نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۱۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش دهم» ثبت شده است

مثل نویسی ضرب المثل کار نیکو کردن از پر کردن است

مثل نویسی ضرب المثل: کار نیکو کردن از پر کردن است

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

روزی روزگاری در پشت کوه های بلند اذربایجان علی بن مجدالدین از پدری به نام عبدالله و مادری به نام امنه متولد شد.
علی پسری بازیگوش و نافرمان بود و تمام روز خود را به آزار و اذیت دیگران,سپری میکرد و نصیحت های خانواده اش در او اثری نداشت.
در یکی از روزهای بسیار گرم تابستان علی چوپانی را دید که به تنهایی گله ای که از ده ها میش بزرگ تشکیل شده بود را ,به تنهایی به سمت آغل هدایت میکرد و در نزدیکی آغل آنها را روی دست میگرفت و به داخل میبرد.این صحنه که هم علی را به خنده انداخته بود ,و هم باعث شده بود کنجکاوی او تحریک شود,باعث شد به سمت جوان رفته و از او سوالی را بپرسد. علی به نزدیکی در آغل رفت و با طعنه به چوپان گفت:موجود ضعیف و لاغری چون تو چگونه میتواند کار مردان جنگی ورزیده را انجام دهد,نکند گوشت میش های تو از پنبه است و یا آنها پر در می آورندو همچون فرشته ها پرواز کنان به آغل میروند.چوپان با آرامش سری تکان داد و گفت:تو چگونه تمام روز را میتوانی به تمسخر دیگران بپردازی ,نکند در دهان تو هم به جای زبان ماری با نیش زهراگین وول میخورد.علی که اینبار فکر کرد چوپان اورا فردی حاضر جواب میداند با غرور گفت:من سالهاست که بارها و بارها این کار را انجام میدهم و برای من بسیار آسان شده است.تمسخر دیگران زحمتی برای من ندارد.[enshay.blog.ir]
جوان با لبخند گفت:پس برای من هم که از کودکی شبانی کرده و هرروز این کار را انجام میدهم,بلند کردن و هدایت چند میش بسیار آسان است .اماچه خوب است نتیجه کارنیک راباپرکردن بیابی.

نویسنده: عارفه کیهانی یزدی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آدم برفی

    موضوع: آدم برفی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شب بسیار سردی بود.
    انگار میهمان عزیزی در راه است. میهمانی که سالها در انتظارش بودم. خوابیدم. چشمانم را که باز کردم ، صبح شده بود . به سختی پتوی گرم را کنار زدم و خودم را به پنجره رساندم . خدای من! باورم نمیشد ! بلاخره میهمان عزیزِ آسمان از راه رسید . دانه های درشت برف از آسمان فرود
    می آمدند و به زمین می نشستند. زمین از آسمان زیباتر بود‌،‌. درست مانند یک عروس با لباس سفید شده بود . به هر طرف که نگاه میکردم ، سفید بود . درختان نیز لباس سفید به تن کرده بودند . با خوشحالی صبحانه ام را خوردم و لباس های گرم خودم را پوشیدم . تصمیم گرفتم به دوستم زنگ بزنم و به او پیشنهاد بدهم که به خانه مان بیاید . به او که زنگ زدم بلافاصله قبول کرد و به
    خانه مان آمد . هر دو به حیاط خانه مان رفتیم . اول کار ، یه خورده برف بازی کردیم. بعد از کلی برف بازی ، دوستم پیشنهاد داد که آدم برفے درست کنیم .
    شروع کردیم به آدم برفی درست کردن . برف را با دستهایمان جمع کردیم و سه تا گلوله برف بزرگ درست کردیم و روی هم چیدیم. صورتش را با وسایلی که به همراه داشتیم شکل دادیم . حالا آدم برفی ما ساخته شده است. چه آدم برفی خندانی شده! انگار از تولدش خوشحال بود . من و دوستم دور او
    می چرخیدیم و برایش شعرِ آدم برفی، آدم برفی، چرا ساکت و کم حرفی را
    می خواندیم . اما او همچنان به ما نگاه میکرد و لبخند می زد.
    پایان بازی دوستم که حسابی خسته شده بود تصمیم گرفت به خانه شان برود . من نیز برای اینکه سرما نخورم به داخل خانه رفتم تا استراحت کنم
    اما تنها ترس و هراس من این بود که نکند فردا هوا گرم شود و عمر آدم برفی ما تمام شود .به همین دلیل سمت پنجره رفتم تا به آدم برفی نگاه کنم . با خودم گفتم چه روز برفی زیبایی بود و خدا را بخاطر میهمانان سفیدی که فرستاد ، شکر کردم.

    نویسنده: ناهید آل خمیس آموزشگاه: ۱۲ بهمن، رامهرمز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۵ نظر
    • انشاء

    روش تدریس نگارش دهم درس سوم

    روش تدریس نگارش دهم  درس سوم

    بخش 1

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نوشته های عینی:

    این درس به چگونگی نگارش نوشته های عینی (دیداری و حسی )با بهره گیری از حواس پنج گانه می پردازد.
    دراین درس آموزش مراحل نوشته های عینی به شرح زیر آمده است:

    1. پرسش سازی
    2. شناسایی و جدا کردن پرسش های عینی
    3. گزینش و سازماندهی پرسش ها

    اهداف درس سوم:

    • تقویت توانایی به کارگیری حواس پنج گانه در نوشته های عینی .
    • آشنایی بیشتر در بهره گیری از حواس پنج گانه .
    • آشنایی با مفهوم نوشته های محسوس ،دیداری وواقعی.
    • تقویت تونایی بهره گیری از پرسش و پاسخ های عینی در نوشتن موضوعات عینی.
    • تقویت سامان دهی پرسش های عینی از ذهنی.
    • ایجاد نگرش مثبت به طرح پرسش کلی وجزیی در سامان دهی پرسش ها به منظور تولید یک نوشته عینی.

    مراحل پرسش سازی
    روش های گوناگونی برای پرسش سازی وجود دارد .یکی از این روش ها به شرح زیر است:
    1- در مرحله اول می توان برای پرسش سازی از قیدهای پرسشی بهره گرفت سپس بر اساس آن ها پرسش سازی کرد.
    مثال:
    چه؟ چرا؟چگونه؟ آیا؟ کی؟ کجا ؟چه وقت؟ چیست؟

    2- مرحله دوم:
    شناسایی وجدا کردن پرسش های عینی از ذهنی
    پرسش هایی که پاسخ شان بر اساس حواس پنج گانه صورت می گیرد، عینی و پرسش هایی که با ذهن وخیال پاسخ داده شود، ذهنی هستند.

    3- مرحله سوم:
    جدا سازی پرسش های عینی جذاب و مهم از سایر پرسش های عینی کم اهمیت است. در این صفحه پرسش های کمی مطرح شده، اما دانش آموزان می توانند پرسش های بیشتری مطرح کنند تا راحتتر عینی و ذهنی و سپس مهم ها را تفکیک کنند.

    4- مرحله چهارم:
    حرکت از کل به جز است .در این مرحله ابتدا پرسش های عینی که کلی هستند بر اساس ارتباط مفاهیم شان بهم سازماندهی و طبقه بندی می کنیم. و بعد ازآن پاسخ سازی وتولید متن شروع می شود .

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    بخش 2

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: قالی

    مرحله اول: پرسش سازی

    • چرا مردم ایران خانه های خود را با قالی تزیین می کنند؟
    • نخ های قالی چگونه رنگ آمیزی می شوند؟
    • آیا قالی ها هم می توانند پرواز کنند؟
    • چرا قالی باف ها از نقشه استفاده می کنند ؟
    • آیا می توان تصاویر قالی شکارگاه را به صورت داستان نوشت؟
    • قالی چیست ؟
    • چگونه می توان احساس بافنده قالی را درک کر ؟
    • بزرگ ترین آرزوی قالی ها چیست؟
    • نقشه های متنوع قالی ایرانی نشانگر چیست؟
    • مهد قالی جهان کجاست؟
    • عبارت هر کس قالی زندگی خود را می بافد ، یعنی چه؟
    • قالی بافی چه تاثیری بر اقتصاد خانواده ها دارد ؟

    مرحله دوم :
    جداسازی پرسش های عینی و ذهنی:

    • نخ های قالی چگونه رنگ آمیزی می شوند؟
    • چرا قالی باف ها از نقشه استفاده می کنند ؟
    • قالی چیست؟
    • مهد قالی جهان کجاست؟
    • قالی بافی چه تاثیری بر اقتصاد خانواده ها دار د؟

    بقیه پرسش ها ذهنی هستند.

    مرحله سوم:
    با پاسخ به این پرسش ها طرح اولیه متن شکل می گیرد.
    سپس پاسخ ها را سازماندهی می کنیم.

    نویسنده: حسین طریقت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    روش تدریس نگارش دوزازدهم درس سوم

    دانش آموزان گروه بندی مى کنیم. در هر گروه ۴ نفر عضو باشند. به هر نفر یک شماره اختصاص می دهیم. 

    حال یک موضوع انتخاب می کنیم.
    مثلا «ماه»

    گام اول: نوشتن انفرادی،۱۰ دقیقه 
    هر دانش آموز به شکل انفرادی یک بند در مورد ماه بنویسد. به هر دانش آموز آرایه ای اختصاص دهیم. شماره ۱ با استفاده از تشبیه، شماره ۲ با استفاده از تشخیص دانش آموز شماره ۳ با استفاده از کنایه و ضرب المثل، دانش آموز شماره ۴ با استفاده از آرایه تضاد، تناسب و پارادوکس.

    گام دوم: ترکیب بندها و منسجم کردن متن، ۱۵ دقیقه 
    دانش آموزان بند نوشته خود را در گروه و برای دیگر اعضا می خوانند. یکی از اعضا گروه مسولیت مرتب کردن بندها را به عهده می گیرد. با کمک دیگر اعضا بندها را به هم متصل می کند و انسجام بین بنده ها را برقرار می کند تا متن شکل بگیرد.

    گام سوم: خوانش در کلاس 
    هر گروه متن خود را در کلاس می خواند. گروه های دیگر آرایه های به کار رفته در متن تشخیص می دهند و در مورد آن ها نظر می دهند.

    گام چهارم: تدریس ۱۵ دقیقه 
    دبیر تدریس درس را آغاز می کند. 
    تعریف قطعه ادبی تفاوت و تشابه آن با نثر ادبی (درس دوم) بهز گپ می کند. در ادامه چند قطعه ادبی از نویسندگان مطرح را بخواند. 
    قطعه ادبی قالب نوشتاری است که هدف نویسنده آن زیبایی آفرینی و تاثیر گذاشتن بر مخاطب است.

    ویژگى های قطعه ادبی:

    • الف) نگاه نو به موضوع
    • ب) استفاده از آرایه ها

    آرایه های ادبی نقش مهمی در نوشتن یک قطعه ادبی دارد. 
    کاربرد آرایه ها باید به جا و در خدمت متن باشد. آرایه های ادبی مانند چاشنی و نمکی است که به غذا اضافه می شود اگر مقدار آن کم و زیاد شود غذا خراب می شود. ردیف کردن آرایه ها پشت سرهم مخاطب دلزده می کند. 
    در قطعه ادبی جملات روزمره و خودمانی جایی ندارد. 
    نگوییم: او مرد.

    آفتاب عمرش غروب کرد. 
    دارفانی را وداع گفت. 
    غزل خداحافظی را سر داد. 
    و....

    گام انتخاب موضوع: 
    دبیر موضوع ها را دسته بندی می کند و بر روی تابلو می نویسد.

    دسته طبیعت: ماه، ابر، رنگین کمان، باران، غروب،

    دسته موضوع های ذهنی: مهربانی، عشق، حسادت، کینه، مرگ، لبخند، گریه و . . .

    دسته اشیا: 
    چراغ خواب،. پنجره کلاس، تخته کلاس، نیمکت پارک، لباس فرم مدرسه، توپ فوتبال، دفتر انشا و . . .

    پدیده های اجتماعی: 
    کنکور، امتحان نهایی، جنگ، تحریم، تورم، بیکاری، فضای مجازی و . . .

    دسته مناسبت ها: 
    نوروز، عاشورا، اربعین، انتظارامام زمان، مبعث پیامبر، ماه رمضان، و. . . 
    دانش آموزان یک موضوع انتخاب کنند و در مورد آن متنی در حد یک صفحه بنویسند.

    با احترام - حسین طریقت

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم - درس دوم - نوشته ذهنى با موضوع زمستان

    نگارش دهم - درس دوم - نوشته ذهنى

    موضوع زمستان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نوادگان ملکه یخى
    زمین دوباره لباس سفید برتن کرده است،گویا سالگرد ازدواجش با آسمان راجشن مى گیرد.
    ابرها این بار نه از روى بغض بلکه ازروى شادى غرش مى کنند ونوادگان برفى را درآغوش نسیم به رقص درمى آورند وبه دستان زمین مى سپارند.
    گنجشکان زمستانى با بوسه زدن بر گونه هاى شیشه اى قندیل ها موسیقى جشن را به کمک صداى دلنشین رود مى نوازند.
    نسیم ،درختان ساقدوش را براى رقص بلند مى کند وبوى دسته گل نرگس زمین رابه آسمان مى رساند.
    آسمان هربار بیشتروبیشتر شیفته ى زمین مى شودوبراى اثبات عشقش پارچه هاى بلورین فراوانى را با خود به ارمغان مى آورد وباهر بلور بوسه اى بر گونه ى زمین مى زند ودستانش را مى فشارد.
    این لباس عروس بى نظیر باگذشت هر ثانیه،هردقیقه وهرساعت پفش بیشتر مى شود وزمین مانند سیندرلا ازذوق داشتن این لباس با صداى بلند قهقهه مى زند. [enshay.blog.ir]
    پس از مدتى کوتاه ،فرزندان دماغ هویجى زمین به دنیا مى آیند. آسمان از خوشحالى فراوان باذوق وشوق مى گرید وشکوفه هاى اشکانش را بر روى زمین جارى مى کند ودراین سرماى زمستان رنگین کمانى در خود آشکار مى سازد و اخبار پدر شدنش رابه گوش همه ى سیاره مى رساند.
    آسمان آنقدر مى بارد وبه زمین جواهرات آینه اى هدیه مى دهد که همه جا به یک قصر یخى تبدیل مى شود ونوادگان ملکه یخى درآن با شور وشادى زندگى خود را ادامه مى دهند.
    سرانجام سال جدید فرا مى رسد وخاندان یخى آسمان به خواب مى روند و زمین لباس هاى رنگارنگى مى پوشد وبراى آسمان آبى رنگ بوسه اى از راه دور مى فرستد.

    نویسنده: مهشید امینى

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم - درس دوم - عینک ذهنی و نگاه طنز با موضوع خواب

    نگارش دهم - درس دوم - عینک ذهنی و نگاه طنز

    موضوع: خواب

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خواب بسیار خوشمزه و شیرین است .ولی طمع ندارد؛بسیارسنگین است ولی وزن ندارد.واحد اندازه گیری خواب تعداد لگد مادر است،که باعث کبودی پا،سر،کمرودست می شود.چگالی خواب به تعداد بطری اب بستگی داردکه مادر عزیزمان ساعت شش صبح روی سرمان،خالی می کند.
    دشمن خونی خواب قهوه،چای و نسکافه است و دوستان صمیمی ان،بالشت،پتووتشک است،که همه نقش مهمی در دیدن کابوس و رویا دارند.برای از بین بردن وزن خواب از قهوه استفاده کنید.سعی کنید در ساعت مشخصی از خواب بیدارشوید؛اگرساعت مناسبی نخوابید از هلو،تبدیل به لولو می شوید.
    دیدن چهره اول صبح که شبیه دیوسپید است،اصلا خوشایند نیست و قطعا سکته قلبی و فلج شدن را برای بیننده در اثر دیدن چهره خواب الودشما،در ساعت شش صبح ،در پی خواهد داشت.

    نویسنده: الهه غانمی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم - درس دوم - موضوع انشا پدر

    نگارش دهم - درس دوم

    موضوع: پدر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    کسانی در زندگی هستند که هیچوقت نمیتوانی جایشان را پر کنی ...
    مثل او ؛ همان مرد پر محبت که همه ی زندگی ات مانند دریا تورا در بر میگیرد و لحظه هایت را زیبا میکند .
    شده است برای دوست داشتن کسی احساس کم بیاوری !؟ برای گرمای دستانی که در کودکی بعد از برف بازی کودکانه ات دستان یخ زده ات را میگرفت و با بوسه هایش گرم میکرد آن لبخند عمیق که بعد از افتادن بر زمین سخت ، تورا دلگرم میکرد . و چه سخت است کور کردن این امید ...
    آغوشی گرم تر از آتش که بر عکس وقتی تورا میسوزاند که نبودش را حس کنی . نگاهی که برای یک عمر زندگی کافیست . مگر میشود بدون تو زندگی کرد تمام لبخند های جهان پیش لبخندت زانو میزدند و حال تو نمیخندی . غم هایت ... غم هایت نیز زیبا بودند برای من . آن چشم ها که به نقطه ای خیره شده اند نمیدانم کجاست آن نقطه . اینجا یا جهانی دیگر جهانی پر از رنگ . چه چیز انقدر تورا جذب خود کرده !؟ هر چه هست قطعا زیبا ترین چیز دنیاست...
    بهانه میگیرد دلم ... بهانه ای که میخواهد سینه ام را بشکافد و فرار کند به سمت تو و در همان حال از تپش بایستد . همین را میخواهم .بهانه ای برای مردن برای تو .
    تورا میخواهم ... قلبم را ... فکرم را ... لبخندت را ... دستان گرمت را ... امیدم را میخواهم ... همه ام را ...
    دوست داشتن یعنی همین مگر نه !؟ یعنی برای رفتن کسی از درون مردن .
    پس دوستت دارم ... سرمشق شعر های عاشقانه ام دوستت دارم ...
    سینه ام را میفشارم حالا نه نمیتوانی ... برای ایستادن زود است .
    تپشت برای اوست . تو حقی نداری . زندگی کن ... عاشق باش ... عاشق بمان ... حق تو فقط همین قدر است ... همین

    نویسنده: مریم رنجبر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم - نوشته ذهنی با موضوع محبت

    نگارش دهم درس دوم

    نوشته ذهنی با موضوع محبت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    محبت کردن را هرکسی می تواند انجام دهد بر همه مجاز است اما انسان ها بعضی اوقات نمی توانند کلمه ی محبت را درک کنند و سرّهایی کوتاه و بلند در تحت آن نهفته است که اگر بنگری محبت به حساب نمی آید به معنای دیگر از روی دوستی یا دشمنی کارشان را پیش می برند اما تنها ادم های کمی پیدا می شوند که محبت را از راه های دوستی به خود تلقین می کنند و دیگران هدفشان دشمنی است می خواهند قضیه را برعکس دوستی انجام دهند. اگر آن کس خرد،عقل،افکار درست و استعداد خود را بیان کند هیچ موقع نمی گوید که مشکلات زندگی مرا از پای در آورده است و کم آورده ام.غ
    باید چراغ امید را که در دل خود پنهان کرده آشکار کند و نور امید که تمام قلبش را فرا بگیرد کلید خوشبختی را بزند و پمپاژ قلب به عشق امید همیشه باشد.[enshay.blog.ir]
    زنبور هنگامی که شهد گل را می مکد آنچه از زندگیش باقی می ماند خاطرات شیرین و مهربانی کردن است.
    باید بعضی اوقات مجبور شوی برای پستی زندگی ،مشکلات بزرگ را تقسیم کنی تا سختی این آسمان هفت رنگ که سقفش رنگ ابی دارد و هر امیدی و نا امیدی،خوشحالی و ناراحتی،غم و اندوه را با خودش به تو واگذار کرده باید تحمل داشته باشی مانند زغال باش،بدبختی هایت را به سیاهی آن و ناراحتی ات را هنگامی که بر روی آتش می گذارند قرمز میشود و می سوزد کسی چه می داند در صندوقچه ی اسرار دل تو چه می گذرد؟ و سفیدی هایی که با یک فوت کردن و یک نگاه می گذرند را به خوشبختی و کمی به خودت عصاره ی امید را تزریق کن.
    شاید خوشبختی هایت را دوس نداری اما با محبت کردن هر غمی می گذرد.
    مواظب باش محبت را به شیوه ی غلط در خودت پرورش ندهی و از روی دوستی انتقام نگیری و غم های زندگیت را با امیدی و محبت تقسیم کن نه با انتقام گرفتن از دیگران.

    نویسنده: محدثه صارمی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم - عینک نوشتن

    عینک نوشتن

    نگارش دهم درس دوم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: دریا

    «هوالحق»

    وصف معشوق از زبان دریا
    خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا، زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را، یکی همچون نسیم دشت می گوید، کنارت هستم ای تنها...
    در رنگ ها جولان می دهم و سیه و سپید است پرده ی چشمانم، با موجی از شادابی روز را شب می‌کنم و مهر سکوت است بر لبانم و تهی وار می اندیشم به نبودن ها و ندیدن ها نچشیدن ها.
    من در سبزه ی چشمان تو زندگی را یافتم، جان دادم و جان گرفتم ؛ در گرمای دستان تو عشق را فهمیدم و در تنگنای وجود تو به باور هستی و نیستی رسیدم؛ منِ بی تو به تهی ختم می شود و بس.
    آغوش کشیدنت آرزو است و خنکای وجودت تنفسی دوباره؛ فرجام تو آغاز هستی است برای خاک مایه ی دیگری؛ وجود تو، به خروش می کشد این تماماً دلداده را.
    به جنون رسیده است نیلگون جان و تنم و فریاد سکوت سر داده است نیلی چشمانم از، جان دادنت، نفس بریدنت.
    جان می دهی در دستان بی رحمشان و گویی برتن من نشسته است ضربات پیاپی شان که این‌گونه درد می کشم، درد؛ تکه تکه های وجودت را به آغوش می کشم ومی توان عاشق بود با موجی از آب و می توان معشوق بود برای نهال وجود تو که در خاک ریشه دوانده است.

    نویسنده: ثنا منصوری ،
    دبیرستان فرزانگان تالش
    دبیر ‌: خانم پور جزئی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    آرام آرام وارد اتاق خواهرم شدم جلو رفتم و دستش را با مهربانی نوازش کردم ،کمی تکان خورد،من هم سریع د آرام از اتاقش بیرون شدم.
    پنج دقیقه بعد دوباره برگشتم‌،نگاهی به خواهرم انداختم و جلو رفتم کمی موهایش را از سر محبت کشیدم این بار تکانی نخورد.لگد آرامی به او زدم،این بار مطمئن شدم خواب است برای همین آماده سرقت شدم...
    سریع پریدم آن طرفش و کاکائویی که تازه خریده بود را برداشتم .به محض برداشتنش پا به فرار گذاشتم ،اصلا هم به اطرافم نگاه نکردم...
    ((وای من عاشقتم، کجا بودی تا الآن ؟))این صحبت های من با کاکائوی عزیزم بود .چند لحظه که گذشت و من حواس جمع تر شدم کمی توجه کردم و دیدم آبکی شده است!به همین خاطر کاکائو را در یخچال گذاشتم که سفت و سرد و خوشمزه تر شود.آن را گذاشتم و رو به روی یخچال نشستم اما از خستگی که به خاطر کشیک دادنی که به در اتاق خواهرم داده بودم به خواب رفتم.
    تقریبا نیم ساعت بعد بیدار شدم د در یخچال را باز کردم اما ای دل غافل چشمانم پر از اشک شد و کله ام از شدت عصبانیت داغ شد ...به عقب برگشتم و نگاهی به برادرم ک اطراف دهانش قوه ایی بود انداختم و با دنپایی هایم به دنبالش افتادم...
    از آن طرف هم خوهرم دنبال من میدوید و مادرم هم مثل تماشاچی های فیلم های اکشن ما را تماشا می کرد و می گفت:باد آورده را باد می برد.

    نویسنده: راضیه بهنامه،
    دبیر: خانم نصری،
    دبیرستان ۱۳ آبان موسیان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: لباس عروس

    در این عروسی ؛ داماد بعضی وقت ها دست و دلبازی میکند و مروارید هایی به رنگ سفید🌨به عروسش هدیه می دهد که باعث می شود ، برنگین های لباس زمین افزوده شود :)
    او بعضی اوقات به حاضران از جمله درختان هم ، این مروارید ها را هدیه می دهد🌳🌲 و آنها سعی می کنند ، لباسی شبیه لباس زمین برای خود تهیه کنند و این گونه می شود که در زمستان همیشه رقص پایکوبی استخوان ها و دوختن لباس عروس تمامی ندارد.

    مدرسه : شاهدبهشتیان
    دبیر:سرکار خانم صفایی
    نویسنده: زینب نوروزی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: قفس

    تعبیر شما از قفس چیست ؟ قفس از دیدگاه هر فردی معنای متفاوتی دارد؛ این معنا می تواند لزوما یک شئ باشد و تصور ما هم از آن یک تصور کاملا عینی و واقعیت گرا.
    دنیای انسانها متفاوت از یکدیگر است، یکی از دلایل این تفاوت ها ، در نوع نگاه و نگرش هر فردی نسبت به خود و جهان پیرامون است. عده ای قفس را حصاری میان خود و آرزو هایشان می دانند؛ عده دیگری از آن با عنوان محدودیت یاد می کنند، یا ممکن است در ذهنشان یک پرنده را درون قفس تصور کنند.
    من بر این باورم، که بعضی محدودیت ها که با عنوان قفس از آن یاد می شود، موجب پیشرفت و ترقی می شوند. مانند زندانی ای که برای جرمی که مرتکب آن شده است ، در زندان به سر می برد و بعد از مدتی حبس، آزاد می شود؛ خوب این باعث می شود که دفعه دیگر مرتکب آن خطا نشود ، تا در قفس زندان نیفتد.
    پس محدودیت ها گاهی علاوه بر سختی که دارند، منفعت نیز دارند.
    اما جدای این بحث ها... انسان گاهی تن به محدودیت ها می دهد تا رشد کند؛ مانند دورانی که در مدرسه تحصیل می کرد، خوب تحصیل در مدرسه نیز محدودیت هایی دارد، از جمله: نمی توان با هر نوع پوششی در مدرسه حاضر شد، یا نمی توان سر کلاس درس دراز کشید!!
    اما این محدودیت ها ثمره اش خیلی دلچسب تر، و شیرینی اش تلخی گذشته را خنثی می کند!
    شعرا و ادبا نیز در این باب نظراتی دارند، بطور مثال حضرت حافظ در جایی می فرماید:
    مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
    چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
    استاد شهید مطهری (ره) نقدی بر این شعر دارند و می فرمایند:
    اگر روح انسان به مانند مرغی درون قفس باشد، خوب طبیعتا این مرغ رهایی را بیشتر از بند می پسندد؛ و هر آینه انسان مرگ را دوست می داشت تا این مرغ از قفس تن آزاد و رها شود ، در حالی که هر انسانی زندگی اش را بیشتر دوست دارد و برای سالم زندگی کردن تلاش می کند و برای طول عمر بیشتر کوشش می نماید.

    نویسنده: محیا دانش بیات
    دبیرستان امیرکبیر ملارد
    دبیر: خانم اسکندری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: بهار

    بهار از راه می رسد و باز در این دل غوغایی برپا می شود . بهار می آید و زمین بیدار می شود . بهار می آید و می رود ماه سپند . بهار نرم نرمک با لبخندی دلبرانه از راه می رسد . بهار می آید و طنین دل انگیز بهاری اش به گوش می رسد . طنینی از جنس لطافت ، زیبایی ، تازگی ، زندگی و عشق .
    بهار می آید و آفتاب با حرارت دلنشین خود به زمین جانی دوباره می بخشد . شب های بهاری قرص ماه شب چهارده در دل آسمان تاریک و بی ابر می درخشد ، درآن هنگام ماه شب چهارده در آسمان پادشاهی و نورافشانی خواهد کرد .
    وقت ، وقت بیداری بهار است . بهار بیدار می شود و بنفشه پیشتازجعد عنبر بوی خود را در اختیار مشتاقان بهار می گذارد . اما گل ها همچنان در خواب نوشین اند. بهاری که زیبایی را با خود خواهد آورد و همه را از خواب زمستانی خود بیدار می کند و دست نوازش بر روی زمین خواهد کشید و به آنها تازگی و طراوت خواهد بخشید . آن شب زمستانی که قرار است صبح بهاری اش پدیدار شود ، آن شب به درازای شب یلداست . بهار می آید و مانند دختر بچه ای جامه چیندار سبز و گل دار خود را بر روی زمین پهن می کند .
    آن روز وقت بخشیدن است . وقت ، وقت عاشق شدن است ، عاشق حضرت دوست شدن.
    تمام فروردین را کوچه به کوچه به دنبالت می گردم تا تو را از این بهار عاشقانه عیدی بگیرم . خوشا آن که عاشق شود . عاشق تو ای معبود زیبایی ها .
    در آن روز شکوفه های بهاری چشم باز می کنند و طنین دلنشین بهاری را می شنوند . در آن بهار زیر شکوفه های باران خورده و آسمان بیقرار قدم زدن زیباست و ناگهانی یک فنجان چای بهار نارنج خوردن لذت بخش است .
    بیا ای بهار جان ها که این دل بیقرار است .
    چه خوش گفت حافظ شیرازی :
    ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
    از این باد آر مدد خواهی چراغ دل بر افروزی
    کاش همه این تازگی را تجربه کنند حتی در رفتار و کردار .

    نویسنده: فایزه لک،
    هنرستان طوبی،
    شهرستان ملارد
    دبیر: خانم کوچکی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آسمان شب

    زمین را گشتم، آسمان را گشتم ،زیبایی های جهان را احساس کردم و تنها چیزی را که یافتم قدرت و توانایی پروردگارم بود.
    آسمان، مادری است که ذره ذره ی وجودش بی نهایت درخشان است اما گاهی اوقات اسیر تیرگی می گردد و اجازه می دهد ماه همچون مشعلی فروزان بدرخشد.
    مادری مهربان که با عطوفت خود پاسدار ستاره های تنها در دل تاریکی اش است .
    ماه و ستاره و شهاب همه را در دل خود جای داده تا عظمت و جلال معبودش را آشکارا در خویش پنهان کند . آسمان شب اسرار آمیز ترین عضو شب است .
    آسمانی که میزبان ماه و ستارگان است که اگر دقت کنیم می توانیم رازهایشان را کشف کنیم . رازهایی که آسمان شب را محل پرواز خیالات شاعرانه می کند . عروسی ای را می توانیم تصور کنیم که ماه عروس آن است و با لبخندش مهمانانی که همچون ستاره می درخشند را راهنمایی می کند .
    مهمانان ریز و درشت همچون زیبا رویانی هستند که گرداگرد عروس به شادی و پایکوبی می پردازند . گاهی هم شهاب سنگ ها هوس رقصیدن می کنند و تند و سریع از این طرف تالار به آن طرف حرکت می کنند ، رقصی که زمینیان را وادار به یادآوری آرزوهایشان می کند .
    گویی صحنه ی عروسی مخملی آراسته شده است که این مخمل تماشایی است ‌.
    اما، عروس زیبا از چیزی دلخور است و این نبودن دامادی است که خورشید نام دارد . نمی گویم داماد عروس را فراموش کرده . نه !!! او به دنبال عروس می گردد اما تا می آید خود را به عروس برساند او به جستجوی داماد رفته و سالهاست این چرخه تکرار می شود .
    گاهی با نگاهی متفاوت به آسمان شب می توانیم زیبایی های بی نظیری را مشاهده کنیم ‌.
    اما دلسرد کننده است که برای دیدن این زیبایی باید از شهرِ روشن بیرون برویم و رازهای آسمان را کشف کنیم ‌.رازهایی مانند ستاره ی سهیل که کم پیداست اما اگر پدیدار شود تمام زمینیان را مجذوب خود میکند و می نازد بر این نوری که میتاباند .
    همان قدر که مشاهده ی آسمان شب لذت بخش است، شنیدی هستند شعرهایی که از کنار هم بودن ماه و ستاره سروده شده اند . شعر هایی که اگر دور بودن و زیبا بودن یارت را با آنان توصیف کنی زیبا هستند .
    بشنو از سعدی که توصیف می کند :
    ز سر تا به پایش گل است و سمن
    به سرو سهی بر سهیل یمن
    حال بگذریم و بدانیم که آسمان پروردگارم چه در روز و چه در شب زیباست این نشان دهنده ی عظمت و یکتایی اوست.

    نویسنده: نگین فیلی
    دبیرستان عصمتیه
    دبیر خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پارچه
    کاش دورانمان کمی عقب تر بود؛آن زمان ها که دخترهای دم بخت چادر های گل گلی و رنگارنگ که عفت و نجابت خاصی داشتند سر می کردند و دم کوچه منتظر دلبر خود می ماندند؛ای کاش نسل جدید و دخترهای جوان و نوجوان امروزی،این امکان را از دستمان نمی گرفتند.کاش می بودم در آن سادگی البسه ها،کاش آن ها را بر تن می کردم،من هم با آن پارچه خوش رنگ ها خود را می پوشاندم.
    مال آن دوران اگر بودیم پارچه دلمان نیز مانند زندگی پیشینیان ساده بود ولی افسوس بر دل دارم که حال دل هایمان هم مثل پارچه های بی رنگ و بو شده اند.
    مال آن دوران اگر بودیم کوچه ها پر بودند از مردانی که دلشان لک می زد برای تک دلبرشان و زنانی که تمام کوچه را آب و جارو می کردند برای آمدن مرد عاشقشان.
    چقدر حیف که مال آن دوران نیستیم.
    حال وقتی که بشر خود را با پوشش نمایان می کند،وقتی که چادر ساده و قلق سادگیش راه به عجایب پوشش ها کج می کند؛مقصر کوتهی پارچه نیست،مقصد خیاط نیز نخواهد بود،خود ماییم که از تنهایی و خیانت به سادگی خوشمان می آید.

