نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

انشا با موضوع آفرینش

موضوع انشا: آفرینش

آفرینش ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

هوا معطر و دلپذیر است.آسمانی صاف و آرام . آسمانی که فقط اسم در آورده و گرنه قلبش همانند بلبلی کوچک است . که هر روز میگرییدو الماس را به چشمان مهمان میکند آسمان لباس غمنگیز خود را بر تن میکند که با مروارید های سفید نارنجی وآبی...تزیین شده است. ابر هادرآسمان به این سو و آن سوی میروند .گویی آسمان پلی بر زمین زده است .
خورشید امروز هم راهی آسمان است و در پشت ابر ها کمین کرده .گویی خورشید کمی پیر شده است .اما حیف که به زودی غروب میکند و لباس سیاهی شب را میپوشد.آفتاب خسته ورنگ بریده است.قطرات آب بر روی دریا رقص کنانند .
طلاطم موج ها رابنگر چه زیباست.
قطره ها با یک دیگر مانند چند دوست صمیمی شوخ و شنگ میکنند.آواز قطرات شروع شود چه آهنگی گل ها آهنگی خاک و دریا آهنگین همه میخانندقناری به قو قو،پوپک به پو پو،فاخته به کو کو و منم به هو هو دریا از بالای این سخره مانند سبدی از قطره دیده میشود.شنیدم دل دریا بیکران است حقیقت دارد؟!
سخره را بنگر چه جذاب است گل ها و سبزه هارا گیس های خود قرار داده است.
گل ها در میان سبزه ها خود نماییمیکنند گل های رنگا رنگ مانند فرشته اند که لباسی سفید بر تن دارند با تاج با زرناب های نارنجی.
گل ها میخندن وشیپور میزنند.
بوی گل ها تا ریشه وساقه وبرگ ها حتی خار گل ها در این هوا پیچیده است.
گل ها و بوته ها مانند چند دوست صمیمی در سختی و شادابی در کنار همند.زیباست این آفرینش هستی و هستا وقتی خداوند خلق کننده باشد زبانم قادر به گفتن این همه زیبایی نیست.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۷ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع توصیف زمستان

    موضوع: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    کوله بارش را بسته است انگار درحال آماده شدن است، گویی می خواهد سفرش را اغاز کند و بیاید؛ فصل سوز و سرما هر سال همین موقع می یاید.
    درختان جامه ی سفید به تن کرده اند وزمین با کریستال های زیبا و گوناگون سفید پوش شده است احساس می کنم ،دانه های ریز و درشت برف دست به دست هم داده اند و مانند فرشی بر روی زمین پهن شده اند.
    از پشت پنجره ی اتاقم رقصیدن دانه های برف و فرود آمدن آنها را روی زمین تماشا می کنم. خورشید فروزان و تابان نیز در زیر ابر ها پنهان شده است اوهم مشغول تماشای رقصیدن دانه ها می باشد.
    گرمای این سوی پنجره و گرمای آن سوی پنجره باعث شده است پنجره اتاقم بخار بگیرد؛به سمت پنجره ی اتاقم رفتم خطوطی را روی پنجره ترسیم کردم این کار باعث شد که آن سوی پنجره را بهتر ببینم، گلوله های برفی از پشت پنجره برای من دست تکان می دهند و ورج وورجه می کنند انگار این گلوله ها قصد دارند من را وسوسه کنند که به بازی با آنها بروم.
    سوز و سرمای زمســـتان زودتر از ارتش متحد و دسته جمعی برف خودشان رابه مقصدی رسانند، و با شیپور خود امدند زمستان را اعلام می کنند و اماده باش می دهند.
    شکوفه های یخ زده ی روی درختان جلوه ای دیگر از این فصل سفید است . این شکوفه ها جامه ی سفید رنگ درختان را تزئین می کنند و سبب افزایش زیبایی این فصل می شوند.
    نوای هماهنگی دانه های برفی ، پوشش سفید درختان ، شکوفه های یخ زده ی روی درختان و... تنها گوشه ای از شگفتی های یکی از فصل های خداوند یعنی زمستان است.

    نویسنده: مهناز رضایی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    زمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.

    درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.

    زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.

    یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.

    زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.

    شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!

    خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.

    زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.

    زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: توصیف زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دی با عصبانیت وارد خانه میشود.نسیم بی رحمانه از زمین و زمان روح میگیرد.تن باغچه ها مانند کویر خشک و پیر میشود.درخت با پاهای برهنه زیر برف لرزه میزند.

    دانه های برف رقص کنان بر روی زمین می نشینند.درخت رخت دامادی و عروس آن یعنی باغچه لباس عروس می پوشد.
    گل درون گلدان،کم کم می میرد.گلدان از مرگ هم صحبتش به غم می نشیند.چه شب هایی که گل و گلدان بی بهانه با هم صحبت می کردند.
    رود ها از حرکت می ایستند . جوی ها یخ می زنند.قندیل های یخ مانند خنجر تیز می شوند . قندیل ها از دور برق میزنند و خود نمایی میکنند.
    گنجشک ها دیگر بازی نمیکنند.این روز ها فقط روی سیم های برق یک گوشه کز میکنند.روی گنجشک برف مینشیند و مثل بید می لرزد.
    بچه ها با لباس گرم به بیرون می زنند. گلوله های برفی درست می کنند و به سر و کله هم می زنند.مادر هایشان از دور نگاهشان میکنند که خدایی نکرده بچه عزیز دردانه شان آسیبی نبیند.

    زمستان یکی از فصل های زیبای خداوند است.درست است کمی سرد و بی روح است ولی در آن زندگی نهفته شده است که برای دیدن آن چشم دل می خواهد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

     

    موضوع انشا: توصیف زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از فصل زمستان خوشت می آید؟ میدانی نام این فصل کلمه ای مشتق است؟ زَم+ستان.زَم به معنی سرما یا خنکی است؟نگفتی خوشت می آید؟-نه!!! آخه چرا خب اشکالی ندارد.من برایت از این فصل توصیفی میکنم تا خوشت بیاید :
    چگونه توصیفت کنم ای عروس فصل ها؛خودت آنقدر زیبایی که نیاز به توصیف نداری. وقتی پیراهن سفیدت را به روی زمین میکشی همه را خوشحال میکنی .همه همه را حتی من رو؛یادم می آید که یک روز صبح وقتی چشمانم را بازکردم و خواستم عازم مدرسه شوم با دیدنت از روی پنجره بخار گرفته انگار دنیا را به من داده بودند.حال پیدا کردن عروسک دوران خردسالی ام را در گوشه صندوقچه مادربزرگ داشتم. حوصله ات را سرنبرم با آمدنت مدرسه هم تعطیل شد؛تا همه در کنار هم آمدنت را جشن بگیریم. از ساقدوش هایت چه خبر؟منظورم دی و بهمن و اسفند است.از دی با آن عینک و شکم گنده و سوالات امتحان که در زیر بغلش است و پشت سرت می آید ٬
    چه خبر؟بهمن وااای بهمن٬ماه قشنگ که مثل ماه به دور زمین به دورت میگردد و نقل های برفی را روی همه میریزد.از اسفند چه بگویم؟از آن چه خبر شنیده ام امسال دست از این شیطنت هایش برداشته و نمی خواهد مثل پارسال سریع ج چ ح خ رو صدابزنه (جیم بزند).
    آری فصل قشنگم فصل تولدم نیستی اما باز هم دوستت دارم چون در کنارت یک لیوان چای خوش رنگ به همراه یک عالم مشق و درس خواندن بسیار می چسبد.
    خب حالا چطور نظرت عوض شد؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    زمستانزمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    به گوشم خش خش پاییز زرد است ..
    دل ام میعادگاه زخم و درد است ..
    نمی آید صدایی از درو دشت ..
    هوا بس ناجوانمرده سرد است..
    زمستان یعنی فصل سرما و یخبندان که این فصل زیبایی های لذت بخشی دارد .این فصل اخرین فصل سال است همچنان دراین فصل برف و باران می بارد... روز ها هفته ها ماه ها می گذرد تا به این فصل برسیم... زمستان فصل با طراوت و زیبایی است کمتر از بهار نیست فصل سردوساده ایست ...همه کوچه ها و خیابان ها در این فصل عروس می شوند عروسی از جنس سرما عروسی از جنس آرامش و زندگی همچنان جریان دارد کاش این فصل مثل فصل های دیگر نمی رفت اما بعد از آن فصل . فصل زیبای بهار فرا می رسد.

