نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۹۷ مطلب با موضوع «انشای دوره متوسطه» ثبت شده است

نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع چهار فصل عاشقی

نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

موضوع: چهار فصل عاشقی

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

در زمستان گرمم از گرمای تو
در بهاران شادم از آوای تو
فصل گرما گرمی اش از قلب من
در خزان برگمو میمیرم به پیش پای تو
کاش فصل پنجمی در راه بود
کاش نامش فصل وصل ماه بود
کاش برگ برگ درختان خزان زرد و سرخ نغمه خوان می سرودند این نوا با بخت تو.
نگاهی به برکه انداختم و آن روز برای اولین بار عاشقت شدم.چون شکوفه های بهاری به آشیانه دلم نشستی و در قلبم نغمه عاشقی سر دادی ،با دستانی گرم تر محبت مادر مرا در آغوش کشیدی و در آن هنگام تابستان وجودم آغاز شد.رفته رفته روشنی وجودت کوتاه میشود و تو چون ماه چهره در نقاب میکشی،بار دیگر به کنار برکه میروم و اینبار جز تو ماه رویی را دیدم که بر خانه پیشین من نشسته.اشک چشمانم چون برگ پاییزی از شاخه عشقمان جدا میشود.[enshay.blog.ir]
پاییز دل شکسته در خیابان زمستان قدم بر می دارد.به دانه های بلورین برف که رقص کنان عروس سفید پوش تو را ساقدوش می شوند می نگرم و نا گاه اشک روی چشمانم پرده می اندازد ،گرمای جودم در نبود تو در این سوز سرد زمستانی مانند آدم برفی آب می شود و اکنون من این نامه می نویسم ،اما تو دیگر نیستی که آن را بخوانی و من به تمام چهار فصل عاشقانه ام میخندم اما تو خوب میدانی که
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است/کارم از گریه گذشته ست بدان می خندم.

نویسنده: پریسا سادات سلامتی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع غروب چشمانت

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی

    موضوع: غروب چشمانت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    «سنگ ها هم حرف هایی می زنند،گوش کن!
    خاموش ها گویاترند!
    از در و دیوار می بارد سخن،تا کجا دریابد این را جان من؟
    در خموشی های من فریادهاست!
    آنکه دریابد چه می گویم کجاست؟» (فریدون مشیری)

    تنها منم که به هیاهوی سکوت چشمانت گوش و دل سپرده ام،آنها چه می دانند؟آنها چه می فهمند؟
    غروب های جمعه دلگیر نیست،نفس من در غروب چشمان تو بند می آید،آن دو گوی سرد خاموش بی صدا...
    نگاه گذرای آنها به غروب جادویی چشمان تو،توهینی آشکار به جان و دل من است،آنها چه می دانند؟باید همه مانند من در افتادگی چشمان خمار تو جان ببازند،غرق شوند،بمیرند...[enshay.blog.ir]
    آنها چه می دانند در غوغای سکوت چشمان تو چه میگذرد...
    سخنت را در چشمانت بریز،می خوانمش...می دانی؟زمان کسانی که سخن نگاه را می فهمند به سر رسیده است،اما...
    ما که از اینجا نیستیم،می فهممت...می فهمی ام...
    می دانی؟عشق ما عتیقه است،کم یاب،از دور می فهمم،از دور می فهمی...
    آنها چه می دانند؟من و تو که می دانیم...
    خسته ای...خسته ام...
    خستگی تو در چشمانت خوانده میشود...خستگی من در نوشته هایم...

    تو نگاه کن،من تا ابد خواهم نوشت...

    نویسنده: زهرا شاوردیان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم نثر ادبی با موضوع شهر ما

    نگارش دوازدهم نثر ادبی

    موضوع: شهر ما

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    رو تخته سیاه نوشت موضوع انشا «شهرما»، صدای فریاد بچه های کلاس بلند شد هرکدام با یک لحن اعتراض خودشان را نشان می دادند و اما من ...
    نمی دانم چرا صدایی از من بلند نشد هرچند با دیدن موضوع انشا ته دلم غم به حرکت درآمد ساعتی از زل زدنم به برگه ی سفید می گذرد هنوز جرات دست به قلم شدن رو ندارم نمیدانم با کدام دید شروع به نوشتن کنم از بدی هایش بگویم ک خوبی های شهر را در خودش گم کرده، یا از ته مانده ی زیبایی هایش!
    بسمه الله می گویم شروع می کنم هم از خوب می گویم هم از بد، هم از زیبایی می گویم هم از زشتی،

