موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید

پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

موضوع : پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید.
مقدمه : دوباره بوی عید و فرا رسیدن فصل زیبای بهار آمده گل ها شکوفه می زنند ، درختان ، سرسبز و پر برگ می شوند و آسمان خوش رنگ، و حیوانات از خواب زمستانی بیدار میشوند و طبیعت جامه ی  سبز رنگی را بر تن خود می کند.
بدنه : من یک پروانه ام و اسمم بانوی آراسته است.  امروز عیده و همه مشغول شادی و چیدن سفره بودنند . من هم دست و رویم را با آخرین دانه برفی زمستان که خانم خورشید ذوبش کرده و تبدیل به آبی زلال شده بود شستم امروز با روزهای دیگر فرق دارد و من رنگارنگ ترین و خوشگل ترین لباسم را پوشیدم و بال بال زنان به طرف مزرعه ی گل های محمدی و آفتابگردان و بسیاری از گل های زیبا و و خوشمزه و جور واجور حرکت کردم . از خداوند مهربان به خاطر این همه قشنگی و نعمت تشکر می‌کنم و سپاسگزارم . در مزرعه دوستهای عزیزم را دیدم خانم زنبوری کفشدوزکی هر دوی آنها به من گفتند:《چه لباس زیبایی ! حتما خانم رنگین کمان این  لباس زیبا را برای برای تو دوخته است خوشحالی به آنها گفتم : بله کار او عالی و بی نقص است و هر سه تایمان برای عید امسال ذوق کرده بودیم و بالا و پایین می پریدیم، کل اهالی جنگل خانه خانم جغد جمع می‌شوند و در کنار هم تحویل سال را جشن می‌گیرند.
در راه آقای ملخ را دیدم که مشغول کار کردن بود، با سرعت به طرفش رفتم و عید را تبریک گفتم .آقای  ملخ خیلی مهربان و سخت کوش است او با خوشحالی و چهره‌ای خندان شیرینی عید را به من هدیه داد و سال نو را تبریک گفت.
امروز حس و حال  دیگری داشتم و همه چیز برایم متفاوت بود و تازگی داشت انگار که تازه متولد شده بودم و از اینکه می دیدم همه خوشحال و شاد بودن و بدون دغدغه به خانه‌های خود باز می‌گشتند، من هم خوشحال میشدم و فقط به بهترین ها می اندیشیدم.

ماه کامل در آسمان شب می درخشید، باد تند و شدیدی می وزید و ما را با خود به این ور و آن ور می کشاند ، بارانی گرفت که صدای رعد وبرق وتاریکی اطراق دل هر کسی را می‌لرزاند. در این هوا و اوضاع نمی توانستم پرواز کنم بال ها و لباس هایم خیس شده بود ، ناگهان آسمان خشمگین شد رعد و برق پر خروش نمایان شد و من از آسمان به زمین افتادم همه جا تاریک بود ، خانواده‌ام را گم کرده بودم و فقط به دنبال
ذره‌ای نور میگشتم ، صورتم خیس و بالم ترک خورده بود و این بیشتر من را غمگین و عصبانی می‌کرد در همان حال از لابه لای بوته های گل آلود و خیس خورده در درخت کهن سالی شمعی را دیدم که اطراف خود را از نور پرکرده بود و گرمای آن همانند گرمای آغوش مادرم بود، در تاریکی و ترسناکی هوای شب تنها این  نور و گرمای آن آرامم می کرد.که ناگهان خانم کفشدوزکی را دیدم و چشمانم پر از اشک شد و محکم بغلش کردم و تحویل سال را در کنار هم دیگر جشن گرفتیم و شب را با روشنی شمس پری کردیم و با طلوع خورشید به خانه هایمان بازگشتیم. خانواده هایمان از دیدن ما بسیار خوشحال شدند. با تعریف اتفاق شب عین همه را سرگرم کردیم من هم پا ترک بالم کنار آمدم و از نعمت های دیگری که خداوند به من داده  استفاده می کنم و با امید بیشتری به زندگیم ادامه می‌دهم.
نتیجه: پس اگر با مشکلی روبرو می شویم باید در تلاش آن باشیم تا راه حلی برای برطرف کردن آن مشکل پیدا کنیم و هرگز یاد خداوند را فراموش نکنیم و به خودمان ایمان و امید داشته باشیم تا بتوانیم بهترین ها را نصیب خودمان و عزیزانمان کنیم.