  • ۱۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع گذر عمر

    موضوع انشا: گذر عمر

    گذر عمر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    عمر مثل ساعت میگذرد هر چقد غمگین باشیم دیرتر و هر چقد خوشحال تر باشیم زود تر

    گذشت زمان برای انان که در انتظارند بسیار کند و برای انان که می هراسند بسیار تند
    برای کسی که زانوی غم بغل میگیرد بسیار طولانی برای انان که خوشند بسیار کوتاه
    بیایید بین تولد و مرگ را زندگی کنیم و از ثانیه ثانیه های زندگیمان لذت ببریم چون ما فقط یکبار زندگی میکنیم
    قدر لحظه هارا بدانیم به عزیزانمان عشق بورزیم وخود را به چیز های فانی در دنیا وابسته نکنیم
    پس، مهم نیست که چند بهار را در کنار هم زندگی میکنیم ، مهم این است که یادمان باشد عمر مان کوتاه است و سعی کنیم شاد زندگی کنیم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

    موضوع انشا: مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر

    مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    برخاستن از خواب در صبح های زود در یک روستا تفاوت زیادی با بیدار شدن از خواب در یک شهر شلوغ و پر از هیاهو دارد.
    در شهر هر ساعتی که از خواب بیدار شوی صدای گذر ماشین ها 🚕از خیابان های شلوغ🌇 به گوش می رسد و صدای قدم های شتابان مردمی🚶‍♂🚶‍♀🏃‍♂🏃‍♀ که هر یک با عجله به دنبال کاری هستند اما در روستا به هنگام سپیده دم صدای پرندگان🕊🕊 به گوش می رسد و صدای حیوانات اهلی🐓🐥 که خبر از روشنایی روز می دهند.
    در شهر صبح ها که از خواب بیدار می شوی و پنجره را باز می کنی تا کمی هوای تازه تنفس کنی می بینی که هوایی برای نفس کشیدن نیست، آلودگی همه جا را فرا گرفته است و کم تر روزی نقاط دور و کوه ها قابل مشاهده هستند، کم تر روزی آسمان رنگ آبی دارد و ابر ها تماشایی هستند، اما در روستا پس از بیدار شدن پا به حیاط خانه ی روستایی می گذاری و هوای سالم تنفس می کنی.
    در روستا به محض بیدار شدن می توانی آسمان پاک را ببینی که ابر های سپید مانند تکه های پنبه⛅️ در آن خود نمایی می کنند و خورشید☀️ را می بینی که پرتو های درخشان✨ آن بر سبزه ها🍀، درختان🌳، گل ها 🌷و شبنم های نشسته بر روی آن ها می تابد و منظره ی تماشایی و بی مانندی🌈 را خلق می کند.
    در روستا صدای پرنده🕊، صدای رود🌊، صدای خش خش برگ های رقصان در باد و نسیم🌿☘️، صدای طبیعت 🏞و صدای زندگی می شنوی اما در شهر صدای شلوغی و آدم های خسته⚠️، صدای ماشین🚘🚍 و صدای کارخانه هاست 🏯که به گوش می رسد.
    تفاوت بزرگ بین برخاستن از خواب در روستا با شهر در آرامش و نشاطی😍😴 ست که مردمان روستا دارند و در عوض زندگی مردمان شهر با شلوغی و هیاهو🤕🤧 گره خورده است.

    نویسنده: مونا پوریا
    دبیرستان نمونه دولتی شایستگان مریوان
    دبیر: آقای حسین کریمی

  • ۸۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع لالایی مادر

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    اشک هایم را پاک می کنم سرم را روی زانو هایش می گذارم اوهم شروع میکند به خواندن لالایی که تمام بچه گیم را بخاطرم می اورد
    روزهایی که بدون هیچ غم و غصه ای شبشان می کردم. دورانی که تمام دلخوشی ام لیس زدن بستی یخی وسر خوردن از سر سر یک متری بود دورانی که تا مادرم برایم لالایی نمی خواند خوابم نمی برد

    کودکی که نمی دانست بازی روزگار یعنی چی. کودکی که از تکالیف زیاد میترسید و بدش می امد اما اکنون از بلا تکلیفی هراس دا رد.
    توی این فکر ها بودمو افسوس می خوردم برای خود و زنگی ام که صدای دانشین مادرمو لالایی اش مرا به سوی خود کشاند چشم هایم را بستمو به خوابی عمیق که سالها بود تجربه اش نکرده بودم فرو رفتم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بی شک همه ما وقتی بچه بودیم
    مادرهایمان برای ما لالایی خواندند.

