نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

انشا با موضوع چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟

موضوع: چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟

چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
داشتم تماشایت میکردم،هنگامی که نزدیک من نشستی. خیال میکردی کسی تو را نمی بیند.
چادر گل گلی ات را که سر کردی،بلبل نواخت و جویبار جاری شد. نسیم به گوشه کنار سرک کشید و درختان شکوفه زنان خندیدند. سه ماه که گذشت،انگار از این چادرت خسته شدی. چرا که دوان دوان کنارم آمدی و چادری را سر کردی که نقشش را میوه های خوش آب و رنگ نقاشی کرده بودند. چادر میوه ای ات خورشید را فراخواند و گیسوان بافته اش را باز کرد.شکوفه ها میوه شدند و گل از واری گل اندود خاک سرک کشید. ولی بازهم از چادرت خسته شدی،بازهم کنار من نشستی و بازهم چادرت را به گذشته ها سپردی. این چادر نارنجی ات هم کار خودش را کرد.درختان عاشق شدند و برگ هایشان عاشقانه فرو ریخت و هردم ،ندای عشق سرمی دادند.اما معشوقی نبود که پاسخ گوید.ماه از فراق یار هر روز و هر شب اشک شد و چکید تا به هلالی کوچک مبدل شود. و تو بازهم، همچون ققنوسی از خاکستر سوگواریت بلند شدی تا چادر حریر مهتاب را به سر بکشی.همانی که سرمایش دانه برفی شد تا بر سر جوانه ای کوچک بنشیند و او را به دنیای خاموشان بفرستد. و تو باز هم از چادرت خسته شدی.
و من هم تک درختی هستم بر فراز تپه ای نظاره گر. هر زمان که چادرت را نو می کنی،من هم گوشه ای از آن را به سر میکشم.
راستی،چادرت چهار فصل است یا تو چهار چادر داری؟

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشای جانشین سازی با موضوع صندلی

    موضوع: جانشین سازی صندلی

    انشای جانشین سازی با موضوع صندلی، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا
    از چوب ساخته شده ام.
    چوبی ک ابتدا دانه ای در دل خاک غرق شده بود. سپس مواد غذایی مورد نیازش را تامین کرد. بزرگ بزرگ و بزرگ تر شد تا درختی استوار خطاب گرفت.
    سالیانی بعد اتفاقی ناگوار آن همه عظمتش را هیچ کرد با آمدن فردی تبر به دست. تبر زن میزد و اهن تبرش درخت را لیس میزد . از آن عظمت و قدرت کم کم، کم شد تا ب صفر رسید و آن درخت ایستاده در تابوتش خوابید در گورستان دیگر درخت ها پشت یک تریلر
    به کارخانه ای دعوت شدند؛ در آنجا بین دندانهای نیش همه ی دستگاه ها خرد شدند و هرکدام به شکل مورد نظر رسیدند. به آهن چسبیدند و نامشان تغییر کرد صندلی خطاب شدند.
    حال من یکی از اعضای آن خانواده ام که هر تکه ام حاصل چندین تکه است.
    اکنون سردرگم در مدرسه ای ک نمیدنم کجاست مانند حیوانی چهار پایم را به زمین گذاشته ام.
    در ساعات کلاس روی من با دفتر و کتاب دانش آموزان پوشیده میشود و هرکدام تن مرا بر اساس علاقه مندی هایشان خالکوبی می کنند.
    زنگ های استراحتشان زنگ عذاب من است. زنگ خانه شان زنگ خوابم. زنگ عذابشان هم گاهی زنگ استراحتم.
    اکنون ۵۰ ساله ای پخته شده ام ولی همه از من بیزارند و افرادی هم که از من استفاده می کنند بر حسب اجبار است.
    من ۵۰ ساله ای جوانم.
    با من خوب تر رفتار کنید.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۸ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع در مسیر خانه تا مدرسه چه چیز هایی را می بینید؟

    موضوع انشا: در مسیر خانه تا مدرسه چه چیز هایی را می بینید؟

    در مسیر خانه تا مدرسه چه چیز هایی را می بینید؟ ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    جلوی آینه می آیم،سرو وضعم را مرتب میکنم کیف و کابشنم را بر میدارمو به راه می افتم.

    در راه کودکان کار را می بینم کودکان فراموش شده روزگار که به جای مدرسه رفتن بازی های شیطان های بچه گانه در خیابان ها می چر خند و به آدم ها برای خریدن گل و فال و آدامس التماس می کنن ،بچه هایی که زیر شلاق افتاب سیاه شده اند.

    به ادم ها نگاه می کنم و چند علامت سوال در ذهنم ایجاد می شود، اینکه چرا می گویند ایرانی ها آدم های دوروغ گویی هستند این را یک نویسنده ی غربی در یکی از کتاب هایش نوشته، به ادم ها و حال و روزشان نگاه می کنم دنبال جواب میگردم برای اینکه چرا ایران دومین کشور جهان شناخته شده،
    یا چرا در ایران همه چیز ووجود داردو فراهم است اما فرهنگ و روش صحیح از ان نه

    (حال همه‌ی اینها به کنار ،حالم از نگاهای ازار دهنده ی بعضی پسران و مردان به دختر بخاطر صدای خنده اش رفتار های دخترانه اش بهم می خورد)