    نویسنده :غزل امامی
    دبیرستان عصمت ارومیه
    دبیر: خانم اکرم حسین نام

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آرزو

    «به نام خداوند مهربان »

    همیشه شروع کار از همه چیز سخت تر است ؛ اینکه می خواهم بعد از ماه ها متنی را بنویسم که هیچ ربطی به چیز هایی که درون ذهنم میگذرند ، ندارند .
    می گویند نوشته ها کمک می کنند تا احساساتمان را بهتر درک کنیم . تا بتوانیم تمام آن افکار پرنده بالای سرمان را سر جایشان بنشانیم و درست نگاهشان کنیم .
    من هم می توانم بگردم و شروع کنم از آرزو و آرزو ها بگویم و بگویم و بگویم و برگه را تحویل دهم و نمره بگیرم . می توانم بی اعتنا به آنچه واقعا در ذهنم می گذرد ، سریع تر رکاب بزنم و از محوطه افکارم خارج شوم .
    اما افکار یک نویسنده مهم ترین چیزی است که اول باید به آن سامان ببخشد تا بتواند زیبا ترین متن های جهان را بنویسد .
    جنس آرزو های من از جنس افکارم است ؛ احساسات و خواسته هایی که در ذهن شورش برپا میکنند و خواستار رسیدگی به وضعشان هستند . به این ها می گویند " آرزو " .
    در فرهنگ لغت ، آرزو را اینطور تعریف کرده : امید ، چشمداشت ، خواهش ، کام ، شوق ، اشتیاق .
    یادم می آید بچه تر که بودم ، این افسانه را باور داشتم که می گفت : « هر وقت یه ستاره دنباله دار دیدی ، چشم هاتو ببند و تو دلت یه آرزو کن.»
    اما خب تا الان هیچ ستاره دنباله داری از بالای سرم عبور نکرده تا به او بگویم چه می خواهم .
    حالا که بزرگ تر شده ام می گویم : « خب که چی ؟ مگه صدای ما رو می شنوه ؟ » و باید بگم که نه ، نمی شنود ، همانطور که میلیون ها ستاره بالای سرمان صدایمان را نمی شنوند . شاید این دلیلی باشد که ما آنها را خارج از جهان اجتماعی خود قرار داده ایم ؛
    ستارگان را .
    بعد از آن گفتند : « اگه چیزی بالای سرت نیست که بهش بگی ، در گوش قاصدک ها زمزمه کن و بعد اونو به هوا بفرست . »
    چه می شود اگر آنرا در جیبم بگذارم ؟! یا در زیپ جلویی کیفم ؟! یا اصلا بدهم آنرا گربه بخورد ؟!
    باز هم اتفاقی نمی افتد .
    این اعتقاد زیباست ؛ اینکه پر های قاصدک خبرت را به گوش دیگری می رساند . اما فقط تا هنگامی که نفهمیده باشی درو و برت چه خبر است .
    عجیب است که این " آرزو " دست از سرما بر نمی دارد . همینطور با ما می آید . و روزی می رسد که وقتی از آنها حرف می زنیم ، میگویند : « آرزو بر جوانان عیب نیست ! »
    آری ، عیب نیست ؛ اما تا وقتی که عجیب نباشد و ما را به هپروت نکشاند . باز هم به جایی نمی رسد .
    می خواهم بگویم اگر چه ستاره دنباله داری از بالای سرت رد شود ، اگر چه قاصدک به بالا ترین نقطه آسمان رسد ، اگر چه همه آرزو هایت را ببیند و حرف خودشان را بزنند ،
    اما در نهایت ، پائولو کوئیلو جمله ای دارد که می گوید " هیچ قلبی نیست که در پی آرزو هایش باشد ولی رنج نبرد . "

    پس نمی توانی همانطور آنجا بنشینی و به هر چه بر سرت می آید نگاه کنی .
    نمی دانم این آرزو ها از کجا می آیند ، و در نهایت بر آورده می شوند یا نه ، آیا اصلا آرزویی که داری ممکن است بر آورده شود یا نه ؛
    اما این را می دانم که حتی اگر به زور هم که شده ، باید بلند شوی و تمام آرزو های ممکن ات را بر آورده کنی .
    چون دنیا آنها را به تو تقدیم نمی کند ،
    باید بروی و از چنگش در بیاوری!

    نویسنده: نگار سادات مشهدی
    دبیر: خانم آسیه دیناربر،
    دبیرستان نمونه رشد بندر عباس

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: عشق و غم

    زمین، سال‌هاست دلباخته تک ستاره‌اش خورشید شده اما هرگز نمی‌تواند به او برسد. زمینی که با آمدن انسان‌ها آباد شده و‌حال رو به سرنگونی است عشق خورشید را در دل دارد. به همین دلیل حال و‌هوایش گاه ابری است و گاه از شدت دلتنگی میگرید. آن دو‌، خطوط موازی نیستند که به هم نرسند اما فرسنگ ها فاصله دارند.
    شاید خورشید می‌ترسد با نزدیک شدن به او از دستش بدهد. او‌ دلداده خود را در فاصله‌ای از خود گذاشته که نه یخ ببندد نه بسوزد. کار او فداکاری است. غم دوری از دلداده‌اش را به جان می‌خرد تا از او محافظت کند.
    غم و‌ عشق دو یار جدایی ناپذیرند. غمِ عشق نیز دلپذیر است اما واقعا چرا بعضی آدم‌ها برای رسیدن به کسی یا چیزی که دوست دارند هر غم و سختی را به جان نمی‌خرند؟ دنیا هم خیلی بی‌‌رحم است. احساس عشق و عاطفه را در قلب ما می‌گذارد و ما دلباخته می‌شویم ولی در نهایت یا همانند خط موازی می‌شویم که هرگز به هم نمی‌رسیم یا اگر هم مانند دو‌ خط متقاطع، یک جایی به هم رسیدیم، یکدیگر را قطع می‌کنیم و از هم می‌گذریم!

    نویسنده: بهار صفدری
    دبیر: معصومه محتشمی
    دبیرستان نمونه نجابت برازجان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    باز هم پاییز آمد...

    صدای خش خش برگ های زرد و نارنجی زیر پای رهگذران به گوش می رسد. صدای غار غار کلاغ ها از دور و نزدیک شنیده می شود. بوی نارنگی و پرتقال در کوچه و بازار پیچیده است . قطره های باران به پنجره می کوبند و شعر (چتر ها را باید بست،زیر باران باید رفت)را زمزمه می کنند و یاد آور این می شوند که رسیده است خزان.
    سیاره زمین پس از گذر از لطافت و سرسبزی بهار و طی کردن زمین از مسیر داغ تابستان به فصل پاییز رسید؛فصل سستی طبیعت،فصل زرد روئی گیاهان و عریان شدن درختان در دامان کوهساران و هر کجای دیگر.
    از طرفی زمان به ثمر نشستن میوه های آبدار از« انار و بِه گرفته تا لیمو و سیب »فرا رسیده است.
    چگونه می توان نادیده گرفت بغض آسمان را ، آن زمان است که دل من و تو هم می گیرد. آنگاه که ریزش باران مادرانه تو را در بر میگیرد و نسیم خنک گونه هایت را نوازش میکند. پاییز ای فصل خش خش برگ های زرد خزانی!! ای پادشاه فصل ها ! بی دریغ تو را ستایش می کنم. پاییز دوستت دارم!!!!

    نویسنده: ملینا آخرت دوست
    دبیر: سر کار خانم کوچکی
    هنرستان طوبی شهرستان ملارد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: تنهایی

    کنج تنهایی

    پرده های آسمان کشیده شده بود و غروب دلگیری در انتظارمان...
    من بودم و تو ، تو بودی و من ، هر دو با فکری سرگشته به دنبال عشق گمگشته میانمان بودیم...
    عشقی که به تنهایی ختم شد. قهوه مان سرد شد و دلمان هم!
    مادامی که دیگر نه تو برای من بودی ، نه من برای تو! فقط تنهایی از آن هر دو تا‌ مان بود...
    تاریکی تنهایی چاشنیِ خاطره های روشنمان شد... خاطره هایی که بکر و بدیع بودند و تلنگری برای شادیمان...
    تنهایی زبانم را بست و دلُ جانم را‌‌..‌‌.
    چشمم بارانی ست! و هوای دلم نمناک...
    وَ من در پس این سرگذشت، دیگر دریچه ی قلبم را برای ورود کسی نمیگشایم!
    و کلام آخِر
    دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد !
    سعادت آن کسی بیند که از تن ها بپرهیزد !

    نویسنده: معصومه حشمتی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: کتاب

    ای کتاب؛ شبنم گلبرگ ها ، آب زلال چشمه ها ، زیبایی آسمان ، پرتوی درخشان خورشید و خیزاب دریاها وهر آنچه زیبایی است تنها درآغوش گلواژه های تو ماندگار می شوند.
    تو آشنای راستین منی که روح تازگی را به دنیای افکارم ، پیوند می زنی.
    مرهم قلب خسته ام! نوازشگر چشمان بی قرارم!
    خیال کوچک مرا بر بلندای کوه قاف می بری ، مرا به سیمرغ آگاهی می سپاری تا پروازرابیاموزم ولذت اوج گرفتن را حس کنم.
    ای معشوق آرمانی من! تنها همدم خلوت های شبانه ام! مقیمِ کوی تو شدم و مژگانم ، خاکروب قدمهای استوارت.هرصبحم بهاری است که
    نرگس من ، با گل واژه های ورق هایت شکوفامی شود دشت احساسم دامنش راپهن میکند وطبق طبق از عشق تو معطر میشودعشقت ققنوس اندیشه ام را می سوزاند و خاکستر آن را باد ، به آب چشمه زندگانی می رساند تا ققنوسی دیگر متولد شود واز لوح محفوظ خداوند دانه ای برچیند.

    《الرّحمن عَلَّمَ القران خَلَقَ الانسان》

    انسان متولد شده ی اندیشه است
    چه آتش اشتیاقی درونم برافروختی که
    اقیانوس های عالم ،حریف
    زبانه هایش نمی شود.همگام باشعله های فروزانت پیش میروم بگذارپیشاپیش جهل، ظلم، تبعیض ،دورویی وبی مهری حرکت کنم.من تورادارم ودیگرازهیچ چیزترسی ندارم .حتی اگرقدرت مرگ شانه به شانه ام حرکت کند.

    نویسنده: عسل یعقوبی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: طمع

    بیایید ابتدا به معنای لغوی کلمه طمع بپردازیم. طمع یعنی حرص و زیاده خواهی.
    معمولا از طمع، به معنای بد و منفی آن یاد می‌کنند. در صورتی که طمع می‌تواند بسیار خوب و مفید باشد.
    اگر انسانهای دارای فضایل اندک، نسبت به داشتن فضایل انسانی طماع بودند، دنیا گلستان می‌شد.
    اگر دانش آموزان نسبت به دانستن مسایل غیرقابل حل ریاضی طماع بودند، دیگر هیچ مجهولی وجود نداشت.
    اگر بیماران به سلامتی طمع داشتند، سعی می‌کردند با گرفتن انرژی های مثبت شفا یابند. اگر شما به دانستن طمع داشتید، مداد و خودکارهایتان را کنار می‌گذاشتید و با دقت به انشای من گوش می‌دادید.
    اگر من به نمره ۲۰ طمع داشتم، سعی می‌کردم این انشاء را بهتر بنویسم.
    می‌بینید؟ اگر طمع این است، کاش همه ما طماع بودیم!
    دیدید که طمع داشتن همیشه هم بد نیست و به شکل مثبت هم وجود دارد و کسی که معنای آن را عوض می‌کند و بار منفی به آن می‌دهد، کسی نیست جز خود ما انسانها که خود را اشرف مخلوقات و از نسل آزاده ترین انسانها می‌دانیم اما معنی بسیاری از کلمات را عوض کرده ایم؛ کلمات دو، سه حرفی که شاید به اندازه دو، سه دنیا تاثیر و ارزش داشته باشند.