    لالایی هایی که هنوز هم به یاد داریم و همیشه با به یاد آوردنش نوعی خوشحالی ذات نصیب ما می شود.

    مادران ما ناخودآگاه برای ما لالایی می خواندد،بدون اینکه از وزن و قافیه چیزی بدانند اما همان اندازه که نوعی آهنگ درونی هدایتشان می کرد کافی بود.

    در واقع لالایی ها آغاز گر ادبیات زنانه بوده اند که در پای گاهواره بچه هایشان شروع کرده اند و این زبان نسل به نسل انتقال یافته و همه ما بدون شک در مورد آن چیز هایی می دانیم..مادران ما با خواندن لالایی گاهی برای ما سربلندی آرزو می کردند و گاهی سلامتی و بعضی اوقات هم همراه لالایی ها خودشان را فدای ما می کردند!!

    رابطه لالایی بین مادر و کودک نوعی احساس به وجود می آورد که باعث می شود هر دو آرام باشند و کودک بدون اینکه گریه کند به صدای مادرش گوش دهد و همراه لالایی خوابش ببرد!

    در لالایی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دریافت می کند. مادر لالایی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز کودک و گهواره و حال دل خویش به چیز دیگر نمی اندیشد. او روایت دل خود را می خواند ممکن است این روایت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد.

    حتی اگر هم باشد این مادر نیست که آن را به جامعه تعمیم می دهد، بلکه خود لالایی است که قصه ی دیگران هم می شود. از این رو بسیاری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالایی بسرایند، در این زمینه موفق نبوده اند چرا که لالایی را از اجتماع آغاز کرده اند یا به زبان ساده تر لالایی را دستاویز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت این ترانه های ساده بیرون است

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع نامه ای به خدا

    انشا با موضوع نامه ای به خدا

    نامه ای به خدا ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    نامه ای به خدا

    خدایا سپاست می گویم زیرا داستانی درتقدیرم نوشتی که از من قهرمانی واقعی ساخت و اکنون به خاطر توست که زنده ام قلم به دست گرفته و برایت نامه ای عاشقانه می نویسم خدایا سپاسگزارم که از سرنوشت خواستی ازخواب های پریشانم حقیقتی زیبا برایم تعبیر کند تا سیمای نورانی تورا با چشم دل مشاهده کنم بدون آرامش تو دنیایی رابه یادمی آورم که روزهای سردوبی روحش همچون فیلمی ترسناک از مقابل چشمانم می گذشتند و لحظه به لحظه اتفاقات زندگیم صحنه های آشفته همان فیلمی که دیده بودم راروایت میکردومن همواره ازاین رویای ترسناکی که تمام شبانه روزجلوی چشمانم رژه میرفت ماتم برده بودآنقدرکه هرچه کلمه هاراجابه جامیکنم بازحال آن دورانم راتوصیف نمیکنندروزهای سردی که بدون آرامش توسپری میشدجهنمی ترین روزهایم رابه تصویرمیکشیدکه خودرادراعماق تنگنایی بی عبورمی یافتم که ازشرهیچ موجودی درامان نبودم وروحم یکسره درتسخیرموجوداتی بودکه لحظه ای به من رحم نمیکردنددردلم پرشده بودازفریادهایی که هیچ کس نمی شنید در حالی که آتش درونم را روز به روز شعله ورتر می کرد که مرا از درون می سوزاند به یاد دارم روزهایی که تیرگی و آلودگی تمام قلبم را گرفته بود که آیه ای از آیات تو بر قلبم راه نمیافت و من همچون قطره آبی که از معشوقش آسمان جدا شده باشد دراین دنیای ناشناخته سراب تو را می دیدم بدون تو روزهایی را دیدم که تمام غم و کابوس های دنیا بر قلبم سنگینی می کردند و شب هایی که با خواب های ترسناک و آشفته صبح می کردم آنگاه که زندگیم را غرق درکابوس می دیدم و دیدار تو برایم آرزوی دست نیافتنی شده بود در واپسین روزهای زندگیم زانوی غم درآغوش گرفته و با نگاهی مات و مبهوت پشت درهای بسته کزکرده بودم و تو از نا امیدی ام امید ساختی تو مرا به آن [کتابت] رساندی که تلاوتش روحم را پاکیزه و آراسته به سوی تو پرمی داد آن لحظه مبارک چه زیبا بود که روحم با هر کلمه ای که ب رمن تلاوت می شد به سوی تو اوج می گرفت و تو مشتاقانه درهای رحمتت را به رویم می گشودی از آن روز به بعد ذکر تو آرامم می کرد اما ترس از کابوس های گذشته ام با تمام خاطرات درد آور و به یادماندنی اش همچون زخمی درقلبم باقی ماند به هرجایی که پا می گذاشتم کابوس های گذشته را در ذهنم تداعی می کرد شاید چون هنوز از خواب غفلت بیدار نشده بودم و چشمانم به روی زیبایی های تو باز نشده بود اما تو مرا تا آخرین لحظه به حال خودم رها نکردی به یاددارم آنگاه که رویای زیبای پاییز را به آغوش زمین باز گرداندی وارد مدرسه ای شدم که بوی پاییزش مژده آمدن همان رویایی را می دادکه قلبم از فرط هیجان برایش می تپید می تپید اما این بار برای رویایی که کابوس نبود بلکه مقدمه ای بر پیدا شدن همان زندگی زیبا و رویایی بود که چشم به راهش بودم همان کسی که دنیا را به چشمم زیبا می کرد و با ورودش به قلبم کوچکترین کابوسی در درونم سنگینی نمی کرد و افکار ناتمامش که پیوسته درذهنم نقش می بست آن خواب های آشفته و پریشانم را محو می کرد و قطعا این خواب و رویا نبود بلکه زیباترین عالمی بود که چشمانم را به روی آن گشودی عالمی که درآن به همه چیز عشق می ورزیدم هرچیزی که نشانه هایی ازتو را در زمین و آسمان زندگیم به تصویر می کشید و روحم را به دیار تو وسعت می داد ماه، ستارگان،مهتاب...نمی دانم من همه چیز را دوست می داشتم اما بالاخره روزی رسید که سرنوشت برای همیشه به این روزهایم پایان داد و من با چشم خود دیدم قطعا هیچ کس جز تو نمی تواند آرامش را در قلبم حفظ کند و این زندگی عاشقانه تنها واسطه ای بود که برای مدت کوتاهی خودم را شاد و سرزنده ببینم و تا تمام دردهایم را فراموش کنم تا بتوانم دوباره زندگی بدون ترس و کابوسم را داشته باشم او برایم با بقیه فرق داشت او دوست دوران تاریک زندگیم بود که تو در مسیرم قرار دادی همان کسی که مرا عاشق تو و دنیایت کرد و با آرامش بی نظیرش چشمانم را از کابوس و سیاهی به روی زیبایی های تو گشود در حالیکه خودش هرگز این موضوع را نمی دانست و من نمی دانم اگرنقشش را در زندگیم بداند برایش مهم است یانه ...

    نوشته: بهار

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: نامه ای به خداوند

    نامه ای به خدا ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    به نام خدایی که به جای کعبه باید در دل هایمان دنبالش باشیم.

    خدایا میخوام چند کلمه ایی با هم حرف بزنیم
    به هر حال با هم رفیق هستیم دیگه مگه نه؟
    خدا جون امیدوارم ناراحت نشی که میخوام از بنده هات بد بگم...

    خدیا مردم این دنیا رو دوست ندارم... دلم رو شکوندن

    خدایا مردم این دنیارو دوست ندارم... اشکم رو در آوردن

    خدایا مردم این دنیا رو دوست ندارم... همیشه قضاوت میکنن

    خدایا مردم این دنیا رو دوست ندارم...اونا هم منو دوست ندارن

    خدایا ای معبودم اگر تمام دنیا بر علیه من باشد... اگر هیچ دوستی نداشته باشم... اگر تمامی مردم این دنیا بد باشن اما...اما اگر تو با من نه نه من با تو باشم قدرتمند ترین انسان روی زمین هستم

    خدایا خوشحالم که به حرفام گوش دادی... و امید وارم هیچ وقت از حرف های من ناراحت نشی
    خدایا دوستت دارم بینهایت با صداقت تا قیامت

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: نامه ای به خداوند

    نامه ای به خدا ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    خداوندگارم قلم به دسـت گرفتم ولحظه ایی اندیشیدم نتوانستم برای بهترین دوستم چه بنویسم جز ((شرمسارم))
    پرودگارم شرمسارم که نتوانستم بنده ایی باشم که شما دوست بدارید.
    من جز مشتی خاک چیز دیگری نیستم تومرا آفریدی ودردل من محبت علی (ع) وخاندان اوراکاشتی .
    خدایا گوش کن به التماس های من شرمسارم
    خداونداگرفتار آن دردم که تودرمان آنی
    ثنایم که توسزای آنی.......
    خدایا شکرت که مرااز تمام وابستگی ها می رهانی وترس از دست دادن تورا از من دورکردی وچنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسـته ...

