مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد
چند روزی است که دیگر حتی حوصله ی فکر کردن هم ندارم. فقط در گوشه ای آرام و خلوت می نشینم و در هر لحظه دیدار با تو را از درگاه خداوند دارم. دو سالی میگذشت که بهترین و صمیمی ترین رفیقم با من قهر کرده است،و به همراه خانواده عازم شهر دیگری شدند. یک روز که غرق در فکر بودم با خودم گفتم که نامه ای برایش بفرستم شاید فرجی شد و جواب داد !!!. سریع نامه را نوشتم به اتاق مادرم رفتم و جریان را برایش تعریف کردم. مادر نیز لحظه ای به من نگریست و گفت:خب نامه ات را بخوان. من هم شروع کردم به خواندن نامه. سلام، سلامی چو بوی خوش آشنایی که مرا بیگانه با خویش ساختی. رویا جان! آه که با رفتنت قلبم را شکستی. از زمانی که رفتی دائم این دو بیت را با خود زمزمه میکنم: هر کس به طریقی دل ما میشکند، بیگانه جدا دوست جدا میشکند، بیگانه اگر میشکند حرفی نیست، از دوست بپرسید چرا میشکند. ای کاش با جوابی مرا از این سردرگمی نجات دهی. رویا جان! گمان میکردم حال که تو نیستی بدون تو هم میتوان زندگی خوشی داشته باشم ولی وقتی نبودنت را با تمام وجود احساس کردم دیدم که تو بهترینی و زندگی بی تو حرام است. مادرم که غرق در گوش دادن بود، یکدفعه سر و کله ی خواهرم پیدا شد و گفت:جریان چیست؟ مادرم هم لبخند ملیحی زد و گفت: باز فیلش یاد هندوستان کرد، میخواهد بعد از گذشت دو سال نامه ای برای رویا بفرستد. خواهرم هم پوزخندی زد و با نیش و کنایه گفت: چه عجب! با شنیدن حرف خواهرم بغض کردم و با ناراحتی به اتاقم رفتم.
نویسنده: کوثر زاهدی فر
دبیر: خانم نصری
هنرستان عفاف دشت عباس
مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد
باز فیلش یاد هندوستان کرد ،این جمله شاید کوتاه باشد اما نصف زندگی بنده، با این جمله ی کوتاه گذشته است .
از کودکی یکی از آرزوهایم این بود که مدیر عامل شرکت بشوم.
روزی معلم انشا این موضوع را روی تخته نوشت" اگر مدیر عامل بودید، چه می کردید؟" همه ،تندوتند با هیجان شروع به نوشتن کردند جز من که نشستم دم پنجره و بیرون را تماشا می کردم!
معلم دلیل ننوشتنم را پرسید :درجواب گفتم:" هیچی منتظرم تا منشی ام بیاید و برایم تایپ کند" این را هم بگویم که من قوه ی تخیل بالایی دارم.
درهمین حین ناگهان، یکی از همکلاسی هایم با آن صدای بلند و نکره اش گفت: باز فیلش یاد هندوستان کرده.😊
راستش اولین باری که این جمله را شنیدم، پنج ساله بودم و در یک مهمانی ،اسباب بازی مورد علاقه ام را دست یکی از بچههای فامیل دیدم،آرزو داشتم آن اسباب بازی مال من باشد دهانم را دو متر باز کردم و هِقی زدم زیرگریه، آب دماغم هم که بماند کمکم میخواست با آب دهانم یکی شود که خدا مادرم را خیردهد، با آن چادر زبرش چنان دماغم را پاک کردوکشید که گویا، میخواست نفت استخراج کند.
دایی بزرگوارم دلیل گریهرا پرسید وپدرم درجوابش گفت:چیزی نیست باز فیلش یاد هندوستان کرده وبه قول خودشان برای خفه خون شدنم درقندان را روی زمین برایم چرخاندندو من از خوش حالی با چرخش همان هم ذوق مرگ شدم.
از آن موقع به بعد با تفکرات کودکانه ام فیلی هندی در ذهنم تصور میکردم که خالیقرمز روی پیشانی اش دارد ودرخانه ما گیر افتاده.
تا اینکه بزرگتر شدم ونصف فامیل برای یک مهمانی به خانه مان آمده بودند و بطور اتفاقی چایی روی دست یکی از بچه های فامیل ریخت وبا ناز و نوازش پدر و مادرش ساکت شد وهمین بهانه ای شد برایم تاخاطره ی افتادنم دردیگ هلیم را تعریف کنم :
آن روز کل بدنم سوخت وبا همان وضع اسفناکی که گریه می کردم پدر بزرگوارم ،یک بار دیگر محبت بیمانندش را به من ثابت کرد و گفت: ساکت بچه !مگر چه شده ؟!پس آتش جهنم را چطور میخواهی تحمل کنی؟!دو روز هم از مادرم کتک میخوردم و بد وبیراه می شنیدم ،چون همسایه ها به اوگفته بودند:" هلیم مزه پسرت را میدهد".
این را که تعریف کردم کل فامیل زدند زیرخنده😂 و جو خانه عوض شد وچون پیش بینی جمله پدرم را کرده بودم تا خواست دهان باز کند پیشدستی کردم وگفتم: میدانم پدر !باز فیلم یاد هندوستان کرد.
این بود یکی دیگر ازخاطرات فیل هندوستانی من که امروز این فیل هندوستانی شده بود موضوع انشایم. وبهانهای شد برای یادآوری خاطرات گذشته ام ونشستن لبخند کوچکی برروی لب های من وشما که گویا امروز هم فیلم یاد هندوستان کرده بود.
نویسنده :معصومهگوهری.
دوازدهمانسانی، قوچان
دبیر خانم تحقیقی
مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد
می دانی ” فیلش یادهندوستان کرده ” یعنی چه ؟ یعنی این که دریک روز اردیبهشتی دلت بخواهدبه روزگارنوجوانی و جوانیت برگردی و آن روزگار رفته را با همه ی خوبی هاوبدی هاو سختی ها و راحتی هایش مرورکنی وبه یاد آن روزگاربی خیالی پای پیاده از وسط کشتزارهای گندم و یونجه زارها در یک عصرگاه بهاری قدم زنان به سوی افق پیش بروی ودنیای خفته دربستر روزگاررابه تماشابنشینی .
فیلش یاد هندوستان کرده یعنی که دلت بخواهدیک موسیقی دلخواه را توی ماشینت ودرمیان کشتزارهای پهناورگوش کنی درحالی که به هرچه سختی وناکامی وناملایمی وناهمواری درجهان هست دهن کجی کنی وبه هرچیزکه می بینی بخندی . بخندی به این که بهارشتابان درگذراست . به این که تاچشم برهم زدی نوروزآمدونزدیک به دوماه از بهار هم گذشت و تو هنوز دهانت ازتعجب بازمانده که چندین سال ازعمرت گذشته و تو هیچ چیزازدنیا نفهمیده ای .
” فیلش یاد هندوستان کرده ” یعنی خیلی چیزها. یعنی این که دلت بخواهد دلت رابه زیبایی ها پیوند بدهی . با آب و باد و خاک و ابر و آسمان ِ آبی همراه شوی وهم پای باوزش باد درموج خیزسنبله های یک مزرعه ی گندم درحالی که دست برسر خوشه های آن می کشی غرق شوی وبه همه چیزبخندی . به این که قسط وامت عقب افتاده و توازفرط نادانی وناچاری درفکرجورکردن وامی دیگرهستی . به این که خانه ی کوچکت دیگرپاسخگوی نیازهای تو نیست. بخندی به این که گرانی های دوبله وسوبله، دیگرکمرت راشکسته وراه چاره را برتو بسته .
فیلت یاد هندوستان کرده یعنی این که دلت بخواهدآن قدرسطح نیازها و انتظاراتت را پایین بیاوری که به هیچ چیزدلبسته نشوی ودلت هیچ چیزنخواهد . تنها دوست داشته باشی در طبیعت پرسه بزنی ودر اعماق ِ سکوت ِ دمدمه های غروب ِ یک روز بهاری درخاموشی جهان فروبروی وغواصی کنی و اندکی برای خودت باشی. فارغ ازهمه جا . فارغ ازقیل و قال بودن ونبودن ها و داشتن و نداشتن ها . فارغ ازاین که آمدن و ماندن و رفتنت درکاروانسرای دنیاهمانند سه نفس یا سه مکث کوتاه تورا درخوداحاطه می کند وسپس می بلعد وهضم می کند وبه حال خود رهایت می سازد .
امروزکه فیلــَـم هوای هندوستان کرده بود درمیانه ی راه و در کنار یک مزرعه ،همان جایی که تک درخت توتی سر بر دوش آسمان نهاده وترانه ی مستی را درگوش ِ او به نجوا می خواند ،آن حیوان زبان بسته رابه حال خود رها کردم تا دمی درمیان علفزارها برای خود ،خوش بچرد وآب و علفی بخورد و من هم صحنه های دنیا را در این گلستان بهاری به تماشا بنشینم.
مثل نویسی ضرب المثل: باز فیلش یاد هندوستان کرد
در کوچه های گذر گم می شدم و گام هایم آرام آرام قصه ی عبور مرا در گوش شب زمزمه می کرد .
صدایی نبود جز صدای جیر جیرکی که ترانه خوان شب بود و بیدار همیشگی روزگار.
ماه گاه از پشت ابر با یک لبخند همگام راهم می شد و من بار دگر فیلم یاد هندوستان کرده بود .
هندوستان من آن روزگار خوش کودکی ام بود .لحظه ای که سوار بر تاب دست ساز پدرم ،فارغ از غوغای جهان می شدم و همگام با وزش باد تاب می خوردم.[enshay.blog.ir]
آن روزهایی که دست در دست دوستم لبخند زنان می چرخیدیم و با هم زمزمه
می کردیم "آسیاب بچرخ میچرخم
تند تر بچرخ میچرخم."
سپس نقش بر زمین می شدیم ، دنیا تسلیم می شد و می چرخید .
کودک بودیم و بی قدرت امّا دنیای به این پهناوری را می چرخاندیم.
دلم میخواست پای پیاده از وسط کشتزارهای برنج عبور کنم آن گاه که
باد دست نوازش بر مو های من می کشید و مهر و عطوفت را در گوشم نجوا می کرد در پوست خود نمی گنجیدم .
دلم دستان چروکیده و فرتوت پدر بزرگم را می خواست .دلم مشق های طولانی می خواست . دلم مزه ی نان و پنیر و سبزی را می خواست که زنگ تفریح نوش جان می کردم.
فیلم یاد هندوستان کرده بود ،یاد لالایی های مادرم ، یاد قصه ی شنگول و منگول
وقتی که ستاره های آسمان را می شمردم و هنوز به صد نرسیده می
خوابیدم .همان روزهایی که بهترین مونسم اسباب بازی هایم بودند.
همه ی آن ها را با گفتن یادش بخیر کنار گذاشتم و با خلوت کنار آمدم
و همچنان در حسرت بازگشت روزهای شیرین گذشته...
نویسنده: آذر تقی زاده
مطالب مرتبط:
سلام. مثل نویسی باید خیلی طولانی و حوصله سر بر و خیلی داستانی طور نباشه. لطفا لحاظ کنید! (ما که دوازدهمیم و تموم میشه کارمون با نگارش! ولی رعایت کنید.!!!!)