نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: زمستان

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

موضوع:زمستان

مدتها بود منتظر زمستان بودم که بیاید و رویای تازه ای را در آغوش زمین به تصویر بکشد تا اینکه آسمان با بارانش ترانه آمدن این عروس زیبا را می سراید و زمین را ازخوابهای کهنه پاییزی بیدار میکند زمین هم با خوش رویی به استقبال عروس زیبایش می رود تا ضیافت با شکوهش را به آغوش خود باز گرداند.

در یک صبح زمستانی از خانه بیرون رفتم گوشه ای نشستم و زانوهایم را تنگ در آغوش گرفتم نگاهم را به آسمان دوختم خورشید، همزمان با فرا رسیدن زمستان نقشش را در آسمان گم کرده بود دیگر نمی آمد که گرمای محبتش را بر من بتاباند تا سرمای وجودم را گرما بخشد. اینک دل گرفته ام همدمی جز حال و هوای ابری زمستان نداشت آسمان بغضش گرفته بود وقتی حال و هوای ابری اش را درچهره اش می دیدم دلم هوای باران می کرد ناگهان آسمان فریادِ دلِ ابری ام را ازنگاهم خواند و لحظاتی بعدخشمِ خود را با رعد و برق های عظیمی در کرانه اش آشکار کرد ابرها سردرگم و هراسان از غرشِ آسمان به آغوش هم پناه می بردند و همچون آسمان حال و هوای گریستن داشتند خورشید که از این همه خشم وحشت کرده بود ترجیح داد پشت ابرها بماند و تماشاگرِ این غوغای آسمان و دل ترسانِ ابرها نباشد بالاخره دانه های ریز برف بر زمین فرود آمدند و آرام اشک می شدند یکی از آنها بر دستانم نشست و با آب شدنش انگار از درون فریاد میزد شاید هم از بی وفایی و خشمِ آسمان می گفت که اورا بی رحمانه راهیِ دیار ناخواسته اش کرده بود در آن صبحِ دل انگیز، آسمان بغضِ انسانها را اشک می کرد و بر روی خاکِ سرد و بی احساسِ زمین فرو میریخت گویی عاشقانه به حالِ مردمِ اندوهگینِ این دیار می گریست. آن برف و باران ها چه باشکوه، گذشته های به یادماندنی ام را با ترانه هایشان زنده می کردند و برایم از عاشقانه ترین لحظاتی می گفتند که مدتهاست تکرار نشده اند اما چیزی نمی گذشت که طوفانی سهمگین از راه می رسید و تمامِ آن گذشته هارا پس میزد و می برد. به اطرافم نگاه کردم برفها آب می شدند و چهره گریان آسمان را بر روی زمین آشکار می کردند درختان همراه آب شدنِ برف ها می گریستند و همانطور که شاخه های خود را بر آسمان بلند کرده بودند از خدا می خواستند که خورشید همچنان پشت ابرها بماند و این لباسِ عروسِ زیبا را از آنان نگیرد. در آن صبحِ زمستانی خوشحال بودم که زمستان پنجره هایش را به خانه دل من گشوده است اما زمستان هم مثل بقیه فصل ها در گذر بود و من چه بخواهم و نخواهم با بی وفایی دلش را به سرزمین دیگری سپرد شاید هم می رفت دلِ اندوهگینِ دیگری را آرام کند امیدوارم بهار بیاید و باسبز شدن و شکفتنش به ترانه های اندوهگینِ آسمان پایان دهد و زیباترین رویایش را بر روی زمین به حقیقت  تبدیل کند بلکه از این لحظاتِ دلتنگی عبور کنم.

نوشته: زهراشاهسونی

________________________________

نگارش دوازدهم درس دوم

موضوع: زمستان

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

زمستان به معنای خشک شدن به امید زنده شدن دوباره!همانند درختانی که در این فصل پایدار و استوار می مانند.زیرا می دانند روزی سردی و سختی به پایان خواهد رسید.زیباییشان را به دست خواهند آورد.ان ها در این فصل لباس سفید بر تن می کنند و در کنار هم برای سبز شدن مقاومت می کنند.!
در این هنگام کوه های مغرور به خود اجازه می دهند تا به رنگ سفید دیده شوند و رنگ اصلی خود را فراموش می کنند!جوانه ها در زیر خاک پنهان می شوند زیرا آن ها توانایی مقاومت در برابر سرما را ندارند!امّا همه ی آن ها می دانند که روزی این برف ها ذوب خواهند شد و از بین خواهند رفت
مواظب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با کوه ها و جوانه ها کرد با دلت نکند.😥انسان ها را اندازه ی دنیا دوست داشته باش نه به اندازه ی برف ها،زیرا آن ها هر چقدر هم زیاد باشند روزی آب خواهند شد...[enshay.blog.ir]

نویسنده: کیانا فضلی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir