      چگونه میتوان درین رنگها و نیرنگها و آرایش ها و نظر بازی ها و شکم پرستی ها و خیابان گردی ها ، بوی خوش آن عطر را استشمام کرد؟
      چگونه میتوانیم به فرزندمان بگوییم این مراسم برای یادبود یاد حسین است برای ادامه دادن راهش؟
      چگونه میتوانند باور کنند؟

      خدایا ! درین روزهای عزیز بینش و رفتاری به من عطا کن که شایستگی و لیاقت داشته باشم که مست بوی آن عطر شوم ، آینه ی دل را صیقلی دهم و زنگارها بزدایم ، رهنمونم باش تا نذرم را درجای درست ادا کنم ، برای رفع نیاز محتاجان، برای کمک به علاج بیماران ، برای درماندگان..
      خدایا!
      یاری ام ده انسان باشم !
      انسان بمانم !
      با صداقت و خلوص !
      آنطور که درخور یاران حسین و تمام آزادیخواهان است !
      آمین !

      نوشته: خانم معصومه سوکی - دبیر ادبیات تهران

    • ۰ نظر
      • انشاء

      ویژگی‌های نوشته خوب

      ویژگی‌های «نوشته خوب»

      ویژگی‌های نوشته خوب

      بخش اول: «سادگی و کوتاهی جملات»

      جملات باید کوتاه و زنده باشند. جملات طولانی و خسته‌کننده حتی پیام‌رسانی را نارسا و نامفهوم می‌سازد. به کارگیری واژگان مبهم، پیچیده و سنگین و اصطلاحات نامأنوس، ملال‌آور است. برعکس، جملات کوتاه و ساده، بر غنا و جاذبه اثر می‌افزاید و خیلی سریع، مفاهیم را به خواننده منتقل می‌کند. فاصله بسیار بین فاعل و فعل و نهاد و گزاره و پر کردن سطور از جملات و مطالب پراکنده و جملات معترضه، خواننده را حیران و سردرگم می‌کند و وقتی به انتهای جمله می‌رسد، مفاهیم اولیه را از یاد می‌برد.

      دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

      بخش دوم: «درست‌نویسی»

      شناخت قواعد جمله‌سازی و ترکیب کلمات، موجب قوام‌بخشی و ارزشمندی نوشته می‌شود. نویسنده باید مواردی چون نهاد و گزاره، حرف ربط، تناسب فعل و فاعل، ضمیر، اشارات، جملات شرطی و استفهامی و خبری، ترکیب‌ها و اضافات و زمان و دیگر موارد را بشناسد؛ چون نبود هر یک از آنها یا استفاده نابجا از آنها، به همان اندازه جمله را مشوش و نارسا می‌سازد.

    • ۰ نظر
      • انشاء