نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن انشا» ثبت شده است

موضوع انشا در مورد فصل پاییز

موضوع انشا: پاییز

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم تضاد مفاهیم - نگارش دهم درس هفتم 7

◀️تو به روی کدامین درد سکوت کرده ای؟؟ که همواره هجوم اشک های توبابرگ هایت مشاهده میشود!
کدامین صداقتت رانادیده گرفته اند؟
که اینگونه حتی درحالِ نوشتن ڪه باشم قلمـی بااحســـاس،ملاڪ دستم می شود!
به چه شیوه ای توراتعبیر کنم؟؟؟
◀️پائیز همان فصلی است:که درآن برگ های درختان به زردی می گراینــد،همان فصلی است ڪه گاهی هوس میکنی بایدکفش هایت رااز پا درآوری،تاموسیقیِ خش خشِ برگ ها پاهایت راقلقلڪ دهند...
یاهمان رؤیایی است ڪه به دنبال هرتعبیـر وتدبـیری براے وصفش باشی،تلفیقـی ازاحساسات لمــس نشده میشونـدوبرای نوشتن رویِ ڪاغذ صف می بندند...
مات ومبهـوت دروصف منظره هایش مانده ام....
◀️وچه لذتی حاکم بر چشم وخیال من میشوند!!هنگامی ڪه قاصدڪ های روبه سرخـیِ با شیطنت او،مهمان دستانـم میشـوندومن دست هایم را روبه آسمــان میگیرم،ومیگشایـم...وبانفسـی پرازامیدوآرزو،آن هارافـوت میکنـم وبه تماشایِ گم شدن برگ هادرآسمان آبیِ پاییزی غرق میشوم،وانتظـاری میکشم ڪه پاییز تلخی آن راچشیـده است،وازتعبیر آن به این شڪل خودرامتمایز میکند.
و فصلی است ڪه احساسم رابه بندکشیــده،بندی ڪه تمام نخ هایـش ذنجیـره وار به یڪدیگر تعلق دارند..
◀️زرد است ڪه لبریزحقایق شده است..
تلخ است ڪه بادرد موافـق شده است..
«شاعر نشدی وگرنه!میفهمیــدی....
پائیزبهاریست ڪه عاشــق شده است»....(میلاد عرفان پور)
🍁🍁🍁🍁🍁

فاطمه ربیعی، دبیرستان عصمـت،اروندکنار...
نام دبیـر؛خانم شعبانی

____________________________

پاییز، چه کلمۀ پر معنایی ، پر از حرف ، پر از زندگی، پر از غروب دل انگیز و شاید هم پر از عاشقانه های دو نفره.
شش ماه از سال گذ شت و اینک نوبت پاییز ا ست که د ست به قلم شود، اینک نوبت او ست که هنر بیافریند و بوم نقا شی
خودرا بارنگ های آتشین بیاراید. بومی به وسعت یک دریا، یک خیابان طویل که پر از درختان چنار سر به فلک کشیده است،
و به وسعت تمام زیبای های این فصل .
پاییز که می آید تاب ستان رخت خود را می بندد وعزم رفتن می کند. گویا با رفتن تاب ستان، درختان باید خود شان را برای
یک خواب طولانی و شیرین آماده کنند. و اکنون هنگام ا ستراحت آنها ست؛ هنگام آن ا ست که بن شینی و به ریزش برگ های
پاییزی بنگری. برگ های طلایی و ارغوانی، از جنس خورشید، از رنگ آتش و باید ببینی،که چه موسیقی دل نواز و آرام بخشی
استتتت این یتتتدای برگ های خشتتتییده، یتتتدایی که بند بند وجودت را پر می کند از لذّت، هنگامی که قدم های محیم و
قدرتمندت را از روی نرمه های برگی خشک شده برمی داری.
از این ها که بگذریم می رستتیم به هوای پاییزی، به ستتوزی که از لابه لای شتتاخه های برهنه و عاری از برگ می گذرد و
پوستت را لمس می کند. به لیّه های خاکستری رنگ ابر در آسمان که گویی خیال باریدن دارد، و به شبنم هایی که برگ های
درختان را جلا داده است. به دوردست ها می نگرم، روی قلّۀ کوه های پوشیده از برف های سفید و درخشان ، دشت های خالی
از هر گل و گیاه و خیابان های سرد و بی روح .
در این شهر بزرگ و در میان هزاران هزار خانه، دخترک بیماری با گیسوانی به سیاهی شب، پشت پنجرۀ اتاقش ایستاده و
به خور شید درحال غروب، که نور بی رمقش را به آ سمان ارغوانی رنگ می پا شد نگاه می کند. و شاید، در خیال خود به این
می اندیشد که فردا باز هم می تواند نظاره گر طلوع خورشید در یک روز سرد پاییزی باشد.

نازنین حسینی
دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه کبری (س) کاشان
کلاس دهم ادبیات
دبیر : سرکار خانم نیونام

  • ۱۴ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد فصل بهار

    انشا با موضوع بهار

    موضوع: دریغ یاد نوروز های قدیم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یادش به خیر عیدای قدیم ....

    با همین جمله ء کلیشه ای شروع میکنم چون میدونم میفهمین چی میگم ...
    بچه که بودم مفهوم عید نوروز برای من و برادرم خرید لباس عید و عیدی هامون بود.
    جوراب شلواری توری گل گلی که معمولا هماهنگ با رنگ لباس و با وسواس فراوان برایم انتخاب می شد آخرِ خوشحالی من بود.
    روز اول عید بدیدن مادر بزرگ میرفتیم و بعد خوردن نهار و چرخیدن دور سفره ء هفت سین و بازیگوشی با ماهی قرمزهای اون نوبت گشتن و بازی های دست جمعی با بچه ها توی حیاط بود.
    یادمه یه سال عید با سارافون چارخونه زرشکی و سورمه ای و بلوز سفید زیرش جوراب شلواری توری و گل گلی سفیدی داشتم و در حال بازی زمین خوردم و سرهر دو زانوی جورابِ خوشگلم قلوه کن شد.
    با دیدن این منظره در حالی که از پام خون میومد و درد شدیدی داشتم ؛ فقط غصه ام این بود که حالا تا آخر عید بدون جوراب قشنگم چیکار کنم ؟!!!
    عیدم خراب شده بود و تمام شادی های کودکانه ء عید در مقابل پاره شدن جوراب شلواریِ توری گل گلی برام رنگ باخت ....
    یادمه آنقدر گریه کردم که پدر مهربانم دوباره منو برد و برام جوراب نو خرید ولی چون دیگه رنگ سفید نداشتند؛ به رنگ سورمه‌ای ...
    هیچوقت یادم نمیره که توی رودربایستی تا آخر عید با اون جوراب شلواری به نظر خودم زشت سر کردم و دیگه نوی حیاط بدوبدو نکردم .
    از شما چه پنهان از سال بعدش هم دیگه فکر کردم بچه نیستم که قاطی بازی بچه ها بشم .
    به این ترتیب خاطره ء آخرین نوروز کودکی من با یه زمین خوردن ساده کاملا تغییر کرد و به خاطره ای غم انگیز تبدیل شد.

    نویسنده: خانم مرجان تبریزیانی
    کارشناس مامائی، تهران،

    انشا با موضوع بهار

    موضوع: دو قدم مانده به بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بنام بی نام او

    دامن سبز و چین دارش زمین را لمس میکند بسیار ارام و عاشقانه زمین رنگ معشوقه اش را به خود میگیرد و زیبا میشود زمینی که تا چند لحظه پیش خاکی خشک و بی ارزش بود.کمی که جلوتر میرود دستان لطیفش را به درخت خشکیده و بی روح میزند و مانند خواهرش نسیم او را نوازش میکند و درخت جان تازه میگیرد و چشمان اشک الودش را به او میدوزد صدای کفش هایش میاید میشنوی؟اری نام این فرشته بهار است دختری زیبا و ارام دختری که رنگ چشمانش قطره ای از عظمت دریااست و موهایش کمندی از لباس خورشید. و لبانش به سرخی سیب های درون باغ از دیدنش سیر نمیشویم به قدری زیباست که زمین با تمام زینت هایش دربرابراو زانو میزند و حیران نگاهش میکند رود برای خوش امد گویی موسیقی می نوازد و باد شکوفه هارا میرقصاند تمام پدیده ها از ته ته دلشان دوستش دارند و به وجود او می نازند او اینجا هم خواهد امد اما ارام ارام و با قدم هایی استوار مادر مهربانی ست که فرزندانش برای رسیدن او بی قرار ومنتظر وبی صبرانه چشم به جاده ها دوخته اند تاشاید کفش های طلایی اش را بر روی پیشانی خاک بگذارد و بیاید تا انها را ازعشق و طراوت سیراب کند زیرا ابر ها توانی این بارش را محبت را ندارند اومادری ست که مدت ها جای خود را به دخترکی عبوس و بی احساس داده کسی که از محبت کلمه نمی داند اما بهار دایرالمعارف مهربانیست تمام کائنات به خواب غفلت و تنهایی رفته اند وقت ان است که او باز اید و روی همه را جلا بخشد ما که اماده ایم و تدارک امدن یار را دیده ایم نه ما بلکه همه منتظرن و بی تاب و در تکاپوی بهترین استقبال حتی اسمان از مهربانی خود دریغ نمیکند و در درون قلبش جشن و شادی برپا کرده.
    اخر خواهر نازنینش از سفر می اید و به جوانه های کوچک و دوست داشتنی اش سر میزند و زمین را از روی خاکی گل الود برداشته ونگین انگشتر خود میگذارد شاید هم الماسی بر روی تاجه زرینش و وقتی که می اید باخود چه هدیه ها و تحفه هایی که نمی اورد.
    چمدان او از طراوت وعشق گرفته تا شبنم و شکوفه و شیدایی را در قلب خود حبس کرده او پاک میکند همه را از کینه و درد و غصه و تنهایی.
    پس منتظرت می مانیم ای هدیه الهی.

    نویسنده: خانم سعیده سادات مصطفوی
    دبیر ادبیات دبیرستان ادب
    استان یزد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    موضوع: دو قدم مانده به بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سرم را تکان می دهم اما این برفها خیال افتادن ندارند و جزئی از وجودم شده اند. موهای من تنها چیزی نیست که از زمستان با خودم به بهار می برم
    دلِ سردم و چشمان پژمرده ام و لبخند یخ زده ام که این بهارها نمی توانند آبش کنند.
    چه کسی تن زنده ی مرا مومیایی کرد تا اینگونه هزاران بهار را در تابوت اندیشه ام بگذرانم؟ دو چشم دکمه ای و یک بینی که هرگز مثل بینی پینوکیو رشد نکرد(دروغ نگفتم) راستی! پینوکیو آدم ماندن آرزوی بزرگتری از آدم شدن است اینرا می دانستی؟

    ما آدم برفی ها در جستوجوی آفتاب معرفت هستیم تا رودها و دریاها شویم؛ خوشبختی ماهی سیاه کوچولویی است که برکه را رها کرده است. ما اگر دریا نشویم ماهی سیاه کوچولو در گلوی این داستان گیر می کند و آرزوی آبی اش هرگز برآورده نمی شود.

    در این آخرین اسفند، اسفند دود کنید
    برای تکّه ای خوشبختی که در گوشه ی قلبهایمان پنهان کرده ایم نه گران و نه ارزان می شود؛ تنها جنسی که تورّم ندارد اما آنقدر متورّم شده است که شاید از دل بیرون بزند و انگشت نمای بدجنسان شود.

    نویسنده: س_بهرامیان
    دبیر ادبیات شهرستان اشنویه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    سهم اسفند، بوی بهار!

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هوا بهاره می کرد، مه صبحگاهی همه جا را فرا می گرفت، تا زیر پوست درختان آب بیفتد وزمین را برای بهار بیاراید. در این موقع ما ،بچه ها از درخت توت«سوت» مخصوصی درست می کردیم که مهارت ودقت خاصی لازم بود.یک چوب نازک را خم می کردیم وچوب دیگری را که برای تهیه سوت بود، دوطرفش را به اندازه ده سانت خط گرد می انداختیم سپس با چوب خم شده،آرام آرام می کشیدیم تا پوست نرم وشل شود واز چوب جدا گردد،بالاخره در می آوردیم و مثل یک سوت در آن می نواختیم،سوت شروع بهار

    گرداگرد حیاط خانه ،حصار سیمانی نبود بلکه پرچینی از شاخه های درختان که مرز خانه ها رامشخص می کرد وحیاط خانه ها همه به هم دید داشت،گل های زرد خودرو وگل های آبی بسیار ریز پیرامون حیاط وراههای درون روستا را پر می کرد ونوید بهار می داد.

    در حیاط خانه ما درختان سیب ،آلوچه،به، انجیر ،انار وتوت بود،انجیر وتوت درختانی هستند که شکوفه نمی دهند ولی از بین درختان دیگر آلوچه زودتر از بقیه کلاه شکوفه بر سر می نهاد.موقع تحویل سال همین شاخه شکوفه دار آلوچه را به دست خردسال ترین فرزند خانواده می دادندتا بیرون از خانه باشد وموقع تحویل سال وارد خانه شود تا با ورودش سال را نو کنند.

    زمین های شالی با فاصله یک راه مال رو ویک نهر کوچک در جلو روستاواقع بود،در این فصل مردان روستا با وسایل شخم زنی و سایر ابزار به زیر و رو کردن گِل شالیزار می پرداختندتا زمین را برای کشت نشا برنج آماده کنند.با زیر و رو کردن گِلهای شالیزار،صدای غوکان که در زمین شالی جا خوش کرده بودند همه روستا را پر می کرد وگویی از شادی کل می کشیدند.صدایی که در آن روزها برای همگان عادی ِ عادی بود اما امروزه خیلی ها آرزوی شنیدنش را دارند.

    همه ساله قبل عید دیوار خانه ها را از کف اتاق تا یک متر با فضله گاو که با آب ترکیب می کردندمی مالیدند واز یک متر بالاتر را با گِل سفید مخصوص که از گِل خانه همان روستا تهیه می شد می پوشاندند.

    تخم مرغ هایی راکه قرار بود سر سفره عید بگذاریم ،همراه با گزَنه می جوشاندیم تا همرنگ گزنه شود یعنی؛سبز گزنه ای و رنگ سبز طبیعت به خود بگیرد اگر رنگ دیگری دلمان می خواست با ماژیک رنگ می کردیم ورنگ ماژیک که تمام می شد درونش را الکل می ریختیم تا رنگ داشته باشد.

    شیرینی محلی «کُماج» که شیرینی بسیار خوشمزه ایی بود برای سفره عید تهیه می کردند ،آرد این شیرینی از برنج تهیه می شد.ابتدا برنج را خیس می دادند وسپس آن را خشک کرده به آسیاب سنتی روستا می بردندوآرد می کردند،وسیله های چوبی که برای این آسیاب تدارک می دیدند امروزه اثری از آن نیست.

    کم کم نوروز خوان ها وارد روستا می شدند با ترانه های محلی آمدن نوروز را مژده می دادند ،وارد حیاط هر خانه شده ونوروز خوانی می کردند وهدیه ای از صاحب خانه دریافت می نمودند، سپس با شعر ی سلامتی وخوشی را برای اهل خانه آرزو کرده راهی خانه وروستای دیگری می شدند.

    این زیبایی ها برای آن دسته از اهالی روستا که ساکن شهر بودند بسی دلنشین تر بودوتمام سیزده روز عید را در منزل اقوام می ماندند مثل امروز نبود که هر کس باید برای خود خانه ای داشته باشد.

    سالها که می گذشت مهاجرت به سمت شهر بیشتر بیشتر میشد وآن حال وهواو آیین ها کم رنگ تر می گشت

    تا اینکه با احداث سد ،آن روستا کاملا تخلیه وخالی از سکنه شد و باتمام خاطراتش تنهای تنها ماند ،مثل سالمندی در خانه سالمندان

    نوشته: خانم حبیبه جعفری گشنیانی
    دبیر ادبیات، استان مازندران ، شهرستان سوادکوه شمالی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    باید بهار را رنگین کرد!

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اسفند ، سرافکنده سواران می رفت
    از وحشت دیدار بهاران می رفت
    این دل که به درد خو گرفته ست، شادان
    با پرچم سُرخ، سوی باران می رفت

    بهار در چند قدمی است,خود را به رنگها آراسته وشوری در نوای بلبلان برانگیخته است,دست دلت را بگیر و در کنار سفره هفت پارچه اش بنشین.

    اما بهار زیبا! چرا همه یکسان از سفره مرصّع تو سهم ندارند؟
    تو که بخیل نبودی؟
    تو که نامهربان نبودى؟

    بهار می گرید، وقتی می بیند:
    بچه هایی که به جای پدر، پدر خرج خود وخانواده و انگشت نمایِ دیگران شدند و دست در دست خواهر و برادر کوچک چشم بازار را در می آورند، تا لباسی که فقط نمای نو بودن داشته باشد برتن آنها کنند و خودشان به لباس دست دوم پسر استادکار و دیگران قناعت می کنند.

