نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۱۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش دهم» ثبت شده است

حکایت نگاری نگارش دهم

نگارش دهم درس اول حکایت نگاری

انشا - انشا نویسی - انشا چه بنویسم - انشاء - حکایت نگاری نگارش دهم - نگارش - چگونه انشا بنویسم - نگارش دهم - نگارش دهم درس اول - نگارش دهم درس اول حکایت نگاری

صدای هوهوی باد،بارش دانه های برف زیر پاهای کوتاه سگ خسته،سرمای شدید و به تن کردن لباس سفید زمین،همه ی این ها یافتن غذا رابرای سگ تنها سخت تر میکند.
تادر راه زیبایی که درختان همگی به خواب رفته انددرکنار جوی آب سگ تکه استخوانی پیدامیکند. آن را به دهان گرفته وبه راه خود ادامه میدهدبه راستی صدای نفس های سگ قابل شمارش است .
تشنگی بر لبان سگ غلبه میکندوبه سوی جوی باریک آب راهش را کج می کند .
لحظه ای عکس خود رادرآب زلال وسرد جوی تماشا می کند ‌. در آب عکس یک سگ که استخوانی به دهان داردظاهر می شود ،سگ به فکر این که آن استخوان را هم بردارد ،دهان باز می کند و استخوانی راهم که در دهان داشت می اندازد وآب روان آن رابا خود می برد.
نویسنده: حدیث سمندری
دبیرستان: شاهد اقتدار ملارد
دبیر: خانم لیلا ولی زاده

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

یک روز تابستانی بود و بسیار گرم. آن‌قدر که خاک به گل التماس می‌کرد که توانش را نگیرد و‌گل، خورشید را دعا می‌کرد که جانش را.

سگی بود با طمع بسیار و‌ تدبیر اندک که فقط زمانی به کم خویش اکتفا می‌کرد که چیزی جز داشته‌اش نبیند.
سگ داستان ما در بین علفها و‌ سبزه‌ها‌ می‌گشت و می‌گشت تا اینکه تکه استخوانی یافت و‌خرامان خرامان پیش رفت تا جای مناسبی بیابد و غذایش را بدون درد سر بخورد. همان‌طور که قدم برمی‌داشت به چشمه‌ای رسید که آبش چون آینه صاف بود و آبی آسمان در وجودش پیدا بود.
سگ، آرام و بی‌صدا سمت آب رفت تا مقداری از آن بنوشد. سرش را که خم کرد، سگی دید با استخوانی در دهان. گمان کرد، استخوان دیگری است. پس دهان باز کرد تا آن را بگیرد و بهره امروزش را دو چندان نماید که فریب آینه آب را خورد و آنچه داشت نیز از دست داد.

نویسنده: عسل دادخواه تهرانی
دبیر: معصومه محتشمی
دبیرستان نمونه نجابت برازجان

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع: یابوک

یابوک تکه استخوانی خاک آلوده را از زیر بوته های کنار جوی آب پیدا کرد. استخوان از دهنش بزرگ تر بود. به سرعت به سوی تپه های بیرون آبادی دوید. از بالای تپه شتابان فرود آمد. روی زمین خاکی چند بار غلت خورد. استخوان از دهانش کناری افتاد. چشم های بی قرار سگ های تنبل و بیکار که در سینه کش آفتاب لم داده بودند از دیدن استخوان برق زد، اما تا دست و پایشان را جمع کردند. یابوک استخوان به دهان از تپه بعدی سرازیر شده بود.
یابوک کنار برکه رسید. نفس نفس می زد اطرافش را خوب پایید. حسابی تشنه بود. استخوان را با احتیاط روی زمین گذاشت. از صدای جیغ پرنده ای ترسید و از جا پرید.
استخوان به دهان اطراف برکه را نگاه کرد. همیشه دستپاچگی کار دستش می داد حالا که تشنگی و گرسنگی هم به آن اضافه شده بود. حیران و سرگردان دور برکه می چرخید و تصویرش در برکه جابه جا می شد. جهش قورباغه ای خط نگاهش را به داخل برکه کشاند و استخوان دیگری را در برکه دید از شادی دهانش باز و چشمانش بسته شد. چند دقیقه بعد خیس و گرسنه وتشنه کنار برکه به قور باغه زل زده بود که گویی دهانی گشاد بود و با گذشت زمان دست وپا در آورده بود. قورباغه با تمام وجودش به او لبخند می زد.

نوشته: مرجان سجودی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

مطالب مرتبط:

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس هفتم - تضاد مفاهیم (ناسازی معنایی)

    نگارش دهم درس هفتم - انشا به روش تضاد مفاهیم (ناسازی معنایی)

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سکوت و فریاد

    سکوت وفریادواژه ای هستندکه تفاوت زیادی باهم دارند.
    سکوت،ساکن است،آرام وبی حرکت، بی نقص ولرزش، سکوت فریادی است بی صدا،حرف های زیادی دارد سنگین است فریاد طبلی است که صدای بلندی دارد ولی درخودچیزی ندارد،فریاد نتیجه ی جنگ، ناآرامی وترس است، گاهی تنهادرسکوت است که همه ی صداهارامی شنویم، بایدساکت شویم تابشنویم،تادرک کنیم،بایدبدانیم این دنیازمانی ساکت ساکت بوده است وابتداتنها یک آدم روی آن بوده،اماغمگین نبوده چون سکوت رادرک کرده بود.ساکت که باشی همه ی صداهارامی شنوی حتی صدای خدا را و درمی یابی که چه صدایی راکه تابه حال نشنیده بودی ولی وقتی فریاد میزنی تنها صدای خودرامی شنوی ومتوجه نمی شوی که دیگران چه می گویند.
    تفاوت فریادوسکوت رامی توان تحمل درد فهمید، شایدفکر کنید که اگردردزیادباشد نتیجه اش فریاداست اما آدم ازدردهای کوچک است که می نالدوفریادمیزند چراکه اگرضربه سهمگین باشدلال می شوی پس قدرت هرکس به اندازه ی سکوت اوست.
    سکوت بلندترین صداست حتی از فریادهم بلندتراست، سکوت درخودخشم ندارد،احساس دارد،تنفرنداردعشق دارد برخلاف بعضی حرف ها که تلخ وسردوگزنده هستند، برخلاف بعضی نگاه هاکه ناامید کننده وسرزنشگرهستندسکوت لذت بخش است، عاشق ساکت است واین فارغ است که فریادمیزند،شایدهم به خاطرهمین است که خداساکت است، زیراعاشق است،عاشق بندگانش ولی فریاد های ما اجازه نمی دهند که عشق خدارا بینیم.

    نویسنده: زهرا نادری
    نام دبیر: خانم اسکندری
    دبیرستان امیرکبیر،شهرستان ملارد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: خشکی و دریا

    اینجا دریای بی کران است که موج بر سر موج می کوبد تا خود را به ساحل برساند و آرام بگیرد. آرام گرفتنی که با عدم و نیستی همراه است. این موج هایی که می غلطند و متناقض و متضاد دوست یا دشمن هستند. دوست کسانی که بر امواج سوار شده و تفریح و نشاط می پردازند. دشمن کسانی که در ورطه امواج سهمگین گرفتار شده و با غرق شدن، جان خود را از دست می دهند.

    به خشکی که بروی، از موج آسوده هستی و بر خاک قدم می گذاری. اگر دریا همه آب است و آب اما خشکی متنوع است. از طرفی به جنگل می رسیم و از سوی دیگر به بیابان. اگر به مناطق حاصلخیز برویم خاک مهربان و بخشنده، غذای ما را از طریق زمین کشاورزی در اختیارمان قرار می دهد. اگر به بیابان برویم زیبایی آن به ما آرامش بدهد.

