موضوع انشا: ب مثل بابا
همیشه وهمه جا شنیده ام که بهشت زیر پای مادر است حال من سوالی از خدا دارم میخواهم بدانم بالا تر از بهشت چه دارد؟ آن را برای زیر پای پدرم می خواهم.
همان پدری که درکودکی از ما می پرسیدند مادرت را بیشتر دوست داری یا پدرت را و ما برای بار اول می گفتیم که هردو رابه یک اندازه دوست داریم و آنگاه که برای بار دوم از ما سوال میشد که کدام یک را کمی بیشتر دوست داری با خجالت می گفتیم که مادرمان را کمی بیشتر دوست داریم ونگاهی به پدر می کردیم پدری که با لبخندی که زیبایی بی همتایی داشت نگاهمان می کرد و چشمانش را بر روی یکدیگر می گذاشت تا حرفمان را تایید کرده باشد.
پدرتو تپش قلب خانه ای وقتی هر صبح با تلنگر عشق ازخانه بیرون میروی و با کشش عشق دوباره باز میگردی.
راستش را بخواهی گاهی حتی وقتی باتوکاری ندارم برای دل خودم صدایت می زنم بابا زیرا همین کلمه آنقدر شیرین ودوست داشتنی است که تا ساعت ها تمام ذهن و قلبم راغرق در خوشی وارامش می کند.
گاهی هم می توان به موهای پدر نگاهی بیندازی تا ببینی برشب موهایش چند زمستان برف نشسته است تا فرزندش به بهار برسد.
پدرم هرگاه دست در دستانم میگذاری خون گرم ارامش درکوچه رگهایم میدود ودربرابر طوفان های بی رحم زندگی با حمایت های تو ایستادگی می کنم.
میدانید مادر مثل مدادیست که هرروز تراشیده شدن و کوچک شدنش را میبینیم وحس میکنیم تا وقتی که تمام شود اما پدر مانند خودکاریست که هر چقدر هم باان بنویسی تغییری در ظاهرش احساس نمیکنی چون از درون خالی میشود فقط یک روز باخبر میشوی که دیگر نمینویسد تا این دومروارید با ارزش را داریم قدرشان را بدانیم وبر دستان زحمت کش و مهربانشان بوسه بزنیم.