نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۸۹۷ مطلب با موضوع «انشای دوره متوسطه» ثبت شده است

انشا با موضوع دلنوشته ای عینی از سفر اربعین

موضوع انشا: دلنوشته ای عینی از سفر اربعین

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

شده ام از کرم فاطمه میهمان حسین
وقتی ناامیدی و چند روز تااربعینش نمانده....
وقتی دل شکسته ای و زائر پیاده یکی یکی از تو خدافظی میکنند و راهی دیار عشق میشوند ...
وقتی به بی سروپاییت ایمان می آوری و باور میکنی که بین میلیون ها نفر زائر اربعین زیاده هستی ،وبه خودت می قبولانی که کربلا پیاده آن هم اربعین جای تو نیست...
وقتی مینشینی و محرم و صفر را که یکی یکی پشت سرگذاشته ای مرور میکنی و می فهمی که انگار هرکاری کرده ای دراین یک ماه و نیم حتی به اندازه یک نیم نگاه ارباب که ازسرت هم زیادی است ارزشت را نداشته و دیگر ناامید میشویی..
لحظه به لحظه به زائران اضافه میشود تو هنوز به رفتن فکر هم نمیکنی
که ناگهان......[enshay.blog.ir]
حرف میشود از رفتن ....
رفتن تو....
حرف میشود که برویم ..
تصمیم میگیری که نرویی...
بازمیشود که نه برویم توکل بر خدا..
باز حرف میشود که مرز ها شلوغ اند مرز هارا بسته اند..
حرف میشود نرویم خیلی هاازمرز برگشته اند ...
ناگهان چشم باز میکنی که در راه مرزی!!!!
اخبار دم به دم اعلام میکند :برگردید مرز ها بسته اند ..
میرویی...
درترافیک میمانی....
برمیگردی....
پشیمان میشویی دور میزنی سمت مهران..راه باز شده است
الله اکبر...[enshay.blog.ir]
تا نقطه ی صفر مرزی بی هیچ شکی پیش میرویی...
ناگهان سربازان اعلام میکنند مرز عراق بسته است...
برنمی گردی اما ناامیدانه به نقطه دوردست که کربلاست نگاه میکنی...
ناگهان بایک یا حسین راه باز میشود...
میروی....همه چیز را ارباب مهیا کرده ....
میگفتند:خیلی ها وارد خاک عراق شده اند اما چون وسیله ای نبود آنهارا برساند برگشته اند...
با قبول همه سختی ها میرویی اما...[enshay.blog.ir]
آقای مهربانی همه چیز را مرتب درجایش چیده است..
ماشین ها درمرز توقف کرده و منتظر مسافر ها هستند...
میرویی و محل استراحتت مهیاست...
ارباب انگار منتظرت بوده است....
هرروزت به خوبی میگزرد....
اربعین را کربلا هستی ....
تویی که آنقدر ناامید بودی....
ارباب تمام نگاهش به تو بوده...
دوباره کرم ارباب....
آقا جان ببخش کم گذاشته ایم خرج تو میکنم تمام دلتنگی هایم را به امید دوباره ی شش گوشه ات...

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع شانس

    موضوع انشا: شانس

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    این بار با من یار نبود. اصلاً من هیچ وقت نداشتم. کلمات متداولی که عامه مردم در زندگی روزمره خود استفاده می کنند. شانس،بخت،اقبال و ...

    نمی دانم؛ شاید آری شاید هم نه. شانس:
    دیدگاه‌های مختلفی در این مورد وجود دارد که از احتمال و تصادف تا ایمان و خرافه متفاوت است.
    البته برخی افراد شانس را گونه معنی می کنند که گویی واقعاً زندگی آنها بر این مبنا استوار شده، بعد از هر اتفاقی افکاری در مورد شانس در خود به وجود می‌آورند که یک زندگی را بر یک ترتیب خاصی بیان می‌کند.

    تقدیر،قسمت،سرنوشت؛ من شانس را اینگونه می شناسم.
    پدیده‌ای که ما به آن روح و جان می دهیم. اصلاً وجود خاصی ندارد. از نظر من خراب کردن امتحان هیچ ارتباطی با شانس بد ندارد.

