موضوع انشا: مقایسه دیوار با قفس
اشکهایم بر روی گونه هایم غلطیدند. چهره ام خیس از اشکهایی بود که با هر عبورشان مانند خنجری گونه هایم را خراش می دادند.
من در قفسی که به دور خود کشیده بودم، تنها بودم. هیچ هم صحبتی نبود جز دیوار..... دیوار..... یا بهتر بگویم قفس من. قفسی که میان من و آرمان هایم بود. غولی که همانند قفسی هر روز مرا بیشتر در خود فرو می برد،و انگار به دور خیالاتم حصاری کشیده بود، تا اسب خیالم یارای پرواز نداشته باشد.
شاید پس از خواندن این نوشته فکر کنید که چرا من نویسنده،دیوار را همانند قفسی می دانم؟ و اما در این رابطه باید بگویم که دیواری که می تواند مرا در غم فراغ یار خود خورد کند،می تواند همانند قفسی، مرا در خود فروبرده و از آرمان هایم دور کند، مانند حصاری باشد یا مانند گره ای که در کلاف سردرگم افکارم افتاده باشد، همانند فیلم نامه ای باشد که مرا در نقش انسانی کم حرف و گوشه گیر قرار دهد، یا..... .
واما من قفس را به دیوار ترجیح می دهم.
شاید بپرسید چرا؟ در این باره باید بگویم که در قفس میتوانم معشوقم را به نظاره بنشینم،برق چشمانش را، سرخی گونه هایش را،صورت همچون گلبرگ گلش را و.... ببینم. دست در دستانش نهم ،و ترانه ای از عشق بسرایم، من برایش آوازی از عشمان سر درهم، و او با گوش جان بشنود، باهم برای عشقمان دعا کنیم و.... .
واما دیوار، دیگر یارای دیدن چهره همچون گلش را ندارم و تنها، از پشت دیوار با تک تک اجزای وجودم، حسش می کنم و من در این همیشه دیوار اسیرم.
هر چقدر این دیوار، یا بهتر بگویم قفس سنگدل را توصیف کنم، بازهم یارای وصفش را ندارم.
از اینها که بگذریم، احساس عجیبی داشتم. باید دیر یا زود پروانه بودن را تجربه میکردم. اما آیا پروانه خواهم شد؟ آیا از این قفس تنهایی خواهم گریخت؟
مدام زیر لب نام عشقم را زمزمه می کردم تا،مانند اکسیری بر روح تشته ام باشد، و مرا با عشقش سیراب کند.
جوانه ای در دلم رویید، نیرویی مرا استوار ساخت؛ به خودم آمدم و تمام خاطرات بدگذشته ام، تنهایی هایم و..... را به ابدیت سپردم.
بغضم را فرو خوردم و برخاستم. پروانه ای شدم و دیوار تنهاییم را خورد کردم.
من آزاد شده بودم. حس کودکی را داشتم که،اولین گام هایش را برمی داشت....
چیز هایی را درک کرده بودم که تا کنون برایم بی ارزش بودند.
حال دیگر از قفسم رها شده بودم، واین تولدی جدید برای یک آرزو بود.
موضوع انشا: دیوار و قفس
قفس به جنس و رنگش نیست به ذات و وجودش است ، میگویند مانند دیوار است ولی من می گویم نه ؛ دیوار هم به جنس و ابعادش نیست به ماهیت اش است . قفس در هر حال قفس است از هر چه که بسازند دربسته و خفه کننده ، آزار دهنده و کشنده است . ذره ذره تورا می میراند ، نابود میکند ، آزادی ات را تباه می کند ، هر چه که رنگ و بوی قفس به خود بگیرد ، آزادی را دربند میکند.[enshay.blog.ir]
گاهی فکر و شعور آدم ها همچون قفس است ، با افکارشان با کارهایشان تو را در قفس حبس میکنند ؛ زندگی را برایت چون قفسی می سازند که با هیچ کلیدی باز نشود ، وای از دست قفس که نفس را حبس میکند.[enshay.blog.ir]
دیوار هم می تواند چون قفس حبس کننده باشد اما دیوار مهربان تر است ، بوی دیوار کاه گلی خانه مادربزرگ چه خاطرات دلنشینی را به یاد می آورد یا دیوارهای مدرسه شاهد تمام شادی ها و بازیگوشی هایمان بوده است ، آنقدر خوب است که او را دیوار مهربانی کرده اند ، مکانی برای همدردی با دردمندان .[enshay.blog.ir]
نمی خواهم دور خودم دیواری بسازم برای دوری و فرار از دیگران، اگر جلوی من دیوار بسازند که مانع پیشرفتم شود ، خراب میکنم هر آنچه مانع موفقیتم شود. می توانم قفس پوسیده ی نا امیدی را از بین ببرم و موفقیتم را بر دیوار دانش نصب کنم.
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هرچی بگم کمه