    با عبور از اینها به امید این که روزی باشد که دیگر هیچکدام از این صحنه هارا نبینم دیگر در هیچ جای دنیا هیچ کودکی بخاطر تهیه نیاز های اولیه زندگی اش مجبور نباشد تمام رویاها و ارزو هایش را کنار بگذاردو کار کند ،، به امید اینکه بتوانم در آینده رویا هایم را به وا قعیت تبدیل کنم وارد مدرسه می شوم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir
    روزهای سر زمستانی با سرعت و پی در پی رهسپار روزهای بهاری و هرلحظه به عید نوروز نزدیک تر می شدند.
    صبح،هنگامی که برای مدرسه رفتن از خانه خارج شدم آسمان شهر نا آرام بود.
    رفتگر محله جاروی بزرگ خود را با عجله بر روی زمین می کشید،انگار او حوصله نداشت.
    پیرمردی دوچرخه سوار آرام و آهسته رکاب می زد،او سرحال به نظر می رسید.
    تعدادی افراد در صف نانوایی ایستاده بودند و غرولند می کردند که چرا نوبت آنها نمی شود؟ نانوا هم سعی می کرد سریع تر نان ها را از تنور بیرون بیاورد،انگار آنها بسیار عجله داشتند.
    بقال سرخیابان هم با بسم اللهی که می گفت کرکره ی مغازه اش را بالا برد و داخل آن شد.دختر بچه ای هم روی نیمکت چوبی نشسته بود و به هر رهگذری که از کنار او می گذشتند می گفت:آقا شما کبریت نمی خرید؟خانم شما آدامس؟اما آنها آنقدر درگیر مسائل روزمره ی خودشان بودند که تو جهی به او نداشتند.
    پیر مرد ماهی فروش با تن صدای بالا رفته فریاد می زد:ماهی دارم،ماهی قرمز!شما میخوای خانوم؟
    کمی آن طرف تر هم پسر جوانی می گفت:حراج نوروزی است،حراج!
    درختان کنار خیابان شکوفه های خود را به نمایش گذاشته و زیبایی خاصی به منظره ی شهر بخشیده اند.واقعا عید نزدیک بود نزدیک تر از آنچه فکرش را می کردیم.
    در خیابان هیاهوی بی نهایت زیبایی وجود داشت.آنقدر که دوست داشتی ساعت ها همانجا بایستی و مردمان شهر را تماشا کنی.
    سلام!
    این صدای دوستم مریم بود.آنقدر در محله و مردمانش محو شده بودم که موقع رسیدن به مدرسه را متوجه نشده بودم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    چیزهایی که من در راه مدرسه میبینم،معمولا چیزهاییست جالب؛البته نه از نوع خوبش،بلکه از مسخرگی جالب است.
    اول از همه وقتی نام مدرسه ام می آید،یاد خانه های خرابه و آثار باستانی و آدم های ناجور در مطهری می افتم؛البته منظورم از مطهری بیشتر همان اطراف مدرسه مان یعنی محله ی ساغریسازان است.
    من از دیدن خانه های خرابه ای که می توان آن ها را آثار باستانی نامید،خنده ام می گیرد؛برای همین است که می گویم چیزهای جالبی می بینم.مقبره ی خواهر امام که جاییست داغون در حد مطهری(همان ساغریسازان)که هر وقت،وقت اضافه ای در مدرسه گیر می آید ما را به آنجا می برند.
    داخل مدرسه هم از محله اش بهتر نیست؛حیاطی دارد بسیار کوچک و وسایل ورزشی ای داغون و ناظمی بداخلاق که بر سختی تحمل درس ها می افزاید.کلا مدرسه و راه مدرسه هیچکدام اوضاع ردیفی ندارند.
    در آخر می پردازیم به چند چیز خوب درباره ی مدرسه مانند سحرخیز شدن که باعث طراوت و شادابی بدن و افزایش سرعت جریان خون در بدن می شود که با این چیزهای بدی که در مدرسه و راهش وجود دارد از بین می روند!

