نگارش یازدهم گسترش محتوا زمان و مکان

موضوع مراسم عروسی

انشا موضوع مراسم عروسی - نگارش - نگارش یازدهم - نگارش یازدهم درس دوم - انشا - انشا چه بنویسم - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - انشا نویسی

بخش اول:

در زمان قدیم مراسم عروسی در بین اقوام بلوچ هفت شب و هفت روز برگزار می شده و خانواده عروس و داماد هر دو در خانواده پدر عروس این هفت شب را به جشن و سرور می پرداختند.شب اول مشغول آماده کردن حجله برای عروس می شدند،عروس تا زمانی که شب حنابندان می شد در این حجله می ماند و بیرون نمی آمد،پنج شب و پنج روز در آن حجله بود.لحاف بزرگی که مادر عروس دوخته بود را در آن حجله پهن می کردند تا عروس روی آن بخوابد،یک پشه بند ساده محلی که کار دست زنان محل بود را به چهار تا چوب می بستند و دور آن را ملحفه می کشیدند تا هیچ کس عروس را نبیند و بعد از اتمام آن هلهله و ساز،دهل می زدند و شب دوم دوباره به همین منوال پیش می رفت،تمامی اهالی محل دور هم جمع می شدند و خیاط ماهر محل را برای اندازه گیری و دوخت لباسهای عروس می آوردند چون در آن زمان چرخ خیاطی در دسترس نبوده،با دست لباسهای عروس را می دوختند و با دوخت کامل هر لباس هلهله می زدند و با آن لباس می رقصیدند.اما شب سوم،در این شب همه اقوام و فامیل با کمک هم به خرد کردن کله قندها می پرداختند،نخود می کوبیدند و کارهایی از این دست...حالا به شب چهارم می رسیم،که در این شب به آراستن و تزیین لباس به سر می رسید،لباسها را تا زده و با مشک خوشبو می کردند و در سینی های مسی که به لهجه محلی گلاسی می گفتند،می گذاشتند و در ادامه به شب پنجم که به آن حنا دزدکی می گفتند و امروزه هم این مراسم برگزار می شود،می رسیم.در این شب برگهای حنا را در هاون می کوبیدند تا خوب نرم شود و بعد در تشت زیبای محلی می ریختند،یکی از زنان بزرگ و از اقوام نزدیک داماد آنها را خیس می کرد و بقیه اقوام داماد دور آن می رقصیدند و ساز،دهل می زدند و خانواده عروس فقط تماشا می کردند،کف می زدند و بعد از شام،از نیمه شب گذشته داماد را حنا می بستند و تا زمانی که هوا روشن می شده،شعرهای محلی خوانده،کف می زدند،می رقصیدند.بعد از پنج شب نفس گیر،شاد برای خانواده عروس و داماد بالاخره شب ششم یعنی حنابندان فرا می رسید و عروس هم بعد از پنج روز حبس بیرون می آمد و لباسی را که مادر عروس برایش دوخته یعنی لباس شب حنابندان را بر تنش می کردند و بدون آرایش،با همان چهره دخترانه او را در اتاقی می بردند که داماد آنجا نباشد و عروس را نبیند.خانواده داماد لباسهایی را که در سینی های زیبا تزیین کرده بودند روی سر گذاشته و از خانه پدر داماد تا خانه پدر عروس پیاده و با ساز،دهل می رفتند.سینی های پر نقش و نگار با آن پارچه های رنگارنگی که روی آنها کشیده بودند چشمان را از حدقه در می آورد و مایه عذابی برای زنان کنجکاو محله شده بود که سینی هایی به این زیبایی چه لباسهای زیباتری را در خود دارد😍 وقتی که به خانه پدر عروس می رسیدند،مردها،زنها جدا جدا می رقصیدند.بعد از اتمام رقص و استقبال زیبای خانواده عروس که مات و مبهوت حرکات خانواده داماد بودند،لباسها را تحویل مادر عروس داده تا آنها را جایی پنهان کند که کسی نبیند.این کنجکاوی تا بعد از شام برای زنان ادامه داشت.بعد از شام با نوای ساز،دهل یکی از زنها لباسها،چادرها،کفش ها و...را یکی یکی از سینی بیرون می آورد و به دست خواهر داماد می داد تا او به زنهای مهمان نشان دهد و خانواده عروس به رسم تشکر از مادر داماد شعر می خواندند:*در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن عروس در کنی.و خواهر عروس هم لباسهای داماد را تک تک از سینی بیرون می آورد،نشان می داد و خانواده داماد متقابلا می خواندند: در صندوک ای طلا،بالای صندوک ای طلا/در صندوک واکنی،رختن شیری درکنی.منظور از شیری در گذشته داماد بوده است.بعد از نشان دادن لباسها حنابندان شروع می شد«حنای محلی خوشبو که برای عروس و داماد به صورت جداگانه در ظرفهای زیبا تزیین شده بود» در ابتدا تشکی زیبا با دوخت و دوز دستی را زیر داماد پهن می کردند و او را حنا می بستند،دور او می رقصیدند،شعر می خواندند: حنا حناش می بنیم،بر دست،پاش می بنیم/اگر حنا نباشه آب طلاش می بنیم.
*در صندوق از طلا،بالای صندوق از طلا/در صندوق باز کنید،لباسهای عروس را بیرون بیاورید.

بخش دوم:

بعد از اتمام حنابندی سر،دست و پای داماد همه با هم برای حنابندی عروس به اتاق عروس رفته و مراسم حنابندی عروس مانند داماد برگزار می شد و شب حنابندان تمام می شد و روز عروسی فرا می رسید که به لهجه محلی به آن روزلوت می گفتند که داماد به همراهی پسران محل برای جمع کردن هیزم شب عروسی به جنگل رفته و عصر آن روز هنگامی که هیزمها را می آوردند خانواده عروس هلهله می زدند و همسایه ها با شنیدن صدای هلهله بیرون آمده و برای شریک شدن در شادی هلهله،کل می زدند.و بالاخره بعد از هفت شب سخت برای داماد که از دیدار عروس محروم و بی صبرانه مشتاق دیدنش بود،شب عروسی فرا می رسید💃 هوا که کمی تاریک می شد ابتدا مراسم سرتراشان برگزار می شد. یکی از مردها که در رشته سلمانی ماهر بود مشغول تراشیدن ریش و کوتاه کردن موها می شد.همه به دور داماد حلقه زده،زنهابا دستمال هایی زیبا در دست می رقصیدند،کل می کشیدند،شعر می خواندند.بعد از اتمام مراسم سرتراشان داماد سوار بر شتر به همراه خانواده،فامیل به نزدیکترین قنات محل می رفتند تا داماد حمام کند،در اصطلاح به آن سر آب می گفتند.ساز،دهل در رفت و برگشت با آنها همراه بوده است،وقتی به قنات می رسیدند یک ساقدوش به داماد در شستن بدنش کمک می کرد و زنها هم شعر می خواندند:*سر آپ گونال،آپ بَه گُرمالِ /شیری ناز کَن،نازی به کُربانِ.و دیگر اشعار محلی...بعد سینی لباس داماد را می آوردند،ساقدوشی که داماد را بر دوش خود سوار کرده بود لباسهای بلوچی را تن داماد می پوشیدو کتارک را که از بافتنی های زیبای زنان بود به گردن داماد می آویختند و شتر را تزیین «به اصطلاح پلالوک می کردند»و دامادرا با لباس سفید بلوچی و گردن آویز زیبای رنگین که وسیله شناساندن داماد از بقیه مردان بود به خانه پدر عروس می آوردند، خانواده عروس برای استقبال کف می زدند و قرآن، شربت می آوردند. در ابتدا داماد باید با تمام مردان مجلس روبوسی می کرد و بعد در جایی که پرده سنتی نصب شده،می نشست.البته قبل از شام باید برای آوردن عروس در اتاق مشترکی که برای آنها تزیین کرده بودند می رفت.عروس را که بر صورتش روبنده داشت سوار بر شتر کرده،می آوردند.داماد زمانی عروس را می دید که عروسی به اتمام می رسید،روبند را از صورت عروس بر می داشتند تا داماد عروس را ببیند و چند ماه انتظار او به سر برسد...
در زمان قدیم زمانی که پدر،مادر تصمیم به ازدواج پسر یا دختر خود می گرفتند و شخص موردنظر را تعیین می کردند عروس صورت خود را می پوشانده،به این دلیل که داماد تا شب عروسی او را نبیند.

*سر آب قنات،قنات پر از آب است/داماد ناز می کند،قربان ناز کردنش بروم

نویسنده: پروانه امیری دندسکی
پایه: یازدهم کامپیوتر
دبیر: مریم آیین
هنرستان رضوان، شهرستان رودبار جنوب