    مگر می شود بی تفاوت از کنار زنی که شعله ها،زیبایی صورتش راگرفت و دست فروش خیابان ست عبور کرد و دلت برایش نتپد؟!
    مگر می شود از کنار زوج جوان اکاردئون نواز که عاشقانه در خیابان قدم می زنند و نانشان را در عشق تریت می کنند,به راحتی گذشت؟

    آیا بهار رنگین نیز بی تفاوت می گذرد؟!
    آنجا هم می گرید,
    مگر می توان از کنارصدها منتظر آزادی با وجودِ به ظاهر آزادمردان,ساده عبور کرد؟!
    از کنارعشق های به اسارت درآمده چه؟
    از کنار هزاران معصومیت پنهان شده چه؟
    آیا اینهاحق لمس بهار گلها را ندارند؟
    بهار آنجا هم می گرید,

    پس چه کسانی لذّت می برند از بهار , از رنگارنگی اش؟!
    کاش سهم دیدن رنگ بهار بین همه مساوی تقسیم می شد!
    کاش خسیسی آدمیزاد به طبع بهار سرایت نمی کرد!
    یا بهتر بگویم کاش دست های خسیس, گلدان های بهار را تصاحب نمی کرد!

    آفریدگار که عادل است,طبیعت که متعلق به همه است,
    مگر باز انسان ها دخلی وتصرفی کرده اند,که دور تا دور عطر گلها دیوارچین شده است؟!

    حتی بوی خوش را هم بند زده اند!
    جا پای بی انصافی ها در کوچه های بهار خودنمایی می کند!
    بهار بی انصاف نیست.
    بهار خودخواه وبخیل نیست.
    بهار دل مرده نیست.
    بهار رنگارنگی را عادلانه تقسیم می کند.
    اما دست هایی همه را می دزدد و سفره ای را خالی تزیین می کند و خوانی دیگر را اشرافی می گسترد.

    غم واندوه ودرد، ریشه در بهار و دیگر رفقایش ندارد,
    حسادت ها و نادانی هاست که کاسه کاسه درد و زخم،برای خوبان پر کرده است,و جرعه جرعه به آنها نوشانده...

    طبع بهار هم آزرده می شود که عشق کلاس رفتن معلمی را به اسارت درآورده باشند...
    بهار هم اندوهگین می شود وقتی صداها,بی صداو نفس ها بی نفس می شود...
    بهار هم زخمی می شود,وقتی زخمها را می بیند...
    بهار آنجا هم می گرید,

    بیایید رنگ بهار را بر روی هر نادانی وجهلی بپاشیم...
    بیایید,دورنگی را بزداییم...
    بیایید کینه ها و حسادت ها را در خاک فراموشی دفن کنیم...

    بهار من رنگین نیست...
    باید بهار را رنگین کرد


    نویسنده: خانم فاطمه حجه فروش
    دبیر ادبیات ناحیه2 همدان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    از زغال زمستان تا بهار زرافشان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یک سال دیگر از سال های عمر بلند بالای روزگار ملّون، سپری شد؛ بدون این که احساس کنیم ،عمر کوتاه ما نیر از لابه لای آن با شتاب در حال گذر است . زر وقت را در خاکستر بطالت تلف نمودیم و از عمر تلف کرده بهره ای نبردیم.
    در واپسین روزهای سال، زمین دوباره نفس تازه می زند و خون در رگ هایش به جریان می افتد تا زمان را یک باره دیگر به چرخه آغازینش پیوند زند؛زمین در خواب فرورفته ،آرام آرام، لحاف سرد زمستانیش را کنار می زند تا زاغ های سیاهی که خیمه بر بهمن زده اند ،خیمه ی خود را به بلبلان نغمه سرا و قمریان خوش آوا بسپارند . زال زر پلاس سفید و سردش را از روی زمین جمع می کند تا سیمرغ چهل چهره طبیعت، بال و پرش را درکاشانه ی جهان جهان بگستراند. خورشید عالم تاب،تابش انوارش را بر سینه ی سرد و سترگ زمین می تاباند.
    چشمه ها ی سیماب گون،از دل کوه و دامنه ی صحرا جوشیدن می گیرند تا چشم های جنبندگان را روشنائی بخشند؛چرندگان در کنار خزندگان می خرامند و پرندگان سلامشان می گویند.
    درختانی که لباس عریانی بر تن داشتند، از خواب سنگین زمستانی بیدار می شوند و مخمل سبز را بر قامت لطیف خویش می پوشانند. سبزه هایی که غبار نیستی بر چهره ی شان نشسته بود،از دل خاک،هستی دوباره ای می یابند و با لبخند تولدشان ، در سفره ی زمین جشن می گیرند.اسفند قدم های واپسین خود را از کوچه باغ زمستان بر می دارد تا با دود کردن اسپند به استقبال عروس بهار برود.
    در عید باستان ،چهره ی خندان بستان ، بسان طاووس خوش خرام نمایان است .طلوع بهار را نباید به منزله ی شادمانی همه ی جنبندگان طبیعت دانست؛ چون
    روزگار قهار چهره ی کریهش را نشان کسانی می دهد که ایام نوروز ، با سیه روزی ، صورت خویش را با سیلی ،سرخ نگه می دارند و با اشک ،هفت سین زندگی شان را سیراب می کنند. زمانه،با سیمای جمیلش به کسانی لبخند می زند که هفت سین نوروزشان را با هفت سفره ی ملّون مزین می کنند.گرگان حریص، دندان های خود را تیز تر کرده اند تا بره های لطیف را در کام خود ببلعند.یابو های وقیح، انبارشان را از احتکار و اختلاس لبریز کرده اند تاشکم های خالی هم نوعانشان، از درد به خود بپیچد.
    بنی آدمیانی که اجزایشان از یک پیکر است اما گوهرشان با آدمیت همخوانی ندارد . قرارشان را در بی قراری و بی دردی شان را ،در درد جانسوز دیگر اعضای پیکر می یابند.
    بی نوا درویشانی که خون دل می خورند تا خوان نعمت خویش را با برگ سبزی زینت دهند و بی حیا کلاشانی که خون مردم را می مکند تا خوان رنگین خویشتن را با برگ زر رونق نهند.
    بدون شک روسیاهی برای زغال هایی خواهد ماند که در زمستان مصیبت ، با آتش گرم خود، سرمای سوزناک را از پیکر نحیف سیه روزان نراندند و کانون گرم و نرم خویش را از اشک سرد" خانه به دوشان "رونق دادند!

    نویسنده: آقای محمد مرادی
    دبیر ادبیات فارسی ناحیه ۲ همدان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع بهار

    دو قدم انده تا بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    آخرین هفته های اسفند ماه ،آخرین روزهای فصل زمستان حال و هوایت تغییر می کند .کم کم بوی عید می آید بوی نو شدن بوی باران بوی آغازی دوباره .....
    چلچله ها به خانه برگشته اند قمری ها پرواز را به جوجه هایشان آموخته اند تا کم کم از لانه جدایشان کنند .
    سبزه ها در دشت ها روئیده اند و شاخه ها جوانه زده اند .
    مسافران بار سفر بسته اند و امیدها زنده شده اند.
    شادی های کودکانه را می بینی که عشق می کارند و مهربانی ها دست در دست هم داده اند تا به استقبال بهار بروند.
    از آسمان اسفند شوق می بارد و نسیمش عجیب به دل می نشیند ... خنکایش تا عمق وجود می رود ، حال را خوب می کند و امید می بخشد .
    امید رهایی امید شادی امید پاکی و راستی ......
    و امید آمدن روزهای خوب .

    اسفندتان پرشور .. حال هایتان خوش ...


