موضوع انشا: سنگ قبر پدرم
هر وقت می آیم کنارت و سلام میکنم جوابی نمی شنوم
وقتی دستانم را به رویت می کشم لطافت آن موقع را ندارد ولی آرامشم میدهد
وقتی اشک میریزم دیگر دستانت گونه هایم را لمس نمی کند
وقتی نگاهت میکنم چشمانت به من خیره نمی شود[enshay.blog.ir]
وقتی به دو زانو کنارت مینشینم وحرف میزنم جوابی نمیشنوم
وقتی به آغوشت میکشم گرمای تنت را حس نمی کنم
وقتی زیاد حرف میزنم ودرد دلم را میگویم دستانت گیسوانم را نوازش نمی دهد
وقتی هنگام رفتن به نیمرخ عکس بالای سرت نگاه میکنم صدایی نمی شنوم که نرو
آخر چرا رفتی پدر
که سنگ قبرت
اینگونه حسرتت را در دلم بگذارد...
دلم برات خیلی تنگ شده پدر
موضوع: خاطره ی من از دوران اول ابتدایی
سال اول ابتدایی بودم.
از همه عوامل مدرسه می ترسیدم .همه برایم بیگانه بودند.اولین روز کلاس فقط
می دانستم که روی یک نیمکت باید بنشینم .سرجا ی نشستن، یکی ازبچه ها بامن درگیر شد.ازخود دفاع کردم .گریه کردم.امروزه خیلی برایم جالب است ولی درآن موقع حکم زندگی را داشت.
به قول ویل دورانت:"زندگی کشمکش دا ئمی با طبیعت"
لذت بخش ترین دوران سال اولم نوشتن
مقدمه کتاب فارسی بود همان خطوط بی معنی.درنقاشی ام همیشه سه عنصر حضور داشتندخورشید،گل وپرنده.
امروزخودم را وراندازمی کنم می بینم
این سه موجود را خیلی دوست دارم.
درآن زمان تغذیه می دادندمن سه سال
تغذیه خورده ام .شیر پاکتی را با ترکه خوردم .من خود به شخصه بالای صف کتک خورده ام تا شیر پاکت تمام شد.
ما شیر گاو داشتیم شیر پاکتی یه مزه ی دیگر داشت. استفراغم می داد .
ناظم اگه نمی دید آن را روی زمین گلی می ریختم. از یادآوری زدن دانش آ موزان در ابتدایی حس غریبی به من دست می داد.
و امروز آن را جنایت می دانم.چون کودک برای کتک خوردن نرفته است و حس دوگانه پیدا می کند .توباید چیزی یاد بدهی نه آنکه بزنی. تو که می دانی او نمی داند.
آن موقع ردی ها زیاد بود. اکثرا سه ساله بودند و هم کلاسی ها باهم هم سال نبودند .
من هر سال قبول می شدم وحس خوبی داشتم واز اینکه سه ساله نبودم خوشحال .
باخواهرم هم مدرسه ای بودم . می خواستم با معلم کلاس اولم عکس بندازم
خودم روم نشد بگم .با اصرار خواهرم معلم آماده بود مرا کشید نزد خود و عکس گرفتیم .خیلی خوشحال بودم .سال هاآن عکس را با خمیر نان یا برنج پخته به دیوارگلی خانه یمان می چسباندم دوباره در هنگام بهار می کندم
خلاصه آنقدر آن را به دیوار چسبانده بودم کوچک کوچک شده بود.هرسال گوشه ای از آن کم می شد.
معلمان من تاسال سوم ابتدایی سپاه دانش بودند.باکت ودامن یک رنگ .اکثرا کاموا می بافتند بازرس می آمد قایم می کردند. ترسناک ترین ا
کش به وسط ده انگشت من زد ماه ها کبودی روی انگشتانم ماند دستم ورم کرد.
ما نا خن گیر نداشتیم .با چاقو ویا تیغ
ناخن ها را کوتاه می کردیم .زیر ناخن ما گل بود.خلاصه بهداشت مناسب نداشتیم.
بایاد آوری دوران ابتدائی باتمام تلخی وشیرینی هایش یک امر مسلم است که معلمان روشنگران راه تاریکی و جهلند.
اگر همراه با مهربانی باشد تاثیرش بسیار
زیاد خواهد بود....
موضوع انشا: هدف از مدرسه آمدن
هدفم از مدرسه آمدن
اگر کلی بخواهم توضیح دهم هدفم تبدیل کردن زندگی فعلی به زندگی که بتوانم و شجاعتش را داشته باشم که انتخاب کنم ودنبال علایقم بروم زندگی ای که شبیه رویاهای کودکی ام باشد
البته بعضی روز ها هم هست که به مدرسه می ایم اما نه برای
درس خواندن و نه برای حرف زدن و دیدن دوستانم شاید بخاطر اینکه می خواهم از یک سری ادم ها و از یک سری اتفاق ها دور شوم و جایی هم برای رفتن ندارم جز مدرسه ...
گاهی وقتا هم هست که خودم را مسیر م و آرزو های رنگینم را میان یک دنیا تاریکی گم میکنم و دنبالشان در مدرسه میگردم ...
اما بعضی وقتا هم هست که این سوال را از خودم میپرسم اما جوابی ندارم که به خودم بدهم ...
موضوع انشا: فرشتە و گلپری
یک روز گلپری خیلی بی حوصله بود وبا عروسکش یک گوشه ازخانه نشسته بودند.
گلپری تنها ارزویش واقعی شدن عروسکش بوداما غیر ممکن بود یک عروسک زنده بشه وگلپری بتونه باهاش بازی بکنه و حرف بزند.
اما یک روز یک فرشتە بسیار زیبا با لباس های سفید دید باورش نمی شد کە واقعی است. فکر می کرد خواب می بیند.
فرشتە گفت: عزیزم میدونم ارزوت غیر ممکنه اما بامن بیا گلپری که هنوز باورش نمی شد که واقعی است بادهن باز از تعجب و حیرت، با فرشتە رفت.
ـ وای دارم خواب میبینم؟
ـ نه واقعی است.
انجا پربود ازعروسک های زیبا ودیدنی ازهر نوع که بخواهید.
گلپری گفت:من چندتا از این عروسک هارا با خود می برم.
فرشتە گفت :نمیتوانید انها را ببرید چون اگر به انها دست بزنید می میرند.
دخترک به خانه بازگشت.
مامانش اورا صدازد:دخترم بیا اینجا ، تا به حال کجا بودی؟
گلپری که نمیدانست چه کند ونمی توانست دروغ بگوید اما مجبور بود ،چون فرشتە به او گفته بود نباید به کسی بگویید.
گلپری برای اولین بار به مادرش راستش را نگفت.
وگلپری گفت:بادوست هایم بە پارک رفتە بودیم.
باشە دخترم اما یک بار دیگر با اجازە برو.
گلپری خیلی ناراحت بود چونبە مادرش دروغ گفتە بود.
شب وقت خواب گلپری با مهربانی بە پیش مادرش رفت وخودش را،تحمل نکرد وهمه چیز رابه مادرش گفت.
مادرش ازدست گلپری دلخور بود اما اورا بخشید.
از گلپری خاست تا فرشتە را بە او نیز نشان بدهد و گلپری نیز قبول کرد.
بامادرش رفتند بە انجا تا ازعروسک ها وفرشتە دیدن کنند.
فرشتە رادیدند زیباتر از دیروز......
فرشته بالبخندی مهربان گفت: سلام خوش امدید
گلپری ومادرش بعد از سلام واحوال پرسی بە مکان عروسک ها رفتند.
وای!!!
گلپری خیلی اصرار کرد که فرشته ، عروسک او را زنده کند.
فرشته که خیلی مهربان بود قبول کرد .
مادر وگلپری از فرشته خداحافظی کردند وبه خانه برگشتند.
گلپری از اینکه یک عروسک سخنگو داشت خیلی خوشحال بود.
چطور انشا بنویسم؟
اگر نمی توانی انشا بنویسی یا انشا نوشتن برای تو مشکل است، غصّه نخور. با توصیه های زیر می توانی بهترین انشا را بنویسی و نمره 20بگیری. هرچند خواندن ونوشتن برای دریافت نمره ی 20 کار نادرستی ست. پس با دقّت سفارش های زیر را بخون وبه آن ها عمل کن.
1_ یادت باشد انشا همان گفتن است، اما گفتن مکتوب یعنی همان گونه که حرف می زنی می توانی ینویسی، حتی از گفتن هم آسان تر است . یا حتی شما می توانید گفتارتان را بنویسید. مثلا ًاگر برای خرید به مغازه رفتید و چیزی خریدید، همین رفتن به مغازه را ابتدا به زبان گفتار بنویس و سپس آن ها را تبدیل به نوشتار کن. با این کار شما انشا نوشته اید.
2_ با جمله های ساده شروع کن. ابتدا چند کلمه برای خود بنویس و سپس با آن ها جمله بسار. مثلا هر کلمه زیر را در یک جمله به کار ببر. سوسک، درخت، هواپیما، نمک.
3_ حالا سعی کن با دوکلمه که اصلا به هم ربط ندارند، جمله بسازی. مثلا کلمات مداد و آسمان را در یک جمله به کار ببر.
4_در این مرحله سعی کن با سه کلمه یا بیش تر جمله بنویسی. مثلا یخچال، مدرسه و کوهستان را در یک جمله به کار ببر.
5_ جمله هایی با فعل های متفاوت بنویس.
کتاب انشا با 100 عنوان انشا از موضوعات مختلف
این کتاب شامل 100 عنوان انشاء با موضوعات مختلف که از کلاس انشای سراسر کشور جمع آوری گردیده است. کتاب حاضر را به دانش آموران عزیز برای تقویت مهارت انشانویسی شان و به معلمین محترم برای استفاده از موضوعات در کلاس انشا و آرمون های امتحانی پیشنهاد میکنیم.
چند موضوع از کتاب 100 انشا:
و چندین انشا با موضوعات مختلف دیگر.
این مجموعه را می توانید با پرداخت 5,000 تومان دانلود نمائید.
نوع فایل: PDF با کیفیت عالی
قابل نمایش در گوشی، تبلت، کامپیوتر
توجه: در صورتی که بعد از پرداخت در دانلود کتاب با مشکل مواجه شدید از طریق تماس اطلاع دهید تا بررسی گردد.
مبلغ قابل پرداخت: 5,000 تومان
موضوع انشا: مادر
کلمه “مادر” فقط یک کلمه نیست، مادر که می گویی می توانی مزه عشق و مهربانی را روی زبانت احساس کنی، انگار خداوند دنیایی از دلسوزی و زیبایی و فداکاری را در یک کلمه خلاصه کرده و آن مادر است!
مادر یگانه همراه پس از خداوند است که از قبل از تولد با من بوده و همه عمرش یک لحظه از مراقبت و دل نگرانی من دست نکشیده است. در شادی ها با خنده من خندیده و در غم ها و لحظات سخت با من گریه کرده و دلداری ام داده است.
مانند یک دوست در تنهایی ها دستم را گرفته، مانند یک معلم هر آنچه می دانسته به من یاد داده، مانند یک مراقب اشتباهاتم را تذکر داده و برای این که به آرزوهایم برسم از آرزوهای خودش گذشته است.
مادرم فرشته ای است که خداوند بال هایش را گرفته و او را به شکل انسان به زمین فرستاده تا من هیچ وقت احساس تنهایی نکنم. فرشته ای که هروقت اشک روی صورتم جاری شد آن ها را پاک کرد و وقتی بیمار شدم پروانه وار کنارم چرخید و از من پرستاری کرد.
مادر عزیزم! اگرچه بهشت خدا زیر پای تو است اما من همه دنیایم را زیر پاهایت می گذارم و فرشی از محبت و قدردانی برایت پهن می کنم تا از روی آن عبور کنی و با دستانم تاج گلی با عطر وفا برایت می سازم و روی سرت می گذارم چون تو ملکه زندگی من هستی که هر چه دارم از وجود توست.
زحماتی که تو برایم کشیده ای بی نهایت است و من هرگز نمی توانم تا پایان عمرم حتی گوشه ای از آن ها را برایت جبران کنم اما همیشه تلاشم را خواهم کرد که فرزند خوبی برایت باشم و با موفقیت هایم شادی در دلت و لبخند روی لب هایت بنشانم.
دوستت دارم مادر عزیزتر از جانم!
نویسنده: فاطمه نصاری
موضوع انشا: مادر
چه کلمه ی خوبی وچه معنای بلندی.
اگرشمابخواهیداین کلمه راخلاصه کنیدبایدبدون درنگ همه ی خوبیهارامقابل ان بگویید:این است مادر
راستی اگرمادرنبودومهرمادری وجودنداشت چه کسی بی مادرقدم دراین جهان هستی می گذاشت وبی مهرمادرپرورش می یافت تصورنبوداودریک خانواده امکان پذیرنیست تعدادافرادیک خانواده چندنفرکه باشندخانه بدون مادرخالی است وان روح وصفاکه ازوجوداوست درخانه بی معناست هیچکس به اندازهی مادرصبروتحمل نداردچه باهمهٔ بدیهاوبدرفتاری هامی سازد،خشمگین نمیشودبانفرت ماراازخوددورنمی کند،دردلش محبتی نسبت به مانهفته است که پایان نمی یابدمادرعاشق فرزندخویش است این علاقه وعشقش زودگذرنیست اوعشق اسمانی دارداوست که درتربیت وپرورش ماتلاش بسیارمی کند.
ادیسون گفته است:تنهاچیزی که موجب موفقیت من گردیدتعلیمات وطرزتربیت مادرم بود.
نویسنده: فاطمه امیری
موضوع انشا: مادر
کلمه مادردر زندگی بهترین نغمه وصدایی است که در کل جهان همه دیوانه وار عاشق او هستند وقتی انسان زندگی را بدون اودر نظر میگیرد مانند این است که هیچ پشتیبانی ندارد مادر همچون گوهری در صدف است زندگی بدون مادر با اینکه جریان دارد ولی انسان سردرگم است واژه ی مادر یعنی دوست خوب واقعا بهترین دوست انسان مادر انسان است دوستی است جانسوز و مهربان اگر غمی داشته باشیم با دلداری ها وصدای او وآغوش پرمحبتش به آرامش میرسیم وقتی در آغوش او نفس میکشیم بوی زیبایی به مشاممان میخورد مادر یعنی زندگی مادر کلا مرجع تمام آرامش هاست مثلا وقتی نماز میخواند با صدایش آرامش میگیریم وقتی لالایی میگوید یا اص یک جا بنشیند همین که هست ودر هوایی که ما نفس میکشیم نفس میکشد باید خداوند را روزی هزار بار به خاطر وجودش درزندگی وگرما بخشیدن به زندگیمان شکر کنیم خدارا شکر میکنیم به خاطر این نعمت بزرگی که در زندگی ما گذاشته همه ی نعمت های خداوند خوب است ولی مادر یک چیز دیگر است عشق ومحبتی که مادر مخلصانه به فرزندانش میکند هیچ کس نمیتواند ان را به ما تزریق کند وقتی راهمان را گم میکنیم ودر سردرگمی به سر ببریم با آرامش به حرف دلمان گوش داده ومانند یک راهنما مارا راهنمایی میکند دل مادر همچون آب صاف وزلال است وهیچ تیرگی در دلش پیدا نمیشود هرچقدر انسان بزرگتر میشود قدر مادرش را بیشتر میداند وبیشتر به وجود مادر نیازمند میشود تا هست قدرش را نمیدانیم که چه ثروتی است در زندگی ولی وقتی انسان مادرش را ازدست بدهد ناامید میشود کاملا از زندگی می افتد وقتی چیزی را میخواهیم یا میخواهیم کاری کنیم ولی مادرمان صلاح نداند نباید کفر کنیم که ای کاش مادر نداشتم وراحت هرکجا دوست داشتم میرفتم شاید آن کار مسای باشد با آبروی ما اگر آبروی انسان برود اگر بمیرد بهتراز آن است که با نیش و کنایه مردم زندگی کند شاید مادر به خاطر بزرگی اش ودل نشکستن فرزندش به روی فرزندش نیاورد ولی آخر که چه پس تا هست قدرش را بدانیم وحتی شده جانمان و را فدایش کنیم چون گنج است واگر از دست بدهیم به راحتی به دست نمی آید الجنته تحت الاقدام امهات .بهشت زیر پای مادران است.
نویسنده: فاطمه نیازی
موضوع انشا: مادر
مادر کسی که نه ماه درد و رنج را برای سالم نگه داشتن تک تک ما برخود تحمل می کند و هنگام متولد شدنمان دردی می کشد که درکش برای ما حتی ذره ای امکان پذیر نیست،اما متولد شدن ما پایان کار نیست.
افسوس هرروز مادر برای عاقبت بخیری فرزندش در دنیا و اخرت بهانه ای است برای سفید شدن موهای گرانبهایش.
مادر کسی است که حتی هنگام مرگ عزیزانش یادش به فرزندانش هست که مبادا با چهره ی ناراحتش شور و شوق آنها را برهم ریزد.
شاید همین فرزندان دلیل خوبی باشند که هنگامی که از مادر پرسیدند چرا بهشت زیر پاهای توست جواب داد:بهشت در دستان من بود ولی برای بلند کردن فرزندم آنرا به زیر پاهایم گذاشتم.
درست است که می گویند مادر در زندگی مانند مداد است،کم کم تراش می خورد تاحضوری پر رنگتر داشته باشد در زنگی عزیزانش
تمام پیامبران با فرشتگان در ارتباط بودند و چهره ی انها را میدیدند چیزی که برای ما حتی برای چند لحظه هم ممکن نیست جز دیدن یک فرشته،مادر.
احتمالا تا کنون دستتان را در دست مادرتان گرفته اید و احساس شگفت انگیزی را درک کرده اید،درست مثل اینکه خون آرامش در تمام رگ های انسان شروع به دویدن می کند.
اما متاسفانه آزار و اذیت های هرروز ما به مادر قطره قطره از عمر ارزشمند او را می کاهد و وقتی قدر اورا می دانیم که دیگر برای بوسیدن دست هایش و ارامش گرفتن از شانه هایش دیر شده است.
موضوع انشا: مادر
گرپادشاه عالمی اخرگدای مادری
هنوزصدای دلسوزوگوش نوازش درگوشم می پیچد٬چه صدای ارامش بخشی است ازهمان کودکی صدایش چه زیباومهربان بود.هنوزم مهربان ودلنشین است بااین تفاوت ک بامرورزمان صدایش کمی لرزش پیداکرده است.مادریعنی ایثاروازخودگذشتگی چه شب هایی راکه برایم تاصبح بیدارماندی ولالایی خواندی ومن باگریه هایم خواب راازچشمانت گرفتم.مادریعنی امید٬عشق٬جاودانگی٬ای مادرعزیزم مادری ک همه جاهستی وبوی توارامش بخش دلم هست ای کسی که بهشت بی صبرانه منتظرومشتاق توست.مادرمهربانم چگونه تورابخوانم که پاسخگویی مهربانی هاوجان فشانی هایت برایم شودمادرعزیزبهشت زیرپای توست بدون شک هم خداوندنیزپاداشی مانندبهشت برایت فراهم کرده تاپاسخگویی خوبی هایت باشد.
مادرعزیزم ای کسی که هرچه درحدوستایش توگویم تلافی جانسوزی هایت نمی شودمادرعزیزم اگرپادشاه عالم بودم صدای خنده ات راسرودملی اعلام می کردم.
موضوع انشا: مادر
سرم را نه ظلم خم میکند نه ترس و نه مرگ سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شودمادر عزیزم.مادرم ای کسی که از ناراحتی وآسایش خود بریده ای وآن را در جهت بزرگ کردن من داده ای!ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است،دوستت دارم.مادرم گوهری گرانبها،زیباو مقدس است.بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه چادرش،می خواهم ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادم آرام بگیرد.حال نوجوانم ودرس می خوانم اما وقتی پیر شوم،مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش ونسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.مادر موجود عجیبی است...می دانید چرا؟روزی پیش مادرم رفتم وگفتم:مامان یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟او گفت:چی دخترم؟؟گفتم:عروسکم را وقتی داشتم بازی میکردم خوردم زمین و شکستم.او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم زد.اماحدودا بعد از ۵دقیقه کنارم آمد مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.او به من گفت:دخترم می دانی چرا تورا زدم؟گفتم حتما به خاطر شکستن عروسک.او به من گفت:نه دخترم!!چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپدو دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
موضوع انشا: مادر
مادر یعنی دلسوز و بی قرار،مادر یعنی امید در سختی ها،مادر یعنی رایحه خوش گل ها ، مادر یعنی تمام وجود ما.
ای که همه جا هستی و بوی تو ارامش بخش دلهاست . ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستان تواند ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق توست . بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را بکنم ،بگو چگونه شب هایی که در خواب ناز بود و تو بیدار ماندی را جبران کنم ،بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات .
ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمیروم بدان پس از گذشت سالها ،سال مهرت در دلم جاری میماند .
دوستت دارم.
اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم ، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم ، محتاج دستانی که سرم را نوازش میکرد ، محتاج دستانی که پارچه خنک بر پیشانی ام نهاد . حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بدو راست را به من نشان داد.
ای مادرم ، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمیشود .ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و نادیده گرفتم مرا ببخش .
*قسم بر جامه پاکی که از عشقت به تن کردم/ که تا جان در بن دارم فراموشت نخواهم کرد*
تقدیم به آنی که بهشت را در زیر گام هایش گسترانیدند.
موضوع انشا: مادر
پرسش ها:
1-مادر چه نقشی در زندگی ما دارد ؟
2-با مادر چگونه باید رفتار کرد ؟
3-اگر مادر نبود چه اتفاقی در زندگی ما می افتاد ؟
4-آیا می توانیم زحمات یک مادر را جبران کنیم؟
5-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟
6-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟
7-چگونه در آینده می توانیم یک مادر موفق باشیم؟
8-حقوق یک مادر چیست؟
پرسش انتخاب شده:
1- مادر چه نقشی در زندگی ما دارد؟
2-با مادر چگونه باید رفتار کرد؟
3-چرا در قرآن کریم نوشته شده است که بهشت زیر پای مادران است؟
4-چرا باید به حرفای مادرهایمان گوش بدهیم؟
متن تولیدی:
همیشه مادرم برای من مثل یک دوست بود، یک دوست واقعی.. همیشه من بیشترین کسی که بهش اعتماد کرده ام مادرم است، چون که بیشتر از هر کس دیگری بهم مهر و محبت می کند.
رفتار من با مادرم، مانند دو دوست واقعی است. وقتی که من دچار مشکل می شوم اولین کسی که مشکلم را با آن درمیان می گذارم مادرم است، چون که می دانم تنها کسی که میتواند مرا از مشکلات رها کند مادرم است.
همه می دانیم که بهشت زیر پای مادران است، پس یعنی اینکه جایگاه یک مادر در نزد خداوند بالا است، پس باید احترام آن را نگهداریم، و نیز قدر آن را هم بدانیم.
یک مادر ،همیشه دوست دارد که فرزندش در زندگی موفق باشد،پس نباید ما همچین فکری به ذهنمان برسد که مادرها بدی مارا می خواهند، نه اینطور نیست،همیشه یک مادر خوبی و مصلحت فرزندش را می خواهد و دوست دارد که همیشه فرزندش انسان موفقی در زندگی باشد.
موضوع انشا: مادر
مادر یعنی دلسوز و بی قرار؛یعنی امید در سختی ها..مادر یعنی وجود ما
مادرم پادشاهان هم گدای دستان تو اند و بهشت بی صبرانه منتظر توست
دوستت دارم ،اشک گوشه چشمت را هنگام موفقیتم را دوست دارم...نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی دوست دارم..تا ابد محتاج دستان تو ام حتی دستانی که سیلی بر صورتم نهاده تا راه راست و بد را به من نشان دهد...
مادرم بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم!!بگو چگونه دوایی باشم بر تمام دردهای زندگی ات
ای مادرم ای کسی که اوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در کل جهان است ...به خاطر تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش...با تمام وجودم دوستت دارم
(دوستت دارم مادرم)
موضوع انشا: مادر
مادر واژه ای است به وسعت تمام هستی. مادر یعنی دردهای بی صدا،اشک های جاری بر گونه،یعنی بی خوابی ها،بیداری ها،بیتابی ها.یعنی آنکه جان میبخشد به طفلش با شهدی از جانش.
آنگاه که روی زیبای تورا میبینم تمام شادی های دنیا برای یک لحظه در جسمم می گنجدوهرغم وغصه ای ازیادم محو میشود.خانه ای که مادر ندارد خانه نمیشود،مادراست که به خانه وخانواده گرمی میبخشد.
ازیاد نمیبرم، دستی که مهربانی را به من آموخت وچشمی،که عشق رابرایم نمایان کرد. با دشمنانم دشمن وبا دوستانم دوست است آری اوست که اگر کسی ذره ای به من آسیب بزنت همچون شیری می غرد واو را میدرد.
کسی چه میداند ، چه میگذرد بر دل مادر آن شب که بیماری وتب داری وآن روز که غم داری وغصه میخوری؟
جز او نمیبینم پناهی برای دل بی پناهم ونمیشناسم کسی را که بیشتر از خودت نگران توست.
تنها کسی میداند که اشتباه کرده ای وبازهم از تو دفاع خواهد کرد مادر است مادرم دوست داشتن تو دل نمی خواهد، جان میخواهدجان به جانم کنند دوستت دارم
اگر گاهی از سر نادانی دلت راشکستم واشک چشمان مهربانت را جاری کردم، بازهم مثل همیشه تو ببخش که تو بعد از خدا تنها پناهمی.
میدانم که اگر به بالاترین نقطه برسم بازهم آرامشم را از قعر چشمانت میگیرم.کاش همیشه باشی تا نبینم رنگ غم را.
مادرم تا وقتی توپشتم هستی دیگر مهم نیست چه کسانی جلوی رویم هستند.
موضوع انشا: مادر
مادر کلمه است که هر انسان آگاه به آن آشنایی کامل دارد. هر انسان از آوان طفولیت الی آخرین ساعت حیات خویش در فکر واندیشه این گوهر زیبا وگرانبها می باشد زمانیکه انسان پا به عرصه حیات و زندگی میگذارد همین مادر است که طفل خویش را با یک عالم مشکلات زنده گی تربیه وپرورش داده تا باشد مصدر خدمت برای خود وجامعه خویش گردد. شب زنده داری های مادر در آوان طفولیت بخاطر صحت وسلامتی طفلش وباخبری از آن هزاران تکالیف جدی دیگر که هر لحظه حیات طفل را به مخاطره می اندازد یکی از اعمالی به حساب میرود که هر انسان داردای ضمیر روشن ولو هر قدر مصدر خدمت برای مادر خویش گردد بازهم ناچیز خواهد بود. و آرزوی همیشه گی مادر باخبری از طفلش است . مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال(ج) باشد با ید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد. تلخ ترین لحظه عمر، لحظه مرگ مادر است و آغوش مادر گرم ترین جای برای زیستن است. مادر نه بلکه پسر خودرا نه ماه در شکم خود حمل میکند بلکه بیخوابی های مادر که برطفلش میکشد اصلاً جبران نمیشود. پیامبر اکرم (ص) می فرماید که اگر من مادر خودرا به آغوش خود گرفته هفتاد دور خانه خدارا طواف کنم باز هم ناچیز خواهد یک شب بیخوابی مادر جبران نمیشود، یعنی زحمات که مادر بر اولاد خویش میکشد جبران ناپذیر است. ومادر تمام زنده گی اش را فدای اولاد خویش میکند تا یک اولاد های خوب وبا تربیه تحویل به جامعه بدهد، زیرا که چه خوش گفته اند که: بهشت زیر پای مادران است.
پس بر ما لازم است تا همیشه به این گوهر زیبا ومقدس احترام داشته و عملی را انجام ندهیم که باعث رنجش ایشان گردد. پس ما چرا به پدر ومادر خود احترام نکنیم؟ ما چرا تابع امر مادر یا از سخن های مادر بی اطاعتی کنیم؟ پس جوانان وخواننده گان محترم امیدوام همیشه مصدر خدمت برای مادر وجامعه خود باشید وامیدوارم که نظر تان را در این مورد بیا نمایید پس جوانان عزیز تا بع امر مادر تان باشید تا بهشت نصیب تان شود. ویک چیز دیگر را که یاد آور شوم جوانان وعزیزان که به پدر ومادر خود احترام نمی کند ویا تابع امر مادر خود نمی باشد و یا از امر مادر بی اطاعتی میکند دلیلش چیست؟ امید وارم که دلیلش را بگوید که چرا بی اطاعتی میکند. مادر ای کسی که راحتی و آسایش خود را برای بزرگ کردن من فدا نمودی ای وجود مقدسی که شبها بی خوابی ...
موضوع انشا: مادر
سرم را نه ظلم می تواند خم کند، نه ترس و نه مرگ” سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادر عزیزم.
مادرم ای کسی که از راحتی و آسایش خود بریده ای و آن را در جهت بزرگ کردن من داده ای! ای کسی که وجود مقدست برایم همه چیز است، دوستت دارم.
مادر گوهری گرانبها، زیبا و مقدس است.
بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه ی چادر مادرم خوش بود اکنون بزرگ شده ام و مادرم را می خواهم نه برای گرفتن گوشه ی چادر مادرم، می خواهم باران ابرهای تیره ی خودم را پاک کنم نه برای این که دلم خوش شود که می دانم نمی شود شاید دلم کمی با بوی خوش چادر مادرم آرام بگیرد.
حال نوجوانم و درس می خوانم اما وقتی پیر شوم، مطمئنم تمام زندگی ام درد خواهد کرد و به جوش و خروش خواهد افتاد زیرا دلم نوازش و نسیم دست های نورانی و معطر مادرم را می خواهد.
مادر موجود عجیبی ست… می دانید چرا؟ روزی پیش مادرم رفتم و گفتم: مامان یه چیزی بگم منو دعوا نمیکنی؟ او گفت: چی پسرم؟؟ گفتم: دوچرخه ام را شکسته ام. او با چهره ای خندان اما دست های خروشان به پاهایم ضربه زد.
اما به خدا قسم حدودا بعد از 5 دقیقه کنارم آمد و مرا بغل کرد و من در دریای محبت مادرم غرق شدم.
او به من گفت: پسرم می دانی چرا تورا زدم؟ گفتم حتما به خاطر شکستن دوچرخه. او گفت: نه پسرم!! چون تورا خیلی دوست دارم و قلبم برای افتادن یک تار مویت تند تند می تپد و دلم از آسیب رسیدن به تو خود را به قفسه ی بدنم می زند.
من منظور مادرم را الان می فهمم.
من وقتی که شب ها می خوابم مادرم دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا وقتی گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید و فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین نغمه ی نوازش را بشنوند.
مادرم من چشم به راه لبخند پر غرور و درخشان تو هستم،
لبخندی که هر گرهی را باز می کند. برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم! اما بعد از طوفان های کودکی، این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.
نبودن تو، فقط نبودن تو نیست؛ نبودن خیلی چیزهاست: کلاه روی سرمان نمی ماند،
پول در جیبمان دوام نمی آورد، نمک از نان و خنکی از آب می رود، ما بدون تو فقیر می شویم مادر.
دست پر مهر مادر، تنها دستی ست که اگر از دنیا، کوتاهم باشد، از تمام دست ها بلند تر است.
آدم ها وقتی کودک اند، می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند؛ اما پول ندارند…
وقتی بزرگ می شوند، پول دارند ولی وقت هدیه خریدن ندارند…
وقتی که پیر می شوند، پول دارند؛ وقت هم دارند؛ ولی دیگر مادر ندارند...
موضوع انشا: مادر
مادریعنی چه؟مادرچگونه انسانی است؟آیا مادر ملکه مهربانی است؟ فداکاری مادر را چگونه می توان توصیف کرد؟
می خواهم درمورد مادر این فرشته زمین چند کلمه بنویسم مادری که (نه)ماه مرا در دل خود پرورانده وحالا که به دنیا آورده وبه این سن رسانده می خواهم چند کلمه بنویسم اوست که موقع بیماری فرزند بالای سرش می نشیند که فرزند موقع صدا زدن کنارش باشد مادر چه کسی است که فرزند در کنار او آرامشی پیدا می کند واو را قهرمان می داند این مادر است که مانند شمع می سوزد ولی هیچ وقت از وظیفه مادری کنار نمیکشد اکنون ۱۵سال است که نمی دانم چگونه از این فرشته زمینی تشکر کنم مادری که جوانی اش را به پای جوانیم گذاشت
«گر پادشاه عالمی آخر گدای مادری»
دوستت دارم مادر
موضوع انشا: یلدا
دروغ چرا، از بچگی که شب کریسمس خارجیها را میدیدم، خیلی حسودیام میشد. بخصوص اگر کریسمسشان با برف سفید زیبا همراه میشد.
آن بابانوئلی که از دودکش خانهها میآمد پایین و بچهها را با هدیههایش غافلگیر میکرد، دلم را آب میکرد. میدانستم بابانوئل ریشهایش مصنوعی است، میدانستم شاید پدر خانواده باشد که شال و کلاه کرده تا بچهها را شاد کند، اما همیشه آرزو داشتم ما هم از این جشنها داشتیم.
رفته بودم یک کشور خارجی داخل آسانسور هتل که شدم دیدم دو کدو تنبل زیبا را تزیین کرده گذاشتهاند دو طرف آن، تازه یادم آمد دو طرف رسپشن هتل هم چند کدوی تزیین شده بود. همراهم که تعجب مرا دید گفت این روزها اینجا جشن کدوست.
جشن کدو!
هر کس بود بهحال خوششان غبطه میخورد.
چرا آنجا همهاش جشن بود و ما همهاش عزا؟
چرا آنها دنبال بهانهای برای خندیدن بودند، ما دنبال بهانهای برای گریه کردن!
چرا آنها اینهمه جشن داشتند و ما نداشتیم.
خیلی طول کشید تا فهمیدم ما هم خیلی جشن داشتهایم که از ما دزدیده بودندشان. ما هم مثل کریسمس داشتهایم، شب چله.
ما هم مثل جشن کدو داشتهایم، جشن انار، جشن برنج، جشن هندوانه، جشن مهرگان، جشن باران...
ما هم جشن هالوین داشتهایم، چهارشنبهسوری، جشن آتش، جشن خنده، جشن آواز، ما سیزدهبدر داشتهایم که هیچ جای دنیا نداشتند، ما یک هفته جشن برای هر عروسی داشتیم، ما حنابندان داشتیم، ما جشن درِ حمام داماد را داشتیم، ما جشن خواستگاری، جشن بلهبرون، جشن نامزدی، جشن و دلخوشیهای زیاد، دورهمیها داشتیم، اما همه را از ما دزدیده بودند.
ما سفره هفتسین داشتیم، ما قطار جهازی داشتیم، ما از بغل هم جدا نمیشدیم!
یکی را گفته بودند آتشپرستی است، یکی را شاهنشاهی، یکی را شرک، یکی را لهو و لعب! و برای ما از فرهنگ غریبهها و بیگانهها کلی عزا و گریه آورده بودند.
چقدر طول کشید تا فهمیدم لازم نبوده برای کریسمس آنها، برای هالوینشان، برای جشن کدو، برای دیوالیشان حرص بخورم.
ما از شادترین مردم دنیا بودیم و هنوز هم میتوانیم باشیم.
همین شد که سالها بود امکان نداشت برای شب یلدا همه اطرافیان را دعوت نکنم. امکان نداشت به بچهها نگویم نگران فردا نباشند، نروند مدرسه، نروند دانشگاه.
سالها بود هر کس هر سازی را یاد گرفته بود، هر ترانهای را حفظ کرده بود، باید برای شب چله میآورد خانه ما.
آجیل گرانقیمت نداشتیم، ولی تخمه آفتابگردان که بود، میوههای ارزان که بود، دلهای خوش که بود، عود و اسپند، پدر بزرگ و مادر بزرگ که بودند.
دو سال است کرونا همه چیزمان را به هم ریخته. دلمان برای آن شبهای یلدا تنگ شده. جشن را که نمیشود دیگر مجازی گرفت، پدر بزرگ و مادر بزرگ را که نمیشود مجازی بوسید.
کرونا که برود دیگر نمیگذاریم این جشنها را از ما بدزدند.
نمیگذاریم همهاش سیاهپوش باشیم.
بلندترین شب سال را دوباره میکنیم عاشقانهترین شب سالمان.
شب یلدا، مثل نوروز، شب دل زندههاست.
شب چله تنها یک شب است، ۳۶۴ شب منتظر ماندهایم تا برسد، روزشماری کردهایم برای آمدنش.
آنها که نمیدانند، آنها که نمیفهمندش، چه میدانند اصلا دل چیست، چه میدانند مهر چیست، چه میدانند عشق چیست، ایران چیست...
ما در همین روزها کرونایی هم شب یلدا را در خانوادههای کوچکمان میگیریم.
ولی برای پساکرونا برنامهها داریم...
ما ملت عشقیم
ملت شادی
ملت جشنهای رنگارنگ
ما ایرانی هستیم
خدایا شکرت
_______________________________
یلدا (:
شمایلدارو چطور تصور میکنید؟دختری با پیراهنی از جنس سرما ، چشم هایی با تیله های نارنجی ،موهای سفید و سبدی پر از انار و فال حافظ؟زاده ی آذر؟ نه جانم ، تمام تصوراتت از یلدا را دور بریز ، اصلا چطور جرئت میکنی که یلدا را اینگونه تصور کنی؟ چه کسی چشم های مشکی اش را جای دوچشم نارنجی می دهد؟ باورکنیدگیسوان یلدا سفید نیست ، بلکه خرمایی و لختی موهایش را از عمه های عزیز تر از جانش به ارث برده ،خداراشکر که مثل بعضی ها بجای مو پشم گوسفند ندارد .
ولی خدایی تصورتان از سبد پر از انار و فال حافظ باعث میشود آدم از خنده فر بخورد. یلدای بخت برگشته اگر دستش از دسته سنگینی کتاب میکروی زیست به فنا نرود ،چششم حالا به خاطر روی گل شما سبد هم در دست میگیرد ، اماااا اماااا ،انارو فال حافظش با خودتان، اولا که ما در خانه فال حافظو یاری و نگه دار نداریم دوما انار هم به علت نوسانات ارز و صعود بی سابقه ی نرخ دلار الان حکم یاقوت را دارد،ربطش را هم فقط خود فروشندگان میدانند و بس، شاید هم پوست انارها چرمه صادره از خارج باشد ،به هر حال نمیدانم لطفا مرا در خرج نیندازیدو انار را بخرید ،اعصاب مصاب هم ندارم.راستی تنها شباهت من با یلدای در فکرتان دراین است که شکر خدا در ۴فصل سال بدن من یخ است ،اصلا یخ که هیچی ،قطب جنوب برای من تفریحات در سواحل گرم آنتالیا محسوب میشود .قابل توجهتان تولد من شب یلدا نیست ،یلدای عزیزتان زاده ی۱۶ آبان است😌
منتظر کادوهای سبزتان هستم!
نویسنده :یلدا طاهری - دبیر:خانم فرحنوش شجاعی - دهم تجربی مدرسه ستایش
موضوع انشا: پیشینه شب یلدا
چله و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیتهای خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.آنان ملاحظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند میشود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر میتوانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکشاند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید (مهر) نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند کریسمس مسیحیان نیز ریشه در همین اعتقاد دارد{مدرک}در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع میشد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده میکند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است. در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شبهاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل میکند و گویند آن شب بهغایت شوم و نامبارک میباشد و بعضی گفتهاند شب یلدا یازدهم جدی است.تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانیترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر میپاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا میرسید، آتش میافروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر میآوردند و خوانی ویژه میگستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوههای خشک در سفره مینهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوههای تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار میشد. در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی میگستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فراوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، خوراک مقدس مانند «میزد» نیز نهاده میشد.
موضوع انشا: یلداى خود را چگونه گذراندید؟
با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزیزم!
یلدا به ما خیلى خوش گذشت،
دور هم بودیم و تا تونستیم خوردیم و خندیدیم ،
فال هم گرفتیم!
البته پدرم میگفت شایعه شده که هندوانه ها را یه کسایى ارزون خریدن و انبار کردن که گرون بفروشن،
به همین دلیل من نخریدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه کنم!
مادرم هم گفت: خوب کارى کردى و به من گفت:
عکس یک هندوانه بکش بگذاریم تو سفره یلدا،
منم کشیدم خوشگل شد!
مامان گفت: تو روزنامه خوندم که دونه هاى انار دل درد میاره،
براى همین نخریدم!
مادر من خیلى به سلامتى خانواده اهمیت میدهد!
خواهرم عکس یه انار رو از تو روزنامه کند گذاشت تو سفره،
یه انار بزرگ که دونه هاش سیاه بود!
مامان گفت: شب نمیشه آجیل خورد سر دلتون سنگین میشه و خوابهاى بد می بینید براى همین فقط نخود چى و کشمش خریدم ک خیلى هم خاصیت دارد،
مادرم خیلى مهربان است!
مادرم گفت: رفتم میوه فروشى که میوه بخرم خیلى شلوغ بود منصرف شدم،
مامان پرتقال و سیبى رو که داشتیم مثل گل درست کرده بود و توى بشقاب چیده بود خیلى قشنگ شده بود دلمون نمیامد بخوریم ولى مامان گفت:
بخورین که نمونه میکروب میگیره،
مامانم خیلى با سلیقه هست!
بابا آخر شب فال حافظ گرفت،
همش یادم نیست ولى اولش میگفت:
مژده اى دل که مسیحا نفسى میاید!
خلاصه یلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتیم، خوابهاى بد هم ندیدیم، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه کردیم!
این بود انشاى من امیدوارم خوشتان آمده باشد!
معلم گفت: آفرین پسرم خوب بود اینم یه نمره ۲۰
دانش آموزى از ته کلاس گفت:
آقا اجازه سرما خوردین؟
معلم گفت:
چطور ؟
شاگرد گفت:
آخه آقا اجازه . . .
از چشمتون داره اشک میاد
معلم گفت: آره یادم نبود که سرما خوردم!
موضوع انشا: شب یلدا
شب یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیمکره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق میشود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن میگیرند.
واژه «یلدا» به معنای «زایش زادروز» و تولد است. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی برپا میکردند و از این رو به دهمین ماه سال دی ( دی در دین زرتشتی به معنی دادار و آفریننده) میگفتند که ماه تولد خورشید بود.
ایرانیان باستان بر این اعتقاد هستند که یلدا که یکی از خدا های مرد انان است در فردای این شب به وجود می اید و خون گاو مقدس را می ریزد و در زمانی که خون ان گاو به زمین می رسد ریشه گیاهان در زیر زمین سر سبز می شوند و در فصل بهار به رویت ایرانیان در می ایداو یلدا با شیطان به جنگ می ایستد و از مردم عادی را تحت مراقبت قرار می دهد. یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیتهای خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.
آنان ملاحظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند میشود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر میتوانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکشاند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند.
از نظر طب سنتی ایران در شب یلدا باید غذاهای گرم خورده شود. میوه مخصوص این شب کدو تنبل میباشدکه دارای طبیعت گرم میباشد. میوه هندوانه مخصوص چله تابستان میباشد نه زمستان چون طبیعت هندوانه سرد است و در فصل گرم باید خورده شود. هم چنین کدو تنبل در تقویت قوای مغز نیز بسیار مؤثر میباشد.
موضوع انشا: شب یلدا
یلدا می آید شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند.
یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
یلدا بهانه اى است، بهانه اى، تا ما از فرمان کانال هاى پر پیچ و خم سیم هاى ارتباطات بگذریم و لحظه هاى قشنگ با هم بودن را به هیجان سریال هاى زندگى شیشه اى، بدل نکنیم.
یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایما ن بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.
مجالى است براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
یلدا مجالى است؛ مجالى براى من، مجالى براى تو، تا همگى، لحظه هاى شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.
موضوع انشا: شب یلدا
هر ساله در کشور ما آخرین روز آذر ماه و شب اول زمستان را شب چله یا یلدا می گویند و در این شب آیین خاصی برپا می شود.
یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود، یک سنت باستانی است. این جشن مراسمی آریایی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می کرده اند. یلدا روز تولد میترا یا مهر است. این جشن به اندازه زمانی که مردم فصول را تعیین کردند کهن است.برای در امان بودن از خطر اهریمن، در این شب همه دور هم جمع می شدند و با برافروختن آتش از خورشید طلب برکت می کردند.
آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده گویی می کنند.جشن شب یلدا جشنی است که از ۷ هزارسال پیش تاکنون در میان ایرانیان برگزار می شود. یکی از آیین های شب یلدا در ایران، تفال با دیوان حافظ است. مردم دیوان اشعار لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند.در برخی دیگر از جاهای ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد.
بازگویی خاطرات و قصه گویی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه اینها ترفندهایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر آیند و بلندترین شب سال را با شادی و خرسندی به سپیده برسانند.در سراسر ایران زمین، جایی را نمی یابید که خوردن هندوانه در شب یلدا جزء آداب و شیوه آن نباشد.
در جاهای گوناگون ایران، گونه های تنقلات و خوراکی ها به تبع ژیرامون و شیوه زندگی مردم منطقه بهره برده می شود اما هندوانه میوه ای است که هیچ گاه از قلم نمی افتد، زیرا شمار زیادی به این باورند که اگر مقداری هندوانه در شب چله بخورند در سراسر چله بزرگ و کوچک یعنی زمستانی که در پیش دارند سرما و بیماری بر آنها غلبه نخواهد کرد.
موضوع انشا: شب یلدا
یلدا می آید شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند.
یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
یلدا بهانه اى است، بهانه اى، تا ما از فرمان کانال هاى پر پیچ و خم سیم هاى ارتباطات بگذریم و لحظه هاى قشنگ با هم بودن را به هیجان سریال هاى زندگى شیشه اى، بدل نکنیم.
یلدا، بهانه اى است تا پندها و تجربه هاى ارزشمند پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى را که در پس وقت نداشتن ها و بى حوصلگى هاى کوچک ترها مدفون مانده اند، زنده کنیم.
یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایما ن بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند و فراموش مى شوند.
مجالى است براى دیدن عزیزانى که تصویر و صدایشان در پس مشغله هاى زندگى رنگ باخته اند.
مجالى است براى نشستن لبخند بر لبان کودکان، در آغوش پر مهر بزرگ ترها.
یلدا مجالى است؛ مجالى براى من، مجالى براى تو، تا همگى، لحظه هاى شیرین با هم بودن را تجربه کنیم.
موضوع انشا: یلدای مجازی
شبی طولانی در کنار خانواده که امروزه اغوش گرم در کنار دوستان مجازی است.
نمی دانم امسال چگونه شب یلدا سپری می شود،با سلفی های یهویی یا.......
چه بد است که شب یلدا را در کنار دوستان مجازی خود سپری می کنیم و به عزیزان خود اعتنا نمی کنیم.
البته عادت ماست که همیشه به نقطه ی دور نگاه می کنیم ،
هر گاه وسیله ای گم می کنیم به جای نگاه کردن به کنارمان به پشت یا کیلومتر ها ان طرف تر نگاه می کنیم.
یا همیشه درس می خوانیم که نمره ی بیست بگیریم وبرایمان مهم نیست که مهمترین چیز یاد گرفتن است نه حفظ کردن.
گروه های مجازی همانند کرسی ها شدند همه را به دور خود جمع می کنند.
طبق محاسبات امسال پر مهمان ترین خانه ها پی وی ها هستند.
پیشاپیش یلدای مجازی مبارک
چله و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیتهای خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.آنان ملاحظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند میشود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر میتوانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکشاند. مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی – هند و اروپایی، دریافتند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید (مهر) نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند کریسمس مسیحیان نیز ریشه در همین اعتقاد دارد{مدرک}در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع میشد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده میکند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است. در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شبهاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل میکند و گویند آن شب بهغایت شوم و نامبارک میباشد و بعضی گفتهاند شب یلدا یازدهم جدی است.تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانیترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر میپاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا میرسید، آتش میافروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر میآوردند و خوانی ویژه میگستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوههای خشک در سفره مینهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوههای تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار میشد. در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی میگستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فراوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، خوراک مقدس مانند «میزد» نیز نهاده میشد.
موضوع انشاء : مسیر خانه تا مدرسه
ساعت شش و نیم صبح است . مادرم دوباره آمده و دارد مرا از خواب بیدار می کند به قول خودمان نازم را می کشد تا بالاخره از خواب بیدار شوم .هوا کمی تاریک است دوباره صدای خروس همسایه به گوش می رسد با چشم های
خواب آلود که هیچ جا را نمیبیند دست و رویم را می شویم و لباس هایم را می پوشم و صبحانه
لزیزی می خورم . فاصله مدرسه تا خانه ما بسیار زیاد است برای همین مجبورم با سرویس
بروم.می روم داخل حیاط و بند های کفشم را می بندم و داخل کوچه منتظر سرویسم می مانم .
سر صبح است بقال ها و مغازه دار ها ی سحر خیز دارند جلوی مغازه هایشان را آب و جارو می کنند و طبقه های مواد غذایی را به داخل کوچه می آورند تا جلب توجه شود و بتوانند روزی حلال کسب کنند. بلآخره ون نقره ای رنگ از پایین سر می رسد سوار ماشین می شوم و به بچه ها سلام میکنم بچه ها از شدت سرما مانند گنجشک کز کرده اند و سر هایشان را به زور به داخل کت هایشان جا می دهند .
بیرون را نگاه می کنم تاکسی های زرد رنگی را می بینم که بچه ها را نوبت به نوبت سوار می کنند و چراغ های قرمز زندگی را پشت سر می گذارند. مادرانی که در صف های نان ایستاده اند وپدرانی که با کاسه آشی که حرارت می دهد به خانه بر می گردند . از شهر بیرون می زنیم پمپ بنزین ،دامداری و مرغ داری را با تمام دشت های سرسبز و درختان زیبا پشت سر می گذاریم
بلآخره به مدرسه می رسیم آقای ناظم جلوی در مدرسه ایستاده و با ما احوال پرسی می کند ما هم در برابر ان درسمان را می خوانیم.
موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید
روزهای سر زمستانی با سرعت و پی در پی رهسپار روزهای بهاری و هرلحظه به عید نوروز نزدیک تر می شدند.
صبح،هنگامی که برای مدرسه رفتن از خانه خارج شدم آسمان شهر نا آرام بود.
رفتگر محله جاروی بزرگ خود را با عجله بر روی زمین می کشید،انگار او حوصله نداشت.
پیرمردی دوچرخه سوار آرام و آهسته رکاب می زد،او سرحال به نظر می رسید.
تعدادی افراد در صف نانوایی ایستاده بودند و غرولند می کردند که چرا نوبت آنها نمی شود؟ نانوا هم سعی می کرد سریع تر نان ها را از تنور بیرون بیاورد،انگار آنها بسیار عجله داشتند.
بقال سرخیابان هم با بسم اللهی که می گفت کرکره ی مغازه اش را بالا برد و داخل آن شد.دختر بچه ای هم روی نیمکت چوبی نشسته بود و به هر رهگذری که از کنار او می گذشتند می گفت:آقا شما کبریت نمی خرید؟خانم شما آدامس؟اما آنها آنقدر درگیر مسائل روزمره ی خودشان بودند که تو جهی به او نداشتند.
پیر مرد ماهی فروش با تن صدای بالا رفته فریاد می زد:ماهی دارم،ماهی قرمز!شما میخوای خانوم؟
کمی آن طرف تر هم پسر جوانی می گفت:حراج نوروزی است،حراج!
درختان کنار خیابان شکوفه های خود را به نمایش گذاشته و زیبایی خاصی به منظره ی شهر بخشیده اند.واقعا عید نزدیک بود نزدیک تر از آنچه فکرش را می کردیم.
در خیابان هیاهوی بی نهایت زیبایی وجود داشت.آنقدر که دوست داشتی ساعت ها همانجا بایستی و مردمان شهر را تماشا کنی.
سلام!
این صدای دوستم مریم بود. آنقدر در محله و مردمانش محو شده بودم که موقع رسیدن به مدرسه را متوجه نشده بودم.
موضوع انشا: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید
چیزهایی که من در راه مدرسه میبینم،معمولا چیزهاییست جالب؛البته نه از نوع خوبش،بلکه از مسخرگی جالب است.
اول از همه وقتی نام مدرسه ام می آید،یاد خانه های خرابه و آثار باستانی و آدم های ناجور در مطهری می افتم؛البته منظورم از مطهری بیشتر همان اطراف مدرسه مان یعنی محله ی ساغریسازان است.
من از دیدن خانه های خرابه ای که می توان آن ها را آثار باستانی نامید،خنده ام می گیرد؛برای همین است که می گویم چیزهای جالبی می بینم.مقبره ی خواهر امام که جاییست داغون در حد مطهری(همان ساغریسازان)که هر وقت،وقت اضافه ای در مدرسه گیر می آید ما را به آنجا می برند.
داخل مدرسه هم از محله اش بهتر نیست؛حیاطی دارد بسیار کوچک و وسایل ورزشی ای داغون و ناظمی بداخلاق که بر سختی تحمل درس ها می افزاید.کلا مدرسه و راه مدرسه هیچکدام اوضاع ردیفی ندارند.
در آخر می پردازیم به چند چیز خوب درباره ی مدرسه مانند سحرخیز شدن که باعث طراوت و شادابی بدن و افزایش سرعت جریان خون در بدن می شود که با این چیزهای بدی که در مدرسه و راهش وجود دارد از بین می روند.
نویسنده: ساینا نجفی
انشا با موضوع بهار
موضوع: دریغ یاد نوروز های قدیم
یادش به خیر عیدای قدیم ....
با همین جمله ء کلیشه ای شروع میکنم چون میدونم میفهمین چی میگم ...
بچه که بودم مفهوم عید نوروز برای من و برادرم خرید لباس عید و عیدی هامون بود.
جوراب شلواری توری گل گلی که معمولا هماهنگ با رنگ لباس و با وسواس فراوان برایم انتخاب می شد آخرِ خوشحالی من بود.
روز اول عید بدیدن مادر بزرگ میرفتیم و بعد خوردن نهار و چرخیدن دور سفره ء هفت سین و بازیگوشی با ماهی قرمزهای اون نوبت گشتن و بازی های دست جمعی با بچه ها توی حیاط بود.
یادمه یه سال عید با سارافون چارخونه زرشکی و سورمه ای و بلوز سفید زیرش جوراب شلواری توری و گل گلی سفیدی داشتم و در حال بازی زمین خوردم و سرهر دو زانوی جورابِ خوشگلم قلوه کن شد.
با دیدن این منظره در حالی که از پام خون میومد و درد شدیدی داشتم ؛ فقط غصه ام این بود که حالا تا آخر عید بدون جوراب قشنگم چیکار کنم ؟!!!
عیدم خراب شده بود و تمام شادی های کودکانه ء عید در مقابل پاره شدن جوراب شلواریِ توری گل گلی برام رنگ باخت ....
یادمه آنقدر گریه کردم که پدر مهربانم دوباره منو برد و برام جوراب نو خرید ولی چون دیگه رنگ سفید نداشتند؛ به رنگ سورمهای ...
هیچوقت یادم نمیره که توی رودربایستی تا آخر عید با اون جوراب شلواری به نظر خودم زشت سر کردم و دیگه نوی حیاط بدوبدو نکردم .
از شما چه پنهان از سال بعدش هم دیگه فکر کردم بچه نیستم که قاطی بازی بچه ها بشم .
به این ترتیب خاطره ء آخرین نوروز کودکی من با یه زمین خوردن ساده کاملا تغییر کرد و به خاطره ای غم انگیز تبدیل شد.
نویسنده: خانم مرجان تبریزیانی
کارشناس مامائی، تهران،
انشا با موضوع بهار
موضوع: دو قدم مانده به بهار
بنام بی نام او
دامن سبز و چین دارش زمین را لمس میکند بسیار ارام و عاشقانه زمین رنگ معشوقه اش را به خود میگیرد و زیبا میشود زمینی که تا چند لحظه پیش خاکی خشک و بی ارزش بود.کمی که جلوتر میرود دستان لطیفش را به درخت خشکیده و بی روح میزند و مانند خواهرش نسیم او را نوازش میکند و درخت جان تازه میگیرد و چشمان اشک الودش را به او میدوزد صدای کفش هایش میاید میشنوی؟اری نام این فرشته بهار است دختری زیبا و ارام دختری که رنگ چشمانش قطره ای از عظمت دریااست و موهایش کمندی از لباس خورشید. و لبانش به سرخی سیب های درون باغ از دیدنش سیر نمیشویم به قدری زیباست که زمین با تمام زینت هایش دربرابراو زانو میزند و حیران نگاهش میکند رود برای خوش امد گویی موسیقی می نوازد و باد شکوفه هارا میرقصاند تمام پدیده ها از ته ته دلشان دوستش دارند و به وجود او می نازند او اینجا هم خواهد امد اما ارام ارام و با قدم هایی استوار مادر مهربانی ست که فرزندانش برای رسیدن او بی قرار ومنتظر وبی صبرانه چشم به جاده ها دوخته اند تاشاید کفش های طلایی اش را بر روی پیشانی خاک بگذارد و بیاید تا انها را ازعشق و طراوت سیراب کند زیرا ابر ها توانی این بارش را محبت را ندارند اومادری ست که مدت ها جای خود را به دخترکی عبوس و بی احساس داده کسی که از محبت کلمه نمی داند اما بهار دایرالمعارف مهربانیست تمام کائنات به خواب غفلت و تنهایی رفته اند وقت ان است که او باز اید و روی همه را جلا بخشد ما که اماده ایم و تدارک امدن یار را دیده ایم نه ما بلکه همه منتظرن و بی تاب و در تکاپوی بهترین استقبال حتی اسمان از مهربانی خود دریغ نمیکند و در درون قلبش جشن و شادی برپا کرده.
اخر خواهر نازنینش از سفر می اید و به جوانه های کوچک و دوست داشتنی اش سر میزند و زمین را از روی خاکی گل الود برداشته ونگین انگشتر خود میگذارد شاید هم الماسی بر روی تاجه زرینش و وقتی که می اید باخود چه هدیه ها و تحفه هایی که نمی اورد.
چمدان او از طراوت وعشق گرفته تا شبنم و شکوفه و شیدایی را در قلب خود حبس کرده او پاک میکند همه را از کینه و درد و غصه و تنهایی.
پس منتظرت می مانیم ای هدیه الهی.
نویسنده: خانم سعیده سادات مصطفوی
دبیر ادبیات دبیرستان ادب
استان یزد
انشا با موضوع بهار
موضوع: دو قدم مانده به بهار
سرم را تکان می دهم اما این برفها خیال افتادن ندارند و جزئی از وجودم شده اند. موهای من تنها چیزی نیست که از زمستان با خودم به بهار می برم
دلِ سردم و چشمان پژمرده ام و لبخند یخ زده ام که این بهارها نمی توانند آبش کنند.
چه کسی تن زنده ی مرا مومیایی کرد تا اینگونه هزاران بهار را در تابوت اندیشه ام بگذرانم؟ دو چشم دکمه ای و یک بینی که هرگز مثل بینی پینوکیو رشد نکرد(دروغ نگفتم) راستی! پینوکیو آدم ماندن آرزوی بزرگتری از آدم شدن است اینرا می دانستی؟
ما آدم برفی ها در جستوجوی آفتاب معرفت هستیم تا رودها و دریاها شویم؛ خوشبختی ماهی سیاه کوچولویی است که برکه را رها کرده است. ما اگر دریا نشویم ماهی سیاه کوچولو در گلوی این داستان گیر می کند و آرزوی آبی اش هرگز برآورده نمی شود.
در این آخرین اسفند، اسفند دود کنید
برای تکّه ای خوشبختی که در گوشه ی قلبهایمان پنهان کرده ایم نه گران و نه ارزان می شود؛ تنها جنسی که تورّم ندارد اما آنقدر متورّم شده است که شاید از دل بیرون بزند و انگشت نمای بدجنسان شود.
نویسنده: س_بهرامیان
دبیر ادبیات شهرستان اشنویه
انشا با موضوع بهار
سهم اسفند، بوی بهار!
هوا بهاره می کرد، مه صبحگاهی همه جا را فرا می گرفت، تا زیر پوست درختان آب بیفتد وزمین را برای بهار بیاراید. در این موقع ما ،بچه ها از درخت توت«سوت» مخصوصی درست می کردیم که مهارت ودقت خاصی لازم بود.یک چوب نازک را خم می کردیم وچوب دیگری را که برای تهیه سوت بود، دوطرفش را به اندازه ده سانت خط گرد می انداختیم سپس با چوب خم شده،آرام آرام می کشیدیم تا پوست نرم وشل شود واز چوب جدا گردد،بالاخره در می آوردیم و مثل یک سوت در آن می نواختیم،سوت شروع بهار
گرداگرد حیاط خانه ،حصار سیمانی نبود بلکه پرچینی از شاخه های درختان که مرز خانه ها رامشخص می کرد وحیاط خانه ها همه به هم دید داشت،گل های زرد خودرو وگل های آبی بسیار ریز پیرامون حیاط وراههای درون روستا را پر می کرد ونوید بهار می داد.
در حیاط خانه ما درختان سیب ،آلوچه،به، انجیر ،انار وتوت بود،انجیر وتوت درختانی هستند که شکوفه نمی دهند ولی از بین درختان دیگر آلوچه زودتر از بقیه کلاه شکوفه بر سر می نهاد.موقع تحویل سال همین شاخه شکوفه دار آلوچه را به دست خردسال ترین فرزند خانواده می دادندتا بیرون از خانه باشد وموقع تحویل سال وارد خانه شود تا با ورودش سال را نو کنند.
زمین های شالی با فاصله یک راه مال رو ویک نهر کوچک در جلو روستاواقع بود،در این فصل مردان روستا با وسایل شخم زنی و سایر ابزار به زیر و رو کردن گِل شالیزار می پرداختندتا زمین را برای کشت نشا برنج آماده کنند.با زیر و رو کردن گِلهای شالیزار،صدای غوکان که در زمین شالی جا خوش کرده بودند همه روستا را پر می کرد وگویی از شادی کل می کشیدند.صدایی که در آن روزها برای همگان عادی ِ عادی بود اما امروزه خیلی ها آرزوی شنیدنش را دارند.
همه ساله قبل عید دیوار خانه ها را از کف اتاق تا یک متر با فضله گاو که با آب ترکیب می کردندمی مالیدند واز یک متر بالاتر را با گِل سفید مخصوص که از گِل خانه همان روستا تهیه می شد می پوشاندند.
تخم مرغ هایی راکه قرار بود سر سفره عید بگذاریم ،همراه با گزَنه می جوشاندیم تا همرنگ گزنه شود یعنی؛سبز گزنه ای و رنگ سبز طبیعت به خود بگیرد اگر رنگ دیگری دلمان می خواست با ماژیک رنگ می کردیم ورنگ ماژیک که تمام می شد درونش را الکل می ریختیم تا رنگ داشته باشد.
شیرینی محلی «کُماج» که شیرینی بسیار خوشمزه ایی بود برای سفره عید تهیه می کردند ،آرد این شیرینی از برنج تهیه می شد.ابتدا برنج را خیس می دادند وسپس آن را خشک کرده به آسیاب سنتی روستا می بردندوآرد می کردند،وسیله های چوبی که برای این آسیاب تدارک می دیدند امروزه اثری از آن نیست.
کم کم نوروز خوان ها وارد روستا می شدند با ترانه های محلی آمدن نوروز را مژده می دادند ،وارد حیاط هر خانه شده ونوروز خوانی می کردند وهدیه ای از صاحب خانه دریافت می نمودند، سپس با شعر ی سلامتی وخوشی را برای اهل خانه آرزو کرده راهی خانه وروستای دیگری می شدند.
این زیبایی ها برای آن دسته از اهالی روستا که ساکن شهر بودند بسی دلنشین تر بودوتمام سیزده روز عید را در منزل اقوام می ماندند مثل امروز نبود که هر کس باید برای خود خانه ای داشته باشد.
سالها که می گذشت مهاجرت به سمت شهر بیشتر بیشتر میشد وآن حال وهواو آیین ها کم رنگ تر می گشت
تا اینکه با احداث سد ،آن روستا کاملا تخلیه وخالی از سکنه شد و باتمام خاطراتش تنهای تنها ماند ،مثل سالمندی در خانه سالمندان
نوشته: خانم حبیبه جعفری گشنیانی
دبیر ادبیات، استان مازندران ، شهرستان سوادکوه شمالی
انشا با موضوع بهار
باید بهار را رنگین کرد!
اسفند ، سرافکنده سواران می رفت
از وحشت دیدار بهاران می رفت
این دل که به درد خو گرفته ست، شادان
با پرچم سُرخ، سوی باران می رفت
بهار در چند قدمی است,خود را به رنگها آراسته وشوری در نوای بلبلان برانگیخته است,دست دلت را بگیر و در کنار سفره هفت پارچه اش بنشین.
اما بهار زیبا! چرا همه یکسان از سفره مرصّع تو سهم ندارند؟
تو که بخیل نبودی؟
تو که نامهربان نبودى؟
بهار می گرید، وقتی می بیند:
بچه هایی که به جای پدر، پدر خرج خود وخانواده و انگشت نمایِ دیگران شدند و دست در دست خواهر و برادر کوچک چشم بازار را در می آورند، تا لباسی که فقط نمای نو بودن داشته باشد برتن آنها کنند و خودشان به لباس دست دوم پسر استادکار و دیگران قناعت می کنند.
مگر می شود بی تفاوت از کنار زنی که شعله ها،زیبایی صورتش راگرفت و دست فروش خیابان ست عبور کرد و دلت برایش نتپد؟!
مگر می شود از کنار زوج جوان اکاردئون نواز که عاشقانه در خیابان قدم می زنند و نانشان را در عشق تریت می کنند,به راحتی گذشت؟
آیا بهار رنگین نیز بی تفاوت می گذرد؟!
آنجا هم می گرید,
مگر می توان از کنارصدها منتظر آزادی با وجودِ به ظاهر آزادمردان,ساده عبور کرد؟!
از کنارعشق های به اسارت درآمده چه؟
از کنار هزاران معصومیت پنهان شده چه؟
آیا اینهاحق لمس بهار گلها را ندارند؟
بهار آنجا هم می گرید,
پس چه کسانی لذّت می برند از بهار , از رنگارنگی اش؟!
کاش سهم دیدن رنگ بهار بین همه مساوی تقسیم می شد!
کاش خسیسی آدمیزاد به طبع بهار سرایت نمی کرد!
یا بهتر بگویم کاش دست های خسیس, گلدان های بهار را تصاحب نمی کرد!
آفریدگار که عادل است,طبیعت که متعلق به همه است,
مگر باز انسان ها دخلی وتصرفی کرده اند,که دور تا دور عطر گلها دیوارچین شده است؟!
حتی بوی خوش را هم بند زده اند!
جا پای بی انصافی ها در کوچه های بهار خودنمایی می کند!
بهار بی انصاف نیست.
بهار خودخواه وبخیل نیست.
بهار دل مرده نیست.
بهار رنگارنگی را عادلانه تقسیم می کند.
اما دست هایی همه را می دزدد و سفره ای را خالی تزیین می کند و خوانی دیگر را اشرافی می گسترد.
غم واندوه ودرد، ریشه در بهار و دیگر رفقایش ندارد,
حسادت ها و نادانی هاست که کاسه کاسه درد و زخم،برای خوبان پر کرده است,و جرعه جرعه به آنها نوشانده...
طبع بهار هم آزرده می شود که عشق کلاس رفتن معلمی را به اسارت درآورده باشند...
بهار هم اندوهگین می شود وقتی صداها,بی صداو نفس ها بی نفس می شود...
بهار هم زخمی می شود,وقتی زخمها را می بیند...
بهار آنجا هم می گرید,
بیایید رنگ بهار را بر روی هر نادانی وجهلی بپاشیم...
بیایید,دورنگی را بزداییم...
بیایید کینه ها و حسادت ها را در خاک فراموشی دفن کنیم...
بهار من رنگین نیست...
باید بهار را رنگین کرد
نویسنده: خانم فاطمه حجه فروش
دبیر ادبیات ناحیه2 همدان
انشا با موضوع بهار
از زغال زمستان تا بهار زرافشان
یک سال دیگر از سال های عمر بلند بالای روزگار ملّون، سپری شد؛ بدون این که احساس کنیم ،عمر کوتاه ما نیر از لابه لای آن با شتاب در حال گذر است . زر وقت را در خاکستر بطالت تلف نمودیم و از عمر تلف کرده بهره ای نبردیم.
در واپسین روزهای سال، زمین دوباره نفس تازه می زند و خون در رگ هایش به جریان می افتد تا زمان را یک باره دیگر به چرخه آغازینش پیوند زند؛زمین در خواب فرورفته ،آرام آرام، لحاف سرد زمستانیش را کنار می زند تا زاغ های سیاهی که خیمه بر بهمن زده اند ،خیمه ی خود را به بلبلان نغمه سرا و قمریان خوش آوا بسپارند . زال زر پلاس سفید و سردش را از روی زمین جمع می کند تا سیمرغ چهل چهره طبیعت، بال و پرش را درکاشانه ی جهان جهان بگستراند. خورشید عالم تاب،تابش انوارش را بر سینه ی سرد و سترگ زمین می تاباند.
چشمه ها ی سیماب گون،از دل کوه و دامنه ی صحرا جوشیدن می گیرند تا چشم های جنبندگان را روشنائی بخشند؛چرندگان در کنار خزندگان می خرامند و پرندگان سلامشان می گویند.
درختانی که لباس عریانی بر تن داشتند، از خواب سنگین زمستانی بیدار می شوند و مخمل سبز را بر قامت لطیف خویش می پوشانند. سبزه هایی که غبار نیستی بر چهره ی شان نشسته بود،از دل خاک،هستی دوباره ای می یابند و با لبخند تولدشان ، در سفره ی زمین جشن می گیرند.اسفند قدم های واپسین خود را از کوچه باغ زمستان بر می دارد تا با دود کردن اسپند به استقبال عروس بهار برود.
در عید باستان ،چهره ی خندان بستان ، بسان طاووس خوش خرام نمایان است .طلوع بهار را نباید به منزله ی شادمانی همه ی جنبندگان طبیعت دانست؛ چون
روزگار قهار چهره ی کریهش را نشان کسانی می دهد که ایام نوروز ، با سیه روزی ، صورت خویش را با سیلی ،سرخ نگه می دارند و با اشک ،هفت سین زندگی شان را سیراب می کنند. زمانه،با سیمای جمیلش به کسانی لبخند می زند که هفت سین نوروزشان را با هفت سفره ی ملّون مزین می کنند.گرگان حریص، دندان های خود را تیز تر کرده اند تا بره های لطیف را در کام خود ببلعند.یابو های وقیح، انبارشان را از احتکار و اختلاس لبریز کرده اند تاشکم های خالی هم نوعانشان، از درد به خود بپیچد.
بنی آدمیانی که اجزایشان از یک پیکر است اما گوهرشان با آدمیت همخوانی ندارد . قرارشان را در بی قراری و بی دردی شان را ،در درد جانسوز دیگر اعضای پیکر می یابند.
بی نوا درویشانی که خون دل می خورند تا خوان نعمت خویش را با برگ سبزی زینت دهند و بی حیا کلاشانی که خون مردم را می مکند تا خوان رنگین خویشتن را با برگ زر رونق نهند.
بدون شک روسیاهی برای زغال هایی خواهد ماند که در زمستان مصیبت ، با آتش گرم خود، سرمای سوزناک را از پیکر نحیف سیه روزان نراندند و کانون گرم و نرم خویش را از اشک سرد" خانه به دوشان "رونق دادند!
نویسنده: آقای محمد مرادی
دبیر ادبیات فارسی ناحیه ۲ همدان
انشا با موضوع بهار
دو قدم انده تا بهار
آخرین هفته های اسفند ماه ،آخرین روزهای فصل زمستان حال و هوایت تغییر می کند .کم کم بوی عید می آید بوی نو شدن بوی باران بوی آغازی دوباره .....
چلچله ها به خانه برگشته اند قمری ها پرواز را به جوجه هایشان آموخته اند تا کم کم از لانه جدایشان کنند .
سبزه ها در دشت ها روئیده اند و شاخه ها جوانه زده اند .
مسافران بار سفر بسته اند و امیدها زنده شده اند.
شادی های کودکانه را می بینی که عشق می کارند و مهربانی ها دست در دست هم داده اند تا به استقبال بهار بروند.
از آسمان اسفند شوق می بارد و نسیمش عجیب به دل می نشیند ... خنکایش تا عمق وجود می رود ، حال را خوب می کند و امید می بخشد .
امید رهایی امید شادی امید پاکی و راستی ......
و امید آمدن روزهای خوب .
اسفندتان پرشور .. حال هایتان خوش ...
نویسنده: خانم زهره اسکندرى
دبیر ادبیات کرج
دبیرستان حضرت مریم
انشا با موضوع بهار
غزلی در وصف بهار
بهار گل افشان
ببین دشت و صحرا چه زیبا شده
ببین غنچه ها یک به یک وا شده
دوباره بهار گل افشان رسید
که بلبل ، سر شاخه خوانا شده
لب بیدلان، پر سرود و غزل
دل عاشقان، همچو دریا شده
زِ هر گوشه ای نغمه آید به گوش
یقین، عالمِ پیر، برنا شده
درخت و گل و چشمه ها، با صفا
و خورشید، غرق تماشا شده
طبیعت، قشنگ و پر از بوی سبز
زمین، مست از عطر گلها شده
دمی سوی صحرا بیا ای رفیق
ببین دشت و صحرا چه زیبا شده
سروده: آقای محمد شریفی،
دبیر ادبیات منطقه خزل نهاوند
موضوع انشا: بهار
از همان روزهای آخر اسفند انگار بهیکباره ورق برمیگشت و همهچیز در یک چشمبههمزدن عوض میشد. حالا دیگر از سرما گله و شکایت نداشتم و صبحها با آواز دلنشین گنجشکها از خواب بیدار میشدم و عطر دلانگیز هوا را با تمام وجود استشمام میکردم.
آسمان هم رنگ دیگری داشت: پاکتر و صافتر از همیشه. حتی خورشید هم جور دیگری میتابید: پررنگتر و دلچسبتر. همهچیز نشان از زیبایی و دلربایی خاصی داشت و من در کنار اینهمه تغییر و زیبایی بینظیر منتظر رسیدن لحظات شیرینتر و نابتری بودم.
لحظاتی که زندگی را بهگونهای دیگر برایم معنا میکرد. لحظاتی که هر آن میتوانستم بفهمم معنای واقعی عشق و مهربانی را. بهار و عید در کنار تمام زیباییها همیشه برایم نوید باتوبودن بود.
وقتی در کنار باغچهٔ پرمهر و دو درخت سربهفلککشیده کنار آن برایم تابی از عشق میبستی و من با آن به آسمان رؤیا میرفتم. وقتی پا به پای تو میدویدم و صدای خندهٔ تو و قهقههٔ من گوش آسمان را کر میکرد و حس میکردم از زمین کنده میشوم. وقتی پای قصههای تو مینشستم و با تو همسفر میشدم به سرزمین خوبیها، به سرزمین رؤیا و عشق.
وقتی دستان پرمهرت موهایم را نوازش میکرد و زیباترین موسیقی دنیا را از ترنم لبانت میشنیدم، چشمانم را میبستم و رؤیاییترین خواب جهان را مهمان میشدم.
آری، بودن در کنار تو در روزهای عید، بزرگترین و زیباترین عیدی من بود؛ اما افسوس و صد افسوس که چندین سال است که از آن بینصیبم و چهقدر دلتَنگ لحظاتی هستم که بهار بود و تو بودی.
موضوع انشا: فصل بهار
با رسیدن بهار طبیعت جامه ی سبز بر تن می کند.بهار پیام آور عشق و رویش است تا آن را می بینیم هر لحظه به بزرگی خداوند پی می بریم و غرق در شکوه و زیبایی می شویم.
بهار خود چهار کلمه است اما اگر بخواهی معنایش را بفهمی باید از عمر خود بگذری تا بتوانی آن را درک کنی.عظمت خداوند در برگ های درختان-رودخانه ها-میوه های
رنگارنگ-زمین سرسبز و هزار چیز دیگر می توان مشاهده کرد.
خدایی که این همه زیبایی را در زمین قرار داده تا ما با این زیبایی اهمیت وجود حق تعالی را دریابیم.بهار یکی از چهار فرزند فصل است که انگار خداوند در کشیدن بهار مهارتی افزون به کار برده و مانند نقاشی ماهر رنگ سبز را در همه جا به رخ انسان کشیده است.او همان نقاشی است که پاییز را نارنجی و زمستان را سفید می کشد که
این مهارت هم قابل توصیف نیست.
چه خوش گفته است شاعر:
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است / خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است.
موضوع انشاء: فصل بهار
وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند
برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند
مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است
پایان.
موضوع انشا: بهار که از راه میرسد
بهار یعنی شروعی دوباره،یعنی آغاز دوباره زندگی
همانطور که بعد از یک زمستان سرد خشکیدن گل ها ریختن برگ های درخت و یخ زدن رود ها،بهار که از راه میرسد دوباره گل ها از نو
غنچه میزنند،درختان همانند قبل سر سبز می شودند یعنی همانطور که رود ها دوباره رود ها جاری میشوند ، ماهم میتوانیم بعد از پشت سر گذاشتن سختی ها و مشکلات دوباره زندگی خودمان را از نو بسازیم و در زندگی وشروع جدیدمان دیگر جایی برای غم غصه کارهای زشت نگذاریم
یا انقدر زندگیمان را پر از شادی امید محبت کار های نیک کنیم تا دیگر جایی برای مشکلات سختی ها و زشتی ها نماند.
موضوع انشا: فصل بهار
وقتی که آخرین روزهای زمستان در حال گذشتن است همه مردم در انتظار فرارسیدن عید نوروز هستند و با خرید و خانه تکانی به استقبال عید نوروز میروند
برای ما خیلی مهم است که در لحظه تحویل سال و آغاز سال نو همه جای خانه تمیز و مرتب باشد.
بعضی ها آنقدر درگیر کارهای عید میشوند که فراموش میکنند در واقع این بهار است که با خود نوروز را می آورد و از آمدن بهار غافل میشوند
بله بهار @ بهار فصل گل و جوانه است در این فصل مورچه ها از لانه هایشان بیرون می آیند و درب خانه هایشان را تمیز و مرتب میکنند و خاکهای اضافه که همراه باران بصورت گل و لای وارد لانه شده را بیرون می ریزند و کم کم شروع میکنند به جمع آوری آذوقه برای فصل پاییز و زمستان
با آمدن بهار هوا گرم و گرم تر میشود و کم کم باید لباسهای زمستانی را بشوییم و تا کرده و در گنجه قرار دهیم تابرای زمستان بعدی آماده باشند.
وقتی تعطیلات نوروز فرار میرسد همه به دیدار بزرگتر ها میروند و بعد از آن بزرگتر ها به بازدید کوچکتر ها میروند و این رسم بسیار خوبی است که ما از آن آداب احترام به بزرگتر را یاد میگیریم.
معمولا بزرگتر ها به بچه ها عیدی میدهند و بچه ها از گرفتن عیدی خیلی خوشحال میشوند
در فصل بهار و عید نوروز همه لباس نو به تن میکنند و بیشتر مردم خوشحال هستند ولی مانباید فراموش کنیم که قبل از عید به فقرایی که میشناسیم کمک کنیم تا آنها هم بتوانند لباس نو و آجیل و شیرینی بخرند و خوشحال شوند
بهار فصل چاقاله بادام و گوجه سبز است در اواخر فصل بهار زرد آلوها و بعضی میوه های دیگر میرسند و گندم زارها کمکم زرد میشوند و آماده درو کردن میشوند.
فصل بهار به ما چیزهای زیادی می آموزد که ما میتوانیم با دقت در طبیعت و همچنین دقت در آداب و رسوم نوروز آنها را یاد بگیریم
در فصل بهار بارانهای بهاری می بارد و ردوخانه ها پر از آب میشوند و گل آلود میشوند
در اواخر بهار فصل امتحانات فرا میرسد و در خرداد ماه همه ما سرگرم درس خواندن برای امتحانات آخر سال میشویم
تعطیلات نوروز فرصت مناسبی برای دوره کردن درسها است تا بتوانیم در پایان سال تحصیلی نمرات خوبی بگیریم و در آینده موفق باشیم.
در فصل بهار بچه گنجشکها به دنیا می آیند و میوه درختان توت میرسد و مردم در پارکها مشغول چیدن توت میشوند
ما باید در طول سال تحصیلی و مخصوصا در فصل بهار درس هایمان را مرور کنیم تا بتوانیم نتیجه خوبی بگیریم و با خیال راحت تعطیلات تابستان را شروع کنیم
در فصل بهار روزها بلند میشوند و شبها کوتاه تر میشوند
مردم در این فصل کم کم کولر ها را راه می اندازند و در بعد از ظهرهای گرم و ساکت بهاری صدای کولر های آبی به گوش میرسد و به ما یاد آوری میکند که تابستان در راه است.