    باز به دریا برگردیم، از امواج بگذریم و به قعر برسیم. آنجایی که موجودات زنده ای هستند و در زیستگاه خود به سر می برند. ماهی هایی که در همه دریاها وجود دارند. نهنگ ها و هشت پاهایی که در برخی دریاها زندگی می کنند؛ جهان زیر آب را تشکیل می دهند. تنوع موجودات خشکی بسیار زیادتر است. از پستانداران، خزندگان، دوزیستان و حتی موجوداتی مثل لاک پشت که در هر دو این محیط ها زندگی می کنند.

    فقط موجودات نیستند که می توانند در خشکی و دریا در حال رفت و آمد باشند. انسان ها که همه جا را به تسخیر خود درمی آورند برای مسافرت و تجارت از کشی استفاده کرده و به دریا می روند. همان ها که در خشکی هم وسیله سفری و باربری مانند قطار را اختراع کرده اند.

    خشکی و دریا با همه تفاوت ها و تضادهایشان مانند دو برادر هستند که وجودشان برای ادامه حیات انسان ها ضروری است.
    نوشته: محمد قربانیان 

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: فقیر و ثروتمتد

    به یکی نونوایی دادی

    به یکی یه لقمه نون

    به یکی صدتا نشون

    یکی بی نام و نشون

    به یکی قصر طلایی

    به یکی گوشه پارک

    یکی 2 تا چتر داره

    یکی مونده زیر بارون

    فقر و ثروت! ساخته های دست انسان که خود او نیز در دام آن افتاده.

    در روز ها و شب های پیش از فرا رسیدن نوروز که مهم ترین دغدغه من و تو خرید پوشاک سال نو بود او باید تا زمانی که تاریکی شب بر جهان حاکم شود و آهنگ سکوت نواخته شود مشغول فروش آدامس هایش می شد تا شاید بتواند فردا لباسی نو بر تن کند

    در روز هایی ک ما با ماشین به دید و بازدید مشغول بودیم او نیز آرزوی دورهمی را داشت اما باید مشغول به پاک کردن شیشه ماشین هایی میشد که آرزوی سوار شدن آن را در چشمانش میشد تماشا کرد

    پیک نوروزی برای ما جز ناراحتی چیزی در پی نداشت اما او حسرت داشتن پیک نوروزی در چشمانش موج میزد،واضح بود عشق به درس و مدرسه در وجودش جاریست،اما به دلیل مشکلات قادر به رفتن به دنبال خواسته هایش نبود.

    رفتن به سیاحت در روز طبیعت برای او خوشایند بود اما از این روز های خوش خبری نبود.

    او هم دوست داشت سال نو را جوری دیگر آغاز کند گویی طاقتش طاق شده بود اما راه گریزی برای فارغ شدن از این روز های سخت نبود.


    اما نیک می داند که سرنوشتی خوش در انتظار اوست چه فردا! چه سال بعد! یا شایدم هم دنیای بعد!!

    نویسنده: مبین دنیایی مبرز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: طلوع و غروب

    هر پگاه، آفتاب عالم تاب از مشرق زمین طلوع می کند و بی هیچ گونه چشم داشتی، از گوهر وجودی خود می کاهد و پرتو های پرمهرش را، بر سر مردمان این کره خاکی فرو می ریزد.
    می گویند انسان تا چیزی را از دست ندهد، ارزشش و احساسات درونی خود را درباره آن نمی فهمد؛ مگر اندکی از افراد آگاه. این گونه است که آفتاب طلوع می کند، ولی ما حتی سری بالا نمی بریم تا پاسخ صبح بخیر او را دهیم؛ اما او می تابد و می تابد و می تابد تا آنجا که پیمانه روزانه اش پر می شود و درمی یابد که به هنگامه غروب، قریب گشته است، می رود تا پشت کوهی، از دیدگانمان محو گردد.
    آن هنگام که آفتاب قصد رفتن می کند؛ آدمی تازه از خواب غفلت بیدار می شود و در می یابد که عشقی نهان؛ به آن گوی آتشین در وجود خود داشته، بی آن که خود بداند. آن وقت است که انسان لحظات پایانی را غنیمت می شمارد و خود را در آغوش بانویی مهربان و زیبا، به نام ساحل می اندازد تا بتواند از پشت پرده اشک، نظاره گر رفتن معشوقه خود باشد. دریغا که زود دیر می شود.
    اما همان طور که گفتم، برخی افراد از اسرار دل خود آگاه اند و حتی می دانند درد دل خورشید را که این است « من که امروز مهمان توام فردا چرا؟» وکار امروز را به فردا نمی افکنند، دل را به دریا می زنند و پیش از رخ نمایی معشوقه، در بالای کوهی بلند، بر سر راه او می نشینند، به مشرق چشم می دوزند و بعد از طلوع، پرتو های صبحگاهی آن شهاب ثاقب را،با هر نفس می بلعند. این گونه انسان ها در پایان روز و هنگام غروب بسیار شاد و مسرور اند؛ چرا که قدر آن روز را دانسته اند و احساسات خویش را پیش از پایان روزی که دیگر باز نخواهد گشت ابراز کرده اند.
    داستان طلوع و غروب استعاره ای از زندگی ما انسان ها ست. تمام عمر خود را پی خوشبختی می دویم، بی آن که نیم نگاهی به آدم های اطراف خود داشته باشیم، بی آن که تشکری زبانی از برای حضورشان کنیم. این گونه است که ما هرگز عشق خود را به خورشید های زندگی مان ابراز نمی کنیم، تا آن هنگام که عزیزانمان در حال غروب از آسمان زندگی اند، آن گاه از خواب غفلت بیدار می شویم و با اشک و آه پایان عمر عزیزانمان را نظاره می کنیم. اما هستند افرادی که تا هنگامی که در پرده سیاه تنهایی محصور نشوند، قدر آفتاب های زندگیشان را در نمی یابند.
    حواسمان باشد که زود دیر می شود؛ طلوع و غروب از آن چه که فکر می کنید به یک دیگر نزدیک تر اند.

    نویسنده: زهرا نقوی

    موضوع: فرشته و شیطان

    در عالم جوانی و چموشی عزم سفر کردم،به کجا؟صراط مستقیم.
    سرمست گویان در راه بودم میگفتم،میخندیدم و سروصدامیکردم که ناگهان ظلمت شب برمن چیره انداخت و سکوت همه جا را فرا گرفت.
    از راه رفتن باز ماندم ودر گوشه ای کنج گرفتم،غرش باد دیواره دلم را چنگ میزد و تخم ترس را در دلم میکاشت.
    سکوت قاضی آن معرکه بود که ناگهان فریادی ازپای برخاست و آن ماتم کده را به هرج و مرج انداخت
    فریادی مردی ب گوش میرسید که آه از نهان برمیداشت گویی ک جان از جانش ستانیده باشند.به طرف صدا یورش بردم و فرتوتی را دیدم که کنده درختی بر جسم شکننده اش افتاده بود و او را ازحرکت منع کرده بود.
    به سوی او رفتم و با زحمت بسیار و با کمک آن پیر و جوانی خودم کنده را از روی او برداشتیم.
    آن پیر بی حرکت افتاده بود که در لحظه ای ازجای برخاست و به سمت من آمداز من تشکر کرد و طلب بوسه ای بر روی من کرد از روی ادب رد نکردم هنگامی که این کار را کرد گویی ک جوهر وجودم را بیرون کشیدند و بدون جانی دربدن افتادم.
    مردک ب خنده افتاد و شیهه میکشید هنگامی که سکوت اختیار کرد اتفاق وحشتناکی افتاد،او جامه از تن درید و پوست از بر کشید صیرت خود را باصورت یکی کرد و به دیوی هولناک تبدیل شد.
    پوست سپید من اندک اندک درحال تیره شدن بود گویی که طاعون بدی را در وجودم ریخته باشند.عرق شرم بر دستانم نشسته بود که توانایی پیکار نداشتند و عاجزانه درخواست کمک میکردند حال از پشت بر زین به زین بر پشت تبدیل شده بودم.
    در آن ظلمت یارای کمک بودم که ستاره ای در آسمان درخشید و پرده دلش را درید و با نوری بسیار فرود آمد،ستاره زنی بود نورانی با دوبال و سیمایی آسمانی.
    دیو با زبانش شروع ب فحاشی کرد ولی فرشته با سپر ادب مقاومت کرد ولی ناگهان دیو حمله ور شد و جنگی سخت میان آن دو در گرفت.
    زمین از شدّت ترس به خود می لرزید و دریا درخود غوطه میخورد،کوه سرتعظیم فرود آورده بود و آسمان نظاره گر این پیکار بود.
    فرشته کوچک درمقابل دیو بزرگ جثه کم نمی آورد گویی که شجاعت او ده برابر حیدری تر بود.ساعتها گذشت و بالأخره چرخ فلک دیو را چرخانید و آن را از عرش پاسداری به فرش خاکساری انداخت.
    فرشته باجسم و جان زخمی به سمت من آمد و پهلوی من جای گرفت،من با ناله هایم درد او را بیشتر میکردم تحمل نکرد از درد و رنج من خنجری ساخت و بالهای خود را برید و از آنها جامی ساخت،به حال من می گریست و اشکهای الماس گونه خود را درون جام می ریخت.
    زبان دیو را برید و به سوزنی تبدیل کرد و تارموی ابریشمی خود را به آن وصله کرد.با خنجر سینه مرا شکافت و حاصل مهربانی خود را درون جسم من خالی کرد گویی که شفاعت ایزدی را به من عطا کرده اند و سلامتی خود را باز یافتم،سپس با سوزن جسم مرا دوخت و وصله به جان خود کرد و به راه افتادیم.
    آری فرشته دیگر آن جلال و شکوه سابق را نداشت اما هنوز اسمی به عظمت خدا به نام مادر داشت.

    نویسنده: علی شیخی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: ماه و سایه

    ستاره ای از مرز قلمرو بی رحم سایه ها می گذرد.
    از پشت پرده توری ابرها سرک می کشد برای دیدن خورشید.
    ورود غیرقانونی برای موجودات شب به دنیا روز.
    گرد طلایی خورشید که سراسر گیتی را مزین کرده،تحسین می کند.
    با نگاه کنجکاوانه اش پرکشیدن کبوتران بی بند از قید و شرط را دنبال می کند.
    بوی نداشته گرما را نفس می کشد و این اخرین دیداری بود که هرگز کسی نفهمید بار دیگر نخواهد بود.
    با بغضی سنگین خورشید را ترک می کند و در دل امید دیدار دوباره را زنده نگه می دارد.
    دور از چشم همه به سایه ها برمیگردد....

    شب که شد و لالی صدا آسمان گوش همه را کر کرد،ماه آرزویی می شود برای دل هایی هراسیده از بوی مسموم سایه ها.
    ستاره های رقصان پشت ماه را خالی نمی گذارند
    ستاره ی ما،ماهی را استعاره ای از خورشید می داند همراهی می کند.
    باد آواره تر از هر زمانی به هر سو سرک می کشد.
    زوزه بچه گرگ تنها،داستان تراژدیک شب را کامل می کند‌.
    ماه به سایه ای که شب نامیده می شود،زل می زند؛
    سرد،ترسناک و با بوی مرگ و از تنهایی رنگ باخته است.
    پرده های غلیظ مه نگهبان شب هستند و حقیقت تلخ تاریکی را می پوشانند.


    تضاد لکه ای سفید بر سیاهی بی پایان مَثَل ماه در شب است.
    تضادی منحصر به فرد که جمعی را می سازند،غیر قابل انکار.
    برای یک عاشق شب،فرصتی ست برای به هم بافتن خیالاتش به سوی سرزمین رویاها.
    برای شب بو های کوچه باغ پشتی نمایشی است برای برتری.
    به رخ کشیدن قدرت آلفای گله گرگینه هاو دلیلی است برای قدردان بودن از خورشید.
    برای یک شاعر شب،دیدن چشمانی ست که به یادشان دیوان ها شعر سروده است.

    ماه کورسوی امیدی در میان خرابه های تاریکی
    هر چند ناچیز،ابهت و هیبت شب را می شکاند.
    قاصدک ارزویی میشود و به جور باد برآورده.
    سایه همیشه دوام نمی آورد اما وقتی پرنیان روح ستاره ی ما را درید و به ژرفای تاریکی کشید،او در حسرت دیدار مام روشنایی و شمیم گرما ماند و قلب عاشقش از درخشیدن دست کشید و به خواب ابدی فرو رفت.
    دل کسی که ستاره را از آن خود می دانست،نا امید کرد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: زندگی

    کلاس شلوغ بود.امروز قرار بود وصیت استاد بزرگ در کلاس خوانده شود. مرد بزرگ قبل از مرگش برای دانشجو هایش نامه ای نوشته بود.مرد جوانی به نیابت از استاد مرحوم شروع به قرائت نامه کرد:
    «به نام آنکه جان می بخشد و جان می گیرد.زندگی جاده ای پر پیچ و خم است و مقصد آن سعادت و خوشبختی.جاده ی موفقیت سرراه نیست موانعی دارد؛ برای رد کردن این موانع سه اصل مهم زندگی را بدان:
    اول:به تعظیم انسانهای دورو اعتماد نکن.تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است که هرچه به هم نزدیکتر شود تیرش کشنده تر است.به هر کس اعتماد نکن اما خوبان را دوست بدار؛زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد و قلبها گرامی تر از آنند که بشکند فردا طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم ، پس به حرمت خاطرات فردا زیبا زندگی کن.
    دوم:تمام باورهایت را به پای معبودت بریز. خداوند تنها کسی را به لبه پرتگاه زندگی اش می برد که میداند قدرت پرواز دارد و بس.به او ایمان داشته باش تنها کافیست که به جایگاهت در جهان هستی بنگری آنگاه خدا را خواهی دید که به تو می نگرد.گاهی خداوند در هارا می بندد و پنجره ها را قفل می کند زیباست اگر فکر کنی شاید بیرون طوفانی سخت به راه است و او میخواهد از تو محافظت کند.
    سوم:حساب زندگی ات را داشته باش. مراقب زبانت باش،بعضی از زخم زبان ها تحت هیچ شرایطی قابل جبران نیستند. حساب نعمت یت را داشته باش نه مصیبت ها یت را،حساب داشته هایت را داشته باش نه باخته هایت را،حساب دوستانت را داشته باش نه دشمنان ات را،حساب سلامتی ات راداشته باش نه سکه هایت را.اگر روزی محبت کردی بی منت،لذت بردی بی گناه وبخشیدی بدون شرط،بدان آنروز واقعا زندگی کردی. زندگی قانون باور ها و لیاقت ها است، باید باور داشته باشی که لایق بهترین هایی.ودر آخر،فرزندم!آنگونه پاک و صادقانه زندگی کن که اگر روزی رازهایت فاش شد،بغض دنیا بشکند.»
    کلاس در خاموشی فرورفته بود.استاد بزرگ در واپسین لحظات زندگی اش بهای تمام زندگی خود را برای دانشجو هایش وصیت کرده بود.