    نویسنده: خانم زهره اسکندرى
    دبیر ادبیات کرج
    دبیرستان حضرت مریم

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    انشا با موضوع بهار

    غزلی در وصف بهار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بهار گل افشان

    ببین دشت و صحرا چه زیبا شده
    ببین غنچه ها یک به یک وا شده

    دوباره بهار گل افشان رسید
    که بلبل ، سر شاخه خوانا شده

    لب بیدلان، پر سرود و غزل
    دل عاشقان، همچو دریا شده

    زِ هر گوشه ای نغمه آید به گوش
    یقین، عالمِ پیر، برنا شده

    درخت و گل و چشمه ها، با صفا
    و خورشید، غرق تماشا شده

    طبیعت، قشنگ و پر از بوی سبز
    زمین، مست از عطر گلها شده

    دمی سوی صحرا بیا ای رفیق
    ببین دشت و صحرا چه زیبا شده

    سروده: آقای محمد شریفی،
    دبیر ادبیات منطقه خزل نهاوند

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا:‌ بهار

    بهار ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از همان روزهای آخر اسفند انگار به‌یک‌باره ورق برمی‌گشت و همه‌چیز در یک چشم‌به‌هم‌زدن عوض می‌شد. حالا دیگر از سرما گله و شکایت نداشتم و صبح‌ها با آواز دل‌نشین گنجشک‌ها از خواب بیدار می‌شدم و عطر دل‌انگیز هوا را با تمام وجود استشمام می‌کردم.
    آسمان هم رنگ دیگری داشت: پاک‌تر و صاف‌تر از همیشه. حتی خورشید هم جور دیگری می‌تابید: پررنگ‌تر و دل‌چسب‌تر. همه‌چیز نشان از زیبایی و دل‌ربایی خاصی داشت و من در کنار این‌همه تغییر و زیبایی بی‌نظیر منتظر رسیدن لحظات شیرین‌تر و ناب‌تری بودم.
    لحظاتی که زندگی را به‌گونه‌ای دیگر برایم معنا می‌کرد. لحظاتی که هر آن می‌توانستم بفهمم معنای واقعی عشق و مهربانی را. بهار و عید در کنار تمام زیبایی‌ها همیشه برایم نوید باتوبودن بود.
    وقتی در کنار باغچهٔ پرمهر و دو درخت سربه‌فلک‌کشیده کنار آن برایم تابی از عشق می‌بستی و من با آن به آسمان رؤیا می‌رفتم. وقتی پا به پای تو می‌دویدم و صدای خندهٔ تو و قهقههٔ من گوش آسمان را کر می‌کرد و حس می‌کردم از زمین کنده می‌شوم. وقتی پای قصه‌های تو می‌نشستم و با تو هم‌سفر می‌شدم به سرزمین خوبی‌ها، به سرزمین رؤیا و عشق.
    وقتی دستان پرمهرت موهایم را نوازش می‌کرد و زیباترین موسیقی دنیا را از ترنم لبانت می‌شنیدم، چشمانم را می‌بستم و رؤیایی‌ترین خواب جهان را مهمان می‌شدم.
    آری، بودن در کنار تو در روزهای عید، بزرگ‌ترین و زیباترین عیدی من بود؛ اما افسوس و صد افسوس که چندین سال است که از آن بی‌نصیبم و چه‌قدر دل‌تَنگ لحظاتی هستم که بهار بود و تو بودی.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا:‌ فصل بهار

    بهار ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    با رسیدن بهار طبیعت جامه ی سبز بر تن می کند.بهار پیام آور عشق و رویش است تا آن را می بینیم هر لحظه به بزرگی خداوند پی می بریم و غرق در شکوه و زیبایی می شویم.

    بهار خود چهار کلمه است اما اگر بخواهی معنایش را بفهمی باید از عمر خود بگذری تا بتوانی آن را درک کنی.عظمت خداوند در برگ های درختان-رودخانه ها-میوه های
    رنگارنگ-زمین سرسبز و هزار چیز دیگر می توان مشاهده کرد.

    خدایی که این همه زیبایی را در زمین قرار داده تا ما با این زیبایی اهمیت وجود حق تعالی را دریابیم.بهار یکی از چهار فرزند فصل است که انگار خداوند در کشیدن بهار مهارتی افزون به کار برده و مانند نقاشی ماهر رنگ سبز را در همه جا به رخ انسان کشیده است.او همان نقاشی است که پاییز را نارنجی و زمستان را سفید می کشد که
    این مهارت هم قابل توصیف نیست.

    چه خوش گفته است شاعر:
    مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است / خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشاء:‌ فصل بهار

    بهار ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند

    برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
    بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
    بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
    با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
    وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
    معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
    در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
    بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
    فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
    در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
    در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
    تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
    در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
    ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
    در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند 
    مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است

    پایان.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    موضوع انشا: بهار که از راه میرسد

    بهار که از راه میرسد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بهار یعنی شروعی دوباره،یعنی آغاز دوباره زندگی
    همانطور که بعد از یک زمستان سرد خشکیدن گل ها ریختن برگ های درخت و یخ زدن رود ها،بهار که از راه میرسد دوباره گل ها از نو
    غنچه میزنند،درختان همانند قبل سر سبز می شودند یعنی همانطور که رود ها دوباره رود ها جاری میشوند ، ماهم میتوانیم بعد از پشت سر گذاشتن سختی ها و مشکلات دوباره زندگی خودمان را از نو بسازیم و در زندگی وشروع جدیدمان دیگر جایی برای غم غصه کارهای زشت نگذاریم
    یا انقدر زندگیمان را پر از شادی امید محبت کار های نیک کنیم تا دیگر جایی برای مشکلات سختی ها و زشتی ها نماند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: فصل بهار

    بهار که از راه میرسد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند
    برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
    بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
    بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
    با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
    وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
    معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
    در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
    بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
    فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
    در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
    در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
    تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
    در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
    ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
    در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند
    مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اذان

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نسیم صبح گاهی ، چشمان خواب آلودم را نوازش میکرد و گلدان شمعدانی کنار پنجره با شبنم صبح گاهی وضو می گرفت و نغمه زیبای موذن فضای شهر را عطر آگین کرده بود و حال پس از شنیدن این نغمه جان فزا هم چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عبادت می دهم .
    کنار حوض آب رفتم و همراه با ماهی های قرمز داخل حوض وضویی ساختم ، چادر سفید گل گلی را که مادربزرگ برایم گذاشته بود را سر کردم ، چشمانم را بستم و بوی آن را با تمام وجد استشمام کردم تبسمی وصف نشدنی بر روی لبانم نقش بست.
    << حی علی الصلاه >> بشتاب به سوی نماز ، آری بشتاب به سوی خوبی ها ، بشتاب به سوی مهربان ترین مهربانان ، بشتاب به سوی پروردگاری که منتظر ملاقات تو است . این شتاب و عجله برای من زیبا است ، شتابی از جنس زیبایی ، از جنس عشق ...
    سپس قامت بستم و واژه هایی که غذای روحم بود را بر زبان جاری کردم .
    بعد از اتمام ملاقاتم با یکتای هستی بر سجاده مهربانی ها سجده کردم .
    دانه های سبز رنگ تسبیح هم چون الماس هایی درخشان در میان انگشتانم خود نمایی میکرد.
    دانه ها بی حرکت مانده بودند و منتظر بودند ذکر بعدی را بر زبان جاری کنم تا به حرکت در آیند.
    مهرم را بوسیدم و دستانم را به سقف بی ستونش بالا اوردم
    بعد از مصاحبتی عاشقانه با خدا با دلی آرام و تسکین یافته دوباره به خوابی شیرین فرو رفتم آری این نغمه زیبا باعث تسکین دل انسان است.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب

    سحر رضایی - کلاس نهم

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    گوش کن این صدارامیشنوی ؟این صدای خداست که با بنده اش سخن میگوید یا صدای بنده است که با خدایش رازونیاز میکند؟؟! الله اکبر الله اکبر ؛ اشهدان لااله الاالله ؛این کلمات چه دلنشین هستند واژه هایی که زمان چشم گشودنت به جهان در گوشت نواخته می شود و توبا ان خو میگیری و هرزمان که ان را میشنوی ارامش به وجودت نفوذمیکند. هنگامی که مشکلات سد راهت می شوند باشنیدن الله اکبر لبخند بر لبانت می اید ومی گویی خدا بزرگ است؛هر زمان که میشنوی اشهدان محمد رسول الله(ص)و اشهدان امیرالمومنین علیا ولی الله با افتخار می گویی من مسلمان هستم و شهادت میدهم که محمدرسول خداست و علی امیر مومنان است . نوایی که وقتی می شنوی دست از گناه کردن می کشی ،چون این خداست که به تو می گوید بشتاب به سوی رستگاری و بشتاب به سوی بهترین عمل . صدایی که وقتی به گوشت میرسد با وضو گرفتن خودرا پاک میکنی و به سپاس و ستایش پروردگارت می پردازی و شهادت می دهی که خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و چه زیباست این عبادت خالصانه و صدایی که نامش «اذان»است

    ودر ابتدا و انتهایش می گویی خدا بزرگ است.