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو

    موضوع انشا: دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو

    دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    لالالالا گل پونه، عزیز و ناز و دردونه لالالالا گل زیره، چرا خوابت نمی گیره
    داشتم برای فرزند دلبندم لالایی دل نشینی می خواندم که ناگهان صدای مهیبی تمام جنگل را لرزاند. صدا آشنا بود. آشنا تر از نجوای فرزندم. صدای ناله ی غریب همسرم را می داد. آری، دوباره آمده بود.
    دو روز پیش بود که سایه ی سرم را از من گرفت. دیگر توان شنیدن صدای تیری را نداشتم. حتی خیال مرگ فرزندم برایم زجر آور بود. نمی دانستم برای نجاتش چه می توانم بکنم، فرزندی که هنوز قادر به راه رفتن نبود. نمی خواستم وقت کشی کنم اما مجبور بودم فکر کنم. تنها یک راه بود پس آن را انجام دادم.
    فرزندم را به دهان گرفتم و با تمام توانم دویدم. تمام حیوانات می دویدند، همه سریع تر از من بودند. به نظر می رسید دنبالمان می آید. آنی خود را میان جنگل تنها دیدم. صدایی که از غاری دور می آمد حال در کنار گوشم زمزمه ی دل خراشی می کرد. صدای قدم سنگین و خنده های تلخش را حس کردم.
    ناگهان پاهایم قفل شد. صدای رها شدن تیری و حس کردن خون گرم فرزندم بر روی لبانم. نه، باور نمی کردم. دهانم که باز شد جنازه ی کودک دل بندم، فرزندی از تمام دنیا برایم با ارزش تر بود را روبه روی چشمان پر ز خونم دیدم. دوست داشتم تمام این اتفاقات خواب باشد اما نه واقعی ترین صحنه ی عمرم بود. لحظه ی تولدش را به یاد می آورم، که بهترین خاطره ی زندگیم بود، اما حالا چه تنها دو روز از تولدش گذشته بود.
    با دیدن کودک بی گناهم که صورتش از همیشه معصوم تر بود، ناتوان شدم اما باز هم بلند شدم، او را به دندان کشیدم و شروع کردم به دویدن. هر چقدر می‌دویدم به نظرم می رسید که به آن نامرد نزدیک تر می شوم که صدای تیر دیگری چهار ستون بدنم را لرزاند. اما نه! این بار از من دور بود و به حیوان دیگری صدمه زده بود.
    نمی دانستم خوش حال باشم یا ناراحت، خوش حال از اینکه من قربانی او نبوده ام یا ناراحت برای دوستم. ناراحت برای مادری که مانند من بی کس شد، یا ناراحت برای فرزندی که حالا یتیم شده است.
    در فکر بودم که سکوت مرگبار حاکم شده بر جنگل پس از آن همه غوغا و هیاهو آگاهم کرد. فرزندم را دیدم که مانند گلی بی روح در دهانم است از شدت ناراحتی با هر چه توان دویدم و مانند ابری بهاری گریه کردم و دور شدم. اشک مانند کوهی از یخ و دور چون خوابی هزار ساله و تلخ!!!
    خسته شدم، دیگر توان نداشتم، فرزند بی جانم را روی زمین گذاشتم و در آغوش او خود را گم کردم. آغوشی که سرد تر از دستانم و بی روح تر ازجانم بود اما ناگهان احساس کردم تنم با او یکی شد. آری! توانستم بعد از آن همه درد و رنج خانواده ام را در آغوش خداوند مهربانم ببینم.
    وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
    داشت هنوزم بره هاشو می لیسید
    وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت
    اما اونم چشمه ای بود که خشکید

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

    دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    چشمانم را که می گشایم مرگ را بر دیدگانم می بینم هر روز مرگ را در آغوش میگیرم.
    انسان هایی که تنها خودشان را
    می بینند .
    آری؛از اینکه هر روز مرگ را در آغوش میگیرم اندوهگینم.
    امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم صدا های عجیبی از ان سوی درختان جنگل می امدحراسان بودم از اینکه اگر شکارچی پشت ان درختان باشد چه باید بکنم.
    وای،وای حدسم درست بود یکی از همان ادم هاست همان هایی که نامهربان هستند.

    با سلاحش به سمتم امد
    می خواستم فرار کنم که دیدم مرد شکارچی دست برسرم کشیدوگفت:از من نترس من با پدرم به شکار امده ام.
    پدرم مرا مجبور کرده که این سلاح را بگیرم واگر اهویی را دیدم اوراشکار کنم ولی من اصلا دوست ندارم همچنین کاری کنم.
    به صورت ان پسر خیره شدم وقتی خوب به چهره او نگاه کردم مهربانی در چشمانش موج می زد.
    چهری زیبایی داشت.
    حال فهمیدم که همه ی ادم ها مثل هم نیستند.

    از این پس فهمیدم که اخلاق ورفتار همه ی ادم ها مثل هم نیست وهر فردی معیار های متفاوتی دارد.
    همه مثل هم نیستندزیرا اگر اینچنین بود زندگی معنایی نداشت ،دوست داشتن فایده ای نداشت.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

    دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    نزدیک سحر بود و هوا به شدت سرد ...
    صدای هوهوی بادکل جنگل رافراگرفته بودوسایه ی درختان راه جلورویم رااحاطه کرده بود،همین باعث شده بودباکوچک ترین صدایی به لرزه دربیایم که مبادادوباره همان خاطره ی تلخ تکرارشودواین بارمن طعمه ی آن انسان بی رحم شوم....
    بااین حال آرام آرام وباقدم هایی پرازتردیدپیش میرفتم تاهرچه سریعتربتوانم آذوقه ای برای خودبیابم وبه پناهگاهم بازگردم....
    نمیدانم چقدرگذشته بودکه ناگهان صدای تیری رادرفاصله ای نزدیک ازخودشنیدم....
    ترس به تک تک سلول هایم رسوب کردوبرای لحظه ای روح ازبدنم رفت....
    ازحرکت ایستادم وباترس ولرزنگاهی به اطراف خودانداختم...
    هیچ اثری ازاونبوداما....
    نامطمئن جلورفتم....
    جسم بی جان همنوعم رادیدم که خونین برزمین افتاده بود ونفس های آخرخودرامیکشید!!
    به شدت تحت تاثیرقرارگرفته بودم ونمیخاستم اورابااین حال رهاکنم که علاوه برروحش جسمش نیزازدست برود....اماباشنیدن قدم های استوارشکارچی مانندهمیشه همه چیزوهمه کس رافراموش کردم ودوان دوان خودرابه درختی رساندم وآنجاپنهان شدم....
    پس ازگذشت چندثانیه چهره ترسناکش پیش رویم ظاهرشد؛
    سوت زنان با لبخندترسناکی که برلب داشت کیسه حاوی جسدآن بینوارابابی رحمی به دنبال خودمیکشیدوپیش میرفت....
    این باراین اتفاق ازهمیشه برایم دردناک تربود چراکه باچشم خودپیروزی اورادیده بودم...
    وپیروزی اویعنی باخت ما.....
    وباخت مایعنی منقرض شدن تمام حیوانات جنگل...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

    دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    همه جا خشک وبی آب و علف شده است ،درختان حتی آبی برای تشکیل برگ هم ندارند ، همه جا عریان است ، رودخانه ای بی آب ، زمینی بدون سبزه ، درختان بی برگ و حتی آسمانی که دیگر شوق گریه کردن هم ندارد . خسته ام کل روز را به دنبال قطره ای آب و ذره ای غذا بودم.در زیر درخت خشکی می نشینم.لاشه ی شیری در کمی آن طرف تر افتاده و لاشخور ها بر سرش ریخته اند . می بینی خشکسالی چه بر سر جنگل آورده است که حتی سلطانش هم از تشنگی مرده است.صدایی عجیب می آید با بی حالی سرم را بلند می کنم ماشینی را می بینم ،مردی چاق با صورتی سیاه و ترسناک با آن تفنگ بزرگش از آن پیاده می شود.مرا می بیند آنقدر بی حالم که توان فرار هم ندارم ، نزدیک تر می آید ، شاید از اینکه هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهم تعجب کرده است.مرگ را جلوی چشمانم می بینم ، پاهای شکارچی ترسناک ،در جلوی صورتم قرار گرفته است . سرم را بلند می کنم ، برای مردن آماده هستم ، آخرین تصویری که جلوی چشمانم شکل می بندد ، لبخند کریه شکارچی است و سپس صدای شلیک  گلوله مرا به خواب ابدی می برد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: دیدن یک شکارچی از دریچه ی چشم یک آهو

    دیدن یک شکار چی از دریچه ی چشم یک آهو ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    حیوانات همواره با ارزش هستند و باید در حفظ و نگهداری آن ها کوشا باشید و قصد شکار و آزار آن ها را نداشته باشیم. یکی از حیوانات مقبول پسند همه آهو است.
    آهو یکی از زیباترین مخلوقات خداوند است. حیوانی که حتی امام رضا(ع)ضامن او بوده است. این حیوان زیبا همواره به دلیل نافه خوش بویی که دارد، مورد توجه شعرای بزرگ فارسی شده است. آهو همواره در معرض شکار است. آهو با دیدن شکارچی در جای خود می لرزد به این سو و آن سو می نگرد به فکر این است کجا رود همین چند لحظه پیش دوستش کنارش بود ولی حالا نیست این مرد با لباس عجیبش کیست، باید بروم. او چیز باریک و درازی در دست دارد. می ترسم. باید بروم. در یک لحظه آهو فرار می کند و شکارچی نمی تواند به هدف شوم خود دست بیابد. به دلیل شکارهای بی رویه ای که در طبیعت وحشی صورت می گیرد. بسیاری از حیوانات در معرض انقراض هستند.
    یکی از حیوانات، آهو است. آهوان نژادهای مختلفی دارند. نر آن ها شاخ دارد و ماده آن ها بدون شاخ است. ان ها بسیار زیبا هستند به خصوص آهوانی که تازه به دنیا آمده اند. آهو قلبش تند می زند. انگار کمی دور شده است از دور صدای گلوله را می شنود. نمی داند این صدا از کجاست و بسیار می ترسد. او دوباره می دود تا خیلی از شکارچی دور می شود آهو حالا می داند که هرگاه شکارچی را با آن لوله باریکش ببیند بدونه آن که لحظه ای مکث کند پا به فرار می گذارد
    آهوان حیواناتی هستند که بسیار تند می دوند و چشمانی تیز دارند. آن ها به راحتی قابل شکار نیستند. آهو با نام غزال نیز شناخته شده است. آهوان گیاه خوار هستند و به صورت گله ای زندگی می کنند و در بیشتر مواقع وقتی تنها باشند می توان آن ها را شکارکرد.
    آهو جانوری است که همواره مورد شکار واقع می شود. ما باید تلاش کنیم تا از این امر جلوگیری کنیم. آهو حیوانی زیبا است که در معرض انقراض است.
    مریم رحیمی - مدرسه اندیشه

  • ۷۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع شیر تو شیر شدن

    موضوع انشا: شیر تو شیر شدن

    شیر تو شیر شدن ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    گاهی اوقات افراد میخواهند دوکار را هم زمان باهم انجام دهند مثلا در هنگام ظرف شستن میتوان تلویزیون تماشا کرد ولی در زمان گفتن دیکته نمیشود با تلفن حرف زد همین باعث میشود همه چی درهم و برهم شود. به این کار به اصطلاح شیر تو شیر شدن می گویند.
    همین که تلفن خانه زنگ خورد و مادر مشغول جواب دادن به تلفن شد ستاره خواهر کوچکم آمد و آویزون مادر شد تا به او املا بگه و مامان شروع کرد به املا گفتن و صحبت کردن درباره ی مراسم عروسی دیشب . بعد از پایان املا و تلفن ستاره متن املا را بلند برای مادر خواند:

    عروس بر پوست گرگ چنگ میکشید و فریاد میزد: داماد آمد.... داماد آمد... ، داماد قنداقه به دهان گرفت و دوید و عروس به دنبال او زمین را خیش میکشید و مویه میکرد و مادرش را صدا میزد . خم شد و گل را برداشت، اگر به روناک بخورد ، گل را به زمین انداخت زار زد و دوید صورت خراشید و دوید گرگ پاره ی لباسش را میبرد .