    ما آمده‌ایم تا سرنوشت خود را با پندار و رفتارمان بسازیم آری شانس خود ما هستیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: شانس

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من یک زمانی به شانس خیلی اعتقاد داشتم ولی درست زمانی که ان را پیدا کردم فهمیدم که همچین چیز تحفه ای هم نیست و اینگونه بود که من اعتقاد خود را به شانس نابود ساختم.
    ماجرا از آنجایی شروع شد که من به دنبال شانس میگشتم. بعد از کلی گشتن به بقالی سر کوچمون رسیدم.ازش پرسیدم که میدونی شانس کجاست؟بقالیمون سیبیلاشو تاب داد گفت:شانس کیلو چنده ابجی ما خود شانسوم.البته من هیچ وقت درک نکردم که او چگونه میتواند شانس باشد چون نه خانه ای انچنانی داشت و نه مغازه انچنانی. تنها از مال دنیا یک موتور گازگازو داشت و یک دکل قراضه. زمانی که داشت باورم میشد که او همان شانس است ؛بنده خدا کاسبیش خراب شد و شد معتاد سرکوچه مون.حالا هروقت از کنارش رد میشوم میگوید: سانش گلونه ابچی(زبان معتادی:-).ما نوکر سانشوم.تا حالا شنیده اید که میگویند "شانس یک بار در خانه ادم را میزند؟"باید بگم که این یکی برای ما درست نبود چون بقالی قدیم کوچه ما (یعنی همان معتاد حالای سرکوچمون) هی در خانه مان را میزند و میگوید:ابچی!شیگال منو ندیدی؟اخه یکی نیست به این بنده خدا بگه:اخه من سیگار تو را میخوام چیکار؟ و درباره ی جمله ای که میگوید:"شانس که نباشد جون در عذاب است ." متاسفانه باید بگویم که این هم غلط است. همین یه هفته پیش بود که پلیسا امدند و شانسو بردند پاسگاه. نمیدانید که چقدر محلمون ساکت بود.اصلا جانم جان تازه ای گرفت.ولی هنوز یک هفته ای نشده بود که پلیسا ازادش کردند .انگار انها هم فهمیده بودند که این ضرب المثل غلط است.
    خلاصه میخواستم بگویم که شانس همیشه چیز خوبی هم نیست و اگر شما از انهایی هستید که به شانس اعتقاد دارید بهتر است چند روزی به محله ما بیایید.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: شانس

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    شانس از نظر پیرامون ما نشان دهندهی نیک بختی واقبال ما و یا باالعکس می باشد به افراد ازنظر شانس خوش شانس بد شانس وامروزه خر شانس هم میگویندو من در جامعهء امروزی جزء انسان های بد شانس هستم واز این رو من داستان یک روز زندگی خود را برای شما باز گو می کنم . شب بود خسته بودم می خواستم بخوابم همین که چشمانم را می بستم صدای ازار دهندی زیر گوشم بود چشمانم رو باز کردم دیدم جمعی از پشه ها درست وسط زمستان دارند ویز ویز میکنند درحدی عصابم بهم ریخته بود که میخواستم صبح که پشه ها خوابند برم بالا سرشون ویز ویز کنم دیگ خواب از سرم پرید بود رفتم سراغ گوشیم یک لحظ خیلی احساس تنهایی کردم دلم برا دوستانم تنگ شده بود اخه خیلی وقت بود که ندیده بودمشون دبیرمون گفته بود هرچی بخوای میتونی از طریق اینترنت دانلود کنی تصمیم گرفتم دوستامو از اینترنت دانلود کنم اما نشد نمی دونم چرا شارژ گوشیم تموم شد همین که اوردم بزنم به برق ،برق رفت که دیدم ناگهان دارند در می زنند رفتم در رو باز کنم دیدم که برق بزرگتر شو اورده سرم که چرا در شب اوج بالا از برق استفاده کردم خلاصه کار به دعوا و دادگاه کشید تااینکه بالاخرء دست از سرم برداشتند اومدم خونه دیگ ظهر شده بود اومدم کمی ناهار بخورم که اشتهام کور شد فکرشم نمی کردم همچنین اتفاقی بیفته مجبور شدم اشتهامو ببرم مدرسه ی نابینایان وقتی وارد مدرسه که شدم بچه ها شپش گرفته بودند ومن این موضوع نمیدونستم و به طور اتفاقی شپش گرفتم رفتمارایشگاه موهامو زدم والانم موهام قهر کردند دیگه نمی خوان دربیان دیگه انقدر من بد شان و بدبخت بودم که از مشکلاتم فرار کردم والانم گم شدم بنابراین فهمیدم که اونقدر که دلم میگیره شانسم نمیگیره وامیدوارم شما نیز فهمیده باشید من چقدر بد شانسم .

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشای تخیلی با موضوع: شانس

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مقدمه: به نام آن که آفریدگار همه چیز و همه عالم هست

    بدنه: چند سال پیش من و خانواده ام در یکی شعبه بانک حسابی باز کردیم . حالا جدیدا آقایون به فکرشون افتاده که یه قرعه کشی راه بندازنند یهو پدرم گفت: خانم چی میشه می شه ما توی قرعه کشی ببریم من آخه پدر من ما اگه شانس داشتیم خواهر و برادر لوک خوش شانس بودیم ساعت حول وحوش ساعت 21:30شب بود تلفن همراه من زنگ خورد و پاسخ دادم: بله. پشت تلفن: سلام شب بخیر خانم حانیه هنرمند . من: بله بفرمائید .پشت تلفن:خانم هنرمند شما توی قرعه کشی بانک به مبلغ 500میلیون برنده شدید. من:آقای محترم من با کسی شوخی ندارم لطفا مزاحم نشوید. پشت تلفن:خانم هنرمند به خداشوخی نمی کنم اگه باور ندارید لطف کنید بزنید شبکه دو تا متوجه شوید . من: یه لحظه صبر کنید تلویزیون رو روشن کنم وقتی تلویزیون را روشن کردم دیدم بله . پشت تلفن:حالا خانم باور کردین من دروغ نمی گم.

  • ۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع سیزدهم آبان ماه روز دانش آموز

    موضوع انشا: سیزدهم آبان ماه روز دانش آموز

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    سیزدهم آبان ماه روزدانش آموز...
    بارهاوبارهادرمورددانش اموزان فداکاری همچون شهیدفهمیده،شهیددهقان وخیلی های دیگرکه شایدنامشان زبانزدهم نباشدبه گوش هارسیده است.شایداین سخنان به گوش کوچکترهاناآشناباشدامامن ترجیح میدهم اکنون درموردخوددانش آموزبگوییم دانش آموزی که اشتیاق این روزرادارد،مسلمااین روزبرای هردانش آموزی خوشایندخواهدبوداماامیدوارم هیچ دانش آموزی تلخی این روزرابدلیل مشکل مالی ،بی سرپرست بودن ویابهتراست بگویم بدسرپرست بودن نچشد.سیزدهم آبان ماه روزدانش آموزاست روزسرمایگان اصلی،دنیااقیانوس بیکرانی ازعلم ودانش است وهرکدام ازدانش آموزان قطره ی ارزشمندی ازاین اقیانوس بیکرانند،روزدانش آموزاست امابدنیست ازمعلمان عزیزی که باشورواشتیاق دراین مقام والامیمانند هم صمیمانه تشکرکنیم ...حال بهتراست کمی هم ازمعلمانی بگوییم که بعدازگرفتن دکترای آموزش وپرورش فکرمیکننددیگرجایشان درمدارس نیست وبایدبه مقاطع بالاتربروند،همان نگاه غلطی که متاسفانه درنگاه های مانهادینه شده است.امیدوارم نوربالنگی وامیدهمچنان درمدارس بتابدومعلمان عزیزباشورواشتیاق بیشتری سرچشمه این تعلیم وتربیت رانهادینه سازند...
    دانش آموزبودن مقامی والاست،وغم انگیزی این روزهم تعلق میگیردبه دانش آموزانی که دیگردانش آموزنیستند،یعنی فارق التحصیلانی که بابه یاد آوردن اینکه دیگردانش آموزنیستنددلتنگشان کندبرای مدرسه برای پوشیدن فرم مدرسه برای دوستان قدیمی و...پس قدراین روزهای دانش آموزبودن رابدانیم...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع باران، عطر عاشقی

    موضوع انشا: باران، عطر عاشقی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    نیلوفر و باران در تو بود... خنجر و فریاد در من...
    فواره و رویا در تو بود... تالاب و سیاهی در من ‌‌‌...!
    در گذرگاه نگاهت.. سرودی دگرگونه اغاز کردم.....
    در این تاریکی شب رنگ ها ب یاد روزهای رفته ؛ب یاد روزهای ناب ک خورشیدش چ زیبا بود و آسمان شبش دریای نور.. نفس میکشم زیر باران عطر عاشقی را..
    به یاد میاورم رنگین کمان عشق را ک چشمانش را ب زندگی میدوخت و در لحظه تاریک شمعی در دل کلبه ی دهکده میسوخت...
    چشمانم را میبندم و گوش میسپارم ب کوبیده شدن قطرات سرد و بی رحمانه ی باران بر اندام شب... دراین میان گویی اسمان هم دلتنگ است زیرا ناله ای بلند کرده و ناگهان آرام میگیرد و دردل سیاهی شب پنهان میشود و ب گریه های آرام آرام خود ادامه میدهد...
    قدم های خود را به روی سنگ فرش هایی میگذارم ک پاییز به آنها لباسی از جنس عشق هدیه داده.. ولی میشکنند زیر ردپای دلتنگی؛.. دست های خود را باز میکنم و ب یاد میاورم روزهای عاشقی را؛روزهای بی کسی را ؛ زیرا من دخترک غریب شهر بی کسی ها هستم.. یکه و تنها.. پس به آغوش میکشم زندگی را و آرام میشوم با شنیدن موسیقی باران و هیاهوی باد در لابه لای موهای طلایی دختران... ب دوش میکشم خاطرات را و سرودی دگر گونه آغاز میکنم.....
    پس این را ب یاد میسپارم ک باران آرامش بخش زندگی من است و وسیله عاشقی برگ ها تا انسان ها...!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت

    انشا در مورد: ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد

    شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .

    به همین قصد یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد. همین که ظهر رسید از خداون طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند.

    چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش. مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد. وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خود را تعریف کرد.

    درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۱۴ نظر
    • انشاء

    انشا در مورد ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    مثل نویسی: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    قاضی بست

    قاضی بست مردی بود بس جنتلمن. وی مایه دار بودی و در شهر بست قصر بزرگی داشتی و از هر مراجعه کننده ای زیر میزی گرفتی!
    هزار هزار دینار ...
    شاید هم هزار هزار هزاردینار!
    معاش وی بدین طرق می گذشت.
    روزی امیر مسعود غزنوی وی را فراخواند. بوالحسن خیر خیر خود را به امیر رسانید.
    امیر فرمود می خواهیم ازین زر پاره ها که ددی بزرگوارمان از هند آورده بود به تو بدهیم. اینها را ددی بطور ددمنشانه ای به چنگ آورده وهدفش اسلام نبوده آیا می پذیری؟
    بوالحسن گفت قربانتان گردم شما می توانستید از #780* کارت به کارت کنید و برنده ی 1 هزار هزار دینار پول نقد شوید! حال عیبی ندارد چکی بنویس و توقیعش بنما!
    امیر فرمود: « مالمان حرام است !درگلویت گیر می کند!
    بوالحسن گفت Noproblem!
    باری قاضی بر مرکب خود
    « لامبرگینی» بر نشست و در بست به بست شتافت. بولحسن در مسیر تصادف کردی و قرار بود بار کج به بست نرسد که airbag ها گشوده شدند و وی نجات یافت ودر خوشی و فراغت حال تا حساب و کتاب کرام الکاتبین باقی ماند.

    نویسنده: لا ادری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مقدمه: خداوند همیشه گفته است هرگاه یک قدم به سوی من بیایید من ده قدم به سوی شما می ایم.روزی حلال نیز همین گونه است.وقتی روزی حلال در می اوریم خداوند به ان برکت می بخشد و ان را ده برابر می کند در حالی که مال حرام برعکس این موضوع است.

    تنه ی انشا: در همین حوالی های شهر در کوچه بازار ها در گوشه ایی از همین دنیا در خانه ایی فقیرانه که هر دیوارش ترکی برداشته که هر کدام نشان از یک اتفاق و ماجرا است.خانواده ایی زندگی می کردند،اینبار نمی توان گفت در صلح و ارامش و عشق.در این خانواده همیشه جنگ بوده و دعوا بوده و کدورت.در این خانواده هزار مشکل بوده و هزار درد که همه ی ان ها تنها یک راه حل داشته اند ان هم چیزی نبوده جز پول!اری همان چند اسکناس کاغذی که حلال هزار و یک مشکل است.مخصوصا در خانه ی فقیرانه که دست می برند به هزار نوع کار تا پول در بیاورند و مشکلشان را برطرف کنند.این بین بعضی افراد دنبال پول حلال می روند و بعضی به دنبال پول حرام.در این خانواده همیشه مشکل مالی موج می زده ،بااینکه پدر خانواده همیشه در بیرون از خانه دنبال پول بوده اما همیشه باز هم هشتش گرو نهش بوده.مادر خانواده که دیگر خسته شده بود تصمیم به جدایی گرفت اما قبل از ان خواست که شغل پدر خانواده رابفهمد همان شغلی که همیشه ان را پنهان می کرد و هربار از گفتنش شانه خالی می کرد.زمانی که مادر خانواده فهمید که همسرش دزدی می کند و ازراه حرام زندگیش می چرخید بسیار خشمگین شد و ان لحظه بود که فهمید برای چه روزیشان برکت ندارد وم روز به روز برمشکلات زندگیشان اضافه می شد.

    نتیجه گیری: بار کج ها هرگز به منزل نمی رسند تنها چیزی که نصیبشان می شود اه و نفرین درد و مریضی است.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زمان های قدیم پسر جوانو بازیگوش در روستا زندگی می کرد که از قضا دستش کج بود و دزدی می کرد و سر اطرافیان خود را کلا میذاشت اما هر چه قدر دزدی می کرد و حق دیگران را می خورد نه خانه خوبی داشت و نه غذا درست حسابی برای خوردن داشت و همیشه بدهکار بود و از نظر مالی مشکل داشت روزی کیسه ای زر و سکه دزدید بود از دست سربازان در حال فرار بود بعد از دویدن زیاد و تنگی نفس و رهایی از دست سرباز ها گوشه ای دنج ایستاد تا نفسی بکشد و دوباره بگریزد و وقتی دست در جیب خود کرد تا از وجود کیسه اطمینان کند هر چه قدر گشت اما کیسه ای در جیب او نبود پیر مردی که در گوشه ی همان دیوار بود در نظاره گر رفتار پسر جوان بود و گفت ای جوان بار کج به منزل نمی رسد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هر انسانی خلاقیت هاو تفکراتی دارد ک میتواند پای ان را در پیش بگیرد و به هدف واقعی خود برسد رفتار گفتار نیز نقش موثری در موفقیت ما میتواند داشته باشد کسانی که برای بدست اوردن منافع خود
    دست به هر کاری میزنند قطعا نتیجه خوبی نخواهند داشت
    باید همیشه دانست که خدایی وجود دارد که از همه اعمال ما با خبر است و هر بی توجهی به دستورات خداوند اثرات جبران ناپذی در سرنوشت ما دارد
    همه اینها بر میگردد به اگاهی و نیت انسان .
    سعی کنیم نگاه خوبی به برخی موقعیت ها داشته باشیم تا از بهترین موقعیت ها برخوردار شویم
    ای سعدیا نکو کن که به مقصد نمیرسد کج رفتار.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا در مورد: ضرب المثل بار کج به منزل نمی رسد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزادهخانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر  می‌آورد و از او علاج خواست. سعدی راه‌حلی نشان داد که شاهزاده خانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشه سفر را در یکتای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت. آن‌گاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را می‌انداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی می‌کرد و به زمین می‌افتاد. شاهزاده خانم که از پنجره قصر این ماجرا را می‌نگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمی‌رسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمی‌گذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟ سعدی  گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفته‌اید، نگفتم ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۳۷ نظر
    • انشاء

    مثل نویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به ماه خیره شده بود. صفحه سیاه آسمانِ همرنگ دلش را با نگاهش نوازش میکرد. در تاریکی مطلق، همراه با رفیق همیشگی اش، تنهایی، در کوچه ها پرسه میزد. به دنبال کسی میگشت. کسی که ردپای دردناکی بر روی قلبش گذاشت و به سرعت نوری که در نگاهش بود، در خاطره ها محو شد. کوچه ها بلندتر شده بودند و پیمودن آن راه چند متری برای جسم آن پسرک بی روح مانند راه چندین کیلومتری خستگی آور بود. راه میرفت و در خیالات خود غرق بود بی آنکه کسی نجاتش دهد. آری، او در خیالاتش زندگی میکرد...
    دو سال و هفت ماه و سه روز از آن روز میگذشت. روزی که در آن خیابان نفرین شده، لبخند خورشیدوار دخترکی، دلش را روشن کرد و یک جفت چشم عسلی، تلخی زندگی اش را شیرین کرد. آه از آن چشمان شیرین دیوانه، که او را به جنون رسانده بود. موسیقی دلنواز صدایش مرهم درد های بی پایان پسرک شد و آغوش ‌گرمش چون مرهمی، زخم های التیام نیافته پسرک را تسکین داد.
    کوتاه بود. کوتاه تر از برهم زدن چشم. آن لحظاتی که در کنارش آرامش را خریده بود، زود گذشت. دو ماه همراه روشنی بخش زندگی اش خاطره ساخت و الان دوسال است که همان خاطره ها مانند آهنگی در سرش تکرار میشود و تکرار میشود. دقیقه هایی با او حرف میزد و اکنون ساعت ها صدایش را در همه جا میشنود و میشنود. روز هایی به صورتش خیره میشد ولی الان نیست و این ماه است که انعکاس چهره روشن او را به چشمان منتظر پسرک نشان میدهد.
    روزی که رفت...باران میبارید. از آن روز صدای چک چک باران همدم بی کسی هایش شد. روزی که رفت...شهر شلوغ بود. گویا همه شهر برای واقعه ای بزرگ و وحشتناک مراسم عزاداری گرفته بودند. روزی ک رفت...پسرک فقط خودش را سرزنش کرد، برای دلبستن، دلدادگی، دلگرمی و در آخر دلگیری، دلشکستگی و دلتنگی. آه از این دل که درد است و درمان ندارد.
    زمان زیادی نگذشته بود. در یکی از روز های بی رحم پاییزی، پسرک همراه با تنهایی اش، بر روی برگ های مرده پا میگذاشتند و سنگ ها را با پا لگد میزدند. پسرک حال، به برگ های پاییزی میمانست. سرد، خشکیده، شکننده، بی روح و مرده. از کنار دکه روزنامه ای میگذشت. چشمش به نوشته ای خورد: "باد آورده را باد میبرد" لبخند غمگینی زد و با خود گفت:
    "او فقط باد نبود، او طوفانی بود که بی خبر آمد و خانه دلم را ویران کرد و هرچه احساس و آرامش و زیبایی در وجودم خفته بود، با خود به یغما برد"...

    نویسنده: مهسا اشتریان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    طوفان شدیدی بود،اب طغیان کرده بود و صدای هیاهوی باد ،اسمان را پر،ابرها خورشید را پوشانده بودند،اسمان خوابیده بود وفضا در تاریکی و سرمای شب گرفتار شده بود.باد انقدر تیز و پرهیاهو بود که حشرات وحیوانات کوچک و ریز رااز زمین بلند می کرد،از میان تمام حشرات جهت حرکت پروانه ای را وارونه کرده بود و او را به سمت جنگل کوچک می برد.باد پروانه را رقصاند و رقصاند تا به تار عنکبوتی افتاد ،تار عنکبوت میان دوسنگ در امان بودو به پروانه می نگریست و او رااز هزاران جهت زیر نظر گرفته بود.طعمه ی روزانه اش جور شده بود.دستانش را به هم مالید و خنده ی مستانه ای سر داد،شال و کلاه کرد و با سختی به سمت طعمه حرکت کرد،پروانه بیچاره حسابی ترسیده بود.

    همین که عنکبوت چنگال هایش را بالا اورد تا اورا یک لقمه کند،باد دوباره وزید،این بار انقدر تند و بی رحم بود که پروانه را از چنگ عنکبوت در اوردولانه اش را ویران کرد.پس پروانه ازادو شادشد وعنکبوت مات ومبهوت ماند.دیگر او هم فهمیده بود،که چیزی که بدون رنج به دست اورد به زودی از دست می دهد.
    نویسنده: مهلا نیک نژاد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    تو آسان رفتی! خیلی اسان انگار برایت هیچ مشکلی نبود این در حالی بود که می گفتن باد آورده را باد می برد؛ اما مگر تورا باد آورده بود؟؟!

    تو از آسمان بودی چشمان بلورینت خبر از باران های زیادی می داد؛من تورا راحت بدست آوردم؟؟! نه من برای به دست آوردنت زجر های زیادی کشیدم، مگر زجر بالا تر از این داریم که تو در چشمانم باشی و لبانم عاجز از اوردنت نامت یا صدایت در گوش هایم جاری باشد و چشمانم عاجز از دیدنت ،شاید برای تو اسان بود اما من از زمانیکه ان دوکره ی فضایی چشمانت در مردمک چشمانم پیدا شد چشمانم دارند تقاص می داند هر شب و هر روز و هر ساعت تقاص عاشق شدنت ،اسان امدنت ،اسان رفتنت و اسان سوزاندنت تو باد اورده نبودی اما باد تورا با خود برد و مرا از خود ربود.

    نویسنده: فاطمه دلاور

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مثل نویسی ضرب المثل: باد آورده را باد می برد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید خود به خود از دست می‌رود، زیرا سعی و تلاشی در تحصیل آن بکار نرفته تا قدر و قیمت آن بر صاحب مال و مکنت معلوم افتد. مال و ثروت باد آورده چون به دیگری تعلق دارد، همیشه دستخوش باد حوادث است و صاحبش هر آینه از آن طرفی نخواهد بست.
    بیهود نیست که در ممالک راقیه و پیشرفته، ثروتمندان واقع بین، فرزندانشان را مجبور می‌کنند که به هنگام تحصیل علم و دانش، ساعات فراغت را شخصاً کار کنند و به مال و منال پدر خوشدل و دلگرم نباشند. چه فرزندی که در عنفوان جوانی کار کند قطعاً احساس رنج و زحمت می‌کند و پس از مرگ پدر ثروت موروثی را به دست تطاول و اسراف نمی‌سپارد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع پرندگان مهاجر

    موضوع انشا: پرندگان مهاجر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    صدای خروشان پرندگان در آسمان آفتابی شنیده میشود نگاهی به آسمان میاندازم تا به نغمه های زیبایشان گوش دهم...
    دسته دسته پرندگان مهاجر با رنگ های متفاوت و صدا های متفاوت در حال عبور از آسمان شهر ما هستند...
    در عجایب خلقت میمانم! چگونه این پرندگان هر کدام جداگانه پرواز میکنند و هیچ کدام راه خویش را گم نمیکنند؟!
    وااااااای خدای بزرگ چه میکنی تو!
    غرقه ی تماشای پرندگان بودم و زمان از دستم در رفته بود خیلی صحنه ی زیبایی بود و من با هیجان تماشا میکردم...
    من معتقدم که این پدیده ی زیبا کمک میکند تا همه ی ما بتوانیم به معرفت و شناخت خداوند دست یابیم...

    معرفت کردگار
    دیدن این عالم است
    خوب جهان را ببین
    هرچه که بینی کم است

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع اگر صد میلیارد پول داشتم

    موضوع انشا: اگر صدملیارارد پول داشتم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من اگه صد میلیارد داشتم، بدون تعارف!اولین کاری که میکردم یک ماشین فوردموستانگ و یک موتور آر اس میخریدم.
    هر کسی هم که میگفت چرا به فکر فقرا نبودی،میگفتم به تو ربطی نداره ...
    بعد خرید ماشین و موتور مورد علاقه ام ، تقریبا ۹۹ میلیارد برایم میماند.
    یک پاساژ در کیش میخریدم در حد بیست میلیارد و (ده میلیارد)یک کشتی میخریدم تا تجارتم را از کشورهای همسایه از دریا انجام بدهم.
    تجارت درآمد خیلی خوبی دارد ! درآمدم را تقدیم موسسه مصاف میکردم و از لحاظ مالی کمکشان میکردم‌.
    با(نوزده میلیارد)یک هتل در تهران یاهمدان میساختم.
    درآمد آن را برای تهییه مهمات و نیازهای کشورهای ضعیف مسلمان میکردم که گروهک داعش را از میهن خود دور کنند.
    با(سی و پنج میلیارد)شهرک زیرزمینی در خلیج فارس میساختم که مردم درآن تفریح کنند.
    با این درامد از تفریح مردم ،برای خودشان خرج میکنم. مثلا به داروسازی کشورعزیزمان انقدر کمک میکنم که دیگر کشوری برای ما تجارت دارو نکند.
    (پانزده میلیارد)مانده!
    با آن در تهران به ساختمان سازی میپرداختم
    به زندان ها سرمیزدم بیگناهانی که فقیراند و بخاطر پول های ناچیز دربند هستند،آزاد
    میکردم و یک خانه کوچک به آنها میدادم.
    این که انشا بود،نمیدانم که به این گفته ها عمل میکردم یا نه !آخه آدمی را میشناسم به
    سی برابر این پول تمع کرده.
    الان که حساب کردم با این سرمایه گزاری ها بعد یک سال دو برابر صد میلیارد را در میآوردم.
    یک شهربازی هم میساختم که درآمد آن را برای خودم برمیداشتم و زندگی میکردم.
    البته نزدیکانم هم بی بهره نمیگذاشتم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دیوار و قفس