    نویسنده: زیبا فلاح رضایی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: مرگ و زندگی

    تصویر ماه کامل بر پیکر اراسته ی اسمان شب تاریکی را سرکوب میکند و با تکبر خاصی در اسمان میدرخشد و دسته دسته ستاره همچون الماس های کوچک به دورش می رقصند باد سرکش به هر جایی سرک میکشد و پرده را عاری از هرگونه تظاهری می رقصاند .
    صدای گریه ای سکوت نیمه شب را میشکند نوایی که تازگی دارد؛نوایی که صدای لال شب را در حنجره ی اسمان حبس میکند؛تنها اشک هایی که تبسم را بروی لبان لرزان و خشکیده ی مادر ضعیف می آورد همان اشک هایی که طلایه دار لبخند است.
    چشمان به رنگ شبش را باز میکند و نور ماه در ان مردمک ها همچو ستاره ای گمشده در عمق اقیانوس تاریک میدرخشید با ان چشمان سیاه برای نخستین بار نظاره گر اسمان مهتابی شد
    در همان لحضه ستاره ای فرخنده با دنباله ی خود پیکر بی پایان اسمان را درید و پس از لحضه ای محو شد .
    چشم از اسمان برداشت و خیره ی رخ مادر شد عطر او را نفس کشید و حفظش کرد و به او خو گرفت انگار پرده ی حریری پاک روحش را به نفس های مادر دوخت.
    مادر لحضه ای خیره شد در او و با شعف و سرور بوسه ای بر پیشانی لطیفش کاشت.تکه ای از گلیم منفوری به دور نوزاد زیبا کشید و کنار خود خواباند.درد به روحش چنگ میزد و سعی در تسلیم شدنش داشت اما مادر تقلا میکرد که چند لحضه ی دیگر کنار فرزندش باشد و او را در اغوش گیرد .
    نگاهی به اطراف کرد به ان اتاقک نگریست که تنهایی همچون عکس های یادگاری قاب دیوار شده بودند؛صدای زوزه ی گرگی زخمی زینت ان هیاهوی لال شد؛گرگ اهنگ درد را میخواند و قطره قطره اشک از چشمان مادر سقوط میکرد.
    ارام ارام انگار میخواست نوای سفر دائمی را بخواند جگر گوشه ی زیبای خود را به خدا سپارد شمعدانی های لب پنجره را به باران و خود را به دست فراموشی.
    پلک های خسته را برهم گذاشت و قلبش از حرکت ایستاد.
    این چنین دفتر نانوشته ی سرنوشت کسی باز شد و کتاب کامل زندگی کس دیگری بسته و این تضاد در مرگ و زندگی تلخ ترین پارادوکس این گیتی بی رحم شد .

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: جنگ و صلح

    جنگ و صلح دو برادرند؛ از یک پدر و از یک مادر، با یک خون وبایک فرهنگ؛ اما به قدری دنیاهای متفاوتی دارند که راهشان از یکدیگر جداست.این دو برادر ، همواره در تقابل با یکدیگرند؛ یکی برای حقانیت تلاش می کند ودیگری برای نفرت ودورویی. وقتی صلح بیرق خود رابر فراز آسمان رها می کند، این مژده را به همه می دهد که موسم دوستی و شادی فرارسیده، موسم باهم بودن درکنار هم قدم برداشتن.کار صلح این است که از پله های گلدسته ی مسجد خیالم بالا رود و بر فراز گنبد این مسجد ، آرامش را علم کند ‌.
    اما هنگامی که نوبت به پرچمداری جنگ می رسد ، آشوب و واهمه رادر دل همه می نشاند.جایگاه پرچم جنگ کجاست؟ نمی دانم؛ شاید بر روی ویرانه های خانه ی پیرزنی، شاید هم برروی مدرسه ای آوار شده روی بچه های بی گناه، شاید هم برروی خرابه های یک بیمارستان؛ ولی هر کجا که باشد، بذردشمنی ونفاق را می کارد.جنگ همیشه خشمگین است؛ به همین خاطر اگر به او بگویی که بالای چشمت ، ابروست، بی درنگ قصد کشتنت را می کند. اما برعکس صلح، همیشه مهربان است و همین مهربانی اوست که همه را مجذوب او می کند و محبوب همه می شود .
    جنگ و صلح، این دو تافته ی جدا بافته، همواره در سفرندوهمیشه برای دوستدارانشان سوغاتی می آورند. سوغاتی هایی از جنس خودشان.مثلا ًجنگ برای دوستانش ، ترس و اضطراب و آشفتگی به یادگار می آورد. اما صلح کوله بارش را پر از صمیمیت و همدلی ونشاط می کند .هردو برادر به این معتقدند که درست نیست دست خالی پیش دوستانت باز گردی.اما ای کاش، جنگ چنین باوری نداشت. این باور او همواره بدی و بدی و بدی به همراه دارد و این یعنی...
    در آخر می گویم: امیدوارم همواره پرچم صلح پابرجا باشد و پرچم جنگ به زیر کشیده شود .امیدوارم روزی برسد که جنگ سرش به سنگ خورده وراه برادر درستکارش، صلح رادر پیش گیرد و درنهایت امیدوارم که همیشه در همسایگی صلح باشیم وصلح نیز مارا به عنوان دوست خود برگزیند.

    نوشته: سیده فاطمه موسوی 

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: صلح و جنگ

    صداهای بسیاری در اطراف ما در روزهای مختلف به گوش می‌رسند .صدای آواز پرندگان ،قهقهه کودکان ،لالایی مادران،سرود دسته جمعی قطرات باران و نجوای باد زیر گوش درختان بید و نارون و آواز زیر شقایق در دشت .یا شاید جیغ کودکان ،بمب‌ها ،تانک ها،تکبیر مبارزان و گلوله و گلوله و صدای زمخت جنگ در قلب یک شهر ...
    صلح کلمه‌ایست دوست داشتنی .دختری کوچک موهای عروسکش را نوازش می‌کند و برایش قصه می‌گوید ، پسری با شوق برای مادرش از گنجشکی در لانه صحبت می‌کند .پسر های بزرگتر با لباس بازیکنان مورد علاقه خود محکم توپ پلاستیکی دو لایه را شوت می‌کنند . آن طرف تر دختر ها کنار هم نشسته‌اند ؛یک نفر با صدای بلند کتاب شعر می‌خواند ،دیگری با مدادش چهره دوست عزیزش را می‌کشد ،یکی دیگر با سوزنی ظریف دامنی می‌دوزد و آن یکی خاک گلدان را زیر و رو می‌کند تا گل نفسی تازه بکشد. پروانه ها دور گل ها می‌چرخند ،رودهای پر آب ترنم شادی سر می‌دهند و سپیدار پیر با سرفه‌هایش سعی دارد آرامشان کند.بید مجنون گیسوان سبزش را تاب می‌دهد و لبخند می‌زند .مادری آن‌سوتر کوزه‌اش را از آب پر می‌کند و پدری با دست پر و قلبی سرشار از عشق به خانه برمیگردد و فضا پر می‌شود از قهقهه و زیبایی و خورشید با غرور به کنج آسمان تکیه می‌کند و نورش را زیباتر از همیشه به سمت زمین می‌فرستد .
    جنگ با چهره زشتش پدیدار می‌شود .صدایی نیست تا اینکه ،تا اینکه نارنجکی بر زمین فرود می‌آید .صدای جیغ بر فضا غلبه می‌کند. سپیدار پیر جان می‌دهد ،بید مجنون از غصه دق می‌کند ،قلب رودخانه می‌ایستد ،گل ها پژمرده می‌شوند و پروانه ها در وصال یارشان می‌میرند .در نهرها خون جاری می‌شود .کتاب های شعر پاره می‌شوند ، عروسک ها بی مادر ...و مادرها در غم از دست دادن عروسک هایشان ضجه می‌زنند .توپ پلاستیکی گوشه‌ای می‌افتد ،پسرکان حالا باید با لباس رزمندگان گلوله ها را شوت کنند .پدرها دست هایشان پر می‌شود از تفنگ و نارنجک و قلبشان سرشار از نفرت ...خورشید چشمانش را می‌بندد ،گوش هایش را می‌گیرد ،نمی‌خواهد نظاره‌گر جان دادن و جان گرفتن باشد .دامنش را جمع می‌کند و سیاهی شب همراه می‌شود با سیاهی جنگ ...
    تمام تاریخ عبارت است از جنگ دو سرباز که همدیگر را نمی‌شناسند و می‌جنگند برای دو نفر که همدیگر را می‌شناسند .همان سربازی که روزی به خانه که برمی‌گشت دستانی کوچک محکم دور گردنش حلقه می‌شد و با عشق صدایش می‌کرد بابا !و یا شاید آن سرباز همان پسرکی بود که بوسه‌اش درمان تمام درد های یک مادر یا شاید همدم غصه‌های یک زن و تمام امید او بود .
    و آن سرباز دیگر شاید کسی بود که آن کودک دوستداشتنی را به پرواز در آورد بی‌آنکه بداند با قلب پدرش چه می‌کند ؛یا پیرزنی فرتوت را کشت بی‌آنکه بفهمد چه گوهری به دست او جان داده است .یا زنی زیبا را که فرشته‌ای در راه به همراه داشت.یا جان پسرکی کوچک را گرفت که می‌خواست در آینده یک انسان باشد، یک انسان ... آن سرباز همه این افراد را کشت بی‌آنکه بداند یا دقیق‌تر بی آنکه بخواهد !او فقط یک سرباز بود و شاید حتی دشمنش را نمی‌شناخت و فقط میدانست که لباسش رنگ متفاوتی با لباس او دارد و لهجه‌اش و یا چهره‌اش اما هیچ وقت نتوانست بفهمد که او هم مانند خودش لبخند می‌زند و عشق می‌ورزد و او هم فقط یک سرباز است درست مثل خودش که جنگی احمقانه انسانیت را از آنها ربوده است .
    زندگی زیباست در صلح و زشت می‌شود با جنگ،با ریختن خون انسان ها و چقدر خوب است انسان ها باور کنند با جنگ نمی‌توان چیزهایی را که با صلح می‌توان پیدا کرد بدست آورد چیزهایی مانند عشق و انسانیت ...
    جنگ آن پیچک وحشی است ؛
    که بر قامت یک ملت ،
    تنگ می‌پیچد و
    می‌پیچد و
    می‌خشکاند ...

    نویسنده : نغمه رضائی‌پور لاسکی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: مهربانی

    حیف نیست که با وجودمهربانی خشم به کار رود؟!با وجود مهربانی اعصبانیت الگو شود؟! مهربانی،مهربانی می آورد،عشق می آورد،دوستی می آورد اما خشم چی؟ وقتی خشم درجمعی حضور داشته باشد،دیگر مهربانی وجود نداردومهربانی وارد آن جمع نمی شود؛اما خشم هیچ احترامی برای مهربانی قاعل نیست، گاه جایی که مهربانی هست و عشق است وارد می شود و فضای حاکم بر آن جمع را پراز کینه و نفرت می کند.
    مهربانی ،مهربان است؛با وجودش دنیا گلستان است،باوجودش کسی باکسی دشمنی ندارد،کسی از دیگری کینه ای بردل ندارد،از دیگری متنفر نیست اما خشم.....
    خشم فقط میخواهد انسان را از خودبی خود کند،میخواهد آرامش انسان را از اوبگیرد و کوله باری از حرص و اعصبانیت به او بدهد.
    برای یک کودک مهربانی یعنی مادرش برای او آبنبات چوبی بخرد و خشم را در این می بیند که مادرش اجازه ندهد برای بازی به کوچه برود؛اما چندین سال بعد که عاقل تر و بالغ تر می شود مهربانی را دراین می بیند که دست فقیری را بگیرد،انسانی را از منجلاب نجات دهد و کارنیک انجام دهد،خشم را دراین می بیند که افراد بدون توجه به انسان های نیازمند از کنار آن ها بی اهمیت می گذرند.
    مهربانی بی انتهاست و زمان مکان ندارد؛خشم هم بی انتهاست ولی مهربانی کجاو خشم کجا؟! مهربانی بذرمحبت در دل می کارد و خشم بذر بذر اهمیتی.
    مهربانی وخشم با ما حرف میزنند،مهربانی آرامش میدهد و خشم آن را میگیرد، مهربانی میخنداندوخشم میگریاند،مهربانی دلی راشاد میکند و خشم آن رامیگیرد،مهربانی بی سروصدا انجام می شود اما خشم پرازهیاهوست، مهربانی تفسیرصدای خداست خشم خدارابه سکوت وا میدارد، مهربانی بوسه صادقانه ای است که بر پیشانی مادر و دستان پینه بسته پدر میزنی، خشم صدای توست که وقتی برسرپدر و مادرت بلند میکنی،مهربانی تقدیم لبخند به خسته ای است که امید را می جوید،خشم همان است که امید را میگیرد.
    من وقتی فهمیدم مهربانی چیست که زحمات مادرم رادیدم، زحماتی که بدون توقع و چشم داشتی از کسی انجام می دهد. او همیشه به من میگفت مهربان باش اما هیچوقت نگفت این مهربانی چه حدی دارد. از او پرسیدم:«حد مهربانی کجاست؟» اوخندید و گفت:«دخترم، مهربانی حد ندارد،مهربانی یک اقیانوس است که نباید دنبال ساحل برایش بگردی باید فقط در آن شنا کنی».فهمیدم که برای مهربانی نمی شود حد گذاشت، مهربانی بی نهایت است.
    اما خشم مانند باتلاق است.هنگامی که خشمگین هستیم و دردشواری خود به دام می افتیم و هرچه بیشتر خشمگین شویم و دست وپا بزنیم بیشتر در این باتلاق فرو خواهیم رفت.
    با مهربانی لحظه ها ماندگار می شود،
    دل ها زنده و روزگاران بهار مهربان
    باشید تا روزگارتان بهاری باشد
    زندگی آنقدر ابدی نیست
    که هرروز بتوان مهربان
    بودن را به تاخیر
    انداخت.

    نویسنده: خاطْــره غفاری نژاد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    خوشه ها

    گرما [ نور ، درخشانی ، آتش و...]
    سرما [زمستان ، سوز ، فقر و...]

    موضوع: سوزِ گـرما

    در آتش بازی های سال پیش ، کودکی را دیدم که از سرما می لرزید و به نور درخشان فشفشه ها خیره مانده بود.
    اجـداد ما یا همان انسـان های نخـسـتین ، از هـمان زمانی که دیـنی نبود و زمین قـلمرو داینـاسور ها به شـمار میرفت، می دانستند که نور یعنی گـرما ؛ و وجود گرما نجات دهنده ی نـسل بشر اسـت. به همین عـلت بسیاری از آنها به پرسـتش خورشید روی آوردند. چـرا که در هنگام شب ، سرما آنان را در بر می گرفت و در روز ، گـرچه نمی توانستند به خورشید خـیره شوند، اما وجودش برای دلگرمی شان کافی بود.
    من می دیدم که وقـتی فشفـشه ها خاموش می شوند و سر کودک از آن هیاهو ها به سوی دیگری می چرخد ، از لرزش بدنش کاسته می شود. اما تا دوباره نگـاه حیرانش به سمت هیاهویی دیگر می چرخید ، سرما بدنش را فرا می گرفت.
    میدانید علـت این تغییر ناگهانی بدنش چه بود؟
    وقتی او نوری نمی دید گمان میکرد که سرما یک چیز طبیعیست ، و بقیهً مردم نـیز ، اگر چه لباسی گرم تر پوشیده اند ، اما آنها هم حس او را دارند. امـا به محض روشن شدن یک فشـفشه ، خنده را بر لب مردم می دید ، و می فهمید که کسی حس او را درک نمی کند؛ پس سـرما به جسم کوچکش چیره می شد و سـوزِ گـرما ، اندامش را می لرزاند.
    خدا کند سرما ، حـواسش به دل هایی که می لرزاند باشـد.

    نویسنده : علی ادریس پور - دهم انسانی - دبیرستان شاهد خاتم الانبیا

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۷۴ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    کلمه “مادر” فقط یک کلمه نیست، مادر که می گویی می توانی مزه عشق و مهربانی را روی زبانت احساس کنی، انگار خداوند دنیایی از دلسوزی و زیبایی و فداکاری را در یک کلمه خلاصه کرده و آن مادر است!

    مادر یگانه همراه پس از خداوند است که از قبل از تولد با من بوده و همه عمرش یک لحظه از مراقبت و دل نگرانی من دست نکشیده است. در شادی ها با خنده من خندیده و در غم ها و لحظات سخت با من گریه کرده و دلداری ام داده است.