    داماد مثل بره ای دست هایش را در هوا تکان میداد و شاباش می گرفت ؛ گردنش به عقب خم شده بود و صدای نازک گوسفند سنگ های بیابان را خونی کرده بود . عروس به موهایش چنگ میزد ، لنگه ی صندلش از پایش در پله های سرامیکی افتاد، سنگ ها پایش را می کوبیدند ؛ گفت:داماد.... داماد..... من بمیرم برات...

    مجلس یک صدا شده بود خنده و مویه . دیجی صدای کژال را غلتاند و با خود برد. آزاد دم در بود که فریاد عروس را شنید ترسید و ماند که صدا از کدام طرف می آید باز هم جیغ...پدر دوید . صدا از روی سن می آمد ،کسی کمک میخواست ؛ کفش انداخت و دوید صدا او را به خود می خواند.

    چشم پدر از دور جسمی را که تند تند به طرف او می آمد را دید و لحظه ای بعد داماد نزدیک پدرش رسیده بود و آن دورتر عروس پا برهنه و بر سر زنان می دوید . فرصت ماندن نبود . آزاد نباید می ماند . داماد دندان روی دندان
    می سایید ، گرگ مقابل پدرش بود و قنداقه روناک به دهانش... عروس خفته گریه میکرد و داماد خرناسه میکشید.

    حتما تا حالا با خود فکر کرده اید عروسی که مامان من دعوت بوده ، عزا بوده یا عروسی. و کدام عروسی در عروسی خود مویه میکند و زمین را خیش میکشد و کدام دامادی قنداقه به دهان گرفته و خرناسه میکشد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خاطرات تلخ از لحظات شیرین

    موضوع انشا: خاطرات تلخ از لحظات شیرین

    خاطرات تلخ از لحظات شیرین ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    دم دمای صبح بود هوا تاریک روشن بود هنوز نه خواب بودم نه بیدار تو فکر این بودم که اذان شده یا نشده که از جام بر خواستم دیدم یه صدای ملایمی به گوش می رسه متوجه نشدم بابام بود یا مامانم راز و نیاز می کرد برای همه دعا می کرد پیر جون دختر و پسر زن و مرد سالم و مریض مسافرین و حاضرین و غائبین همه وهمه...
    منم سریع رفتم وضو گرفتم به نماز ایستادم نمازم که تموم شد شروع کردم به دعا خوندن که یک باره صدای انفجاری شهر را تکون داد نفهمیدم چی شد وقتی به خود اومدم نصف مردم محلمون تو کوچه بودن همه ترسیده بودن همهمه زیادی بود که یه ماشین جلو خونه متوقف شد در ماشین باز وبسته شد یه مرد میانه بالا نه بلند نه کوتاه نه چاق نه لاغر پیاده شد گفت عزیز اقا کیه بابا زبونش گرفته بود جلو عقبی کرد منمن کنان گفت مم ممنم چچیی شده گفت داداشت گفت محله بابا ئینا یه سر بزن ببمب زدن من که اصلا همونجا از هوش رفتم نمی دونم کی منا اورد توخونه اما وقتی سر حال شدم هیچ کس خونه نبود لباس پوشیده نپوشیده خودما به خونه اقاجونم رسوندم نمی دونستم کی مرده کی زنده س کی سالمه کی مجروح اما همین که رسیدم تو کوچه یه عالمه ماشین امبولانس و آتش نشانی دیدم هول برم داشته بود دنبال اعضای خانواده ام می گشتم که علی را دیدم ازش پرسیدم آقا جوتم آقا جونم ...
    علی بین خنده و گریه گفت آقا جونت سالمه پس خانواده شششمممااا؟
    گفت همه اهل محل سالمند در حالی که کفرم در اومده بود گفت پس چه مرگته گفت زمین فوتبالمون رفت رو هوا من یه نگاهی به سمت حصاری که زمین فوتبالمون بود انداختم حلقه مردم اجازه دیدنش را تمی داد .
    این بود شیرین ترین خاطره تلخ من

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خورشید تابان

    موضوع انشا: خورشید تابان

    خورشید تابان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    وهر وقت کبوتران قلبم دلتنگت می شوند و زندان سینه ام را تاب نمی آورند ،آنها را به پرواز در می آورم تا بر فراز آستانت بچر خند و خود را به عطر معطر فاطمی بیارایند.
    تو همان حوریه انسیه هستی که ملائک وفرشتگان خادمان خانه ات بودند وگردوغبار خانه ات را سرمه چشمان خود میکردند، همان خانه ای که جبرئیل برای ورود به آن اجازه می گرفت.
    آری ای بانو تو همانی ، همان نور چشم پیامبر که نور وجودت کوچه پس کوچه های مدینه را روشن کرد.
    توزاده پیامبری همسر شیر خدا ، پاک ولایق که پیامبر سلام خدا رابه تومی رساند ، همان خدایی که برایت از بهشت میوه وغذای بهشتی هدیه می داد.
    ودر حالی که کبوتران قلبم نا امید به سوی من برمی گردند،دلگیر از این که نتوانستند بر روی گنبد مقدس وطلاییت بنشینند و به گلدسته های زیبایت خیره شوند.
    ای نوگل گلزار خدیجه چرا؟ چرا تو نیز همانند پدر وهمسرت وفرزندان معصومت حرم وبارگاهی نداری ، کاش میشد عکسی همانند حرم امامان از بارگاهت داشتیم.
    اما بانوی من بدان من بیاد تمام اشک وآه های غریبت ، پهلوی کبودت، محسن ششماهت، هق هق های معصومانت ....می نویسم ، بدان قلبم پراز نفرت نسبت به دشمنانت است.
    چشم هایم مشتاق دیدن گل نرگست است که بیاید و بدی خوش نرگس را در هوای گرفته دنیا پخش کند و انتقامت را از آن ظالمان بگیردو من بی صبرانه منتظر آن روز هستم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع زندگی در جنگل دور افتاده