  • ۳۶ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع تنهایی

    موشوع انشا: تنهایی

    انشا -انشا با موضوع آزاد -انشا نویسی -انشا چه بنویسم -انشاء -انشای آماده -دانلود انشا -نوشتن انشا -چگونه انشا بنویسم -انشا با موضوع تنهایی تنها انزوا منزوی

    چرا‌گاهی اوقات تنهایی پسندیده است؟
    تو را حس میکنم هر لحظه
    که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام می کنی
    من از شوق تماشای تو
    نگاهم را از تو نمیگیرم
    تو زیباتر نگاهم میکنی
    ولی افسوس،افسوس که رویاست.
    همه حسم اون چیزی که میدیدم و اون نگاهت همش رویابوده و این رویا چه زیباست ولی افسوس که رویاست.

    همیشه حس میکردم تنهایی بزرگترین دردیه که یه انسان میتونه داشته باشه ولی الان که به عمق حسم فکر میکنم میبینم خیلی ام لذت بخشه‌.گاهی اوقات تنهایی رو باید ترجیح بدی تا اینکه با کسایی باشی که نه ارزش دارن نه میتونن همدم خوبی برات باشن.جوری تنهات میزارن که نابود میشی یا جوری خنجرو پشتت فرو میکنن که فکر میکنی اینا از اول دشمنت بودن نه دوستت که حس میکنی اون آدمی که میشناسی از بین رفته و یکی دیگه جاشو گرفته .گاهی وقتا اینقدر به یه دوست علاقه مند میشی که درد اون میشه درد تو ناراحتیش میشه ناراحتیت و با خوشیش شاد میشی جوری که انگار دنیارو بهت دادن و حتی فکر نمیکنی که اون ممکنه کنارت بمونه یا ترکت کنه‌.توی این روزگارنامرد که به هیشکی وفا نکرده نباید به کسی دل ببندی چون میاد و زندگیت رو ویران میکنه و میره بدون اینکه بهت فکر کنه ‌.اونی که همیشه توی شادی و غم سختی و راحتی و مشکلاتت باهاته خداته .جوری کنارت میمونه و تنهات نمیزاره که خودت شگفت زده میشی ‌.پس بدون تنها باشی و دلت رو خدایی کنی بهتر از از اینه که ادعای تنهایی کنی ولی با کسانی باشی که هم نشین خوبی برات نیستن.خداجونم این خوشحالیو مدیون توام که هیچ وقت تنهام نذاشتی و نگذاشتی که حس کنم توی زندگیم بی کس و تنهاام .خدایا تنهاییم دلچسبه چون تو توی قلبمی دوست دارم خداجونم‌.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موشوع انشا: تنهایی

    تنهایی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    قلبت که بی نظم زد بدان عاشقی٬ اشکت که بی اختیار سرازیرشد بدان دلتنگی٬شبت که بی خواب گذشت بدان نگرانی٬اما اگردلت که بی دلیل گرفت بدان تنهایی.
    آلزایمر می تواند بهترین دوای بیماری تنهایی باشد.این بیماری در بعضی انسان ها تأثیر مثبتی دارد.در بعضی انسان ها تنهایی بهترین رفیقشان است.به قول امروزی ها
    «رفیق فابریکشان».چون نه زبان دارد که بهشان دروغ بگوید ٬ نه دل که نامهربانی کند ٬ نه دست که پسشان بزند؛اما آنقدر معرفت دارد که آنها را رها نکند. تنها ترین ها میدانند که فقط یکی مثل خودشان است٬ آن هم خودشان؛ میدانند که در زندگی باید مثل عدد یک در جدول ضرب بود.حتما میپرسید چرا؟
    چون باید به انسان ها به اندازه خودشان بهاداد.
    تنهایی انسان های تنها را می سازد. چون یاد گرفته اند که وقتی بغض میکنندوبعدش گریه هیچ دستی نباشد که اشک هایشان را پاک کند. وقتی زمین میخورند خودشان برخیزند ٬راه خود را باصداقت بسازند و یادگرفته اند که
    «همه انسان ها رهگذرند»...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع: تنهایی من