    شهرمن،
    کوچک است ولی دل آدم هایش به اندازه ی بزرگی تالاب معروف شهر است، چهره ی شهرمن کمی جلوه های زیبایش کم است ولی محصولات رنگارنگ دست فروش هایش جبران آن است، آفتاب سوزان و هوای شرجی که هر ادم از قوم دیگر را به مرز کلافگی می آورد، ولی تاثیری بر لبخند و اخلاق مهربان مردمان شهر من ندارد این است که زیبایش میکند.می دانید جالبی اش کجاست !؟ تمام سال دست به دعا می شوند که باران رحمت بر آن ها نازل شود و وقتی دعا مستجاب می شود شهر در آب فرو می رود دیگر نه خانه ای قدیمی سالم می ماند نه می شود از خیابانی بدون گیر کردن در گِل یا افتادن در چاله گذراند ،ولی اهالی شهر با خنده این مشکلات را هم از سر میگذرانند ودر اخر‌کار با گفتن خداروشکر سختی را تمام میکنند .تابه حال به این فکر کرده اید چرا شهرمان هتل ندارد خب اگر آدم های اینجا را بشناسی دیگر برایتان جای سوالی نمی ماند مگر میشود مهمان بیاید و دَرِخانه ای برای پذیرایی از او باز نشود چه فرد غریبه باشد چه آشنا از قدیم گفتن جنوبی ها مهمان نواز هستن اخ که چقدر این حرفشان درست بوده است.از اول متن انشا را خواندم نمیدانم چرا هرچقدر نگاه میکنم خبری از بدی و زشتی هایی که اول انشا گفتم نیست شایدم من زیادی دراین باره اغراق کرده ام .[enshay.blog.ir]
    من شهر را با تمام چاله و چوله هایش ،تمام صدا های گاه بی گاه شلیک گلوله اش،تمام خیابان هایی که قصد درست کردنش را داشتن ولی بدتر از قبل خرابش کرده اند و تمام بدی هایش دوستدارم. زیبایی های کوچک و بزرگش به قدری به دل مینشیند که دیگر جای برای بدی ها نمیگذارد.
    شهرمان را خودمان بسازیم با عشق.

    نویسنده: میسا خیاط زاده

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع خوشبختی

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی

    موضوع: خوشبختی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دوفنجان چای بودو من وتو در آن کلبه چوبی وسط جنگل کاج ویک دنیا امیدها ونقشه های سبز *عزیزم یادت هست برای مسافرتی کوتاه به شمال رفته بودیم؟دونفربودیم که رفتیم اما سه نفره برگشتیم .حس میکردم تمام دنیادردستان من است درکنارت خودرا خوشبخت ترین زن دنیا میدیدم .بی صبرانه منتظر چشم گشودنش به این دنیابودیم ...ساعتها،روزها،ماه ها گذشت تااینکه بالاخره وقتش رسید .تمام وسایل موردنیازرا درماشین میگذاشتی . ازپنجره داشتم به لبخندی که صورتت را غرق زیبایی کرده بود، نگاه میکردم'فردای آن روز مرا به اتاق عمل بردند ،دردداشتم اما !لبخندهایش،خوشحالی اش،لحظه شماری هایش درد را برایم دوست داشتنی میکرد.[enshay.blog.ir] بانفسی عمیق ازهوش رفتم وزمانی که چشمانم رابازکردم دقیقا بالای سرم ایستاده بود بافرشته کوچولویی دردستانش ؛حال عجیبی پیداکردم انگارتمام دنیا برای ماآنجاخلاصه شده بود ماه ها وسالها گذشت وماهمانگونه درکنارهم خوشبخت زندگی میکردیم تااینکه یک روزتصمیم گرفتیم بازهم باهم به سفرشمال برویم راهی شدیم...هفت روز درآنجا ماندیم. خیلی خوش گذشت خیلی، هشتمین روز که داشتیم برمیگشتیم متوجه شدم داره خواب میره. بلند دادزدم امیرررر دیگر نفهمیدم چی شد چشمانم راکه بازکردم خودم را دربیمارستان دیدم فوری ازتخت پایین آمدم به این طرف وآن طرف دویدم ولی خبری ازامیر من نبود. درهمین حین ناگهان تختی را ازکنارم ردکردند ؛بله این خود امیر بود. ازحلقه سردستش متوجه شدم دادزدم صبرکنین ،دستانم میلرزید . ملافه راازصورتش کنارزدم نه! نه! خدای من نه! امیر امیر پاشو هرچی داد میزدم انگاردیگر صدای مرا نمی شنید دستانش سرد بود شِنِلم را درآوردم وبرسر سینه اش انداختم .همانجابود که فهمیدم خوشبختی مختص من نیست ویک روزی به پایان میرسد.میدونی چیه امیر؟؟من وتو دونفره رفتیم شمال وسه نفره برگشتیم وزمانیکه سه نفره رفتیم دونفره برگشتیم وحالا من ماندم ویک دنیا بدبختی ویک دختر دوساله.

    نویسنده:سیده نسترن محمدیان

  • ۱ نظر
    • انشاء

    مثل نویسی ضرب المثل به زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

    نگارش یازدهم مثل نویسی

    ضرب المثل: به زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هنگامی که سهراب پاسخ منفی گرد آفرید را شنید با اندوه فراوان به سمت توران روان شد. در راه هدفون مشکی رنگش را بر گوش نهاد و با نوای غمگین راه می پیمود، فکر گرد آفرید لحظه‌ای او را رها نمی کرد. دلش در چنگال دخت ایرانی حبس شده و امیدی به نجاتش نداشت.
    گریه امانش نمی داد سهراب شیر اوژن همچون اسبی رام گشته بود، رفقایش که احوال او را مشاهده می کردند در پی راه چاره‌ای برای رهایی او رفتند، تا اینکه در ذهن نابغۀ گروه جرقه‌ای زده شد؛ به زبان خوش مار از سوراخش بیرون می آید چه برسد به گرد آفرید.
    سهراب را خبر دادند و او برای این راه چاره بس شادمان شد.چمدانش را بست و با اولین پرواز راهی ایران گشت. در حالی که شاخه‌ای رز آبی در دست داشت به طرف دژ رفت و با پرداخت زیر میزی های بسیار وارد قلعه شد.[enshay.blog.ir]
    سهراب دلش را به دریا زد تا جامی از عشق جاوید بنوشد سپس رو به گرد آفرید ندا سر داد و گفت:
    تو ای ماه رو دخت ایران زمین
    ز لیلی و شیرین همی برترین
    منم سهراب،همچو فرهادی ز توران زمین
    که روزی دلش را سپردست به گرد آفرید
    تو ای دخت زیبا ای محجبین
    دلت را همی ده به سلطان چین
    که گر دل سپاری به من این چنین
    سپارم به تو جان و دل همچنین
    نوای دل نشین سهراب در گوش جان گرد آفرید به آرامی نشست و او را به سمت مجنونش فرا خواند و این گونه بود که سهراب با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون آورد.
    خوش زبانی می تواند در مواقع مختلف در برابر مشکلات راه گشا باشد و انسان را از افتادن در گودال گرفتاری نجات دهد.

    نویسنده: ساجده پورعباسی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم گسترش زمان و مکان

    نگارش یازدهم درس دوم

    گسترش زمان و مکان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع: نگاه

    نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
    فغان که بخت من ازخواب درنمی آید
    دراین خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
    بلای زلف سیاهت به سر نمی آید "حافظ"

    تنها تر از هرماه و رنجورده تر از هر روز،عاشق تر از هرساعت و دلتنگ تر از هر ثانیه،در محبسی دنیا نام و میله هایی از جنس آدم ودلی زندان بان و منی زندانی ،با تنی مملو از تازیانه و پاهایی در قل و زنجیر،زندانی وار گام هایی در فرحزاد پاییز زده می زنم.
    پاییز در فرحزاد عمق تنهاییست،نیمکت های سالخورده ی خاک خورده،عاشقانی ملول و سکوتی ملال انگیز که حتی خش خش خزان برگ ها هم سکوت جنون آمیز فرحزاد را نمی شکنندو هزاران بار باران ،باران که به فرحزاد می زند آدم تنها تنهاتر می شود،وصف حال عاشق تنها هم زیر باران ،که در فهم نمی گنجد.باران برای من تمام توست...
    باران که می زند،دلم افسار عقلم را به دست می گیرد،به پاهایم فرمان فرحزاد می دهد وبه عقلم وعده ی پریزاد،به خودم که می آیم روبه روی همان کافه فرحزاد درست مثل همان شب ایستاده ام،و زیبا رو یی پریزاد ،در پیچ و تاب زلف هایش خودم را گم کردم آنقدر که شاید هیچ وقت نمی توانستم خودم را پیدا کنم،خنده هایش نجاتم داد،خنده هایش دل دنیایی را به لرزه در آورده،من که سهلم...
    نگاهش،چنان در آن اقیانوس چشمانش غرق شدم که هزار بار گم شدنم را در موهایش آرزو کردم،شاید هیچ وقت پیدا نمی شدم بهتر از این بود که غرق شوم،نه اینکه از غرق شدن بترسم،سال هاست که پای آن نگاه به تاراج رفته ام،به ساحل برگشت،خودم را می گویم،اما نمرده بودم،عاشق شده بودم،حق هم داشتما،مگر در مقابل پریزاد چیزی جز یک قلب داشتم که پیشکشش کنم.
    وتو،وتو چنان خانومانه وار به سمتم آمدی،بی کلام و سکوت چترت را دادی و رفتی.چهل سال گذشت،چهل سال دیگر هم که بگذرد،من هروقت کع باران بزند باز هم تمام فرحزاد را با چترت قدم می زنم شاید که روزی بیایی و چترت را بگیری و دلم را پس بدهی...