نویسنده : یاسمین حویزه
پایه هشتم

_________________________________

موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید

پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

هوا بس ناجوانمردانه دلگیر است و من بر آن شدم تا در این غروب دلگیر با مساعت قلم و تکه کاغذی که در دست دارم پرسه ای در عالم تنهایی خویش زنم...
هوا بسی تاریک بود ومن میدانستم که این تاریکی واپسین لحظات حیات من است،و من برای اینکه چند صباحی دیگر در این عالم پر بکشم ازین سوی ظلمت به آن سو پرسه میزدم...و طمع به ادامهء زندگی در روح وتنم رخنه کرده بود.به دنبال کور سوی نوری می گشتم،که در دیاری دور ازینجا شعله ای در نظرم نمایان شد.بال بال زنان ب سوی شعله پر کشیدم و اندکی بعد خود را غرق در نور و روشنی دیدم...
چرخ زنان از فرط شوق میرقصیدم برای شمع،و او با شعله ی لغزانس نظاره گر ناز و عشوه ی بال های من بود...ساعت ها گرد شمع گردیدم و دیگر نایی برای رقصیدن به ساز شمع نداشتم ،و بی جان در برابر شمع به زانو در آمدم،
...و مرگ مغوله ای است که روزگاری نه چندان دور پروانه ی وجود مارا در تابش شعله های خویش خاکسترخواهد کرد...
تا زندگی میکنید،پروانگی کنید.
تقدیم به تمام کسانی که پرواز را میفهمند ولی دنیای بی رحم بال پروازشان را شکسته و قدرت پرواز را از آنان گرفته است...

نوشته: زینب قیصوری پایه یازدهم

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید

پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

تنهایی امانم را بریده بود و در گوشه ای نشسته بودم و منتظر امدن خورشید زیبا!
ولی مثل اینکه شب تاریک قصد رفتن را نداشت. کلافه بودم!نمی دانستم چه کار کنم؟!
زدم زیر اواز ها ها ها ها نه فایده ای نداشت. اواز نیز حوصله ام را برنمی گرداند. در اوج نا امیدی در باز شد، نوری از لای در وارد اتاق شد، چقد زیبا بوددد!بی اختیار به طرف نور رفتم.واقعا زیبا بود!اما همین که به نزدیکی در رسیدم،در بسته شد.اَه!عجب شانسی دارم. مردی وارد اتاق شد بود و به طرف میز گوشه اتاق رفت. نسبت به او بی توجه بودم،حواسم به نور پشت در بود ،ک ناگهان نوری دیگر اتاق را روشن کرد.به طرف نور برگشتم دیدم که مرد شمعی را روشن کرده بود.چقد شمع زیبایی بود!در ان لحظه تاریک انگار مالکیت خورشید را به من داده بودند. خوشحالیم حدواندازه نداشت. به طرف شمع رفتم.در حال سوختن بود،هر لحظه کوچک و کوچکتر میشد،سلام کردم،او با مهربانی جوابم را داد،صدایش چقدر دلنشین بود!مملو از ارامش!نورش فضای اتاق را پر کرده بود.نور نارنجی رنگ قشنگش! دورش چرخیدم.گفت:چه میکنی پروانه قشنگ؟او مرا قشنگ صدا زد.در پوست خود نمی گنجیدم. گفتم:انقدر خوشحالم که میخواهم ،تاصبح دورت بچرخم.
پرسید:برای چه؟مگر تو تا به حال شمع ندیده ایی؟؟؟
خندیدمو گفتم:چراااا!دیده ام!اما چون تو شب تیره و تاریکم را روشن کردی و ارامش را به شبم برگرداندی،میخواهم تا صبح دورت بچرخمـ....
با ذوق بیشتری ب دور او چرخیدمـ...
—اما...اما میترسم پرهایت بسوزه...
لبخندی زدمو گفتم:اشکالی نداره!مواظبم!
شمع تا صبح اواز خواند و من تا صبح دور او چرخیدم.او با امدن خورشید زیبا خاموش شد و من به خوابی عمیق رفتمـ....