    موضوع انشا: زندگی در جنگل دور افتاده

    زندگی در جنگل دور افتاده ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    درون جنگل دور افاده قلبم،کلبه ای خواهم ساخت.زندگی شیرینی در این جنگل دارم.هر روز صبح به جنگل قلبم سلام میکنم.هر روز غم غصه های دور و برکلبه ام را جارو میکنم،در این جنگل آزادانه راه میروم،فریاد میکشم،حصار را رنگ میکنم کسی هم نمیتواند مرا از این کار ها منع کند.
    آواز بلبل خوبی مستم میکند.خرگوش مجنون قلبم به این طرف و آن طرف می پرد.عقاب عشق در آسمان این جنگل بیکران،از بالا نظاره گر همه چیز است.درختان چتر خود را باز می کنند تا آفتاب سوزناک خورشید،کسی را نرنجاند.
    هرکس در جنگل قلب من سهمی دارد.هر کس میتواند در این جنگل زندگی کند.هر کس که شایستگی ورود به قلب من را دارد،میتواند در اینجا بماند فقط باید این را بداند که با خودش کثیفی،غصه و ناراحتی را نیاورد.آیا جنگل فلب شما هم صاف و ساده مثل کف دست است؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع پدر

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بابا یعنی غصه ، بابا یعنی غم ، بابا یعنی درد ، بابا یعنی خستگی ، بابا یعنی تلاش ، بابا یعنی کارمند ، بابا یعنی مستاجر ، خلاصه اینکه بابا جوانی داد و پیری گرفت پس بابا یعنی تنگی نفس بابا یعنی لرزش دست و پا بابا یعنی سنگینی گوش بابا یعنی عصا و عینک بابا یعنی اه و ناله بابا یعنی نقطه شروع و پایان زندگی و شاید بابا یعنی من و تو پس بیائید از امروز برای بابا هایی که مثل بابای من است دعا کنیم تا خدا زودتر از او راضی شود و او را پیش خودش به بهشت ببرد زیرا او دیگر از نگهبانی جهنم خسته شده و از زندگی و از نفس کسیدن بیزار است او دیگر توان کار ندارد قدرت (نه) گفتن را ندارد او خسته است او شکسته است او از دیروز پشیمان است او فردا را نمی خواهد فردایی که مثل دیروز بوده فردایی که باید فردای من باشد و من پا جای پای او بگذارم بجنگم مبارزه کنم تلاش کنم به خاطر هیچ بابای من بازنده بود بازنده این جدول مارپیچ و هزار توی زندگی او برای شطرنج هروز یک حرکت کم داشت و هر وقت به پایان بازی و روز های اخر ماه می رسید انچه را در بازی های دیروز برده بود به حریف مقابلـش یعنی صاحبخانه ی جدیدمان بود می باخت و اینجا بود که باز مات میشد و ساعتها به نقطه ای خیره می ماند و ان نقطه چیزی نبود جز اینده ی من مثل گذشته ی خودش پس ما از موضوع انشا امروز نتیجه میگیریم که بابا یعنی عقده یعنی حسرت یعنی کار یعنی کسی که چشم به فردا های دور و دراز ارزو دوخته و این ارزو ها چیزی نیست جز تلف کردن عمرش و شاید امروز که من این انشا را برای شما می خوانم او هم پشت میز کارش نشسته و درباره ی بابا هایی می نویسد مثل خودش زیرا او با نوشتن یادداشتهای روزانه ی خودش را ارام میکند اجازه خانوم تموم شد.

    نویسنده: حسین پازوکی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    ای پدرم موهای سپیدت یک دنیا خرابم می کند و آن زانوهایت که هر شب از درد برایشان آواز سر میدهی،برایم دردمند است.

    آخر ای پدرم تو را به چه مانند کنم که زیباترین تعریف تو باشد اما میدانم ان قدر از روزگار زخم ها خورده ای که التیام دادنشان کار دشواری است پدرم:
    انگاه که معلم درس بابا نان داد را برایم معنی کرد فهمیدم که نان دادن همان زندگی دادن است و نان دادن تو همان عشق اوست۰
    وچه خوب است که تو را دیدن ٬هر روز تو را شنیدن و در عشق تو و در قلب تو همیشه جاری بودن
    قهرمانم؛
    میدانی دست هایم را خیلی دوست دارم زیرا یاداور دستان پینه بسته توست
    زخم هایی که شاید هر کدامشان برای ارامشم بریده شده اند
    ای رستم شاهنامه ی زندگی ام:
    تو را در اوج خلوت و تنهایی ام صدا میزنم چون تو را بدین گونه معنا کردم