    بازهم آمدم،نبودی...
    وقت آن شد که دل رفته به ما باز آری... "مولانا"

    نویسنده: فاطمه خلیفه
    نمونه دولتی مرحوم شهیدی
    دبیر: سرکار خانم اعتمادی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    به نام آفریننده نیکی ها!
    مهربانی آغاز خوش زندگی آرام ...

    آن روز هایی که از خادمان امروزی خبری نبود..
    آن روزهایی که برج ها سربه فلک نکشیده بودند و حریم حرم در حصار ساختمان‌های مجلل نبود مادر بزرگی را می شناختم که از جوانی اش خادمی بی نام و نشان برای زائران بود ...
    چه زمستان ها و تابستان هایی که دغدغه سرما و گرمای میهمانان را داشت و همواره نگران زائران تازه رسیده وبی جاومکان بود..
    مخلصانه در خدمت آنان بود...
    با انواع شربت های خنک ..
    بیدمشک و لیمو تگرگی ..که ساخته دست خودش بود به استقبالشان می‌آمد... پناهشان میداد... تا کمی از خستگی راهشان بکاهد.
    آخر او همسایه امام بود ...
    در چند قدمی امام بود [enshay.blog.ir]
    با صدای دلنشین مناجات حرم بیدار می‌شد و با صدای هیجان انگیز نقاره خانه ، روزش را شروع می کرد..
    درِ خانه اش شبانه روز به روی میهمانان گشوده بود...
    از شمال تا جنوب...
    از شرق تا غرب ...
    حتی میناب تا بناب ...
    همه او را دوست داشتند ،،ایام محرم و صفر، منزلش حسینیه بود ..
    عاشقانِ امام رضا میزبانی گرمی را در خانه او سپری می‌کردند،، از هیچ گونه کمکی دریغ نمی کرد...
    در انتهای سفر،زمان وداع آنچنان شیفته محبت این مادر می شدند که آرزوی دیدار دوباره اش را داشتند..
    این خادم امام رضا بدون هیچ نام و نشانی، بدون هیچ لقب وعنوانی ، مخلصانه - عاشقانه آنان را تکریم می‌کرد،، به راستی که او،خادمی گمنام بود .هنوزبعدازسالها یادوخاطره او وخانه پرمهرش نقل محفل بسیاری هست.

    نویسنده: فاطمه رنجبر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس دوم موضوع زمستان

    نگارش دوازدهم درس دوم

    موضوع: زمستان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    موضوع:زمستان

    مدتها بود منتظر زمستان بودم که بیاید و رویای تازه ای را در آغوش زمین به تصویر بکشد تا اینکه آسمان با بارانش ترانه آمدن این عروس زیبا را می سراید و زمین را ازخوابهای کهنه پاییزی بیدار میکند زمین هم با خوش رویی به استقبال عروس زیبایش می رود تا ضیافت با شکوهش را به آغوش خود باز گرداند.