    تنهایی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    چرا باید برای حالِ خوبت نیاز به دیگران داشته باشی؟
    اتفاقا تنهایی خیلی هم خوب است!
    البته که باید تنهایی را بلد باشی... .
    میخواهی یک فنجان چای بنوشی؟
    باشه قبول
    اما چرا با یک موسیقی همراهش نمیکنی؟
    صبح که بیدار میشوی
    حالا مقصدت هر کجا که باشد
    چطور است یک مقدار زودتر از خانه بزنی بیرون و پیاده روی کنی و اهدافت را مرور کنی؟
    نه اهدافِ خیلی طولانی مدت!
    همینکه مثلا تا آخر هفته فلان کتاب را بخوانی هدف است و عملی کردن اش باعث شادابی ست.
    اصلا چرا با خودت حرف نمیزنی؟!
    با خودت درد و دل کن.
    ببین چه چیزهایی آرامش ات را بر هم میریزد
    همه را دور بریز
    ببین چه غذایی را هوس کرده ای
    برای خودت آشپزی کن... .
    آخ که چه کیفی میدهد همراهِ آشپزی یک آوازی هم زمزمه کرد و سر را تکان داد!
    شب ها تایم خوبی ست برای فیلم دیدن
    چقدر مزه میدهد مادر را همراه با یک بشقاب سیب زمینیِ سرخ کرده به تماشای فیلم دعوت کرد!
    و خیلی خوب است هنگام خواب تمام رفتارهای لبخند آمیزِ روز را در دفترِ یادداشت نوشت تا دوباره تکرار کرد و از رفتارهایی که سلب آرامش کردند فاکتور گرفت!
    میدانی چیست رفیق؟

    مسیر تنهایی را اگر بلد باشی
    دیگر راه نمیفتی دنبالِ جزیره ی ناشناخته ی آدم ها؛
    که گم شوی
    و بدهکارِ لحظاتی که میتوانست با حالِ خوب همراه شود

    نویسنده: حامدی

  • ۱۵ نظر
    • انشاء

    راز پشمک حاج عبدالله

    راز پشمک حاج عبدالله

    فردا دیر است از امروز باید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    حتما نام برند پشمک حاج عبدالله به گوشتون خورده، بعدش حتما یه خورده تعجب کردین و یا حتی خندیدین..!

    اما راز نام گذاری این برند چیست؟؟؟

    حکایت این داستان برمیگرده به دهه 1330 زمانی که بچه های دبستان اکبریه تبریز توی زنگ تفریح از بوفه ی مدرسه و از فراش مهربون مدرسه پشمک میخریدن.

    عبدالله علیزاده معروف به حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه تبریز بود که اصالتا از روستاهای نزدیک ارس که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار وبا ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادش رو از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد.

    اما حاج عبدالله قصه ی ما به بچه های مدرسه علاقه وافری داشت، چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین رو دیده بود..

    بچه ها توی زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدن و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت.

    اما حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت..

    رفته رفته بچه ها از مهربونی حاج عبدالله سوء استفاده کردند و اصلا پول نمیدادند و برخلاف تصور، حاج عبدالله علی رغم درآمد ناچیز فرراشی به هیچ کس نه نمیگفت..

    تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچه های پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا از این قضیه باخبر شد و سر همه کلاسها حاضر شد و با صحبتهای دلسوزانه اش همه رو توجیه کرد..

    با این وجود هنوز اندکی از بچه ها شیطنت میکردند و پشمک مفتکی از حاج عبدالله میگرفتند.!

    این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه 1341 حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت.

    حاج عبدالله با اینکه توی تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازه ها رو داشت، انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه میکردند حاج عبدالله، بابای مهربون مدرسه رو تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند..

    اما جالبتر اینکه هر پنج شنبه بر سر قبر حاج عبدالله و برای شادی روحش پشمک پخش میکردند و این منوال چندین سال و تا اوایل دهه پنجاه ادامه داشت.