    مانند یک دوست در تنهایی ها دستم را گرفته، مانند یک معلم هر آنچه می دانسته به من یاد داده، مانند یک مراقب اشتباهاتم را تذکر داده و برای این که به آرزوهایم برسم از آرزوهای خودش گذشته است.

    مادرم فرشته ای است که خداوند بال هایش را گرفته و او را به شکل انسان به زمین فرستاده تا من هیچ وقت احساس تنهایی نکنم. فرشته ای که هروقت اشک روی صورتم جاری شد آن ها را پاک کرد و وقتی بیمار شدم پروانه وار کنارم چرخید و از من پرستاری کرد.

    مادر عزیزم! اگرچه بهشت خدا زیر پای تو است اما من همه دنیایم را زیر پاهایت می گذارم و فرشی از محبت و قدردانی برایت پهن می کنم تا از روی آن عبور کنی و با دستانم تاج گلی با عطر وفا برایت می سازم و روی سرت می گذارم چون تو ملکه زندگی من هستی که هر چه دارم از وجود توست.

    زحماتی که تو برایم کشیده ای بی نهایت است و من هرگز نمی توانم تا پایان عمرم حتی گوشه ای از آن ها را برایت جبران کنم اما همیشه تلاشم را خواهم کرد که فرزند خوبی برایت باشم و با موفقیت هایم شادی در دلت و لبخند روی لب هایت بنشانم.

    دوستت دارم مادر عزیزتر از جانم!

    نویسنده: فاطمه نصاری

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    چه کلمه ی خوبی وچه معنای بلندی.
    اگرشمابخواهیداین کلمه راخلاصه کنیدبایدبدون درنگ همه ی خوبیهارامقابل ان بگویید:این است مادر
    راستی اگرمادرنبودومهرمادری وجودنداشت چه کسی بی مادرقدم دراین جهان هستی می گذاشت وبی مهرمادرپرورش می یافت تصورنبوداودریک خانواده امکان پذیرنیست تعدادافرادیک خانواده چندنفرکه باشندخانه بدون مادرخالی است وان روح وصفاکه ازوجوداوست درخانه بی معناست هیچکس به اندازهی مادرصبروتحمل نداردچه باهمهٔ بدیهاوبدرفتاری هامی سازد،خشمگین نمیشودبانفرت ماراازخوددورنمی کند،دردلش محبتی نسبت به مانهفته است که پایان نمی یابدمادرعاشق فرزندخویش است این علاقه وعشقش زودگذرنیست اوعشق اسمانی دارداوست که درتربیت وپرورش ماتلاش بسیارمی کند.
    ادیسون گفته است:تنهاچیزی که موجب موفقیت من گردیدتعلیمات وطرزتربیت مادرم بود.

    نویسنده: فاطمه امیری

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    کلمه مادردر زندگی بهترین نغمه وصدایی است که در کل جهان همه دیوانه وار عاشق او هستند وقتی انسان زندگی را بدون اودر نظر میگیرد مانند این است که هیچ پشتیبانی ندارد مادر همچون گوهری در صدف است زندگی بدون مادر با اینکه جریان دارد ولی انسان سردرگم است واژه ی مادر یعنی دوست خوب واقعا بهترین دوست انسان مادر انسان است دوستی است جانسوز و مهربان اگر غمی داشته باشیم با دلداری ها وصدای او وآغوش پرمحبتش به آرامش میرسیم وقتی در آغوش او نفس میکشیم بوی زیبایی به مشاممان میخورد مادر یعنی زندگی مادر کلا مرجع تمام آرامش هاست مثلا وقتی نماز میخواند با صدایش آرامش میگیریم وقتی لالایی میگوید یا اص یک جا بنشیند همین که هست ودر هوایی که ما نفس میکشیم نفس میکشد باید خداوند را روزی هزار بار به خاطر وجودش درزندگی وگرما بخشیدن به زندگیمان شکر کنیم خدارا شکر میکنیم به خاطر این نعمت بزرگی که در زندگی ما گذاشته همه ی نعمت های خداوند خوب است ولی مادر یک چیز دیگر است عشق ومحبتی که مادر مخلصانه به فرزندانش میکند هیچ کس نمیتواند ان را به ما تزریق کند وقتی راهمان را گم میکنیم ودر سردرگمی به سر ببریم با آرامش به حرف دلمان گوش داده ومانند یک راهنما مارا راهنمایی میکند دل مادر همچون آب صاف وزلال است وهیچ تیرگی در دلش پیدا نمیشود هرچقدر انسان بزرگتر میشود قدر مادرش را بیشتر میداند وبیشتر به وجود مادر نیازمند میشود تا هست قدرش را نمیدانیم که چه ثروتی است در زندگی ولی وقتی انسان مادرش را ازدست بدهد ناامید میشود کاملا از زندگی می افتد وقتی چیزی را میخواهیم یا میخواهیم کاری کنیم ولی مادرمان صلاح نداند نباید کفر کنیم که ای کاش مادر نداشتم وراحت هرکجا دوست داشتم میرفتم شاید آن کار مسای باشد با آبروی ما اگر آبروی انسان برود اگر بمیرد بهتراز آن است که با نیش و کنایه مردم زندگی کند شاید مادر به خاطر بزرگی اش ودل نشکستن فرزندش به روی فرزندش نیاورد ولی آخر که چه پس تا هست قدرش را بدانیم وحتی شده جانمان و را فدایش کنیم چون گنج است واگر از دست بدهیم به راحتی به دست نمی آید الجنته تحت الاقدام امهات .بهشت زیر پای مادران است.

    نویسنده: فاطمه نیازی

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    مادر کسی که نه ماه درد و رنج را برای سالم نگه داشتن تک تک ما برخود تحمل می کند و هنگام متولد شدنمان دردی می کشد که درکش برای ما حتی ذره ای امکان پذیر نیست،اما متولد شدن ما پایان کار نیست.
    افسوس هرروز مادر برای عاقبت بخیری فرزندش در دنیا و اخرت بهانه ای است برای سفید شدن موهای گرانبهایش.
    مادر کسی است که حتی هنگام مرگ عزیزانش یادش به فرزندانش هست که مبادا با چهره ی ناراحتش شور و شوق آنها را برهم ریزد.
    شاید همین فرزندان دلیل خوبی باشند که هنگامی که از مادر پرسیدند چرا بهشت زیر پاهای توست جواب داد:بهشت در دستان من بود ولی برای بلند کردن فرزندم آنرا به زیر پاهایم گذاشتم.
    درست است که می گویند مادر در زندگی مانند مداد است،کم کم تراش می خورد تاحضوری پر رنگتر داشته باشد در زنگی عزیزانش
    تمام پیامبران با فرشتگان در ارتباط بودند و چهره ی انها را میدیدند چیزی که برای ما حتی برای چند لحظه هم ممکن نیست جز دیدن یک فرشته،مادر.
    احتمالا تا کنون دستتان را در دست مادرتان گرفته اید و احساس شگفت انگیزی را درک کرده اید،درست مثل اینکه خون آرامش در تمام رگ های انسان شروع به دویدن می کند.
    اما متاسفانه آزار و اذیت های هرروز ما به مادر قطره قطره از عمر ارزشمند او را می کاهد و وقتی قدر اورا می دانیم که دیگر برای بوسیدن دست هایش و ارامش گرفتن از شانه هایش دیر شده است.

