شعر گردانی نگارش یازدهم

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ 

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

بگذار گریه کنم.درتنهایی ام،درسیاهی شب،زیر باران،در پشت در بسته اتاقم ولی اینها که چیزی راتسکین نمی کند
اگرتسکین می کرد،درد زلیخا ویعقوب راتسکین می کردآنان که دیده شان نابینا شد...نه نه!بگذار دیوانه شوم درشب به کوه بزنم،از انسانها دوری کنم همنشین درختان و جانوران شوم ولی این هم اگر بهبود بخش بود درد مجنون سرگشته را دوا میکرد.اصلا بگذارشاعر شوم،شعر بگویم ازدردهایم،از رنج هایم،از بی طاقتی‌هایم.شاید این حال ،دل پژمرده مرا باز کند اما اگر این طریق درست بود حال دل مولانا این نبود.
یار غارم دیگر چه کنم.به کجا روم ،کجا بویت را استشمام کنم،کجا را نگاه کنم شاید چشمان تارم تورا بیند،کجا روم که با در باز روبه رو شوم .طاقتم سر شده هرشب ک به بالینم میروم تا صبح همنشین تو درخیالم هستم وکاش همیشه در همان خیال بمانم،کاش خورشید هیچ وقت طلوع نکند و مرغ سحر هرگذ چشم باز نکند.ولی افسوس که من درفراغ تو می سوزم وتو بی خبر از حال منی.
امروز مثل هر سال خبرت را از مژده بگیران شهر گرفتم .اما خدا کند ک دروغ نباشد و‌مثل هرسال غمگین وماتم زده نباشم.
همه می گویند می آیی ومن هر روز که به آمدنت نزدیک تر میشود دل تنگ تر میشوم ،افسرده تر میشوم.
دیروز همه جا را آب پاشی کردم گفتم شاید بیایی باز نیامدی .امروز هم به امید دیدار تو همه جا را آب پاشی میکنم شاید بیایی.
ولی امروز دیگر یقین دارم به آمدنت باور نمیکنی ،باور نمیکنی !ولی بویت را می شنوم.به دروازه شهر که رسیدم با روبه رو شدنت تمام درد هایم پر کشید و رفت این دل درد کشیده یکباره جوان وتازه شد بانگاه کردنت آبی بر دل آتش زده من ریختی ، آبی به سردی عشق .جالبش آن بود که تونیز برای دیدن من لحضه می شماردی.
راست می گفت زلیخای درد کشیده که شیرینی وصال تلخی فراغ را از بین می برد.

نویسنده: زهرا بشاسب

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟؟؟

راستش نه... یعنی آری... یعنی , خب هنوز گیجم. هنوز نمی فهمم. حدو یک سال می گذرد. اما هنوز هم آن روز را درک نکرده ام. بعد از دوستل و اندکی ماه قرار بود ببینمت.ثانیه ها را تکه تکه کردم که به تو برسند , رسیدند.
سرم را پایین انداخته بودم و در همان حال جواب سلام جویده جویده ات را دادم. خیلی سخت سرم را بلند کردم, چه ویرانگر بود آن نگاهت سنگینت , جان دل! در همان یکی دو ثانیه کوتاه نگاه تو , در حوالی دلم صدای زلزله ای آمد. آن لحظه کاملا متوجه شدم که من ارگ بمم و خشت خشتم کاملا متلاشی. آن لحظه...؟؟؟
نشد که بفهمم از دیدنت حال دلم خوب است یا نه؟ نشد مرز قائل شوم بین ویرانی و آبادی. حال, آن حال گنگ و نا مفهوم بماند . دیدن چشمانت هیچ; راستش آن روز از شنیدن صدایت هم محروم شدم . ضربان قلبم به قدری تند و محکم شده بود که خودم را کلافه کرده بود . شما را نمی دانم ولی من هنوز هم نمی دانم دیدار یار غایب ذوق دارد؟ شوق دارد؟ استرس دارد؟؟ درد دارد؟

نویسنده: فائزه کریمی

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

شعر گردانی نگارش یازدهم

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

آیا می دانید که دیدن یار و معشوقه که مدت ها غایب بوده است ،چه لذتی دارد؟
مانند بارانی است که بر بیابانی خشک بر تشنه ای ببارد.

و ذوق و شوق و مسرّت دیدار یار غایب ،لذتش غیر قابل توصیف است، این شرح دوستی هایی است که جان و روح هر دو طرف ، به هم پیوند خورده اند و همین است راز جاودانگی آن
و تبلور اعلای این عشق،،در ذره ذره وجود مادر موج می زند و بس

مادر مهربانم ... پس از کوچ ابدیت به امید آن سر بر بالین می گذارم که روی زیبایت را در خوابهای آشفته ام ببینم.