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    همیشه در وقت هایی معلوم در شبانه روز از مسجد محله یمان صدایی گوش نواز آشنا بلند میشود صدایی که با شنیدنش ته دلت قرص میشود صدایی که گواهی به وجود خدا پیغمبر میدهد و به آنان دورود میفرستد و تورا می خواند برای عبادت راز و نیاز با پروردگار
    صدایی که وقتی به گوشت میرسد تورا از هر گناه و خطایی می کشانتت به سوی خدا...
    اذان ، صدایی که با شنیدنش به یا می آوری که مسلمان هستی به یاد می آوری که خدایی داری ک بسیار امرزنده مهربان است خدایی که هربار گناه کردی تورا بخشیده وتورا به سوی خودش می خواند...
    حی الصلاه
    حی الصلاه
    بر خیز که وقت نماز است و راز و نیاز با معبودی که روزی رسان است و بی نیاز.

    موضوع انشاء در مورد باران

    موضوع انشاء: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    وقتی صدای اذان از گلدسته های مسجد محله به گوشم می رسم، روحم آرامشی می گیرد و طعم جانم شیرین می شود.
    الله اکبر، الله اکبر: آری تو بزرگ هستی.بزرگِ...بزرگِ...بزرگِ... و من کوچک و حقیر آماده ام که به سمت سجاده ام رفته و با تو درد دلی بکنم.
    وقتی موذن می خواند:
    اشهد ان لااله الاالله به خودم می آیم که جز تو خدایی ندارم. احساس میکنم هر بار اذان به گوشم میرسد مفهومی تازه و پر معنا از این ذکر می فهمم و با خودم می گویم وای بر من که گاهی تو را فراموش میکنم. من که به یگانگی تو شهادت می دهم پس چگونه میتوانم به غیر از تو امید ببندم...
    اشهد ان محمدا رسول الله: این ذکر را خیلی دوست دارم چون که حس خوب مسلمانی را در من ایجاد می کند.
    اشهد ان علی ولی الله: نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد و از اینکه نام مولا آرامش بخش جان و روحم گردید خدا را شکر می کنم.
    و درآخر که به لا اله الا الله رسیدیم بار دیگر هر چیز دنیوی ارزشش را پیش من از دست می دهد.من تو را می ستایم که ستایشت آرام روح و جان من است. و بعد اینکه این نغمه زیبا را شنیدم به سوی نماز می شتابم و نماز عشق می خوانم.

    موضوع انشاء در مورد باران، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    غرق افکار پریشانم بودم. در کوچه‌پس‌کوچه‌های مارپیچ‌وار مغزم انگار خودم را گم کرده بودم. راهی برای جستن نبود. تا چشم کار می‌کرد، اطرافم دیوار بود و دیوار بود و دیوار. در این حصار پیچ‌د پیچ، در نبرد بودم با خیالات مبهم ذهنم؛ اما گویی زور او بود که بر من می‌چربید. در این بین، ناگهان صدای گوش‌نوازی رشتهٔ افکارم را از هم گسیخت. پنجرهٔ اتاقم را به‌سوی گنبد طلایی‌رنگی گشودم که از گلدسته‌های فیروزه‌ای رنگش، گویی صدای خدا بود که همه را به‌سوی خود فرامی‌خواند.
    صدای اذان را که شنیدم، پرندهٔ سبک‌بال وجودم پَر کشید به‌سوی عرش الهی. به خدا اندیشیدم به اینکه چقدر بزرگ است و چه بی‌منت آیات و سخنان الهی‌اش را صرف همهٔ مخلوقاتش می‌کند و چه دردناک که خیلی‌ها خودشان را از این رحمت وصف‌ناپذیر محروم می‌کنند. صدای روح‌نواز اذان یقیناً الهام‌بخش‌ترین صدایی‌ست که بشریت، بدون هرگونه دغدغه‌ای با آن انس می‌گیرند و فقط کافی‌ست تا صاحبدل باشی تا پی ببری که اذان از هر موسیقی لایتی شنیدنی‌تر است. پر از حرف‌های ناگفته، زیبایی‌های نهفته و رموز اسرار‌آمیزی است که در دل تک‌تک کلمات و جزء‌به‌جزء آیات قرآنی‌اش جای گرفته‌اند؛ چراکه اگر زیبا نبود، خداوند صدای اذان را آغازکنندهٔ زندگی هر انسانی قرار نمی‌داد. از قلم نیندازم. آنچه که شیرینی این صدای دلنشین را تکمیل می‌کند نماز است. همان چیزی که تکرار هیچ‌چیز در این دنیا، به قشنگی آن نیست؛ اما چه حیف که بعضی‌ها دیر به این گوهر ارزشمند دست می‌یابند.
    آن‌قدر خواندی در گوشم اذان عشق که فراموش کردم واژهٔ تنهایی را. در محراب دلدادگی فراموش کردم راز تنهایی را. در تکاپوی آرامش نمی‌گنجم در این خانه. شاید فراموش کرده‌ام اسرار وابستگی را. نخوان دیگر در گوشم اذان عشق. قاصدک پر کشید. لیاقت را در چشمانش ندید از وقتی که صدای اذان عشق را شنید.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای ملکوتی اذان موذن ازگلدسته های فیروزه ای مسجد محله پر کشیده و آرام آرام بر جان عاشق دیدارم نشست بار دیگر آرامشی گرفتم و کام جانم شیرین شد از حلاوت آری تو بزرگی ، بزرگتر از آن چه در ذهن وعقل ما بگنجد

    الله اکبر ، الله اکبر این نوای روحبخش تو بزرگی و من حقیر در برابر این همه عظمت و بزرگواری آماده ام تا بر سجاده ی عشقت بنشینم ونیازم را باتو راز گویم ؛ نیاز تو را داشتن ، تورا خواستن و با تو بودن
    هر کلام اذان مرا بیشتر از پیش از خود بیخود می کند .وقتی موذن می خواند اشهد انّ لا اله الا الله، اشهدانّ لا اله الاّ الله به خود می آیم بله منم ؛ من که باز شهادت به یگانگی وبی همتایی تو می دهم به اینکه جز تو خدایی ندارم . حس می کنم هر بار که اذان می شنوم مفهومی تازه و پر معناتر از این ذکر می فهمم و می گویم وای بر من اگر گاهی تورا با غفلتم فراموش می کنم . من که شهادت می دهم جز تو خدایی نیست پس چگونه می توانم به جز تویی امید ببندم حال عجیبی دارم در خود غرقم که با ز می شنوم؛ اشهد انّ محمداً رسول الله، اشهد ان محمداً رسول الله چقدر این شهادت دادن را پدوست دارم ! احساس خوب اینکه مسلمانم و محمد پیامبرم است ۵ مرتبه با زبانم و هزاران هزار بار با دلم اورا نام می برم آه چه زیبا ست مسلمانی ” اشهد انّ علیا ولی الله ، اشهد انّ علیاً ولی الله ” نام علی را که می شنوم بند بند وجودم از اشتیاق می لرزد واز اینکه نام مولایم زینت بخش جان و روحم گردیده سپاس می گویم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هوالباقی
    اوست که باقی است و نامش آرامش؛یادش دلیل ماست،عالم از این عجب ک بزرگیش ناستودنی است.
    خدایی که بندگی اش افتخار،بانگ نوکری اش بهانه ی دیدار.
    آری ما به همین صدای دلنشین اذانی که بزرگان در بر گوش مان زمزمه کرده اند می بالیم؛می بالیم و می دانیم که آیه آیه ی این صوت دلنشین حق است،بزرگی الله حق،شهادتین یگانگی ملزم،برای گِرویدن به اسلامی پاک و البته گواهی بر رسالت پیامبری امین،اما پیامبر است که در روز عید سعیدی بر عالم حجت را به اتمام می رساند و رسالت خود را به این سبب کامل می کند ، امات علی ابن ابی طالب(ع) را آشکار می سازد سپس شهادت بر آن،حقیقت بر ماست.
    این امامت است که ما را به نیکی می گمارد و در همه حال لطف خود را از ما برنمی دارد.
    ما خطاکاریم اما...اما... نگاه مان به دست لطافت این امامت است،این آبروی آن خوبان از عبادت است،این عبادت است که بر آن سفید گردد روی مان بر در این خوبان و خدا.
    گز گناهان ما باشند که نرود صدایمان بر در گوش آسمان،این امامت و عبادتِ حق است که واسطه گری می کند،رستگار می شویم،نماز به پا داریم و به امید حق تعالی به نیکی و احسان می پردازیم.

    ابتدا و انتها کرامت اوست. آری براساس این بانگ حق ما می رویم و تنها اوست که باقی است.
    و اما به پایان آمد این دفتر و حکایت همچنان باقیست.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: اذان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نسیم صبح گاهی ، چشمان خواب آلودم را نوازش میکرد و گلدان شمعدانی کنار پنجره با شبنم صبح گاهی وضو می گرفت و نغمه زیبای موذن فضای شهر را عطر آگین کرده بود و حال پس از شنیدن این نغمه جان فزا هم چون پرنده ای سبکبال دل به آسمان عبادت می دهم .
    کنار حوض آب رفتم و همراه با ماهی های قرمز داخل حوض وضویی ساختم ، چادر سفید گل گلی را که مادربزرگ برایم گذاشته بود را سر کردم ، چشمانم را بستم و بوی آن را با تمام وجد استشمام کردم تبسمی وصف نشدنی بر روی لبانم نقش بست.
    << حی علی الصلاه >> بشتاب به سوی نماز ، آری بشتاب به سوی خوبی ها ، بشتاب به سوی مهربان ترین مهربانان ، بشتاب به سوی پروردگاری که منتظر ملاقات تو است . این شتاب و عجله برای من زیبا است ، شتابی از جنس زیبایی ، از جنس عشق ...
    سپس قامت بستم و واژه هایی که غذای روحم بود را بر زبان جاری کردم .
    بعد از اتمام ملاقاتم با یکتای هستی بر سجاده مهربانی ها سجده کردم .
    دانه های سبز رنگ تسبیح هم چون الماس هایی درخشان در میان انگشتانم خود نمایی میکرد.
    دانه ها بی حرکت مانده بودند و منتظر بودند ذکر بعدی را بر زبان جاری کنم تا به حرکت در آیند.
    مهرم را بوسیدم و دستانم را به سقف بی ستونش بالا اوردم
    بعد از مصاحبتی عاشقانه با خدا با دلی آرام و تسکین یافته دوباره به خوابی شیرین فرو رفتم آری این نغمه زیبا باعث تسکین دل انسان است.
    الا بذکرالله تطمئن القلوب

  • ۵ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا باران

    موضوع انشا: باران

    باران،نعمت بی منت
    آسمان داشت کم کم ابری می شد،هوا سرد شده بود تعجبی هم نداشت؛زمستان بود!اوایل بهمن ماه.آسمان زمستان زود رخت سیاه می پوشید. بازار کافه ها داغ بود و خیابان ها شلوغ.هر کسی به هر نحوی که شده می خواست از آن هوا لذت ببرد.چشم آسمان تر شد. دستگاه قهوه ساز کافه خیابان اصلی شهر به سرعت پر و خالی می شد.یکی با یاد بود،دیگری با یار...همه خوشحال بودند،بعد از مدتها داشت باران می بارید.!
    چهره خاکستری شهر،جان تازه ای گرفته بود.من مثل همیشه شیر کاکائو داغ می خواستم با یک تکه از همان کیک شکلاتی محبوب.کتاب شعر سهراب سپهری این مرد همیشه شیرین سخن دارای قلم نرم،در دستم بود.موسیقی باران را با گوش جان،گوش میکردم.انگار آسمان هم بیقرار بود،مثل دخترک تنهای میز شماره سه.خیلی طول کشید تا پیشخدمت بتواند سفارشش را،ثبت کند.هر بار که پیشخدمت کافه می آمد و می پرسید:((چی میل دارید؟))دخترک مثل ابری که بیرون دیوارهای کافه می بارید،گریه را سر می داد.آخرین بار به سختی شنیدم،گفت:((تلخ،مثل کام و روزگارم...))
    میز روبرویی هم دخترکی تنها بود،با قدی بلند،چشمانی درشت و ابروهای کشیده،منتظر بود انگار.سعی می کردم خودم را از هیاهوی کافه دور کنم و به اشعار سهراب،دل بدهم.شعر خوبی هم بود،می گفت:((چترها را باید بست،زیر باران باید رفت...))انتظار دخترک میز شماره شش،همان دختر زیبارو کنجکاوم کرد!با تلفن همراهش ور می رفت،اما انگار جوابی نمی گرفت.ناامید دستش را به سمت کیفش برد که بلند شود و برود.اما!ناگهان صدایی تمام کافه را پر کرد،باران تولدت مبااارک.دخترک اسمش باران بود،روی صندلی پس افتاد،تمام دوستانش آمده بودند.انتظار باران برای آمدن دوستانی بود که سوپرایزش کردند،خیلی شاد شد.یکی کیک تولد به دست داشت،یکی بادکنک،یکی جعبه ای گل رز و...
    باران آن روز زیبا بود به زیبایی باران هیجده ساله،شدت می گرفت و کاهش می یافت مثل دخترک تنهای میز شماره سه.باران جان تازه ای به شهر بخشید،دو،سه روزی بارید و اگر نمی بارید،شهر دچار خشکسالی بدی می شد.ولی راستی دخترک تنهای میز شماره سه چرا گریه می کرد؟!

    ((چترها را باید بست،
    زیر باران باید رفت،
    عشق را،پنجره را،
    با همه مردم شهر،
    زیر باران باید جست.))

    نویسنده: ستاره رشیدی،
    دبیرستان لقمان ایلام
    دبیر: خانم بادامه

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    در دل و جانم روح و روان تازه ای دمیده می شود ، هنگامی که قطره های ریز باران بر گونه ها و لب هایم می نشیند…

    آن زمان است که معنای زندگی کردن و در عین حال خوشبخت بودن را تجربه می کنم . کمی گوش فرا ده …

    کمی بیشتر دقت کن . گوش هایت را تیز کن . به راستی که صدای باران چه زیبا و دلنشین است . این قطره های زیبا و با طراوت که با ملاطفت دست نوازش برصورتمان می کشند ، هدیه های گران بهای خداوند به ماهستند .

    آیا خداوند را شکر می کنی ؟ می بینی که چگونه قطره ، قطره در دل زمین فرو می روند ؟

    او می بیند که چگونه ما انسان ها در دنیای مادی زندگی خود غرق شده ایم . آری او این باران را به صدا در می آورد تا ما به خود بیاییم و از همین جا به دنبال زندگی روانه شویم . به راستی که چقدر خداوند ما را دوست دارد.

    وقتی باران به صدا در می آید ما انسانها تنها موجوداتی نیستیم که از آمدنش شاداب می شویم . بلکه دیگر مخلوقات زمین هم از شنیدن صدای آهنگین و گوش نواز باران به وجد آمده و ثناگوی خداوند می شوند .

    هنگامی که قطره های باران در دل زمین فرو می روند زمین از اعماق وجودش نفس عمیقی می کشد و تمام آلودگی ها ی درونش را با بازدمی بیرون می راند باران که به صدا در می آید دوست داری زیر باران راه بروی . با او سخن بگویی ، با خدایت سخن بگویی . دوست داری هرگزپایانی برای آن نباشد . برخلاف میل ما باران می رود . امام هیچ نگران مباش . زندگی هم چنان جاریست و باز هم باران به صدا در می آید ....

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    مقدمه:
    باران یعنی بوی کاهگل خانه‌ی پدربزرگ،یعنی قرص آرام بخش،یعنی زیبا ترین نعمت الهی برای ما و سایر موجودات و البته قطره‌ای مدهوش کننده است.


    بدنه:
    آسمان یکباره روشن و خاموش شد،صدای عجیبی به گوش می رسید گویا رعد و برق است.آسمان سیاه و قرمز شد و باران شروع به بارش کرد.نم نم می بارد و بوی خاک در هوای لطیف بارانی پراکنده میشود.
    چنان احساس آرامش می کنم که انگار دنیا مال من است. نفس های عمیق میکشم و زندگی را با تمام وجود حس میکنم انگار تا قبل از باران مرده بودم و الان زنده شدم و زندگی می کنم. قطره های ناب و شفاف باران که به چشمانم میخورد من را غرق در خالق هستی می کند.
    ای کاش می شد بوی باران و خاک باران خورده را در شیشه‌های بزرگ عطر محصور کرد.چون بوی باران از گران‌ترین،بهترین و مارک‌ترین عطر هاست.عطری که یادآوری می کند خدا همین حوالی است.
    باران که می بارد بعضی ها دلشان می گیرد.برخی شاد می شوند و خیلی ها شاعر میشوند.تازه یادشان می افتد که احساسات پاک و زلالی هم هست که در لابه‌لای فکر های روزمره فراموشش کرده بودند.
    در بارش باران عدالت را میتوان دید،چون قطره‌ها،در همه‌ی محله‌های یک شهر یا بر بام خانه‌های یک محله،با یک نواخت مساوی فرو می ریزد.