    پدر یعنی نفس یعنی صداقت
    پدر یعنی ستون صبر و طاقت
    پدر یعنی شکوهی جاودانه
    پدر یعنی نخستین عاشقانه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و ازخود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد.
    پدر کسی که حاضراست حتی از هرچیزی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد و همه این ها را دودستی به فرزندش تقدیم کند. او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه میدارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به مخاطره نیفتد پدرهمیشه بدترین ها را به جان می خرد تا یک وقت اعضای خانواده اش بیهوده به چیزی که می خواهند زل نزنند و فکرشان مشغول نشود. همه می دانند همیشه غم برای پدر است و غصه برای مادر و امید هم برای فرزند است. اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی خواهند تا معنی ایثار وفداکاری را عملا به فرزند نشان دهند. انها درسخت ترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی اورندتاشجاعت به معنای واقعی را اموزش دهند ومحیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند.
    پدر بارها راضی به التماس شده تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند. قدرتمند ترین اراده ها نمی تواند اراده ی پولادین یک پدر رابرای سربلندی خانواده اش بشکند. این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوارباشد وچون باران بخشنده وچون نسیم شادی بخش باشد
    مادران نیز نعمت های بهشتی اند چون گل لطیفند وچون دوست با محبت .خدای احساس وکوه صبر هستند چه قدر خوشحالم که دو نعمت بزرگ را در خانه ام دارم .
    اکنون که خوب فهمیدم چه نعمات بزرگی را در کنار خودم دارم بیشتر مواظبم تا دل انها را نرنجانم چون میدانم دلشان چون بلور صاف وروشن اما شکننده است اگر خدایی نکرده بشکند خانه سوت وکور می شود.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    همیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

    موضوع:پدرهمیشه گفته اند بهشت زیر پای مادران است اما این بار می گویم بهشت در دستان پدران است همان دستانی که دست های کوچک فرزندش را می گیرد و همه جا به فرزندش این امید می دهد که کوهی مثل پدرش پشتش هست تا‌ با خیال راحت فرزند‌ قدم‌ هایش را پیش ببرد در حالی که از هیچ چیز نترسد زیرا پدری دارد که مثل کوه استوار در کنارش ایستاده است پدر واقعا کلمه ای زیبا که از درونش کلی معنای فداکاری و از خود گذشتگی و صمیمیت بروز می دهد پدر همان کسی که حاضر است حتی از هر چیز ی که باعث پیشرفت و خوشحالی خودش می شود بگذرد وهمه اینها را دو دستی به فرزندش تقدیم کند او همان کسی است که صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد تا یک وقت آبروی فرزندش جلوی دوستان به زبان نیفتد پدر همیشه بدترین ها را به جان می خرد تا خورد خوراک و آسایش فرزندانش را تهیه کند همه ما می دانیم غم برای پدر و غصه برای مادر و امید برای فرزند است پدر همان کسی است که با آغوش گرفتن نتیجه زندگیش این حس خوب را به فرزند می دهد که در همه شرایط در کنار اوست و پا به پا یا پشت در پشت در کنار فرزندش قدم بر می دارد تا که هر وقت فرزندش پایش لغزید دستانش را بگیرد و مانع سقوط فرزندش شود اغلب پدرها بهترینها را برای خود انتخاب نمی کنند چون نمی خواهند معنی ایثار و فداکاری را عملاًبه فرزندش نشان دهد پدران در سخترین شرایط زندگی چیزی را به زبان نمی آورند تا شجاعت به معنای واقعی آموزش دهد تا محیط گرم خانه را تبدیل به غمخانه نکنند پدر بارها راضی به التماس شد تا خانواده اش از کسی چیزی درخواست نکنند قدرتمند ترین اراده نمی تواند اراده پولادین یک پدر را برای سر بلندی خانواده اش بشکند این خاصیت را خداوند به پدر داده است تا همیشه چون کوهی استوار باشد و چون باران بخشنده و چون نسیم شاد بخش باشد و در آخر تنها حرفی که بر زبانم می‌آید این است که پدر عزیزم تو را با تمام وجود دوست دارم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدرم جوهره ی هستی من،من سرشار از توام،قلبت پرتپش،دستانت توانمد و نفست گرم تا ابد و یک روز دنیای من.
    ای ریشه ی گل جانم،ذهن من در دم و در آخرین دم جاریست از تو ،از نامت ،ازفکرت...
    کلامت برای جان فانی من حجت و نگاهت شیشه ی عمر من است .
    پدرم همواره ساختی مسیر عشق را برایم،ریشه دواندی در جانم،گاه همچون درختی خسته سایه شدی برای تن رنجورم،گاه همچون آبی زلال زدودی بدی ها را ز من و گاه چو خورشید شدی و سوختی و گرم کردی نفسم...
    تو ای دریای من،خورشید من،سایه پرمهرم ،مانا باشی برای من.
    پدرم ای ماه چشمانت خیره به راه من ،نور شدی در راهم ،کور شدم گاهی،چشمانت را مات کردم و دستانت را سرد گاهی،ولی دگر باره قلب مهربانت و آغوش گرمت پذیرای من خطا کرده ی بی نور شد.
    به حکم حرف دل شمس صوفی"عشق سفر است ،مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد از سر تا پا عوض میشود ،کسی نیست که رهروی این راه شود و تغییر نکند."
    من رهروی مسیر عشق تو بوده ام و هستم ،عشق تو خواه ناخواه تغییر داد من مسافر را ،با تو و با دستان تو به هر چه که باید میرسم.
    پدرم...
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو...
    باردیگر تو...