هنوز بدون تو،،خودم را دخترکی بی پناه و در مسیر طوفان حوادث ،حس میکنم
و فقط با سر گذاشتن بر سینه ات و استشمام عطر گیسوانت آرام می شوم
کاش تو را در آبها رها می کردم،،پریان دریایی تو را با خود می بردند،،در دل صدفی می گذاشتند و مروارید وجودت را همیشه بر گردنم می آویختم،،اما افسوس،،،
مادرم،،در خوابهایم،،منتظرم مگذار و آرام جان و دل و روح بیقرارم باش.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

شعر گردانی نگارش یازدهم

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

درس دوم:

شب دوشنبه است و ذهنم بسیار مشغول ..فردا امتحان دینی دارم اصلا تمرکز حواس ندارم ، فقط به فکر فردا هستم چرا که فردا کسی رامیبینم که تقریبا دوماه است اورا ندیده ام .دو ماه است دلم برای دیدنش پر میزند، دو ماه است که دستان پینه بسته اش را لمس نکرده ام و بهتر بگویم که دو ماه است پدرانه مرا نوازش نکرده است..
آری او کسی نیست جز پدرم ..
راستی امشب چقدرحالم خوب است و چقدر حس دیدار دلم را به ذوق در می آوردو چقدر دلم برای فردا تنگ شده است ای کاش امشب همین الان فردا می شد...
وقتی فهمیدم روز سه شنبه خوابگاه تعطیل میشود اشک در چشمانم حلقه زد نمیدانستم چکار کنم .دلم میخواست پر در بیاورم تا به سه شنبه برسم..
از خوشحالی دوستانم فهمیدم که حس آنها هم از احساس ذوق من دور هم نیست...و من نیز تشنه ی پدر.. 
آنهم پدران زحمت کش عشایر که در و دشت با گامهایشان آشناست و نگاه شان حکایتی است از رازهای سر به مهر دلواپسی ..دلواپسی من و همه ی فرزندان عشایری...
آری زیباست به پدری بیندیشیم که خود عبادت است..
امشب تصور آنکه فردا پدرم را خواهم دید ، قلبم را بیشتر میتپاند و با خود می اندیشم که چگونه باید دلتنگی های این لحظه های دوری را برایش بازگو کنم ؟
با چشمانم
با زبانم 
یا با اشکهایم....
اما خودم میدانم نوازش پدرانه اش دلتنگی را از دلم بیرون خواهد کرد‌...
چرا که باید دختر باشی و دلتنگ پدر تا به خوبی حس کنید...

حال و هوای فردای من حکایتیست از شعر شیخ اجل سعدی که میفرماید

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد...

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

شعرگردانی صفحه ۱۰۳:

«ز کوی یار می آید، نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی»

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

در زندگی فرصت ها و لحظه ها بدون خبر می آیند و می گذرند بدون آنکه خبری دهند و تو را مطلع سازند. آن لحظه تویی که باید فرصت زندگیت را بگیری و غنیمت شماری و به وسیله ی آن چراغ دل خود را روشن و امیدوار کنی.. دقیقا مانند نسیم بهاری ملایم و بی صدا می آید و می گذرد بدون هیچ صدا و هیچ هشداری. همیشه که از این فرصت ها برایت پیش نمی آید و در قلبت را نمی کوبد تا تو نیز در قلبت را باز کنی و کلید روشنائیش را فشار دهی. تنها فرصت های کمی برای روشن کردن و پر کردن قلبت از امید و آرزو فراهم می شود و تو باید با بیشترین دقت و نگاهی آگاه و موشکافانه فرصت های خوب را از فرصت های بد جدا کنی و بهترین آن را انتخاب کنی. همیشه باد نوروزی نوید بهار و شگوفایی و زیبایی و عطر و بوی گل را به همراه خود دارد و نشان دهنده ی نوآوری و آبادانی می باشد. دقیقا همان فرصت بزرگ زندگیت که با آمدنش همچون باد نوروزی علاوه بر روشن کردن دلت تو را سرشار می کند از عطر و زیبایی بهاری و با گل های رنگارنگ دلت را پر می کند از انرژی مثبت و دیدی مثبت و قلبت را از سیاهی ها و انرژی منفی دور می کند و تبدیل می شود به قلبی روشن و پر از نور و روشنایی.

بنابراین از این بیت زیبای حافظ باید درس بگیریم و در قلبمان را رو به سیاهی ها و تاریکی ها ببندیم و با استفاده از فرصت ها خوب و انتخاب آن ها قلبمان را پر کنیم از امید و روشنایی و حس خوب تا دنیا به ما لبخند بزند و هر روزمان پر شود از روزها و بادهای نوروزی و بهاری.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

درس سوم:

ایستاده ام، ایستاده ای، ایستاده ایم، جنگلیم، تن به صندلی شدن نداده ایم