    نویسنده: نگار میعادی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آسمان و تنهایی

    آسمان ... همین پرده‌ی نیلوفری زیبا ؛ که با نور حرارت خورشید فروزان مانند :« پارچه‌ای زربافت » خودرا بر سر زمین می‌گستراند ، با تمام بزرگی و عظمتش تنهاست !!
    انگار که تنهایی یار ابدیه آسمان باشد چه در شب و چه در روز به نوعی خودرا به رخ آسمان می‌کشد .
    عجیب است ؛ شاید اینکه آسمان می‌بارد و باجوش و خروش رعد میزند بر دامان زمین ، دلیلش همان تنهایی و غمگین بودن اوست یا شاید هم به زمین حسودی می‌کند!! نمی‌دانم!
    من که به آسمان حق می‌دهم ؛ آخر خیلی سخت است آسمان باشی با آن همه بزرگی و شکوه تنها باشی و بی کس .
    اطرافیانت ، همان کسانی که از وجود خودتو سیراب شده‌اند و در پهنه‌ی دامانت جلوه‌ی زیبایی مدهوش کننده‌ی خودرا به رخ انسان های زیر دستشان بر روی زمین میکشند ، بعد از گذشت چند ساعت تو را ترک ‌کنند و جای خود را به دیگری بدهند!
    روز ها آسمان محو تماشای خورشید است ، که موهای طلایی خودرا به همراه نسیمی آرام و آن "شانه‌ی ابریِ کوچک " شانه‌می‌کند . اما افسوس ! از اینکه چندی بعد روسری نارنجی خود را بر سرش می‌آویزد و در دل دریا غروب می‌کند و محو می‌شود .
    بیچاره‌آسمان که تا می‌خواهد از غم و اندوه رفتن هرروزه‌ی خورشیدش کمی با ماه درد دل کند ، صبح فرامی‌رسد با آمدن خورشید ماه کوله بار سفر می‌بندد و در پهنه‌ی آبی‌رنگ آسمان پنهان می‌شود .
    به نظر من تنها آسمان است که معنی عشق و دوستی را میداند ؛ زیرا هزاران سال است که در حسرت داشتن دوستی ابدی می‌بارد و می‌بارد .
    آسمان در بین هیاهوی رقص ستارگان از آن بالا مارا تماشا می‌کند ، که فقط رنگ آبی آن را می‌بینیم . دیگر به غم‌و اندوهش و اینکه واقعا آسمان بودن آنقدر که ما می‌پنداریم خوب است یا نه ؟؟ فکر نمی‌کنیم !
    فقط کورکورانه با زحمت بسیار ماشین آلات غول پیکر می‌سازیم و همه‌ی عمر در حسرت آن بالا بودن می‌سوزیم .
    غافل از اینکه حتی آسمان هم به این همه لطف و رحمتی که خداوند شامل حال انسان ها کرده حسودی می‌کند !!
    به اینکه ما از بین اطرافیانمان دوستانی وفادار پیدا می‌کنیم ، عشق را تجربه می‌کنیم
    به اینکه هرگاه دردها بر سرمان آوار شوند و تنها شویم سر بر سجود می‌گذاریم و از خداوند گله شکایت می‌کنیم که چرا اینجور شد و آنطور نشد ؟؟؟ آسمان با آن همه شکوه همیشه غبطه می‌خورد !!
    انسان ها از این همه نعمت پراکنده روی زمین استفاده می‌کنند و قدرش را نمی‌دانند !!
    باز هم تا دوسه روزی مرکز توجه نیستند پانصد پست :« امان از تنهایی و فلان و بهمان » می‌گذارند که الکی مثلا خیلی غمگین و تنها هستند ؛ و خدا از آن ها رو برگردانده !!
    تمام این مدت خداوند حواسش هست که ما حواسمان این روزها خیلی پرت است و با لبخند به دور از حسودیِ آسمان ماراتماشا می‌کند .
    چه خوب است اگر ماهم گه‌گاهی به دور از گله و شکایت کمی به او لبخند بزنیم و شکرگذار بودنش باشیم .

    نویسنده: پریا سپهوندی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: تنهایی

    تنهایی، حصاریست میان منو تو و کسانی که در برزخ بی عشقی و فراموشی گیر کرده اند؛ در برزخی که سَرَت پر از نمی دانم هاییست که جواب سوالات مهم و عذاب آور است . به راستی چه کسی میتواند پاسخگوی تنهایی من و تو باشد؟
    همه مان در جمعیم ؛ اما قلب هایمان، ذهن هایمان وحتی روح هایمان فرسنگ ها از این جمع دور است . فقط جسم هایی هستیم با نقاب های رنگارنگ که همدیگر را با آن فریب می دهیم. لبخد های بسیار میزنیم اما کسی بی فروغی چشمانمان را نمیبیند ، تمنای صدایمان را نمیشنود چرا که صدای قهقه های مصنوعیمان آن را در گوشه ای خفه میکند و چه خاکستریست جهانی که نه من حرف تورا میفهمم نه تو حرف من را.

    نویسنده: درسا اخوان فرد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: بهار

    بهار فصلی است که در مسابقه زیبایی و طراوت از فصل های دیگر جلو زده است .
    بهار معجزه طبیعت است . معجزه ای که همه منتظر به وقوع پیوستن آن هستند . درست هنگامی که طبیعت در سرمای طاقت فرسا و یخبندان های شدید جان باخته ، خود را نمایان میکند و به طبیعت جانی دیگر میبخشد . نرم و آرام دست هایش را بر سر شاخه های لرزان درختان ، یخ های سرد چشمه ها و چهره زیبای زمین میکشد و همه را از خواب بیدار میکند . بهار با آمدنش به همه چیز رنگ میدهد و دوباره طراوت و سرسبزی را در رگ های خشکیده زمین جاری میکند . بهار نتیجه رنج زمستان ، حس و حال پاییز و مقدمه محصول تابستان است . فصلی که در آن جهان جانی دوباره گرفته و آهنگ طراوت سر میدهد . اهنگی که وقتی در گوشم جاری می شود ، دلم را در هم می شکند و تمام حواسم را پرتِ خود میکند . بهار یعنی رویشی دوباره ، بهار یعنی زنده شدن ، بهار یعنی نشستن در حیاط و دیدن قطراتی از جنس صداقت .
    پس هر وقت بهار رسید ، بی خیال از کنارش عبور نکنیم و به تمام ویژگی و خصوصیاتش توجه کنیم و با تأمل در این پدیده به قدرت خداوند پی ببریم .

    نویسنده: محمدجواد خداپرست

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: حوای طماع

    مقدمه: من بد اورده دنیای پر از بیم و امید
    نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید
    سیب سرخی که سی شب سجود و گریه به دنبال داشت و زمینی که شاهد بیتابی ادم بود پایان تلخ گذشته ای شیرین بود.
    درست از انجا که خداوند ادم و حوارا از یک خاک افرید ولی از یک جنس نه حوایی از جنس خودخواهی حوایی از جنس جهل و طمع. حوایی که باعث بیتابی ادم و خوشنودی ابلیس شد . شاید مقصر سیب بود ؛ شاید شیطانی درکار نبود و تنها ان سیب سرخ بود که با استفاده از حربه های خود حوا را به سمتش کشید.
    کسی چه می داند شاید خلقت ادم و حوا اشتباه بود شاید خداوند باید گل اضافه امده از ادم را دور می ریخت و دیگر حوایی نبود که نبودنش مانع بوجود امدن حس عشق می شد. وای اگر عشق نبود دل چه باید می کرد...!
    ادم بهشت را از دست داد ولی عشق را در جایی پایین تر از بهشت جایی پست میان تنهایی با حوا پیدا کرد . ادم حوا را بدست اورد چیزی با ارزش تر از بهشت و حسی عرفانی را تجربه کرد. ادم با حس عشق مسلمان شد و حوا هیچ گناهی مرتکب نشده بود بلکه دین خدا را به ادم اموخت . حوا فرشته ای میان زمین بود فرشته ای که خداوند از خلقش هدفی عظیم داشت و آن هم هدایت آدم بود.

    نویسنده: آیدا دهدشت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: قلم

    گاهی کلمات مثل خوره به جان مغز آدم می افتند و آنقدر با روانت بازی می کنند که کلافه و گیج می شوی. آسمانت ابری می شود.پر از رعد و برق. نگاهت رنگ غم می گیرد؛ انگار که ستاره های آسمان چشمانت را بی رحمانه چیده باشند. قلبت تیر میکشد. رنگت می پرد و نفس هایت به شماره می افتند.
    ناگاه، چیزی مثل یک روزنه نور، میان ظلمات تنهایی، خود را نمایان می کند.
    مقدس است چقدر!
    قلم را می گویم. آن را برمی داری. ثانیه ای تامل می کنی و لحظه اول، ترافیک (ملاصدرا)* ی ذهنت، آنقدر سنگین است که که نهایتش یک نقطه ی بی معنا روی کاغذ می افتد.
    ناگهان بغض قلم می شکند و می بارد و می بارد و می بارد...
    و نُت های سرد کلمات بر پهنه سفیدی کاغذ می چکند.
    لحظه به لحظه آرامتر از پیش می شوی. حال خوب که می گویند مگر چیزی غیر از این است؟
    {قسم به قلم و آنچه می نگارد} ، خداوند قلم را بهترین دوست آدمی آفرید.
    پا نویس:
    ملاصدرا یکی از شلوغ ترین خیابان های شیراز با ترافیکی سنگین است.

    نویسنده: سیده فاطمه باقری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آسمان شب

    آسمان شب محل پرواز خیالات شاعرانه است. می توان به آسمان نگاه کرد و زیبایی های فراوانی را مشاهده کرد. شاید اگر خوب نگاه کنیم، چیزهایی را ببینیم که دیگران نمی بینند.

    ستاره های پر نور در آسمان می رقصند که انگار عروسی در راه است، ابرها کنار می روند و ماه پرده از رخسار زیبای خود بر می دارد و در آسمان شب جلوه نمایی و خودنمایی می کند که گویا ملکه آسمان است. ماه با تمام وجودش پرتوی امیدش را در آسمان پراکنده می کند و آسمان شب را همچون شمعی نورانی می کند.

    در پهنای این آسمان بی کران شهاب سنگ های بازیگوش که از این سوی آسمان به آن سوی آسمان سوار بر باد با سرعت بسیار زیاد حرکت می کنند و از هر مکانی که می گذرند آثار بازیگوشی خود را به جای می‌گذارند و آرزوهای هر انسان را تحقق می‌‌ بخشند، عضو خانواده این آسمان شب هستند.

    اعضای خانواده آسمان شب همچون گروه تئاتری هستند که هر یک وظایف خود را ایفا می کنند. به عنوان مثال ابرها همچون پرده ای با پوشاندن رخسار ماه مانع نمایان شدن چهرهٔ پرفروغ ماه می شوند. زمانی که ماه رخ خویش را نمایان می‌کند ستارگان دست به دست یکدیگر داده و صحنه را نور افشانی می کنند و شهاب سنگ ها با گذر کردن از صحنه، صحنه را گرده افشانی می کنند.

    نویسنده: مهدی سلیمانی ا
    دبیرستان پسرانه سما نجف آباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: "پرواز خیال در آسمان شب"

    گاه گاهی باید پرواز کرد، پروازی ازجنس خیال ، گاهی باید باخیال پروازکنی وبه مکان هایی که نرفته ای بروی ، مانند آسمان ، با خیالت به اوج آسمان پروازکنی واتفاق هایی را رقم بزنی.
    رنگ آسمان به سمت تاریکی سفر می کردوخورشید از مشرق به مغرب آسمان دور می زد ، دیگر وقت رفتنش شده بود با رفتن خورشید ، ماه جایگاهش را پر کرده بود. با آمدن ماه به آسمان شب ، مجلس عروسی آغاز شد .مهمان ها یکی پس از دیگری به تالار آسمان شب اضافه می شدندوچراغ تالار ، خانم ماه بود که بالباس عروس مجلل و درخشانش مجلس را نورانی کرده بودو با آمدن و کامل شدن مهمانان ، تالار بیشتر و بیشتر روشن می شد . خانم ماه به مهمان ها خوش آمدگفت وبه جایگاه خودبازگشت تا مجلس آغاز گردد .
    ابرها مسئول موسیقی بودند ، هرچند ثانیه خودرا به یکدیگر میزدندتا موسیقی اجرا شود . ستارگان نورهای خود را کم وزیاد می کردند، شهاب سنگ ها باگذر تند و سریع خودرقص های شگفتی به جا می گذاشتند .
    عروس خانم و مهمانانش در صفحه مات آسمان ترکیبی بسیار زیبا ایجاد کرده بودند، اما درپایان مراسم چهره ی عروس خانم اندوهگین می نمود، انگار درپی کسی بودواو کسی نبود جز دامادش ، آقای خورشید که تمام مدت در مجلس حضور نداشت وخانم ماه در طول مدت مهمانی انتظارش می کشید . اما اقای داماد در آن سو عروس خانم خود را فراموش نکرده بود بلکه تمام تلاشش در رسیدن به او بود ولی وقتی می رسید که ماهش رفته بود به دنبال او .....
    و سالها این چرخه ادامه می یافت چه بی تاب بود ماه برای خورشید، وچه افسوس ها برای آن هایی که زمانه در خودشان دوری و جدایی را رقم می زد.گاهی بهتراست دگرگونه به آسمان بنگریم.

