موضوع انشا: فرشتە و گلپری

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

یک روز گلپری خیلی بی حوصله بود وبا عروسکش یک گوشه ازخانه نشسته بودند.
گلپری تنها ارزویش واقعی شدن عروسکش بوداما غیر ممکن بود یک عروسک زنده بشه وگلپری بتونه باهاش بازی بکنه و حرف بزند.
اما یک روز یک فرشتە بسیار زیبا با لباس های سفید دید باورش نمی شد کە واقعی است. فکر می کرد خواب می بیند.
فرشتە گفت: عزیزم میدونم ارزوت غیر ممکنه اما بامن بیا گلپری که هنوز باورش نمی شد که واقعی است بادهن باز از تعجب و حیرت، با فرشتە رفت.
ـ وای دارم خواب میبینم؟
ـ نه واقعی است.
انجا پربود ازعروسک های زیبا ودیدنی ازهر نوع که بخواهید.
گلپری گفت:من چندتا از این عروسک هارا با خود می برم.
فرشتە گفت :نمیتوانید انها را ببرید چون اگر به انها دست بزنید می میرند.
دخترک به خانه بازگشت.
مامانش اورا صدازد:دخترم بیا اینجا ، تا به حال کجا بودی؟
گلپری که نمیدانست چه کند ونمی توانست دروغ بگوید اما مجبور بود ،چون فرشتە به او گفته بود نباید به کسی بگویید.
گلپری برای اولین بار به مادرش راستش را نگفت.
وگلپری گفت:بادوست هایم بە پارک رفتە بودیم.
باشە دخترم اما یک بار دیگر با اجازە برو.
گلپری خیلی ناراحت بود چونبە مادرش دروغ گفتە بود.
شب وقت خواب گلپری با مهربانی بە پیش مادرش رفت وخودش را،تحمل نکرد وهمه چیز رابه مادرش گفت.
مادرش ازدست گلپری دلخور بود اما اورا بخشید.
از گلپری خاست تا فرشتە را بە او نیز نشان بدهد و گلپری نیز قبول کرد.
بامادرش رفتند بە انجا تا ازعروسک ها وفرشتە دیدن کنند.
فرشتە رادیدند زیباتر از دیروز......
فرشته بالبخندی مهربان گفت: سلام خوش امدید
گلپری ومادرش بعد از سلام واحوال پرسی بە مکان عروسک ها رفتند.

وای!!!
گلپری خیلی اصرار کرد که فرشته ، عروسک او را زنده کند.
فرشته که خیلی مهربان بود قبول کرد .
مادر وگلپری از فرشته خداحافظی کردند وبه خانه برگشتند.
گلپری از اینکه یک عروسک سخنگو داشت خیلی خوشحال بود.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir