موضوع انشا: معلم
من از معلمی مینویسم که ذره ذره ی وجودش در تیر های آتش سوخت اما نگذاشت دانش آموزانش آسیب ببینند؛من از معلمی مینویسم که وقتی دانش آموزاش به سرطان مبتلا شد موهای خودرازد تا مبادا کودک در کلاس آزرده شود.
آری من از عشق مینویسم تا بگویم هنوز هم هست،حس میشود و هرروز به آغوش کشیده میشود♡
هرکسی نمیتواند معلم باشد.جایی خوانده بودم اشتباه یک پزشک در زمین دفن میشود،اشتباه یک مهندس بر زمین فرومیریزد اما اشتباه یک معلم روی زمین راه میرود و جهانی را به فنا میشکد...
معلم ها قوی اند،قدرتمند؛هنگامی که به کلاس وارد میشوند باید تمام کلافگی هایشان را،تمام دل نگرانی هایشان را و یا بهتر بگویم تمام احساساتشان را پشت در بگذارند وچه زیبا بازیگرانی میشوند این آدمها
خیلی هاهم حتی اگر درجایگاه معلم نباشند بازهم معلم اند.ساعت ها با آنکه غمگین اند لبخند میزنند تا به تو بفهمانند امیدچیست
آری امید در چشمان آدمها باراه رفتنشان ،بالبخندهای بی منتشان معنا پیدا میکند.معلم امید را به دانش آموزانش هدیه میدهد.
معلمی شغل انبیاست وچقدر زیبایند آنها که چه در شغل ،چه در خانواده و چه در اجتماع معلم هستند
واینجاست که میگویند هرآنکس که عاشق باشد معلم میشود...
چشمانت آرامشی دارد که آرامش شبهای دریا در مقابلش به خاک می افتد و زانو می زند.... اراده ات برای آموختن به گونه ایست که کوه را سست و بی اراده می کند.... اقیانوس با آن همه وسعت و عظمت در برار بزرگی قلب تو خشک و بی آب می شود.... اگر از دلسوزی و محبت تو برای سنگ بگوین دل او هن رئوف و مهربان می شود.... من الفبای زندگی را از زبان شیرین تو آموختم اما حال نمی دانم چگونه این الفبا را در کنار هم بچینم که شایشته ی نا م پر عظمت تو باشد.... تمام کلماتم از جلو نظام گفته و به صف ایستاده اند اما در میان آنها هیچ واژه ای را نمی یابم که برای تشکر و قدر دانی از تو کافی باشد.... من فلسفه و منطق زندگی ام را از تو آموختم.... شمال و جنوب کشورم را معنی کویر و دریا را به کمک تو شناختم و فهمیدم.... از تو آموختم که جامعه، فرهنگ و سکولار چیست؟ و حتی از تو آموختم رهبر و خدا و پیغمبر کیست؟ من از تو آموختم پنجه و ساعد و پرش سه گام را برای آبشاری بی نقص.... جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را به کمک تو فرا گرفتم که اکنون محبت هایت را یک به یک می شمارم.... چه قدر بی شمارند ابیات شعری که معنا و مفهومشان را از تو آموختم و امروز که روز توست همین ابیات در مقابل نام مقدست وزن و قافیه ی خود را از دست داده اند.... چه کردی با این ابیات که آن ها امروز نه مفاعیلن را می شناسند و نه می دانند بحر هزج و رمل چیست .... به کمک تو با تاریخ گذشته ی کشورم از هخامنشیان گرفته تا میرزا کوچک خان جنگلی و انقلاب مشروطه آشنا شدم.... آری من از تو آموختم که چگونه رشد کردم و به اینجا رسیدم، اینکه چگونه خودم را احساساتم را ودر آخر افکارم را بشناسم.... پس حق دارد این قلم که ناتوان و بی رمق باشد برای اینکه بر سطرهای دفترم از گذشت ها و مهربانی های مادرانه ات بنویسد .... بیا و این بار هم مانند همیشه با آرامش چشمانت جانی دوباره ببخش به این الفبای بی جان زندگی.... بیا و باز هم روشن کن چراغی از دانش را بر کودکان سرزمینت.....
گر از یادم رود دنیا تو را در خاطرم دارم
درون دفتر قلبم ، نهال عشق می کارم
نرفت از یاد من حرفت که گفتی تو به قلب من
در این سختی آموزش تو را تنها نمی گذارم .
موضوع انشا: معلم
هرچه میدانست آموخت مرا/ غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن/ حیف استاد به من یاد نداد
مهمترین نقش در تربیت جامعه را بی گمان معلمها برعهده دارند. از تربیت معلمهاست که یک جامعه ایدهآل ساخته میشود.
جدا ازعلم و دانش ارزندهای که دارند از اخلاق نیکویی نیز برخوردارند،اخلاق نیکو معلمان بهقدری حایز اهمیت هست که اغلب دانشآموزان با معلمهایی که روابط خوبی دارند در ماده درسی آنها با علاقه و رغبت بیشتری حضور پیدامی کنند. امروزه همه افراد جامعه حداقل یک دهه از عمر خود را زیر نظر معلمان فرهیخته سپری میکنند و الگوی زندگی خود را از معلمها میگیرند. تدریس صادقانه، زحمت بیچشمداشت، راهنمایی های دلسوزانه و...از ویژگی های یک معلم خوب است که باید از طرف مسئولین کشور عزیزمان ارج نهاده شود.
معلمان هر سرزمینی نقش اصلی تربیت آن جامعه و سرزمین را دارند در پاسداشت زحمات آنها کوتاهی نکنیم.