    نویسنده: فاطمه بنام
    دبیرستان شاهد گلوگاه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: آدم برفی

    اتاق دلگیر تر از همیشه,روی تخت خوابت به پشت دراز کشیده ای و ساعد دستت را روی پیشانی ات میگذاری و مدام فشار میدهی تا سردردت را کمی تسکین دهد.
    از جایت بر میخیزی و قدم های بی جانی روی پارکت های کف اتاق میگذاری
    سرت را مدام تکان میدهی تا کمی از ترافیک فکریت نجات یابی.
    پرده اتاقت را کنار میزنی و با نگاه بی تفاوتی سپیدی خیابان ها را نظاره میکنی .
    چقدر دلت برایش تنگ است. برای ان چشمان قهوه ای رنگش
    برای ان خنده های شیرینش
    برای ان دستان ظریفش که هنگامی ک ادم برفی درست میکردید یخ میزد و قرمز میشد مانند گونه هایش
    دلت برایش ضعف رفت .
    جای خالی اش کنارت,عجیب به چشم می اید
    بیرون میروی و با ترس و حرس پایت را روی برف ها میگذاری
    دلت میخواهد برف بازی کنی
    اما برف بازی بی او امکان ندارد
    دلت میخواهد ادم برفی درست کنی
    اما ادم برفی بی او امکان ندارد
    بی او نفس کشیدن هم کار بیهوده ایست
    بی او همه چیز رنگ بی رنگی گرفته است
    ادم برفی کوچکی می سازی و به ان خیره میشوی
    اشک در چشمانت جمع میشود دلت میخاد او بجای این ادم برفی کنارت بود هر چند کم اما دوست داشتنی.

    نویسنده : مائده میرزابیاتی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    سی و شش سال پیش، زمانی که هنوز پای انسانِ زورگو به روستای سگ‌آباد باز نشده بود، دنیا شکل دیگری داشت. پادشاهی سگ‌ها، در اوج قدرت بود. خوشبختانه، تهدیدهای خطرناک، همه گوشه‌ای قایم شده بودند. هوای گرم و محیط خشکِ روستا، شرایط را برای انواع زورگیری‌ها و مبارزات گروهی و باندهای خلافکار محیا کرده بود. در اواسط تابستان سال 3513 سگی، شرایط به قدری وخیم شده ببود که ساکنین سگ‌آباد، تقریباً روزی چهاربار شاهد دوئل، یا مبارزات قبیله‌ای بودند. آمارکشته‌شدگان، گاهی به 120 سگ در روز هم می‌رسید. حکومت، به کلی تحت‌تاثیر گروه‌های خلافکار بود!
    سگپولوتوف، در روز شانزدهم استخوان‌ماه سال 3516 سگی، و در اوج قحطی، به طرز مشکوکی به قتل رسید. او یکی از بزرگترین رئسای باند‌های خلافکار بود. از خدمات او، می‌توان به ساخت 25 انبار سلاح و مهمات، و ساخت قهوه‌خانه‌های تفریحی برای اهالی شهر، به همراه کارت‌های مخصوص برای اعضای گروه اشاره کرد. متاسفانه، در کمال ناباوری، جسد او را هنگامی که از خفگی به رنگ آبی درآمده بود یافتند. سبیل‌های او، کلفت‌ترین و خوش‌فرم‌ترین سبیل‌ها در روستا بود. او همیشه، دو هفت‌تیر سفید با نام پدر بزرگوارش، سگپولوتوف اول همراه خود داشت. همیشه شلوارهای گشاد می‌پوشید و علاقه زیادی به پوشیدن زیرپیرهنی و کت و شلوار سگ‌دوز داشت! خورش استخوان، غذای مورد علاقه او بود.
    دو ماه بعد، پس از شکایت علنی مریدان سگپولوتوف، قاضی با حکم آخر، اعلام کرد که سگپولوتوف خودکشی کرده است!
    حاج مشرف الدین سگ‌ابادی، ریش‌سفید روستا، با عجله خود را به دادگاه رساند و گفت: مرد بزرگ شما، بر اثر نادانی با دستان خودش به کام مرگ رفت! در حالی که صدای همهمه حضار بیش‌تر از همیشه شده بود، ادامه داد: صبح سگ‌شنبه، او را دیدم که با حرص و ولع بسیار، با استخوانی در دهان، از دست گروه انتقام جویان فرار می‌کرد، پس از آنکه توانست از دست آنان خلاص شود، تشنه‌تر و گرسنه‌تر از همیشه بود، کنار برکه‌ای دراز کشید و گویی کلی شراب سگی هم خورده بود! نگاهش به برکه افتاد، گویا سگ ماده زیبایی دیده بود، و جذب استخوان او شده بود. دارازای آب دهانش، از طول برکه بیش‌تر شده بود! طوری نفس‌نفس می‌زد که انگار، 70 بار دور سگ‌آباد را دویده است! یک متبه در آب پرید؛ شنا بلد نبود، نگاهش می‌کردم، من هم شنا بند نبودم، پس این حکایت را در دفتر سگ‌نامه‌ام نوشتم و درس زندگی آموختم!
    قاضی با نگرانی گفت: «حق با توست ای مشرف الدین! الحق که طمع و حرص، بیماری لاعلاجی است! این ماجرا را در روزنامه همشهری چاپ کنید! بلکه درسی برای اعضای دولت باشد!»
    نویسنده:حسین غزالی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نفس، مرگ فرشته است!
    تنفس همیشه عامل حیات نیست. گاه می میراند. نفس، مرگ فرشته است، مرگ فرشتگانی که به آن ها می گوییم، انسان!
    می گویند که این خود انسان ها هستند که انتخاب می کنند به این دنیا بیایند.راستی خدا، تو به من چه گفتی که راضی شدم به این دنیا بیایم؟
    شاید گفتی که زندگی مثل یک امتحان است. منبعی در اختیار تو قرار می دهم، از آن استفاده کن، آزمونت را بده و دوباره به سوی من بازگرد.
    اما خدایا در اینجا سوالاتی طرح کرده اند که تاکنون نظیرش را در کتابت ندیده ام! در کتاب تو سخن از عشق بود،سخن از صلح، سخن از محبت و وجدان!اما در اینجا دو رویی می بینم و ظلم.
    نه آنقدر قوی هستم که بتوانم بگویم با نمره ای که کسب کرده ام من را به سوی خودت باز گردانی و نه آنقدر صبور که بتوانم تا پایان جلسه ی امتحان طاقت بیاورم.

    نویسنده: شیدا زارعی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱۹ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا هشتاد سالگی ام

    موضوع انشا : هشتاد سالگی ام

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    می توانم تصور کنم هشتاد ساله ام و هنوز حافظه ام کار می کند . هشتاد سالگی ام را دوست خواهم داشت ، درست همان گونه که تمام این سال ها زندگی ام را با تمام دردها ، اندوه ها و فراز و نشیب هایش دوست داشتم .
    می توانم تصور کنم بدنم خم شده است و آهسته آهسته راه می روم و بیشتر از این که آسمان و ابرها را ببینم ، زمین و آنچه که روی زمین است را می بینم و شاید این همان داستان با شکوه پیر شدن باشد.[enshay.blog.ir]

    این که آرام آرام برای به زمین پیوستن آماده می شوی . حتی چشمانت هم بیشتر زمین را می بینند تا آسمان را .

    آن زمان زنی جوان با موهایی به سیاهی شب های پرستاره و اکنون پیر زنی هشتاد ساله با موهایی به رنگ برف ، سفید.

    چه اندازه این گذر می تواند زیبا می باشد.[enshay.blog.ir]
    آرام آرام جوانی ات را در ازای پخته تر شدن می دهی ، انرژیت را در برابر آرام شدن و بیشتر اندیشیدن .

    گاهی با خود می اندیشم اگر همیشه مثل روزگار جوانی انرژی داشتیم و سریع رفتار نمی کردیم آیا می توانستیم آرام بگیریم و عمیق تر فکر کنیم ؟

    می توانم هشتاد سالگی ام را تصور کنم که به آرامی با عصایی در دست در امتداد درختان راه می روم و با خود فکر می کنم که آیا مسیر زندگی ام را به درستی طی کرده ام ؟

    همان طور که صدای ضربه های عصایم به زمین ، آهسته حرکت کردنم را نشان می دهد به یاد تمام روزهای سپری کرده ام می افتم .
    روزهای سخت و پر از اضطراب جوانی ام در ذهنم تداعی می شود .

    مگر می شود جوان بود و اضطراب نداشت ؟
    مگر می شود جوان باشی و سرشار از رویا و تخیل نباشی ؟
    مگر می شود جوانی باشد و هیجانی نباشد ؟
    مگر می شود جوان بود و در بحران نبود ؟
    مگر می شود ...

    بحران ها به وجود می آیند که قدرتمان را در جوانی محک بزنند . به نظر من جوانی خودش یک بحران درونی است . ذهن باید درگیر حل کردن مسئله ای باشد و آنقدر راه حل پیدا نکند تا برای مرگ آماده شود و مرگ را حل نشده بپذیرد .

    گاهی به این فکر می کنم ، به این که ما در جوانی آنقدر در مسیر بحران های بدون راه حل قرار خواهیم گرفت تا جایی که نا امید می شویم و تصور می کنیم هیچ چیز راه حلی ندارد و باید با مبهم بودن بعضی اتفاقات کنار آمد و نپرسیم چرا ؟

    شاید گذر از جوانی این درس را به ما می دهد که بعضی وقایع را باید بپذیریم و در سکوت تسلیم جریان بزرگتری شویم ، جریانی به نام زندگی ...

    در نهایت این که زندگی هزاران هزار سال بعد از ما هم وجود خواهد داشت و ما فقط بخش کوچکی از این جریان بزرگ هستیم .

    می توانم در هشتاد سالگی ام ببینم جوان هایی را که از کنارم می گذرند و انگار قرن ها با من از همه جهات فاصله دارند .

    می توانم تصور کنم آرام آرام سلامتی ام را از دست می دهم و به این فکر کنم که اگر تمام شود راضی هستم ؟ راضی از تلاش هایی که کرده ام . کارهایی که انجام داده ام . عمری که سپری شده است . مسیری که تا هشتاد سالگی آمده ام . راضی از اشتباهاتم ، از بی تجربگی هایم و تصمیم های نادرستی که گرفته ام.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس اول

    نگارش دهم - درس اول

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: زندگی

    هرکسی یک نگاه جدید از یک پنجره نو به زندگی دارد.فردی زندگی را زیبا و دیگری زشت می بیند،البته دریچه نگاهش بستگی به حال آن روزش هم دارد .
    ازنظرمن زندگی مانند یک رودخانه خروشان است که به سمت خوشبختی جریان دارد؛حال تعیین جهت موج های رودخانه به خود من و تو بستگی دارد که آیا واقعا آن را به سمت خوشبختی هدایت می کنیم و یا بدبختی ،زندگی را می توان به پله های سعادت تشبیه کرد که ما را به سمت هدف های ریز ودرشتمان سوق میدهد.

    در این راه پر تلاطم، ما تلخی ها و شیرینی ها و یا حتی زخم ها و درمان هایی را خواهیم چشید و حس کرد.
    در راه قدم زدن، روی سنگ فرش های زندگی ممکن است ما هزاران بار بمیریم و در برابرش هزاربار زنده شده و حیات دوباره بگیریم ولی زیباترین مرحله در این راه عظیم شانه خالی نکردن از سختی های روزگاراست.

    حتی اگر صدبار به زمین خوردیم و زانو هایمان زخمی شد دست به کمر بگذاریم و قامت خود را صاف کنیم،برای هدف هایمان قدم های بلند برداریم.