    در یک صبح زمستانی از خانه بیرون رفتم گوشه ای نشستم و زانوهایم را تنگ در آغوش گرفتم نگاهم را به آسمان دوختم خورشید، همزمان با فرا رسیدن زمستان نقشش را در آسمان گم کرده بود دیگر نمی آمد که گرمای محبتش را بر من بتاباند تا سرمای وجودم را گرما بخشد. اینک دل گرفته ام همدمی جز حال و هوای ابری زمستان نداشت آسمان بغضش گرفته بود وقتی حال و هوای ابری اش را درچهره اش می دیدم دلم هوای باران می کرد ناگهان آسمان فریادِ دلِ ابری ام را ازنگاهم خواند و لحظاتی بعدخشمِ خود را با رعد و برق های عظیمی در کرانه اش آشکار کرد ابرها سردرگم و هراسان از غرشِ آسمان به آغوش هم پناه می بردند و همچون آسمان حال و هوای گریستن داشتند خورشید که از این همه خشم وحشت کرده بود ترجیح داد پشت ابرها بماند و تماشاگرِ این غوغای آسمان و دل ترسانِ ابرها نباشد بالاخره دانه های ریز برف بر زمین فرود آمدند و آرام اشک می شدند یکی از آنها بر دستانم نشست و با آب شدنش انگار از درون فریاد میزد شاید هم از بی وفایی و خشمِ آسمان می گفت که اورا بی رحمانه راهیِ دیار ناخواسته اش کرده بود در آن صبحِ دل انگیز، آسمان بغضِ انسانها را اشک می کرد و بر روی خاکِ سرد و بی احساسِ زمین فرو میریخت گویی عاشقانه به حالِ مردمِ اندوهگینِ این دیار می گریست. آن برف و باران ها چه باشکوه، گذشته های به یادماندنی ام را با ترانه هایشان زنده می کردند و برایم از عاشقانه ترین لحظاتی می گفتند که مدتهاست تکرار نشده اند اما چیزی نمی گذشت که طوفانی سهمگین از راه می رسید و تمامِ آن گذشته هارا پس میزد و می برد. به اطرافم نگاه کردم برفها آب می شدند و چهره گریان آسمان را بر روی زمین آشکار می کردند درختان همراه آب شدنِ برف ها می گریستند و همانطور که شاخه های خود را بر آسمان بلند کرده بودند از خدا می خواستند که خورشید همچنان پشت ابرها بماند و این لباسِ عروسِ زیبا را از آنان نگیرد. در آن صبحِ زمستانی خوشحال بودم که زمستان پنجره هایش را به خانه دل من گشوده است اما زمستان هم مثل بقیه فصل ها در گذر بود و من چه بخواهم و نخواهم با بی وفایی دلش را به سرزمین دیگری سپرد شاید هم می رفت دلِ اندوهگینِ دیگری را آرام کند امیدوارم بهار بیاید و باسبز شدن و شکفتنش به ترانه های اندوهگینِ آسمان پایان دهد و زیباترین رویایش را بر روی زمین به حقیقت  تبدیل کند بلکه از این لحظاتِ دلتنگی عبور کنم.

    نوشته: زهراشاهسونی

    ________________________________

    نگارش دوازدهم درس دوم

    موضوع: زمستان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    زمستان به معنای خشک شدن به امید زنده شدن دوباره!همانند درختانی که در این فصل پایدار و استوار می مانند.زیرا می دانند روزی سردی و سختی به پایان خواهد رسید.زیباییشان را به دست خواهند آورد.ان ها در این فصل لباس سفید بر تن می کنند و در کنار هم برای سبز شدن مقاومت می کنند.!
    در این هنگام کوه های مغرور به خود اجازه می دهند تا به رنگ سفید دیده شوند و رنگ اصلی خود را فراموش می کنند!جوانه ها در زیر خاک پنهان می شوند زیرا آن ها توانایی مقاومت در برابر سرما را ندارند!امّا همه ی آن ها می دانند که روزی این برف ها ذوب خواهند شد و از بین خواهند رفت
    مواظب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با کوه ها و جوانه ها کرد با دلت نکند.😥انسان ها را اندازه ی دنیا دوست داشته باش نه به اندازه ی برف ها،زیرا آن ها هر چقدر هم زیاد باشند روزی آب خواهند شد...[enshay.blog.ir]

    نویسنده: کیانا فضلی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس دوم موضوع آسمان

    نگارش دهم درس دوم

    موضوع: آسمان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    ای کاش دل ها آسمان بود،به وسعت آن جا برای خوبی و مهربانی داشت و به اندازه آن پاک و صاف و بی گناه بود.
    آسمان دلی دارد که وسعتش همتایی ندارد،محبتش تمام جهان را در بر دارد.آسمان برای تمامی زمینیان حکم سقف دارد،بعضی وقت ها ابری های سیاه مثل یک سد جلوی جوشش چشمه نور آن را میگیرند و میخواهند دُر گرانبهای آسمان را بدزدند و گاهی پاره ابرهای سفید پنبه ای مینشینند بر دلش و آسمان محل نقاشی های زیبای آنهاست.[enshay.blog.ir]
    گاهی برای استراحت به دل آبی و زیبای خودش خاموشی می دهد تا که من یا تو چشم بر هم بگذاریم و شبی را در زیر این سقف بی کران در آرامش رویا ببینیم.دل تاریک و خاموش آسمان هم زیباست دلش خانه ماه و کودکان کوچک و بزرگش است هر کدام جلوه ای دارند در دل آسمان شب.ماه برای کودکانش قصه زمینیان را تعریف می کند و کودکان آن در دل خاموش آسمان چشمک زنان و آرام بازی میکنند،ستاره های کوچک مانند فانوس دل آسمان را تزئین کرده اند و در کنار قصه های ماه به زمینیان نگاه میکنند.آسمان چه تیره چه روشن سقفی است بر سر تمامی جهانیان و آرامش و شگفتی های شب و روزش در هر کجا زیبا و دیدنی است.