    نتیجه:
    چه خوب است که ما با وجود باران و بویش به عظمت و بزرگی خالق هستی پی ببریم و هر لحظه شکر گزار نعمت هایش باشیم.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    بوی نم خاک اغشته شده از قطرات ریز و درشت باران را با ولع نفس میکشیدم و ریه هایم را از طراوتش پر میکردم و حس خوب حاصل از ان را به تکاتک سلول های بدنم تزریق میکردم،گوش هایم از صدای چیکه چیکه ضرابت قطرات بر روی شیشه های ویترین مغازه ها پر شده بود به راستی که بهترین نغمه موسیقی همین است.

    اما این باران، باران همیشگی نبود، دلسوز نبود، عاشق نبود،دلگیر بود، با غیظ میبارید،این را هرکس دیگری میتوانست بفهمد و درک کند. شاید باران نیز همانند من کینه پاشت، بغض بزرگ گلویش مانع از نفس کشیدن میشد، شاید هم کلافه شده بود...

    پوزخندی به تمام تفکرات بچه گانه و غم انگیز ذهن بیمار شده ام زدم، باران میبارید، دیگر دلگیر بودن چه معنایی داشت؟!

    آهی ناخواسته از سینه ام بلند شد، پرده ای اشک بر روی چشمان قهوه ای رنگ و درشتم پدیدار شد، تا به خود جنبیدم دانه های بزرگ همچون مروارید بر روی گونه های غوطه ور شدند، ناخوداگاه بیتی را زمزمه کردم (باران ببار بوی نمت آرام میکند/یار نبود،یار ندید،ز دوری او جان باختم).

    کم کم صدای گریه ام در صدای غرش اسمان یکی شد، قدرت ایستادن بر روی پاهایم را از دست دادم و بر روی کف خیابان سرد و خیس رها شدم، زار میزدم، شیون میکردم، به درک که هزاران چشم پرسشگر به سمت من بود، به درک که زیر لب مجنون و دیوانه زمزمه میکردند، به درک که بعد از چند سال غرورم شکست، اینبار دیگر مهم من بودم نه دیگران، خود در اولویت حضور داشتم نه دیگران...

    همچنان باریدم و باران نامردی نکرد و بارید...

    __________________________________________________

    موضوع انشاء: باران

    دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع به بارش می کند . باران همچنان می بارد و ناگهان صداهای مهیبی به گوش می رسند ، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتروتندتر می شود .

    مردم در خیابان به دنبال پناهگاهی می گردند . چتر های مردم و بالکن های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند که آغوش خود را برمردم بازکرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند .

    با گذر زمان خیابان ها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند ، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا به زمین فرو می ریزند .

    باران باغبانی می شود که به گل ها و گیاهان ودرختان و سبزه ها آب می دهد ، کشاورزی می شود که به گیاهان کمک می کند ، رفتگری خواهد شد که خیابان ها را تمیز می کند و سقایی می شود که به تشنگان آب می رساند .

    باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود ، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابان ها باز هم روبه شلوغی می گذارند . تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود .

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    هرازگاهی خورشید دیگر حوصله اوج گرفتن و بالارفتن را ندارد و جای خود را درآسمان به ابرهای تیره میبخشد ابرهایی که گویا از خشم تیره شدند و میخواهند خشم شان را بر سر زمین و زمینیان فریاد بزنند اما دلشان مانند ظاهرشان تیره و سیاه نیست وخیلی زود اشکانشان به زمین سقوط میکنند سقوط این اشک ها پایان راه آنها نیست،این سقوط قشنگترین آغاز است این سقوط آغاز زیبایی ها در زمین است
    این خاصیت باران است که همه چیز را تر میکند، گل های رنگارنگ را رنگین تر بوی خاک را عطر آگین تر چشمه های پرآب را پرآب ترو زمین را برای زندگی زیباتر
    هم آغوش شدن با اشکی که از چشمان جهان میریزد از زیباترین تجربه های زمینی است وصدای باران بی اغراق زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار میکند.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    «در توصیف شعر باز باران با ترانه»

    امروز باران می بارد. خود را به بام خانه می زند تا ترانه ای بنوازد. هر قطرۀ باران که در حال فرود است، چون مرواریدی می درخشد. من تنها پشت پنجره طغیان رودخانه ها در گذرگاه ها را می نگرم. دو سه گنجشکی را می نگرم که لحظه ای از به این طرف و آن طرف پریدن و آواز خواندن دست برنمی دارند. آسمان رنگ نیلی اش را از دست داده است. بارش باران به گونه ایست که گویی دارد بر در و پنجره خانه مشت می زند. یاد یک خاطره ی شیرین می افتم...