    موضوع انشا: پدر

    پدر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    پدر یعنی عشق...یعنی محبت بی منت...یعنی تمام هستیم...بهانه زندگیم.
    برای یک دخترپدریعنی همه چیزیعنی همه کس یعنی سایه سر...یعنی همدم وهمراه...یعنی کسی حق نداره به دخترم کمترازگل بگویید.
    پدربرای پسراولین قهرمان وبرای دختراولین عشق است.پدرتنهارفیقی است که می شودبدون شک روی حرفهایش حساب کرد.پدرقشنگ ترین کلمه توی دنیاست که هیچ مترادفی نمی توان برایش پیداکرد.
    یک روزبه من گفتند:(باپدرجمله بساز.)گفتم:(باپدرجمله نمی سازم دنیایم رامی سازم.)
    پدرم تنها کسی است که باعث می شودبدون شک باور کنم که فرشته هاهم می توانندمردباشند.
    پدرم من را دوست داشته باش حتی اگر لیاقت دوست داشتنت رانداشته باشم حتی اگردرتنهاییت کنارت نبودم.توتنهامردی خواهی بودکه دوست داشتنت بدون طمع است وبوسه هایت بوی گل می دهد.
    باپدرم جدول حل می کردم گفتم:(نوشته دوست.عشق.محبت وسه حرفیه که حرف اولشم(پ)وحرف آخرش هم(ر)است.)پدرم گفت:(میشه پدر.)تازه فهمیدم همه توصیف پدربوده وچقدرهم کلمه زیباوبیانگرسخنان بسیار است.
    چقدرجای سوره ای به نام(پدر)خالیست که اینگونه آغازشود:
    قسم برپینه دستانت که بوی نان می دادوقسم برچشمان همیشه نگرانت...قسم بر بغض فروخورده ات که شانه کوه رالرزاندوقسم برغربتت،وقتی هیچ بهشتی زیرپاییت نیست.

  • ۵۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کتاب خاک گرفته

    موضوع انشا: کتاب خاک گرفته

    کتاب خاک گرفته ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    این دنیا چیز های عجیبی دارد که هنوز کسی آنها را نیافته است.بعضی از چیز هارا انسان توانسته کشف کند مانند پرندگان.پرنده هایی که به پرنده های بهشتی معروف اند،بسیار زیبا هستند اما پرنده ای که زیباترینِ پرندگان است،به پرنده ابر ها مشهور است.این پرنده به خاطر این که ابرها،رحمت و نعمت را در دل خود جای داده اند،به این اسم شهرت دارند.این پرنده،پرهای خیلی نرمی دارد و همانند ابریشم لطیف و گرانبها است.کاکلش از جنس خداست و دمش را رنگ های قرمز،زرد و آبی احاطه کرده اند.
    پرنده را در دستانم میگیرم.انگار کمی کثیف شده است.با دستمالی آن را تمیز میکنم.به احتمال زیاد فهمیده اید که این پرنده چیست؟ بله،این پرنده کتاب است.برگ های این کتاب از ابریشم هم ارزشمند تر است.در دل خود حکمت و رحمت جای داده است. وقتی کتاب را باز میکنم ،رقص کلمات دیوانه ام میکند.مرا بسوی خویش میخواند.از من میخواهد که با او دوست شوم.مشتاقانه منتظر این حرفش بودم و با علاقه دوستی اش را میپذیرم.خاک چگونه زهره دارد که دوست من را کثیف کند.حالا من دوستی دارم که از همه دوستانم بهتر است.شما نمیخواهید دوستی همانند او داشته باشید؟
    امیدوارم کتاب،این موجود دوست داشتنی،مسیر زندگی اتان را هموار سازد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: کتاب خاک گرفته کنج کتابخانه

    کتاب خاک گرفته ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    کنج تختم نشسته بودم و در افکارم غوطه ور بودم که با صدای رعد و برق از جا پریدم نفسی از سر کلافگی کشیدم و ملحفه ی رنگ و رو رفته ام را به خودم پیچید همیشه از رعد و برق و طوفان وحشت داشتم نعره ی رعد و برق هر لحظه شدت میگرفت فایده ای نداشت باید خودم را سرگرم میکردم از تختم دل کندم و به سمت کتابخانه رفتم کتابی را انتخاب کردم اما هنگامی که ان را برداشتم کتاب دیگری نیز پایین افتاد با تعجب به ان نگاه کردم تا به حال ندیده بودمش خم شدم و کتاب را برداشتم جلد کتاب به شدت پوسیده شده بود به سختی نوشته های روی جلد را خواندم((تاریخچه ی هیولاها)) پوزخندی روی لبم جا خوش کرد احتمالا چیزی بیش از یک شوخی پچگانه نبود لبه ی تختم نشستم و شروع به خواندن کردم(( چند هزار سال پیش جادوگری عظیم شروع به خلق موجودات جدیدی شد به نام گرگینه بعد از مدتی جادوگر دیگری نه چندان قدرتمند موجوداتی به نام خون اشام خلق کرد خون اشام ها زیبا،قوی و باشکوه بودند همین نیز باعث شد جنگی میان گرگینه ها و خون اشام ها در بگیرد خالق گرگینه نژاد دیگری به وجود اورد به نام شکارچی ان ها هزاران بار قوی تر از خون اشام ها بودند و موفق به اسیر کردن ان ها شدند اکنون هزاران سال است که انها در بند و عذابند و تنها کسی که این کتاب را در دست دارد توانایی ای را دارد که انها را از این عذاب جاودانه رها کند...))

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۹ نظر
    • انشاء