    نویسنده: مهلا مومنی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع میوه ممنوعه

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی

    موضوع: میوه ممنوعه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    می خوانمت..و بندبند وجودم تویی را میخواند که وجودم را از وجودت یافتم..شبها سر بربالین ماه میگذاری و در روشنی روز خورشید را ارزانی میداری..
    و میخوانمت..وقتی هوا را به ریه میکشی تمام وجودم هوای تورا درسر میگیرد..بازدم تو نشاط زندگی ام است درمیان لشکر موهای به رنگ شب خود، جهانم را جای داده ای..وچگونه میشود که جهانی به این وسعت در وجود کسی جای گیرد؟
    خیال خم ابروانت، پیچ و خم زندگی را برایم قابل تحمل تر میسازد..در آسمان شب چشمانت آرامشی را می یابم که اصل آرامش این زندگیست.
    ودستانت..اصل حیات است. دستانت امید به زندگی را دربرمیگیرد و میخوانمت..تویی را که زیباترین احساس زمان منی و من آرمانی هایم را با تویافتم..
    یخ بندانی وجودم را احاطه کرده است که با سوختن این جهان نیز نخواهد مرد..
    میشنوم تورا..تویی را که گوش نوازترین شعر خالق این هستی بی همتایی
    میشنوم تورا..تویی را که آرامش وجودت،وجود این من خسته را در آغوش میگیرد.
    و میخوانمت..صدای تو لالایی شبانگاهم است و لبخند به گرمی خورشیدت صبحم را آغاز میکند..
    گرمای دستانت خورشید را به چالش میکشد و مهربانی کلماتت تن و بدن این من پریشان را به لرزه در می آورد.
    ومیخوانمت.. تویی را که جهان را با تو شناختم..و من تورا نشناختم تویی را که جهانی تعریف توست را نشناختم..
    به راستی که هیچکس را نمیتوان شناخت..اما من تو نشناخته ام را به اندازه جهانی میشناسم...

    نویسنده: شیما صافی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم مثل نویسی ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرد

    مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد

    ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرده

    چند روزی است که دیگر حتی حوصله ی فکر کردن هم ندارم. فقط در گوشه ای آرام و خلوت می نشینم و در هر لحظه دیدار با تو را از درگاه خداوند دارم. دو سالی میگذشت که بهترین و صمیمی ترین رفیقم با من قهر کرده است،و به همراه خانواده عازم شهر دیگری شدند. یک روز که غرق در فکر بودم با خودم گفتم که نامه ای برایش بفرستم شاید فرجی شد و جواب داد !!!. سریع نامه را نوشتم به اتاق مادرم رفتم و جریان را برایش تعریف کردم. مادر نیز لحظه ای به من نگریست و گفت:خب نامه ات را بخوان. من هم شروع کردم به خواندن نامه. سلام، سلامی چو بوی خوش آشنایی که مرا بیگانه با خویش ساختی. رویا جان! آه که با رفتنت قلبم را شکستی. از زمانی که رفتی دائم این دو بیت را با خود زمزمه میکنم: هر کس به طریقی دل ما میشکند، بیگانه جدا دوست جدا میشکند، بیگانه اگر میشکند حرفی نیست، از دوست بپرسید چرا میشکند. ای کاش با جوابی مرا از این سردرگمی نجات دهی. رویا جان! گمان میکردم حال که تو نیستی بدون تو هم میتوان زندگی خوشی داشته باشم ولی وقتی نبودنت را با تمام وجود احساس کردم دیدم که تو بهترینی و زندگی بی تو حرام است. مادرم که غرق در گوش دادن بود، یکدفعه سر و کله ی خواهرم پیدا شد و گفت:جریان چیست؟ مادرم هم لبخند ملیحی زد و گفت: باز فیلش یاد هندوستان کرد، میخواهد بعد از گذشت دو سال نامه ای برای رویا بفرستد. خواهرم هم پوزخندی زد و با نیش و کنایه گفت: چه عجب! با شنیدن حرف خواهرم بغض کردم و با ناراحتی به اتاقم رفتم.

    نویسنده: کوثر زاهدی فر
    دبیر: خانم نصری
    هنرستان عفاف دشت عباس

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است .
    از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم.
    روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت" اگر مدیر عامل بودید، چه می کردید؟" همه ،تندو‌تند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره ‌و بیرون را تماشا می کردم!
    معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:" هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند" این را هم بگویم که من قوه ی تخیل بالایی دارم.
    درهمین حین ناگهان، یکی از همکلاسی هایم با آن صدای بلند و نکره اش گفت: باز فیلش یاد هندوستان کرده.😊
    راستش اولین باری‌ که این جمله را شنیدم، پنج ساله بودم و در یک مهمانی ،اسباب بازی مورد علاقه ام را دست یکی از بچه‌‌های فامیل دیدم،آرزو داشتم آن اسباب بازی مال من باشد دهانم را دو متر باز کردم و هِقی زدم زیرگریه، آب دماغم هم که بماند کم‌کم میخواست با آب دهانم یکی شود که خدا مادرم را خیردهد، با آن چادر زبرش چنان دماغم را پاک کردوکشید که گویا، میخواست نفت استخراج کند.
    دایی بزرگوارم دلیل گریه‌را پرسید وپدرم درجوابش گفت:چیزی نیست باز فیلش یاد هندوستان کرده وبه قول خودشان برای خفه خون شدنم درقندان را روی زمین برایم چرخاندندو من از خوش حالی با چرخش همان هم ذوق مرگ شدم.
    از آن موقع به بعد با تفکرات کودکانه ام فیلی هندی در ذهنم تصور میکردم که خالی‌قرمز روی پیشانی‌ اش دارد ودرخانه ما گیر افتاده.
    تا اینکه بزرگتر شدم ونصف فامیل برای یک مهمانی به خانه مان آمده بودند و بطور اتفاقی چایی روی دست یکی از بچه های فامیل ریخت وبا ‌ناز و نوازش پدر و مادرش ساکت شد وهمین بهانه ای شد برایم تاخاطره ی افتادنم دردیگ هلیم را تعریف کنم :
    آن روز کل بدنم سوخت وبا همان وضع اسفناکی که گریه می کردم پدر بزرگوارم ،یک بار دیگر محبت بی‌مانندش را به من ثابت کرد و گفت: ساکت بچه !مگر چه شده ؟!پس آتش جهنم را چطور میخواهی تحمل کنی؟!‌دو روز هم از مادرم کتک میخوردم و بد وبیراه می شنیدم ،چون همسایه ها به اوگفته بودند:" هلیم مزه پسرت را میدهد".
    این را که تعریف کردم کل فامیل زدند زیرخنده😂 و جو خانه عوض شد وچون پیش بینی جمله پدرم را کرده بودم تا خواست دهان باز کند پیش‌دستی کردم وگفتم: میدانم پدر !باز فیلم یاد هندوستان کرد.
    این بود یکی دیگر ازخاطرات فیل هندوستانی من که امروز این فیل هندوستانی شده بود موضوع انشایم‌. و‌بهانه‌ای شد برای یادآوری خاطرات گذشته ام ونشستن لبخند کوچکی برروی لب های من وشما که گویا امروز هم فیلم یاد هندوستان کرده بود.

    نویسنده :معصومه‌گوهری.
    دوازدهم‌انسانی، قوچان
    دبیر خانم تحقیقی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    می دانی ” فیلش یادهندوستان کرده ” یعنی چه ؟ یعنی این که دریک روز اردیبهشتی دلت بخواهدبه روزگارنوجوانی و جوانیت برگردی و آن روزگار رفته را با همه ی خوبی هاوبدی هاو سختی ها و راحتی هایش مرورکنی وبه یاد آن روزگاربی خیالی پای پیاده از وسط کشتزارهای گندم و یونجه زارها در یک عصرگاه بهاری قدم زنان به سوی افق پیش بروی ودنیای خفته دربستر روزگاررابه تماشابنشینی .

    فیلش یاد هندوستان کرده یعنی که دلت بخواهدیک موسیقی دلخواه را توی ماشینت ودرمیان کشتزارهای پهناورگوش کنی درحالی که به هرچه سختی وناکامی وناملایمی وناهمواری درجهان هست دهن کجی کنی وبه هرچیزکه می بینی بخندی . بخندی به این که بهارشتابان درگذراست . به این که تاچشم برهم زدی نوروزآمدونزدیک به دوماه از بهار هم گذشت و تو هنوز دهانت ازتعجب بازمانده که چندین سال ازعمرت گذشته و تو هیچ چیزازدنیا نفهمیده ای .