    نویسنده ی نوجوان :هانیه رحمتی
    دهم تجربی،دبیرستان شاهد عصمت کرج
    دبیر:خانم فرحناز حسینی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پاییز

    پادشاه فصل ها کیست؟ خالق فصل های هفت رنگ کیست؟ پادشاه هفت فصلی که هرسال از جلو چشمانمان می گذرد و پاورقی تمام زندگی هاست ،چه کسی است؟ هر کس در زندگی خود فصل های زیادی را تجربه کرده و شاید قهرمان هر فصل از زندگی ،خود، پادشاه آن فصل باشد. شاید نتوانیم برای فصل ها پادشاهی را تعیین کنیم.
    شاید انسان های قهرمان زیادی در زندگی ما وجود داشته اند و دارند و خواهند داشت که نقش های خود را هنوز ایفا نکرده اند .
    شاید رابطه ی سرنوشت و فصل های زندگی ما با هم رابطه ی دوستانه ای دارند که هنوز بازی های خود را پشت پرده پنهان کرده اند و به نمایش نگذاشته اند تا زمان موعود...

    نویسنده: محیا نصیری مقدم .
    دبیرستان صلای دانش
    شهرستان گناباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    هر شب تکراری تر از هر روز و هر روز تکراری تر از هر شب
    ماه من کجا هستی که اشک هایم را نمی بینی! ماه من آنقدر شب ها نگریستمت که دیگر حتی در روز هایی که کنارم نیستی هم نورت را می بینم اصلا سال هاست که جز نورت در زندگی ام چیز دیگری را ندیده ام.
    اما آنقدر در پرتوی نورت و در سوگ این غم فراغ گریستم که دیگر نه آهی مانده است و نه اشکی حال ماه من تو آنقدر بالایی که اشک هایم را حتی برای یک شب ندیده ای.
    کاش از همان شب اول نورت را ندیده بودم و حالا سال ها از آن شب میگذرد اما من هنوز روز ها در گوشه ی این اتاق نمناک به تو میاندیشم و شب هایم سهمی جز نگریستنت ندارم.
    این اتاق گویی زندان من است که زندانبانش تمام غم های مرئی و نامرئی زندگی است. خسته ام من خسته ام از این همه فاصله از این همه سال که گذشت بی هیچ تغییری...
    من سال هاست انتظار میکشم اما نه تو ذره ای از آسمان پر ستاره ات فاصله میگیری تا نزدیک من شوی و نه من به خود اجازه میدهم که غرور شیشه ایم را به خاطر احساسات تاریکم ترک بر دارد.
    پس چه باید کرد با این غم بی انتها با این انتظار؟
    من نمیدانم تو از آن بالا آیا گاهی به یاد من می افتی؟ آیا لحظات گذشته را حتی یکبار مرور کرده ای؟اما من هرجای این اتاق که پا‌ میگذارم نورت را میبینم نوری که تا عمق قلبم نفوذ کرد سپس آنقدر عمیق شد که دیگر جز نورت چیزی را ندیدم و اما‌ تو،تو همان کسی هستی که میتوانی با چاقوی تیز حرف هایت گلوی من را بشکافی و من برای این که دست های زیبایت به خون من آلوده شده است در آخرین لحظات از تو عذر خواهی کنم و چه زیباست مرگ آرام من در آغوش تو ماه رویایی...

    نویسنده: فاطمه امیدیان
    دهم تجربی
    دبیرستان نورا ناحیه ۲ اهواز
    دبیرخانم: فرزانه قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پاییز

    پاییز آمده!
    پاییز آمده پر دلتنگی!
    گوش کن !
    صدای قدم های دلبرانه ی خزان را می شنوی؟
    از عطر سحرآمیزی که در هوا پخش کرده می شود فهمید که چقدر دلتنگ است.
    آذر می گوید او همیشه بامهر می آید. از بس که مهربان است.
    راست می گوید اگر مهر را بر سر آبان بگذاریم مهربانی می شود بی حد و حساب گرچه آذر خودش عشقی آتشین دارد که همیشه با بغض گرمی پاییز را راهی می کند.

    اما هر چه که هست من خزان را دختر دردانه ای می دانم که با آن قلب پر از مهرش نیامده بساط گریه اش را پهن می کند.
    او لباسی چین چین، پر شده از برگ خزان بر تنش میزند و گل سری با یاقوت های سرخ انار و چند پره ای از نارنگی و خرمالوی بزرگی که آن گوشه ی گل سرش به شدت خودنمایی میکند می آید و میان فصل ها ردپایی میگذارد فراموش نشدنی!

    نویسنده: زهرا تاجمیری
    دبیرستان فاطمه پزشکی
    استان البرز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: پاییز

    برای من که دلم چون غروب پاییزاست
    صدای تو از دور هم غم انگیزاست!


    پاییزبه قدم زدن های دونفره اش معروف است،
    راه رفتن روی برگ های خشکیده ای که تامتولد می شوند، مادرشان راازدست می دهند!

    پاییزرنگ های زردونارنجی اش که زبانزدهمه ی رنگ هاست!
    پاییزفصلی است بااشک هایی که هنوزبرگونه ی خیابان نیوفتاده اند، خشک می شوند و عشق زیباترین رازپاییزاست.

    عاشق شدن درپاییزرنگ وبوی دیگری دارد.
    راه می روی دست دردستانش وبوی باقالی ها و لبوهای کنارخیابان مستتان می کند!
    پا می گذارید روی برگ هایی که قلب هایشان زیر پاهایتان جان می دهد.
    کوچه به کوچه راه می رویدو خیابان هاشاهدزمزمه هایتان می شوند.
    زیر باران پاییز راه می روید و گونه هایتان از اشک خدا،خیس می شود.
    وچه لذتی دارد تو باشی و من وپاییز که خیابان هارا به خاطر حضورت زردونارنجی می کند
    و
    به راستی پاییز قصه ی بهاریست که؛ عاشق شده است!


    نویسنده :فاطمه حسینی
    دبیرستان فاطمه پزشکی
    استان البرز

    موضوع: باران

    این حال من بند به باران است.
    ای وای از آن روزی که آسمان شروع به گریستن کند .
    اگر آسمان گریه نمی‌کرد، شاید زندگی ها زیباتر بود، شاید کمتر دلتنگ آدم‌های بی‌ارزش می‌شدیم، شاید در اوج جوانی پیر نمی‌شدیم، شاید دیرتر،شاید دیرتر به مرده‌ای متحرک تبدیل می‌شدیم !
    نمی‌دانم چه نامردیست که اینگونه دل تو را شکسته است که در تنهایی خویش بر سر ما گریه می‌کنی اما بگذار این را به تو بگویم این فقط تو نیستی که گریه می‌کنی اشک‌های تو بهانه‌ای است برای حال ابریمان، اشک‌های تو است که پناهمان می‌شود در اوج دلتنگیها‌یمان.....به حرف‌های مردم باور نکن که می‌گویند عاشق باران هستیم آن هم برای بوی نم‌خاک. خاکی را میگویند که توسط تو به گل تبدیل شده. اشک‌های تو حتی قلب خاک را به سنگ تبدیل می‌کند! باور کن اینجا با آمدنت بوی نم خاکی وجود ندارد اینجا خاطرات هستند که با آمدنت جانی تازه میگیرند. آرام آرام به ما نزدیک میشوند و ما را در آغوش میگیرند و زندگیشان را برایمان تعریف می‌کنند. خاطراتی که به دستان خود ما شکل گرفته‌اند!
    باران عزیز میدانی بغض کردن چیست ؟ بگذار برایت بگویم آنها خاطراتی هستند که تو به آنها جانی تازه داده‌ای می‌آیند و تلاش می‌کنند که نفس کشیدن را از ما بگیرند. آنجاست که دیگر نمی‌توانی نفس بکشی. خاطرات که دیگر نمی‌توانند ما را از پا در بیاورند دست از کار خود کشیده و میروند و آنجاست که ناگهان بدون اینکه خودت بدانی اشکی از گوشه‌‌ی چشمت روی زمین می ریزد .... نمیدانم خداوند به باران چه‌گفته است که هنگامی که می‌بارد خاطرات نیز از گوشه‌ی چشم ما به زمین می‌ریزند. حتما تاحالا فهمیده‌اید چه‌گفته‌ام؟
    خیلی ها را می‌شناسم که با بارش باران بدون چتر به بیرون می‌روند که حس‌و حالی تازه گیرند. خیلی وقت‌ها حسودی می‌کنم به این آدم‌ها که چه عجیب حالشان خوب است بی هیچ بهانه‌ای!...
    باران این را گفتم که بدانی با آمدنت به کنج اتاق می‌روم! تو می‌باری و شیشه‌ی اتاقم را تمیز می‌کنی اما دل من را چه، دلم را خانه‌ی خاطره‌های بی‌خانمانی می‌کنی که سالهاست در تلاشم آنهارا از خود برنجانم...به شیشه‌ی اتاقم میزنی‌، تازه می‌شود داغ‌های کهنه‌ام ،نمک می‌پاشی بر روی زخم‌های کهنه‌ام. می‌آیی که تنهایی‌ام را به رخم بکشی؟ می‌آیی که داغم را تازه‌تر کنی؟ گم میکنی‌ خودم را در خودم .. خیلی وقت است که گمشده‌ام .......
    بگذریم... هر وقت آمدی باران جان قدمت روی چشم. در میان راه دنبال مینای واقعی نیز بگرد. مهمان‌نوازی این دردسر‌هارا نیز دارد دیگر، هر وقت آمدی خوش آمدی اگر در میان راه مینای واقعی را دیدی به او بگو که خیلی وقت است که دلتنگش‌هستم به او بگو برگردد...به امید دیدارت!
    راستی یادم رفت گفته‌بودم که نیایی؟!!!!

    نویسنده: مینا رستمی
    پایه دهم دبیرستان عصمتیه
    دبیر خانم قربانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: -

    زمستان بود. من از مدرسه برمی گشتم . در آن سوز سرما ناگهان بوی گلی به مشامم خورد. هرچقدر اطراف را نگاه می کردم، گلی را ندیدم. چشمم به گل کوچکی افتاد. که در میان انبوه ای از برف رویده بود. همینطور که مجذوب بوی خوش گل شده بودم. با خودم گفتم که این گل چقدر عمر می کند. ایا همه گل ها بوی خوش می دهند یا فقط این گل کوچک است، که در میان نا امیدی مورچگان و سردی پرهای پرندگان در اسمان بی کران، بوی امید و بوی بهار را اورده است. ناگهان از دشت گل رویایم که گل با بوی خوشش در خیالم ساخته بود، بیدار شدم. که چشمم به زنبور کوچکی که درون گل بود افتاد. که در میان زردی شهد گل با خط های سیاه و زردش و وزوز بالهایش برای خود از گرد گل کوچک تغذیه می کرد.با خود فکر کردم که اگر گل نبود، عسل تولید می شد.و اگر گل ها بی رنگ بودند، بوی خوششان به تنهایی می توانست، زیبایی این خلقت خدا را کامل کند با خودم گفتم، که اگر گل ها می توانستند سخن بگویند، چه می گفتند. همینطور که هوا سوز سرمایش را زیاد می کرد. فکر کردم که حتما می خواهد در جای گرمی باشد. به خانه رفتم،که خواهرم مشغول خواندن شعر:

    « تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند/تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند».
    به او گفتم. یک گل پیدا کردم. اما او در جواب گفت:« با یک گل بهار نمی شود.» به او گفتم درست است اما امید را که می آورد. بیل کوچک را برداشتم. و به حیاط رفتم. برف ها را کنار زدم. که ساقه سبز پر رنگی را دیدم. گلدان را پر از خاک کردم. و گل را میان خاک های قرمز گذاشتم. و به خانه بردم. بعد از ساعت ها خانه مان پر از عطر گل شده بود. شب را با استشمام بوی گل کوچک و پچ پچ خواهرم که از مادرم می پرسید. ایا گل پشت رو دارد. راست است که می گویند گل بی خار نمی شود به سر بردیم . وقتی صبح بیدار شدم. جسم بی جان گل را که روی خاک قرمز رنگ افتاده بود، دیدم. اشک در چشمانم جمع شد. خیلی ناراحت شدم. اما با خود گفتم که اگر گل وجود نداشت. دیروز شیرین جایش را به امروز تلخ نمی داد.