    موضوع انشا: مقایسه دیوار با قفس

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اشکهایم بر روی گونه هایم غلطیدند. چهره ام خیس از اشکهایی بود که با هر عبورشان مانند خنجری گونه هایم را خراش می دادند.
    من در قفسی که به دور خود کشیده بودم، تنها بودم. هیچ هم صحبتی نبود جز دیوار..... دیوار..... یا بهتر بگویم قفس من. قفسی که میان من و آرمان هایم بود. غولی که همانند قفسی هر روز مرا بیشتر در خود فرو می برد،و انگار به دور خیالاتم حصاری کشیده بود، تا اسب خیالم یارای پرواز نداشته باشد.
    شاید پس از خواندن این نوشته فکر کنید که چرا من نویسنده،دیوار را همانند قفسی می دانم‌؟ و اما در این رابطه باید بگویم که دیواری که می تواند مرا در غم فراغ یار خود خورد کند،می تواند همانند قفسی، مرا در خود فروبرده و از آرمان هایم دور کند، مانند حصاری باشد یا مانند گره ای که در کلاف سردرگم افکارم افتاده باشد، همانند فیلم نامه ای باشد که مرا در نقش انسانی کم حرف و گوشه گیر قرار دهد، یا..... .
    واما من قفس را به دیوار ترجیح می دهم.
    شاید بپرسید چرا؟ در این باره باید بگویم که در قفس میتوانم معشوقم را به نظاره بنشینم،برق چشمانش را، سرخی گونه هایش را،صورت همچون گلبرگ گلش را و.... ببینم. دست در دستانش نهم ،و ترانه ای از عشق بسرایم، من برایش آوازی از عشمان سر درهم، و او با گوش جان بشنود، باهم برای عشقمان دعا کنیم و.... .
    واما دیوار، دیگر یارای دیدن چهره همچون گلش را ندارم و تنها، از پشت دیوار با تک تک اجزای وجودم، حسش می کنم و من در این همیشه دیوار اسیرم.
    هر چقدر این دیوار، یا بهتر بگویم قفس سنگدل را توصیف کنم، بازهم یارای وصفش را ندارم.
    از اینها که بگذریم، احساس عجیبی داشتم. باید دیر یا زود پروانه بودن را تجربه میکردم. اما آیا پروانه خواهم شد؟ آیا از این قفس تنهایی خواهم گریخت؟
    مدام زیر لب نام عشقم را زمزمه می کردم تا،مانند اکسیری بر روح تشته ام باشد، و مرا با عشقش سیراب کند.
    جوانه ای در دلم رویید، نیرویی مرا استوار ساخت؛ به خودم آمدم و تمام خاطرات بدگذشته ام، تنهایی هایم و..... را به ابدیت سپردم.
    بغضم را فرو خوردم و برخاستم. پروانه ای شدم و دیوار تنهاییم را خورد کردم.
    من آزاد شده بودم. حس کودکی را داشتم که،اولین گام هایش را برمی داشت....
    چیز هایی را درک کرده بودم که تا کنون برایم بی ارزش بودند.
    حال دیگر از قفسم رها شده بودم، واین تولدی جدید برای یک آرزو بود.

  • ۱۰ نظر
    • انشاء