نامه نگاری نگارش دوازدهم
موضوع: نامه ای به زندگی
به نام خدا
سلام برتوزندگی قشنگم
به تعبیرمن تو یک گل صدبرگی که هرروزیکی ازبرگ هایش توسط من پشت سرگذاشته میشود!....
می دانم از بس سخت گیروگاهی اوقات نامهربان بوده ای که خیلی ها دیدگاه مرافقط پاچه خواری می شمارند!
توزیبا ولبریز از هیجانی ومن از میان تمام تنش هالبخند را از تو به یادگار گرفته ام....طبق قولی که به تو داده بودم،مدت ها پیش شادی رامیهمان همیشگی قلبم کردم وبایک فنجان لبریز از حس خوب زندگی پذیرایش شدم.
راستش را بخواهی نامه نوشتن برای معلمی همچون تو سخت است....تو فلسفه پاییز را برای خیلی ها خزان تعبیر کردی اما برای من عشق معنایش کردی وگفتی که تمام پاییزهافرصت مؤکدساختن میثاق است!
تویک معلم سخت گیر هستی که بیشتر اوقات اخم میکند....می دانم اگر دست روی دست بگذارم،هیچگاه مرواریدهای درخشانت از صدف دهانت به من چشمک نخواهد زد؛بنابراین رسم پذیرایی ازتقدیررا کنارمی گذارم و اخم و تخم کسی را نمی پذیرم....من خودم تورا به خنده وا میدارم!
من از تو چیزهای ارزشمندی یاد گرفتم،یادت می آید،به من گفته بودی انسان آنقدر قدرتمند نیست که بتواند همه چیزراخودش انتخاب کند وآنقدر هم ضعیف نیست که در قیدوبنددین وملیت قرار بگیرد؛قطعا انسان بودن وانسان ماندن بسیار مهم است![enshay.blog.ir]
آغوش تو پر بود از همه چیز،بدی،خوبی،عشق،غم،ناامیدی و امید....اما من از همان اول اول چیزهایی را که بیشتر برازنده ام بود ،برگزیدم....خوبی و امید...راستی به پاکی شکوفه های بی گناه بنفشه هایم سوگند که سعی می کنم همیشه قاصدک های امید رقص کنان سلامم
را به خوبی ها برسانند!
تا یادم نرفته بگویم....عشق را هم نگهدار شاید روزی به سراغش آمدم!
خوشحالم که حرف های مرا خیال بافی نمی پنداری!
به من گفته بودند نباید دلبری کنم؛گفته بودند عشوه بد است،سنگین باش! اما این رانگفته بودند،برای اینکه لبخندت را ببینم باید دلبری کنم....من این قانون ها را....البته ،نه....این گفتن ها را شکسته ام،من برای تو عشوه گر شده ام و قول میدهم دلت را ببرم!
زندگی من....تو یک معلم بی نظیری!
شاگرد کوچکت....فرزانه
نویسنده: فرزانه عزیزی،
ارومیه، نازلو
دبیر: خانم حسین نام