نگارش دهم - متن ذهنی

موضوع: زمان

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

هر ثانیه گذر زمان،تو را به آینده ی نزدیک و زندگی مبهم فردا پیوند میدهد و تباهی یعنی منجمدشدن حس زندگی درجدال باثانیه هایی که سهم امروز ولی همرنگ دیروز بودند.
تک تک نفس هایمان،لبخندهایمان،دردها و آرزوهای محال مان،خیال بی خیال مان،تاریخ بی فروغ مان،گریه های بیصدا و تنهایی های بی کسی مان،سرمای دستان مان درخیابان زمستان،رویاهای عاشقی مان وخستگی خاکستری جان بی جانمان همگی قربانی نیرنگ زمان شده اند؛وتامیخواهی به وجود خویش از عبور ثانیه ها پناه آوری خواهی دید که در حادثه ی جاری زمان زندگی میکنی و روزگار تو،با این حادثه ی ناآشنا نقش ونگارهای تقویم تو را ترسیم میکند.[enshay.blog.ir]
واژه ی زمان بی معنی ونامفهوم ترین واژه ی جهان میشود وقتی که در لحظات سرسبز و پرشور زندگی گذشت روزها را لمس نمیکنی؛اما کافیست فقط یک ثانیه آسمان لحظه هایت بی طلوع شود و دیوار آن را ترانه ی تاریک و غمناکی آزین ببندد تا باچشم های دلگیر امروزت امتداد یک لحظه درهرگوشه ی سرنوشت را به تماشا بنشینی و برای تردید در مفهوم واژه ی زمان تنها همین باور کافیست...
تمام انسان ها نسبت به جنون تیک تاک عقربه ها بی تفاوت شده اند؛
آنها از سرزمین خشک و بی حاصلی جرعه جرعه آب سراب می نوشند و شاخه ی عمرشان آرام آرام
می شکند،قطعه قطعه میشوند و درنهایت از دقایق زمین محو میشوند و تنها تندیس بی نامی را از وجودشان به یادگار می گذارند.
تو اما واژه ی رهایی را ازمدار بسته ی ساعت ها آزادکن و وسعت گام های پرشتاب را به فراموشی بسپار و تنها برای احساسِ بیدار اکنون خویش نوای زندگی راعاشقانه ستایش کن.
[ول کن جهان راقهوه ات یخ کرد؛
سرگرم نان وقلب آتش باش... علیرضا آذر

نویسنده: زینب حسنی پور مقدم

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

نگارش دهم - متن ذهنی

موضوع: زمان

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

می گویند زمان با ارزش است، اما چه کسی است که این ارزش را به آن می بخشد؟
زمانی که جهان را سیاه و در ظلمت می بینی، وقتی که بوی خوش شکوفه های نارنج را حس نمیکنی، آن لحظه که قلب تو لبریز از غم و اندوه است، آن زمان که خط لبخند بر چهره ی غمناکت نمی افتد، وقتی که در تاریکی شب در روشن ترین و طولانی ترین خیابان شهر آهسته قدم میزنی، آیا واقعا مهم است که ساعتی دیگر صبح میشود و یک روز از سال های زندگانی ات میگذرد؟!
نه، آن موقع دیگر برایت مهم نیست و بهایی ندارد.
اما‌‌...اگر بدانی کسی هست که در انتهای آن خیابان بر روی دومین نیمکت سبز رنگ با دسته گلی پر از رز های سرخ به انتظار تو نشسته است؛آنگاه قدمهایت را تندتر میکنی و از تمام کوچه پس کوچه ها میگذری و میدوی تا آن خیابان را به پایان برسانی.
آن زمان،لحظات برایت با معنی میشوند،و وقتی به مقصد میرسی گویی دنیای سیاهت، به یکباره همانند یک دفتر نقاشی رنگ امیزی شده است ،و نسیم خنکی که صورتت را نوازش میکند و عطر خوش بهار را به مشامت میرساند،آنگاه قلبت از گرمای محبت داغ و سرشار از عشق میشود. و خنده ی زیبایت،قاب صورتت را کامل میکند.
و اگر آن لحظه،لحظه ای است که تو میخواهی دقایق متوقف شوند ؛ بدان که حال زمان گرانبها تر از دری است که در کف دریا خفته است.
شاید در تمامی این سال ها مفهوم زمان با ارزش است را درست نفهمیدیم.
آری...زمان با ارزش است اما،این ارزش را عزیزانمان اند چه به آن می بخشند.

نویسنده: پیوند اشرف