انشا با موضوع شادی های نا فرجام

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
ای که منع گریه ی بی اختیارم می کنی
(وحشی بافقی)
با چشم های بارانی ات، به این غم هایی که در آغوش گرفته ای نگاه کن.
می بینی، ذره ای ارزش ندارند، تنها راه زیبایی قلبت را، تنگ تر و تنگ تر می کنند.
زندگی، زیبا می شود اگر راحت لبخند بزنی، راحت اشک بریزی، اسوده عشق بورزی و بذر محبت در دنیایت بکاری.
اصلا بیا باهم، غم هارا به کنج دنیایمان هل دهیم!
بیا بودنت را جشن بگیریم!
باور کن، راه شادی آنقدر هم که فکر می کنی دشوار نیست.
آنقدر از سختی ها، درد ها و دلشکستگی ها گفتی، آنقدر بغضت را در گلو زندانی کردی که از پا افتادی.
می دانی!
نگرانم، نگرانم برای روزهایت، اشک هایت، لبخندهایت که پشت یک اخم به بند کشیده می شوند!
نگرانم، برای خوشبختی های کوچکی، که ذره ای به چشمت نمی آیند.
راستش را بخواهی، می خواهم برای تو، برای درد هایت، برای شادی های گم شده ات گریه کنم.
این راه را پایانی نیست، تا آرام نشوی پروانه ی شادی روی شانه هایت نمی نشیند.
تا لبخند نزنی ثانیه های روزگار باتو آشتی نخواهند کرد.

نویسنده زهرا ابراهیمی
دبیر : خانم شاه بنده
دبیرستان : حضرت مریم تیران