    بله بچه های دبستان اکبریه داشتند قرضشان را به حاج عبدالله ادا میکردند..

    احسان البرزی و علی مردان طاهری موسسان پشمک حاج عبدالله دو تن از همان کودکان شیطونی هستند که هرگز بابت خوردن پشمک پول به حاج عبدالله نداده بودند و الان به یاد مهربونی و بخشش بی منت و همراه با لبخند حاج عبدالله فراش، مستخدم دبستان اکبریه
    نام برند تجاری پشمک شرکت خودشون رو، حاج عبدالله گذاشتند.


    زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست/
    هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود/
    صحنه پیوسته به جاست/
    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد/

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع فردا دیر است، از امروز باید ...

    موضوع انشا: فردا دیر است ؛ از امروز باید ...

    فردا دیر است از امروز باید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    فردا دیر است . از امروز باید بازگشت را آغاز کنیم . بازگشت به سوی کسی که سال هاست منتظر ماست .
    دور از نشاط هستی و هیاهوی زندگی ، دل ها با سکوت و خلوت غم خو گرفته بودند . ناگاه از انتهای بی انتهای کرانه ی آسمان ، فردی سفر خود را به سمت زمین آغاز کرد .
    راه سخت و طولانی بود ؛ اما اراده ی او به اندازه ی خلقت هزاران فرشته و قدم هایش به بزرگی بخشیدن هزارباره ی جان دوباره در تن یک نیمه جان بود .
    با آن قدم های عظیم ، پس از لحظاتی اندک به زمین رسید . اما ناگهان با چیزی مواجه شد ؛ درهای زمین بسته بود . اما به راستی کلید این درها به دست چه کسی افتاده بود؟
    بله ! کلید این درها به دست انسان ها افتاده بود و باز شدنشان به تک تک انسان ها حتی من و شما بستگی داشت .
    اما در همین نزدیکی صدایی به گوش می رسید : « چند وقتی است که دست از دعا برداشته ام . انگار هر بار که از تو تقاضایی می کنم ، عرصه را بر من تنگ و تنگ تر می سازی . اسم این امتحان باشد یا بدبختی ، تقدیر باشد ویا بداقبالی ، ترجیح می دهم در این دنیا باقی بمانم تا دری به رویم گشوده شود ، اما نه از طرف تو ؛ بلکه از طرف هر کس دیگری به جز تو ».
    فرد منتظر در پشت دروازه های زمین گفت :« امید ! از طرف کسی به غیر از من؟ یعنی از طرف مخلوقات من؟ یادتان باشد ، من آمدم ؛ اما شما در را به رویم نگشودید .»
    باد سرد و بی روحی از طرف بی مهری زمینی ها می وزید . زمین در تاریکی مطلق فرو رفت و نور اجابت از آن روی گرداند . از آن پس راه زمین برای خدا طولانی شد ؛ عزم سفر به زمین تنها با درخواست زمینیان امکان پذیر بود ؛ اما کسی خدا را صدا نمی زد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۷ نظر
    • انشاء

    انشای جانشین سازی با موضوع قلم

    انشای جانشین سازی با موضوع قلم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    این روزها همه از من استفاده می‌کنند. پیر، جوان، زن، مرد همگی به من احتیاج دارند. به خودم که می‌نگرم میبینم چقدر مفید هستم و همگی من را دوست دارند ؛ ولی حیف که دو دشمن سخت دارم.

    پاکن و تراش را می‌گویم و در نهایت هم همه ی انسان هایی را هم که دوستم دارند با دشمن هایم همدست می‌شوند و کم کم من را جلوی چشمان خودم از بین می برند.[enshay.blog.ir]
    من قلم هستم، رنگ های متفاوتی نیز دارم ولی عاقبت همه ی رنگ ها یک چیز است؛ من از همان انسان هایی که دوستم داشتند، یاد گرفتم که با تمام دوست داشتنی بودنم، عاقبت همگی همانطور که دلشان بخواهد؛ با ما رفتار می‌کنند.
    در نهایت نیز چیزی نمی‌شود جزء آنکه به سود دشمنانم تمام می‌شود.

    نویسنده: فاطمه کشت ورز
    دبیرستان نمونه دولتی فرشتگان شهرستان مرودشت
    دبیر: سرکار خانم آرمیتا حسینی

  • ۲۴ نظر
    • انشاء