نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی
موضوع: چهار فصل عاشقی
در زمستان گرمم از گرمای تو
در بهاران شادم از آوای تو
فصل گرما گرمی اش از قلب من
در خزان برگمو میمیرم به پیش پای تو
کاش فصل پنجمی در راه بود
کاش نامش فصل وصل ماه بود
کاش برگ برگ درختان خزان زرد و سرخ نغمه خوان می سرودند این نوا با بخت تو.
نگاهی به برکه انداختم و آن روز برای اولین بار عاشقت شدم.چون شکوفه های بهاری به آشیانه دلم نشستی و در قلبم نغمه عاشقی سر دادی ،با دستانی گرم تر محبت مادر مرا در آغوش کشیدی و در آن هنگام تابستان وجودم آغاز شد.رفته رفته روشنی وجودت کوتاه میشود و تو چون ماه چهره در نقاب میکشی،بار دیگر به کنار برکه میروم و اینبار جز تو ماه رویی را دیدم که بر خانه پیشین من نشسته.اشک چشمانم چون برگ پاییزی از شاخه عشقمان جدا میشود.[enshay.blog.ir]
پاییز دل شکسته در خیابان زمستان قدم بر می دارد.به دانه های بلورین برف که رقص کنان عروس سفید پوش تو را ساقدوش می شوند می نگرم و نا گاه اشک روی چشمانم پرده می اندازد ،گرمای جودم در نبود تو در این سوز سرد زمستانی مانند آدم برفی آب می شود و اکنون من این نامه می نویسم ،اما تو دیگر نیستی که آن را بخوانی و من به تمام چهار فصل عاشقانه ام میخندم اما تو خوب میدانی که
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است/کارم از گریه گذشته ست بدان می خندم.
نویسنده: پریسا سادات سلامتی