    موضوع انشا در مورد مادر

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    گرپادشاه عالمی اخرگدای مادری
    هنوزصدای دلسوزوگوش نوازش درگوشم می پیچد٬چه صدای ارامش بخشی است ازهمان کودکی صدایش چه زیباومهربان بود.هنوزم مهربان ودلنشین است بااین تفاوت ک بامرورزمان صدایش کمی لرزش پیداکرده است.مادریعنی ایثاروازخودگذشتگی چه شب هایی راکه برایم تاصبح بیدارماندی ولالایی خواندی ومن باگریه هایم خواب راازچشمانت گرفتم.مادریعنی امید٬عشق٬جاودانگی٬ای مادرعزیزم مادری ک همه جاهستی وبوی توارامش بخش دلم هست ای کسی که بهشت بی صبرانه منتظرومشتاق توست.مادرمهربانم چگونه تورابخوانم که پاسخگویی مهربانی هاوجان فشانی هایت برایم شودمادرعزیزبهشت زیرپای توست بدون شک هم خداوندنیزپاداشی مانندبهشت برایت فراهم کرده تاپاسخگویی خوبی هایت باشد.
    مادرعزیزم ای کسی که هرچه درحدوستایش توگویم تلافی جانسوزی هایت نمی شودمادرعزیزم اگرپادشاه عالم بودم صدای خنده ات راسرودملی اعلام می کردم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    سرم را نه ظلم خم میکند نه ترس و نه مرگ سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شودمادر عزیزم.مادرم ای کسی که از ناراحتی وآسایش خود بریده ای وآن را در جهت بزرگ کردن من داده ای!ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است،دوستت دارم.مادرم گوهری گرانبها،زیباو مقدس است.بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه چادرش،می خواهم ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادم آرام بگیرد.حال نوجوانم ودرس می خوانم اما وقتی پیر شوم،مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش ونسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.مادر موجود عجیبی است...می دانید چرا؟روزی پیش مادرم رفتم وگفتم:مامان یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟او گفت:چی دخترم؟؟گفتم:عروسکم را وقتی داشتم بازی میکردم خوردم زمین و شکستم.او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم زد.اماحدودا بعد از ۵دقیقه کنارم آمد مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.او به من گفت:دخترم می دانی چرا تورا زدم؟گفتم حتما به خاطر شکستن عروسک.او به من گفت:نه دخترم!!چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپدو دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشاء در مورد مادر، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا

    مادر یعنی دلسوز و بی قرار،مادر یعنی امید در سختی ها،مادر یعنی رایحه خوش گل ها ، مادر یعنی تمام وجود ما.

    ای که همه جا هستی و بوی تو ارامش بخش دلهاست . ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستان تواند ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق توست . بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را بکنم ،بگو چگونه شب هایی که در خواب ناز بود و تو بیدار ماندی را جبران کنم ،بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات .
    ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمیروم بدان پس از گذشت سالها ،سال مهرت در دلم جاری میماند .

    دوستت دارم.
    اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم ، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم ، محتاج دستانی که سرم را نوازش میکرد ، محتاج دستانی که پارچه خنک بر پیشانی ام نهاد . حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بدو راست را به من نشان داد.

    ای مادرم ، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمیشود .ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و نادیده گرفتم مرا ببخش .

    *قسم بر جامه پاکی که از عشقت به تن کردم/ که تا جان در بن دارم فراموشت نخواهم کرد*

    تقدیم به آنی که بهشت را در زیر گام هایش گسترانیدند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    پرسش ها:

    1-مادر چه نقشی در زندگی ما دارد ؟

    2-با مادر چگونه باید رفتار کرد ؟

    3-اگر مادر نبود چه اتفاقی در زندگی ما می افتاد ؟

    4-آیا می توانیم زحمات یک مادر را جبران کنیم؟  

    5-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟

    6-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟ 

    7-چگونه در آینده می توانیم یک مادر موفق باشیم؟  

    8-حقوق یک مادر چیست؟  

    پرسش انتخاب شده:

    1- مادر چه نقشی در زندگی ما دارد؟ 

    2-با مادر چگونه باید رفتار کرد؟ 

    3-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟

    4-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟ 

    متن تولیدی:

    همیشه مادرم برای من مثل یک دوست بود، یک دوست واقعی.. همیشه من بیشترین کسی که بهش اعتماد کرده ام مادرم است،  چون که بیشتر از هر کس دیگری بهم مهر و محبت می کند. 

    رفتار من با مادرم، مانند دو دوست واقعی است.  وقتی که من دچار مشکل می شوم اولین کسی که مشکلم را با آن درمیان می گذارم مادرم است،  چون که می دانم تنها کسی که می‌تواند مرا از مشکلات رها کند مادرم است. 

    همه می دانیم که بهشت زیر پای مادران است،  پس یعنی اینکه جایگاه یک مادر در نزد خداوند بالا است،  پس باید احترام آن را نگهداریم، و نیز قدر آن را هم بدانیم. 

    یک مادر ،همیشه دوست دارد که فرزندش در زندگی موفق باشد،پس نباید ما همچین فکری به ذهنمان برسد که مادرها بدی مارا می خواهند، نه اینطور نیست،همیشه یک مادر خوبی و مصلحت فرزندش را می خواهد و دوست دارد که همیشه فرزندش انسان موفقی در زندگی باشد.  

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادر یعنی دلسوز و بی قرار؛یعنی امید در سختی ها..مادر یعنی وجود ما
    مادرم پادشاهان هم گدای دستان تو اند و بهشت بی صبرانه منتظر توست
    دوستت دارم ،اشک گوشه چشمت را هنگام موفقیتم را دوست دارم...نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم..تا ابد محتاج دستان تو ام حتی دستانی که سیلی بر صورتم نهاده تا راه راست و بد را به من نشان دهد...
    مادرم بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم!!بگو چگونه دوایی باشم بر تمام دردهای زندگی ات
    ای مادرم ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در کل جهان است ...به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش...با تمام وجودم دوستت دارم

    (دوستت دارم مادرم)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادر واژه ای است به وسعت تمام هستی. مادر یعنی دردهای بی صدا،اشک های جاری بر گونه،یعنی بی خوابی ها،بیداری ها،بیتابی ها.یعنی آنکه جان میبخشد به طفلش با شهدی از جانش.
    آنگاه که روی زیبای تورا میبینم تمام شادی های دنیا برای یک لحظه در جسمم می گنجدوهرغم وغصه ای ازیادم محو میشود.خانه ای که مادر ندارد خانه نمیشود،مادراست که به خانه وخانواده گرمی میبخشد.
    ازیاد نمیبرم، دستی که مهربانی را به من آموخت وچشمی،که عشق رابرایم نمایان کرد. با دشمنانم دشمن وبا دوستانم دوست است آری اوست که اگر کسی ذره ای به من آسیب بزنت همچون شیری می غرد واو را میدرد.
    کسی چه میداند ، چه میگذرد بر دل مادر آن شب که بیماری وتب داری وآن روز که غم داری وغصه میخوری؟
    جز او نمیبینم پناهی برای دل بی پناهم ونمیشناسم کسی را که بیشتر از خودت نگران توست.
    تنها کسی میداند که اشتباه کرده ای وبازهم از تو دفاع خواهد کرد مادر است مادرم دوست داشتن تو دل نمی خواهد، جان میخواهدجان به جانم کنند دوستت دارم
    اگر گاهی از سر نادانی دلت راشکستم واشک چشمان مهربانت را جاری کردم، بازهم مثل همیشه تو ببخش که تو بعد از خدا تنها پناهمی.
    میدانم که اگر به بالاترین نقطه برسم بازهم آرامشم را از قعر چشمانت میگیرم.کاش همیشه باشی تا نبینم رنگ غم را.
    مادرم تا وقتی توپشتم هستی دیگر مهم نیست چه کسانی جلوی رویم هستند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد. هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی میگذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زنده گی تربیه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد.  شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری از آن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل  را به مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد بازهم ناچیز خواهد بود. و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است .  مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال(ج) باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد.  تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه پسر خودرا نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بیخوابی های مادر که برطفلش میکشد اصلاً جبران نمیشود. پیامبر اکرم (ص) می فرماید که اگر من مادر خودرا به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بیخوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش میکشد جبران ناپذیر است.  ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیه تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که:  بهشت زیر پای مادران است.

    پس بر ما لازم است تا همیشه به این گوهر زیبا ومقدس احترام داشته و عملی را انجام ندهیم که باعث رنجش ایشان گردد. پس ما چرا به پدر ومادر خود احترام نکنیم؟ ما چرا تابع امر مادر یا از سخن های مادر بی اطاعتی کنیم؟    پس جوانان وخواننده گان محترم امیدوام همیشه مصدر خدمت برای مادر وجامعه خود باشید وامیدوارم که نظر تان را در این مورد بیا نمایید پس جوانان عزیز تا بع امر مادر تان باشید تا بهشت نصیب تان شود.    ویک چیز دیگر را که یاد آور شوم   جوانان وعزیزان که به پدر ومادر خود احترام نمی کند ویا تابع امر مادر خود نمی باشد و یا از امر مادر بی اطاعتی میکند دلیلش چیست؟  امید وارم که دلیلش را بگوید که چرا بی اطاعتی میکند. مادر ای کسی که راحتی و آسایش خود را برای بزرگ کردن من فدا نمودی ای وجود مقدسی که شبها بی خوابی ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سرم را نه ظلم می تواند خم کند، نه ترس و نه مرگ” سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادر عزیزم.
    مادرم ای کسی که از راحتی و آسایش خود بریده ای و آن را در جهت بزرگ کردن من داده ای! ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است، دوستت دارم.
    مادر گوهری گرانبها، زیبا و مقدس است.
    بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه ی چادر مادرم، می خواهم باران ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای این که دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادرم آرام بگیرد.
    حال نوجوانم و درس می خوانم اما وقتی پیر شوم، مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش و نسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.
    مادر موجود عجیبی ست… می دانید چرا؟ روزی پیش مادرم رفتم و گفتم: مامان یه چیزی بگم منو دعوا نمیکنی؟ او گفت: چی پسرم؟؟ گفتم: دوچرخه ام را شکسته ام. او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم ضربه زد.
    اما به خدا قسم حدودا بعد از 5 دقیقه کنارم آمد و مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.
    او به من گفت: پسرم می دانی چرا تورا زدم؟ گفتم حتما به خاطر شکستن دوچرخه. او گفت: نه پسرم!! چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپد و دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
    من منظور مادرم را الان می فهمم.
    من وقتی که شب ها می خوابم مادرم دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا وقتی گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید و فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین نغمه ی نوازش را بشنوند.
    مادرم من چشم به راه لبخند پر غرور و درخشان تو هستم،
    لبخندی که هر گرهی را باز می کند. برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم! اما بعد از طوفان های کودکی، این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.
    نبودن تو، فقط نبودن تو نیست؛ نبودن خیلی چیزهاست: کلاه روی سرمان نمی ماند،
    پول در جیبمان دوام نمی آورد، نمک از نان و خنکی از آب می رود، ما بدون تو فقیر می شویم مادر.
    دست پر مهر مادر، تنها دستی ست که اگر از دنیا، کوتاهم باشد، از تمام دست ها بلند تر است.
    آدم ها وقتی کودک اند، می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند؛ اما پول ندارند…
    وقتی بزرگ می شوند، پول دارند ولی وقت هدیه خریدن ندارند…
    وقتی که پیر می شوند، پول دارند؛ وقت هم دارند؛ ولی دیگر مادر ندارند...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادریعنی چه؟مادرچگونه انسانی است؟آیا مادر ملکه مهربانی است؟ فداکاری مادر را چگونه می توان توصیف کرد؟
    می خواهم درمورد مادر این فرشته زمین چند کلمه بنویسم مادری که (نه)ماه مرا در دل خود پرورانده وحالا که به دنیا آورده وبه این سن رسانده می خواهم چند کلمه بنویسم اوست که موقع بیماری فرزند بالای سرش می نشیند که فرزند موقع صدا زدن کنارش باشد مادر چه کسی است که فرزند در کنار او آرامشی پیدا می کند واو را قهرمان می داند این مادر است که مانند شمع می سوزد ولی هیچ وقت از وظیفه مادری کنار نمیکشد اکنون ۱۵سال است که نمی دانم چگونه از این فرشته زمینی تشکر کنم مادری که جوانی اش را به پای جوانیم گذاشت
    «گر پادشاه عالمی آخر گدای مادری»
    دوستت دارم مادر

  • ۴۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زمستان

    موضوع انشا: زمستان

     

    موضوع: زمستان

    پس از اتمام فصل پاییز ؛ زمستان با کوله بار سرد خود از راه میرسد و زمین را در بر میگیرد.

    فصل زمستان با سفیدی و زیبایی آغاز میشود ؛ و شب یلدا ، خبر آمدن این فصل زیبا را میدهد ، عروس فصل ها با ماه دی آغاز و با ماه اسفند پایان میابد .

    روز ها و ماه ها در پی هم میگذرند تا این فصل زیبا از راه برسد ؛ در این فصل درختان لباس عریانی به تن میکنند، همه خیابان ها،کوچه ها و پشت بام ها پوشیده از برف میشوند ؛ و دیگر  از هیاهوی کودکان خبری نیست.

    زمستان عروسی از جنس سرما،آرامش و سکوت، کوله بار این فصل پر از برف و باران است.

    ابر ها هم از غم هایشان سیاه شده اند ؛ در این فصل با باران های خود با زمین و درختان درد و دل میکنند؛ همچنان در این فصل زندگی ادامه دارد.

    کم کم فصل زمستان خیال رفتن میکند؛ و کوله بار خود را جمع میکند ، و فصل بهار، فصل زیبا شدن و رنگارنگ شدن طبیعت فرا میرسد.

    نویسنده : ام‌البنین امیری خراسانی

    دبیر : سرکار خانم حاج محمدی

    دبیرستان هفده شهریور

    _________________________________

    موضوع انشا: زمستان

     

    ❄️زمستان!

    ساده‌پوش فصل‌ها
    زمستان، ساده‌پوش فصل‌ها، در این حوالی قدم می‌زند؛ نقش پای گذارش، بر خیابان‌های مغموم می‌ماند، و توجه رهگذران بی‌حواس را به خود جلب می‌کند.
    موج نفس‌های سردش، قطره اشک‌های ابران گریان را نوازش می کند و با آرامش جذاب و لبخند سپیدش، دانه‌های نرم و زیباروی برف را به انسان‌های چشم انتظار هدیه می‌کند.

    ۲.معتدل‌کننده احساس‌ها
    نسیم دل‌انگیزی که قلب‌ها را به سوی خویش، روانه می‌کند، شمیم نوگلان درخت‌های پر جنب و جوش، عقل را از سر انسان می‌رباید؛ احساسات نهفته‌ای در این حال و هوا، غنچه می‌کند و حس شادمانی را به درون رگ‌ها روانه می‌کند.
    بهار، همان معتدل کنندهٔ احساس‌ها، عواطف بی‌رنگ را تغییر می‌دهد؛ احسا‌های سرد و سوزان را تنظیم می‌کند. تابلوی زندگی را با نقش و نگار می آراید؛پنجرهٔ دید و افکار را می گشاید و نوید روزی نو را در دل‌ها می‌رقصاند.

    ۳‌ساز امید
    عشق، دکلمه‌ای پر احساس، که ساز امید می‌نوازد؛دوست‌داشتنی بی‌انتها که قلب آیینه‌ای را می‌درخشاند؛ ترسی دلربا که آزمونیست برای عشق؛معلمی که درس عاطفه را می‌آموزاند، و کلاس مهر و محبت را برگذار می کند.
    عشق آب‌نباتی است که شیرینی آن، عجیب به دل می‌چسبد؛ طبیعت عشق باعث شکفتن دل‌ها و جان‌ها، در قلمرو باشکوهش می‌شود.
    عشق، یادآورنده خاطرات خوش، روح هر کسی را جوان و شاداب می‌گرداند. زنده باد عشق! زنده باد زندگی!
    ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️

    نویسنده: هستی حقی
    دبیرستان یاس شهید باکری
    شهرستان دلفان

  • ۱ نظر
    • انشاء