    در گذشته روزی با خانواده به گشت و گذار در بین جنگل های سرسبز گیلان رفته بودیم. آن زمان من کودکی ده ساله بودم؛ شاداب و خنده رو، نرم و لطیف و همین طور چالاک و تند و تیز. در آن گردش که در حال توجه به زیبایی های طبیعت بودم، همۀ پرنده ها، خزنده ها، چرنده ها و... سبب شده بودند که جنگل بوی زندگی بدهد. آسمان مثل دریا آبی رنگ بود و مثل دل من صاف و روشن. بوی برگ های خیس درختان و علف ها مانند شراب مست کننده بود. پرنده ها در همه جا بودند. برکه ها رنگ آبی داشتند و چنان آرام بودند که انگار خوابیده اند. همه جا برگ ها و گل ها را می دیدی. نیلوفر ها به چترهایی در حال درخشیدن شبیه بودند. آسمان آفتابی بود. قسمت هایی از سنگ های درون برکه ها و رودخانه ها در حالی از آب بیرون زده بودند که لباسی از خزه بر تن داشتند. وزغی همان گوشه ها در شوق و غوغای خود غرق شده بود. رودخانه صد ها ترانه دلنشین می نواخت و مست زیر درختان چرخ می زد و می گذشت. چشمه ها شفافیتی چون شیشه داشتند چنان که می توانستی آفتاب را درونشان ببینی و جوششی داشتند که از آن جوشش به شادی می پرداختند و من نیز بیشتر غرق زیبایی های طبیعت می شدم. درون همان چشمه ها پر از سنگ ریزه های رنگین بود، قرمز بودند، سبز بودند، زرد بودند، آبی بودند. من هم که کودکی پر جنب و جوش و با شور و نشاط بودم، مثل یک آهو تند می دویدم، از لب جوی ها می پریدم و غرق در دریای زیبایی های آفرینش بودم. بسیار می رفتم و از جایی که به آن رفته بودیم فاصله می گرفتم. به درختان بید مشک می رسیدم. شاخه هایشان را پایین می کشیدم و شادی می کردم . سپس می رفتم و به بوته های تمشک می رسیدم و به تمشک خوردن مشغول می شدم. دست هایم به رنگ تمشک هایی که می خوردم، قرمز و سیاه می شد. به صدای پرندگان گوش می دادم؛ گویی داشتند آرام داستان تعریف می کردند. به صدای باد گوش می دادم؛ او نیز با صدای ملایم خود از راز های زندگی صحبت می کرد. هر چه که می دیدم و هر چه که می شنیدم، همه زیبا بود و قلب مرا به تپش وا می داشت. فکر کردم که دلیل این زیبایی ها چیست؟ و با خود گفتم که قطعاً دلیل این همه زیبایی خورشید است. سپس صدایم را بلند کردم:« ای روز دل انگیز! خدا خورشید تابان را به تو داده که چنین زیبایی؛ در غیر این صورت بسیار زشت و بی جان بودی و همه ی درختانت با همۀ سرسبزی شان به چند تکه پای چوبی شبیه بودند. اگر خدا این لطف را نمی کرد...؟ ای روز دل انگیز! زیبایی تو به خاطر خورشید است. ای درختان سرسبز! همۀ زیبایی ها به خاطر خورشید است.»
    اندک اندک ابر ها مانع تابش نور آفتاب شدند. آسمان تاریک شد، سیاه شد و دیگر از آن چهرۀ نورانی و تابان خورشید خبری نبود. باران شروع به باریدن گرفت، می بارید، می بارید، می بارید. آن باد آرام گویی ترسیده بود؛ زیرا چنان فرار می کرد که درختان از وزشش چون دریایی پر تلاطم بار ها این طرف و آن طرف می رفتند. دانه های گرد و کروی شکل باران همه جا می ریختند. برق چون شمشیری برّنده ابرها را پاره پاره می کرد. رعد غرش می کرد و بر ابرها مشت می زد. مرغابی ها دور برکه را بی شمار بار می چرخیدند. باران گیسوی نقره ای رنگ مه را با دست هایش شانه می زد و باد موهای او را با فوت پریشان می کرد. آب کم کم روی سبزه های پای درختان را پوشاند و من تصویر وارونه ی جنگل را در آن می دیدم. یادش بخیر! در آن روز بارانی جنگل بسیار زیبا بود؛ شگفت انگیز چون افسانه ها و زیبا چون ترانه ها. یادش بخیر! باران بسیار گوارا و دلپذیر بود؛ شبیه به مرواریدهایی درخشان، که آسمان آ ن هارا بر روی زمین می افشاند و من در آن مروارید افشاندن های آسمان، بیشتر به راز ها و زیبایی های هستی پی می بردم، پند های بزرگی می گرفتم و می فهمیدم که این زیبایی ها به خاطر کیست.
    حال تو ای فرزند من! نصیحت مرا گوش کن. فرد ا در پیش مردم زندگی ات چه خوب بود چه بد، بدان چون خدا هست زندگی زیباست، زیباست، زیباست.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    کنار پنجره نشسته بودم و به خیابان چشم دوخته ام با دلی گرفته و پر از غم ، آفتاب پشت ابر ها پنهان شده است انگار از چیزی خجالت میکشد ، هوا ابریست و دلگیرم؛ به چهره ام در آینه خیره شده ام به راستی که این غروب جمعه چقدر شبیه من است.
    دل من و آسمان چقدر شبیه هم هستند هر دو غمگین و ابری...
    آسمان شروع به باریدن کرد بیچاره خیلی دلش پره ولی معلوم نیست از کی و از چی؟... آسمان میبارد و من دخترکی تنها، بدون چتر و غرق در خیالات تلخ گذشته زیر باران قدم میزنم چقدر خوب است سبک شدن زیر باران ولی حیف سنگین تر از آنم که با گریه سبک شوم.
    ردپای شوری اشک چشمانم آزارم میدهد ولی خیالم راحت است که کسی نمیفهمد چشمانم بارانیست...
    خیابان خلوت است، انگار هیچکس در دنیا نیست یا شاید هم من در دنیای کسی نیستم نمیدانم!!!
    از بغض زیاد گلو درد گرفته ام و هرچی میبارم سبک نمیشوم و دلم آرام نمیگیرد قربونت برم خدا آخه این دیگه چه جور حکمتیه...
    سکوتی سرشار از آرامش همه جا را فرا گرفته تنها صدایی که گاه و بیگاه این سکوت را در هم میشکند صدای زوزه باد است، انگار آسمان بدجور دلش گرفته و میخواهد تا نهایت آرامش گریه کند.
    باران که میبارد برایت دلتنگ میشوم یاد روزهایی می افتم که قول میدادی دنیایم را بسازی هنوز هم منتظرم که بلند شوی و بیایی دیگر خسته شدم، خدا با من و احساسم بد تا کرد.
    همچنان در خیالاتم غوطه ور بودم که با صدای آواز گنجشکان به خودم آمدم... چقدر الان نیازمند وجود پر از عشق و آغوش گرمت هستم. فقط خدا میداند و بس...
    کم کم هوا تاریک میشود ستاره ها در آسمان زیر چادر مشکین و ابری شب پنهان شده اند و من هم راه خانه را در پیش گرفتم... تمام اتفاق های خوب و بد زندگی ام مانند یک فیلم جلوی چشمانم روی پرده ی باران خورده در حال اکران است.
    چشمانم را بستم و برای مدتی به درختی تکیه دادم حالا میشود گفت که حال دلم مساعد تر است حالا میتوانم با چشمانی باز و خشک به اطرافم بنگرم، درختان رنگ و بویی تازه به خود گرفته اند خیابان ها و پیاده رو ها برق میزنند و خانه ی ما از دور پیداست... شیشه های پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نام تو را خواهد شست.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    امروز واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که میبارد و اینک, باران برلبه ی پنجره ی احساسم می نشیند ومغزم شروع به ترشح می کند ودستم را تحریک به نوشتن میکند.
    هنگامی که قطره های بلورین باران درخانع ی,دلت رامیکوبد فرصت را غنیمت شمار و دل به او ده و برای شکفتن قدم بگذار مثل تسنیم تنی تشنه به خنکای قطره های باران مثل یک موج سواری داغ در آشوب دریایی طوفانی مثل زیرباران رفتن, اما زیرباران رفتن آن رانمیشوید,باران به آن آب میدهد, ریشه میزند در وجودم از انگشتان پایم شروع به بالا آمدن میکند ونیمه شب که می شود شبنمش از چشمانم سرازیر می شود.
    به بخارهای چایی ام نگاهی کردم دست هایم راددور فنجان حلقه کردم نگاهی به پنجره انداختم قطره های باران با بی رحمی وشفقت به آن میخورد ,صدای ترسناک رعدوبرق را به کنج مغزم میفرستم که مبادا بارانی سیاه برروی مزرعه خشک قلبم جاری شود.

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    صدایش که صدا نیست
    رتیم دارد وزن دارد قافیه است شعر است
    باران است دیگر...
    یک،دو،سه،چار،...
    میروی،فرمولش نا مشخص است ولی یکانش تقریبا می شود n متر برحسب حال
    که چگونه باشی،شیدا باشی،دیوانه باشی،درمانده یا عاشق و پریشان
    این هاست که ریتم قدم را تعیین می کند.
    نگاهت به زمین و کفش هایت
    دست هایت که طبق قانون زمان حال ،گرمی دیگر جز جیب پالتویت ندارد...
    هوشت که از سرت پریده ،هیچ نمیفهمی چه میشود...
    در این میدان پر تلاطم چیزی را به درون ریه هایت میکشی که تاثیرش بازم بر حسب حال است...
    چه در پس این پرده ی رمزآلود است که
    که بسیاری از انسان ها سر تعظیم فرود می آورند در برابر این ترکیب آب و خاک...
    گفتم،شیدا باشی شیداترت میکند،دیوانه باشی دیوانه تر،درمانده درمانده تر و عاشق و پریشان تر
    هر چه باشی یک -تر- را پسوندش میکند
    وقتی آمدیم خدایمان فرشته ای را به ما هدیه داد در این دنیای کثیف که بفهمد مارا.
    حالا انگار فرشته هم دارد میفهمد،میفهمد مرا و قصه ام را مثل یک خاله قصه گوی زیبا میخواند در گوش تن پنبه ای های آسمان
    ابرهارا میگویم...
    اگر که غصه دار باشی یا که خوش احوال می گریند در وصف قصه ی تو
    اولی از اندوه است و دومی از شوق بی مثال
    هی میگریند هی میگریند و اشک های اندوه یا شوقشان
    را مهمان می کنند و خاک چه میزبان بی نظریست
    آب و خاک هردو میدانند که تو ساخته شده از آنانی پس مقدست می شمارند و با دعوت نسیم به جمع عارفانه ی خود نفس میشوند برای وجودت،روحت،مغزت...
    این ها زندگیست زندگی هم که یا غصه است و یا شادی...
    اما خاله ی قصه گوی چه داستان زیبایی را نقل کرده. چشمان من نیز همراه می شوند با تن پنبه ای ها و بر سفره ی خاک که گلاویز می شود قطرات حیات بخش باران...
    نویسنده: نرگس صفاریان - پایه هشتم

    __________________________________________________

    موضوع انشا: باران

    یکی از آفریده های خداوند مهربان باران است اگر هنگام باریدن باران به آسمان نگاه کنیم میبینیم ک میغ های سیاهی در آسمان پدید آمده اند و این نشانه باران است.
    باران نعمت خدا برای انسانها،جانوران و گیاهان است تا از آب باران استفاده کنند وای از روزی ک آب نباشد،خشکسالی به وجود می آید و انسان ها تلف میشوند و......
    بعد از باران قوس قزح زیبایی در آسمان پدید می آید.
    آسمان همانند دیبای هفت رنگ است وابرهای آن مثل گل های آن دیبا به نظر میرسند.
    اگر چه صدای رعدوبرق بلند است و هرز گاهی آدم را می ترساند اما بازهم لذت بخش است و حس عجیبی را در انسان ایجاد میکند ک غیر قابل وصف است.
    قطره های باران که روی گل ها و چمن زارها و درختان به چشم میخورند مانند مروارید هستند.
    باران مثل اشک است، اشک از چشم جاری میشود ولی باران از چشمان ابرها جاری میشوند بوی زبیای باران ک بر خاک باریده است و خاک را نم دار کرده است خیلی حس و حال خوبی را در روح انسان بوجود می آورد.
    در نهایت باران رحمت خداست ک بر زمین میبارد وانسان را از این رحمت بزرگ الهی برخوردار میکند.
    باریده شدن باران زلال جان و روح تازه به گل های زیبا و گیاهان جوان و درختان تنومندو چمنزارهای سبز میدهد.
    نویسنده: زهرا نیک نام

  • ۳۵ نظر
    • انشاء