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید

پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.irبه نام یگانه خالق هستی
دیگر آفتاب غروب کرده بود و اثری از نور سرخش در آسمان نبود.مهتاب نورش را در دامان شب گسترده بود و ستارگان که مانند مروارید بر پارچه سیاه شب دوخته شده بودند به من چشمک میزدند. بال های ظریفم دیگر تحمل پرواز نداشتند ،به سختی خودم را به تخته سنگی که در آن نزدیکی بود رساندم و بال هایم را روی آن پهن کردم تا کمی از خستگی شان کاسته شود؛در همین حال نور عجیبی چشم هایم را خیره کرد،گویی یک ستاره از آسمان به زمین افتاده و می درخشد ،سریعا آماده پرواز شدم و با وجود خستگی بال هایم ،خودم را در مدد زمان کوتاهی به چشمه نور رساندم.ماه رخ نقره ای اش را پشت ابر های تیره پنهان کرده بود و جنگل در تاریکی مطلق غرق شده بود ،نور شمع نیمه سوخته قلبم را روشن و نورانی کرد و نور امید به زندگی در وجودم درخشید و حس لطیف آرامش وجود نازکم را نوازش کرد ؛چه دیروز که کرم ابریشمی کوچک بودم و چه حالا که پروانه ای بالغ شده ام هرگز چنین حس دلپذیری را تجربه نکرده بودم.ناگهان باد سیلی محکمی بر گونه ام زد و مرا به خودم آورد .باد شعله های شمع را به لرزه در آورده بود .نگرانی خاموش شدن شمع وجودم را آشفت و حس تلخی در من ایجاد کرد.بال هایم را مانند سدی نفوذ ناپذیر اطراف شعله های رقصان شمع گرفتم تا در برابر باد هولناک از آن محافظت کنم و باد بیرحم شمع درخشانم را نکشد؛آنقدر نگران خاموشی شمع بودم که متوجه نشدم بال هایم کی آتش گرفت و در آتش سوخت...چند لحظه آرامش کنار شمع بودن عالی ترین حس زندگی ام بود که تا آخرین لحظه برای دفاع از این حس دلپذیر کوشیدم و در این راه جانم را فدا کردم...

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید

پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

هوا بسیار سرد بود و تاریک حسابی ترسیده بودم تا چند دقیقه پیش خودم را از دست چند خفاش زشت به زور نجات داده بودم پرهایم آسیب دیده تمام بدنم درد میکند برای فرار کردن از حیوانات ترسناک بیرون خودم را در یک کانال کوچک و تاریک پنهان کرده بودم ساعت هاست در حال حرکتم ولی جز تاریکی چیزی نمی بینم دیگرنا امید و خسته شده ام کمی جلو تر را نگاه کردم انگار یک روشنی بود خوشحال شدم تمام درد و خستگی هایم را فرا موش کردم به سرعت به سمت روشنی حرکت کردم شمعی بود که نمیدانم چطوری در این جای تاریک و سرد که کسی در این جا زندگی نمی کند ونمی آید روشن شده بود

با خودم فکر کردم که این یک معجزه است ظرفی که شمع داخلش بود را با سختی به جلو حرکت دادم چند دقیقه بعد دوباره از دور یک روشنی خیلی بزرگتر دیدم با شوق زیاد حرکتم را به جلو ادامه دادم از صحنه ای که رو به رویم دیدم دهانم باز مانده بود رود خانه ای پر از اب و درختان پر از میوه از خوشحالی دوره خودم می چرخیدم دیگر از حیوانات ترسناک خبری نبود!

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید

پروانه ای هستید که در تاریکی شب نوری پیدا کرده اید ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

درنومیدی بسی امیداست
پایان شب سیه سپید است
دریکی از روز ها که هوا ابری و طوفانی بود من روی شاخه درختی نشسته بودم وبه فکر رفته بودم .
ناگهان باد شدیدی وزید و مرا به این طرف و انطرف پرت کرد ، گیج شده بودم نمیتوانستم خودم را کنترل کنم از سویی دیگر هوا مه
آلود بود و نمی توانستم جایی را ببینم سرم داش گیج میرفت نامید شدم و خود به باد سپردم.
وقتی چشمانم را باز کردم دیدم نوری از دور دست دیده میشد توجهم را جلب کرد هر طور که بود خود را به انجا رساندم.
دیدم کلبه ایی ست کوچک خانواده ایی فقیر که زندگیشان را با نور شمع روشن نگه داشته بودند چند دوری به دور شمع زدم و در گوشه ایی خواببیدم.