    ” فیلش یاد هندوستان کرده ” یعنی خیلی چیزها. یعنی این که دلت بخواهد دلت رابه زیبایی ها پیوند بدهی . با آب و باد و خاک و ابر و آسمان ِ آبی همراه شوی وهم پای باوزش باد درموج خیزسنبله های یک مزرعه ی گندم درحالی که دست برسر خوشه های آن می کشی غرق شوی وبه همه چیزبخندی . به این که قسط وامت عقب افتاده و توازفرط نادانی وناچاری درفکرجورکردن وامی دیگرهستی . به این که خانه ی کوچکت دیگرپاسخگوی نیازهای تو نیست. بخندی به این که گرانی های دوبله وسوبله، دیگرکمرت راشکسته وراه چاره را برتو بسته .

    فیلت یاد هندوستان کرده یعنی این که دلت بخواهدآن قدرسطح نیازها و انتظاراتت را پایین بیاوری که به هیچ چیزدلبسته نشوی ودلت هیچ چیزنخواهد . تنها دوست داشته باشی در طبیعت پرسه بزنی ودر اعماق ِ سکوت ِ دمدمه های غروب ِ یک روز بهاری درخاموشی جهان فروبروی وغواصی کنی و اندکی برای خودت باشی. فارغ ازهمه جا . فارغ ازقیل و قال بودن ونبودن ها و داشتن و نداشتن ها . فارغ ازاین که آمدن و ماندن و رفتنت درکاروانسرای دنیاهمانند سه نفس یا سه مکث کوتاه تورا درخوداحاطه می کند وسپس می بلعد وهضم می کند وبه حال خود رهایت می سازد .

    امروزکه فیلــَـم هوای هندوستان کرده بود درمیانه ی راه و در کنار یک مزرعه ،همان جایی که تک درخت توتی سر بر دوش آسمان نهاده وترانه ی مستی را درگوش ِ او به نجوا می خواند ،آن حیوان زبان بسته رابه حال خود رها کردم تا دمی درمیان علفزارها برای خود ،خوش بچرد وآب و علفی بخورد و من هم صحنه های دنیا را در این گلستان بهاری به تماشا بنشینم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در کوچه های گذر گم می شدم و گام هایم آرام آرام قصه ی عبور مرا در گوش شب زمزمه می کرد .

    صدایی نبود جز صدای جیر جیرکی که ترانه خوان شب بود و بیدار همیشگی روزگار.
    ماه گاه از پشت ابر با یک لبخند همگام راهم می شد و من بار دگر فیلم یاد هندوستان کرده بود .
    هندوستان من آن روزگار خوش کودکی ام بود .لحظه ای که سوار بر تاب دست ساز پدرم ،فارغ از غوغای جهان می شدم و همگام با وزش باد تاب می خوردم.[enshay.blog.ir]
    آن روزهایی که دست در دست دوستم لبخند زنان می چرخیدیم و با هم زمزمه
    می کردیم "آسیاب بچرخ میچرخم
    تند تر بچرخ میچرخم."
    سپس نقش بر زمین می شدیم ، دنیا تسلیم می شد و می چرخید .
    کودک بودیم و بی قدرت امّا دنیای به این پهناوری را می چرخاندیم.
    دلم میخواست پای پیاده از وسط کشتزارهای برنج عبور کنم آن گاه که
    باد دست نوازش بر مو های من می کشید و مهر و عطوفت را در گوشم نجوا می کرد در پوست خود نمی گنجیدم .
    دلم دستان چروکیده و فرتوت پدر بزرگم را می خواست .دلم مشق های طولانی می خواست . دلم مزه ی نان و پنیر و سبزی را می خواست که زنگ تفریح نوش جان می کردم.
    فیلم یاد هندوستان کرده بود ،یاد لالایی های مادرم ، یاد قصه ی شنگول و منگول
    وقتی که ستاره های آسمان را می شمردم و هنوز به صد نرسیده می
    خوابیدم .همان روزهایی که بهترین مونسم اسباب بازی هایم بودند.
    همه ی آن ها را با گفتن یادش بخیر کنار گذاشتم و با خلوت کنار آمدم
    و همچنان در حسرت بازگشت روزهای شیرین گذشته...

    نویسنده: آذر تقی زاده

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۷ نظر
    • انشاء