    نویسنده: بهارک محمدیاری
    شهر موسیان،
    دبیرستان۱۳ آبان،
    دبیر: خانم نصری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    روش های نوشتن:

    منشآ تشکیل رودخانه ها چیست؟اگر رودخانه ها نبودند چه میشد؟
    چرا میگویند بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین؟
    بزرگترین رودخانه ها چگونه به وجود آمده اند؟
    اگر رودها به دریاها نریزند چه میشود؟

    متن:
    صدایی ملایم به گوش میرسد؛غلطیدن سنگ ریزه ها را احساس میکنم ،نمناکی هوا نوید دهنده عبوری است که حیات بخش دشت های اطراف است؛گذری آن طرف روستا، مردمان را یکجا دور هم جمع کرده صدای زیبای رودخانه این موسیقی لطیف آفرینش....
    رودخانه ها ،برفهای مرده کوهسارانند که عبور را ترجیح داده اند؛برفهایی که کوهها، سنگینی با هم بودنشان را تحمل نکرده و از خود دورشان کرده است.گاه از راه های دور آمده اند سنگ ها و صخره را پشت سر گذاشته و موانع را شکسته اند؛از کوه های مختلف به هم رسیده اند و بزرگ ترین رودخانه ها را تشکیل داده اند به راستی چه باشکوه و زیباست این اتحاد و به هم پیوستگی شان.
    گاه می اندیشم اگر رودخانه ها نبودند چه اتفاقی می افتاد؟رودخانه هایی که آبادی ها را در کنار خود جای داده اند و کناره های نمناک آنها بستر رویش سبزه هاست.اگر نبودند و اگر حرکت نمی کردند زمین صفحه ای خشک و سنگلاخی بود که حتی نفس کشیدن در آن سخت می شد.تراکم جمعیت در مناطق سرد و بارانی به حدی زیاد می شد که جایی برای موجودات دیگر وجود نداشت.تمام گونه های گیاهی و جانوری که با توجه به اقلیم جغرافیایی زیست میکنند؛از،بین می رفت و زندگی غیر قابل تحمل می شد و عملا حیات به طور کل از بین می رفت.
    رودخانه ها عبور می کنند تا خود را به دریا برسانند جایی ک آرام و قرار بگیرند و در دامان دریا محو شوند و باز چرخش روزگار کار خود را انجام دهد و تا جهان باقی است این چرخه ادامه یابد.
    به راستی که عمر انسانها و گذر آن شبیه عبور رودخانه هاست؛سریع و بی وقفه؛لحظه های سخت زندگی همان عبور رودخانه از لابه لای صخره های سخت است.عمر رفته و لحظه های گذشته همان آبی است که بعد از گذشتن برنمی گردد.
    جهان هستی سرشار از زیبایی هاست؛پدیده هایی که آفرینش قدرت بی نهایت خداست.رودها انتقال دهنده زندگی اند و بودنشان رگ های حیاتی زمین است.بکوشیم صافی و پاکی آب ها را آلوده نکنیم چنان که سهراب می گویند:آب را گل نکنیم؛در فرودست انگار کفتری میخورد آب...

    نویسنده: خانم مریم منفرد،
    دبیر ادبیات دبیرستان نمونه دولتی استان فارس،شهرستان زرین دشت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    به نام پروردگار قلم

    آیا تا به حال حس یک مجرم یا مجرم فراری را داشته اید؟ آیا تا به حال مجرم بوده اید؟ یا اصلا مجرمی را از نزدیک به چشم دیده اید ؛ نه نه! منظورم از مجرم آن زندانی های فراری فیلم های لوکس هالیوودی نیست منظورم مجرم هایی است که هر روز را با انها می گذرانیم یا حتی آنها را در آیینه می نگریم. مجرم هایی که حقوقی نیستند ولی حقیقی اند. در موجودیت هر یک از ما یک مجرم است که خودمان آن را بیدار می کنیم. مجرم های وجود ما مانند فیلم ها ، کشنده نیستند البته اگر با حقیقت نفس آن رو به رو نشویم ، چرا هایش را دنبال نکنیم و اگر آن را واکاوی نکرده به مبارزه با او بپردازیم. مبدانم اکنون استفهام هایی گنگ ذهنتان را به خود مشغول کرده است پس بگذارید قضیه را از آنجایی شروع کنم که فهمیدم شریک مجرمیت خویش شده ام. در زندگی هر انسان اتفاقاتی رخ می دهد که باعث میشود دیگر آن احمق قبلی نباشد من هم از این دسته مستثنا نبودم ؛ از یک سالی به بعد دیگر سنگینی کار هایم را حس میکردم دیگر ذات شریرم معصومیت هایم را از وجودم طرد کرده بود. از فردا ها هراسان بودم حس می کردم بازیچه علت و معلول ها شده ام در صف انتظار بدترین ها بودم. خدای من! این حس مجنون وار از چیست؟ کار هایت را در لحظه میکنی و تا روز ها میدانی که تقاصش در راه است. ثانیه ها را در آزادی خود خطا می کنی و گوارایی را به کمال می رسانی و چندی نمی گذرد که در افکار متوحشت حبس می شوی و تا روز محاکمه در زندانی بی نهایت از جنس زندگی به آزادی های ثانیه ای خویش پوزخند میزنی. مانند یک مجرم فراری اجتماع را بالا می آوری و به همه به چشم طلبکار می نگری به خودت رجوع میکنی اما خودت هم از تو شاکیست چرا که تو حتی خودت هم نبودی و با هر اجتماعی رنگی شدی ، تو حتی به خودت هم ظلم کردی. با این احساس ندامت پیش میروی و شرمندگی وجودت را تلو تلو میخورد. تو فقط یک مجرم بی پروا و مست آینده ای بودی که حتی شلاق های گذشته ات هشیارت نکرد ؛ گول ها را لحظه ای خوردی و حصرت را عمری. همه مجرم میشوند ولی لازمه مجرم ماندن فقط غرور است ، غروری که تواضع ات را زیر پا می گذراد و تو را به فردی انتقاد ناپذیر تبدیل میکند. مجرمیت یعنی نگاه هایی که از روی غیظ در وجدانت شلیک می شود یعنی معجون تلخ و شور شرم و هراس یعنی فرار از ورطه خاطرات گناهان یعنی کشمکش های حنجره ی عقیم ات با نعره های یارجوی درد هایت. هیچوقت نگذار این قضیه از خط قرمز رد بشو وگرنه به جایی می رسی که آنقدر سنگین میشنوی که دیگر نمیتوانی مجرمانت را مهار کنی آنجاست که شادی ات مجازی میشود و زندگی حقیقت را به تو کنایه می کند. می خواهی از آسمان گناه هبوط میکنی تویی که تا دیروز جوان خام و پرشوری بودی ، تویی که با هر سیب ممنوعه عشق بازی کردی ، روی لبه ی هر تیغ راه می رفتی ولی حال آنقدر عاجزی که لبه ی هر تیغ را روی خود راه می دهی. با خود تعلق میکنی که ای کاش قانون هایم را سخت تر می کردم تا مجرمیت وجودم را فرا نمی گرفت. آه و اندوه و سکوت مراعات بی نظیرت با دنیا شده است ؛ ولی هیچوقت دیر نیست مجرمت را از ریشه بشناس با او دوست باش بدان مشکلش چیست زیرا که راه حل هر مشکل در ریشه ی همان مشکل است. بعضی وقت ها این آزادی های پر زرق و برق پوشالی هستند که مجرمت را آزاد میکنند و علاوه بر آن حتی آزادی های فطری ات را محدود تر میکند. هنوز دیر نیست مجرم تو شهروند توست و تو حاکم او.

    نویسنده: محمد مهدی سپهر سبحانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: درخت

    من یک درخت بودم با آرزو های بی جواب،با رویاهایی دود خورده .
    من یک درخت بودم،در گوشه ای از یک کوچه ی شلوغ و پر سر و صدا ،با مردمانی که حتی به خود هم رحم نمیکردند. من تنها بودم در حالی که دود ماشین می خوردم و دفتر نقاشی بچه های سرکش در حال بلوغ بودم.
    من ارزو داشتم،آرزوی جنگلی با آسمان ابی،ابر های پنبه ای و هوای تمیز و تازه . من می خواستم خودم باشم ،می خواستم یک درخت باشم. یک درخت با شکوفه های سفید و صورتی ، برگ های پهن سبز ، تنه ای بزرگ و تنومند با ریشه های بلند و عمیق. من می خواستم میزبان باشم برای پرندگان اواره ، یک آشیانه خوب و امن
    به هر حال من یک درخت بودم ، در یک گوشه ای از یک خیابان شلوغ با آسمان تیره و دودی با مردمانی که در پی زندگی سالم هستند ،اما فقط به خود که نه به تمام موجودات آسیب می زنند.
    من دیگر درخت نیستم. قطعه چوب خمیده ای هستم که زمانی درختی با زندگی سیاه و خاکستر و آرزوهای دست نیافتی بود.

    نویسنده: پرستو اصغری
    سال دهم دبیرستان شاهد بهشهر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: دریا

    صدای موجت ای دریا/برایم شعر زیباییست/پر از راز و پر از لذت/همانند معماییست ....!

    هرگونه دردی،هرگونه مریضی،هرگونه مشکلی که داشته باشیم درمانی دارد...؛لیکن از نگاه من دریا تنها آرامشی است که از هر مسکن و درمانی در بدترین شرایط ممکن آرامش بخش تر از همه چیز است...

    چه زیباست لحظه ی آرام آرام آمدن موج ب کنار ساحل و آرام آرام پر خروش شدنش...!

    و

    بازگشتنش به دریا چه نمایی ایجاد میکند...؟؟؟
    سنگ های زیبا و صدفها و مروارید ها چقدر مگر میتواند زیبا باشد؟؟؟

    نشستن روی یک سنگ بزرگ و خیره شدن به امواج دریا و نگاه دورادور به غروبی که هر لحظه پر رنگ تر میشود ....


    یکباره و بی خبر موج به صخره میخورد و سکوتی که در آنجا ساکن بود و خانه ساخته بود را میشکند....!!!

    هرلحظه و هر بار موج کفی را ب ه وجود می آورد و مروارید ها درخشانی خود را به ارمغان میگذارند....
    وقتی ک صدای آب دریا با صدای پرندگان و گنجشک ها با هم مخلوط میشوند موزیکی را به وجود می آورند .....

    که.....

    نمیدانم نامش را چه بگذارم،نمیدانم خواننده ی آن موزیک کیست!!!!!

    همیشه دوست داشتم مثل دریا باشم ...
    گاهی پر از سکوت ...

    و...

    گاهی پر از هیاهو ...
    عمیق و گود و پرخروش ...!

    دریا تنها یک واژه نیست!

    دریا یعنی:(
    آرامش
    دریا یعنی:(
    زیبایی
    دریا یعنی:(
    دلنشینی
    یعنی:(
    نعمتی که خدا ما را لایق آن دانسته و آن را به ما داده است ...!

    از دریا باید آموخت که آدمها بد زندگی ات را ببری ساحل در همان جا بگذاری و بروی ......

    و...

    آدمهای مهم زندگی ات را در اعماق وجودت جای بدهی...

    دریا احساسی ترین و با غرورترین نعمت دنیاست....

    مثل ساحل آرام باش تا دیگران مثل دریا بی قرارت باشند ....

    نویسنده: یلدا جوانمرد - دهم انسانی دبیرستان ۱۲ بهمن

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱۰ نظر
    • انشاء