نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه
موضوع: دیوار و تنهایی
انسان های تنها مثل دیوار سرد و بی روح هستند.
دیوار و تنهایی رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارندفردی از تنهایی تکیه به دیوار سرد می زند ،دیوار تنها تکیه گاه تنهایی هاست.
دیوار مانند حصاری برای انسان است که وقتی در بیابانی بی آب و علف نشسته ایی به دور خود بکشی فقط برای ترس از تنهایی؛تنهایی واژه بسیار غریبی است.
بعضی اقات تنهایی ها را دیوار پر می کند با واژه هایی که روی آن نوشته می شوند یا اینکه روی دیوار خط های روز های تنهایی را بکشی...
چه دردی میکشد دیوار از این همه واژه های غریب[enshay.blog.ir]
دیوار ها انواع مختلفی دارند:
دیوار خانه...دیوار مدرسه...دیوار بغض و دیوار تنهایی...
وقتی تنهایی،وقتی از همه آدم های دور ورت خسته ایی و آنها مدام جلو چشمانت رژه می روند که به گفته ی خودشان ادای آدم های خوب را در می آورند
آنگاه باید با همان خشت های تنهایی دیواری دور تا دور خودت بکشی که تنها تو بمانی و هوایی برای نفس کشیدن.
نویسنده:یاسمن عالی نژاد
دبیر: سرکار خانم مجیدی
دهم معارف اسلامی شهید مطهری
استان لرستان(خرم اباد)
نگارش دهم ناسازی معنایی
موضوع: فریاد و سکوت
<سکوتم فریاد فردایم است>
کلمات به هم برخورد کردند؛ وازگره خوردن آن ها صدا متولد شد.
صدا نغمه ها وموسیقی را به زندگی آموخت، زندگی خواستار ریتم های نویی شد ؛تا اینکه خانوده ی صدا گسترش ورونق یافتند.فرزندان با روزهایی که توسعه یافتند تفاوت های آن ها آشکار شد؛ جهت های فرعی که مسبب خیره شدن برخی صدا ها شدند، واین امر نیز آغاز گر تولد سکوت شد .سکوت امد. وپا به دنیا نهاد ؛ او نیز شروع به گسترش یافتن کرد؛ تا اینکه سالیان پر زاد وولد چنین گذشت. خیلی ها آمدند ورفتند؛ وفرزندان ظلم ،قدرت طلبی، جنگ ،نارامی بی ارزشی وتورم شدت یافته بودند.سکوت هامنزوی تر شدند؛وگاهی جنبشهایی از ان ها دیده می شد.گویی :انها آرامش قبل از طوفان هستند وهر لحظه ممکن است که بسوزند . قرن ها گذشتند ولی خبری نیست. چرااا !!!؟ هست. آن طرف تر. خوب بنگر .قلب ها وعقل ها جبه ی جنگ بسته اند ،سکوت ها از ان صبر ،واز بغض های گرفته شده ،از تنهایی، زندان، از محدودیت ها بدجوری در هم امیخته شده بودند. آ ن ها فوران کرده بودند ؛واز نقطه جوش خود گذشته بودند آتشفشان درون آنها منفجر شد سکوت ها می غریدند وفریا دها می زدند گویی در این نبرد قلب ها بر عقل ها منتصر(پیروز) شده اند سکوت ها آزادی از جنس پرواز می خواهند آنها خواستار عشق، وحدت وسازش اند..... سکوت چون اسبی نا فرمان می دویدو خودرا از این همه غوغا دور میکرد تا آنکه به لبه ی پرتگاهی رسید واز آن آسمان ها نظاره گر تمام عشق های رها شده، بی وفایی ها ،رویاهای پرکشیده، ظلم و تاریکی بود بغضش ترکید .او چون شیری با صدای مهیم (ویران کننده )فریادی از جنس امید، آزادی ،بی صبری وشعله های سوز دار را به زمین نشاند او به آهنگ زندگی رسیده بود چه بسا درد هایی راکه برای تولد فریاد کشید ؛ولی مرگش بی ثمره نبود او فریا دابدی را حکم فرما کرد؛ فریادی که پس از <مرگ >سکوت صدای تازه ای را آفرید وتمام نقطه نقطه ی قلب ها را پرکرد .
پس همه ی صدا ها ممنون از سکوتن سکوتی که به آن ها از ناتوانی هایشان قدرت بی مانند ی را عطا کردقدرتی که در <روزی> چنان تخلیه می شود که کسی قادر به توقف وخفه کردن صدایش نخواهد بود.👊 (ما همیشه دانش آموز روزگاریم)
خوزستان رامشیر
مدرسه حضرت زهرا(س)
آموزگار مریم آبشاری
نویسنده رضوان راشدی
نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم
موضوع: سکوت یک فریاد
سکوت منطقی ام را به فریاد های پوچ ترجیح می دهم.
آدم عاشق سکوت می کند و عشقش را در خانه دلش حبس می کند تا کسی نداند که او دلش را باخته،تا نکند که رغیبی از راه برسد و عشقش را صاحب شود.آدم کینه ای ،نفرتش را فریاد میزند و جنگ طلبی می کند.به نوعی آن روی سگش بالا می آید و شروع می کند به بی احترامی کردن و دل شکستن؛او نمیداند که با این کارش دارد آدم های مهم زندگی اش را از خود می راند و در آخر تنها می ماند.[enshay.blog.ir]
کینه ای که باشی بی قید می شوی نسبت به آدم ها و دلت می خواهد که آنها را سر به نیست کنی یا گاهی چنان آنها را زیر مشت و لگد بگیری که دیگر نتوانند زندگی کنند اما اگر عاشق باشی دلت می خواهد که راه بروی و به دیگران لبخند بزنی ، بی دلیل حالت خوب است و آدم مهمت را از همه دور می کنی و محدود که تنها برای تو بماند و هوایی نشود.
نویسنده:ام البنین خنجرزاده
نام دبیر:سرکار خانم مریم آبشاری
استان:خوزستان
شهرستان: رامشیر
______________________________________
نگارش دهم درس هفتم تضاد مفاهیم
موضوع: سکوت یک فریاد
موضوع: سکوت وفریاد
سکوت وفریاد واژه ای هستند که تفاوت زیادی باهم دارند. سکوت،ساکن است آرام وبی حرکت،بی نقض ولرزش،سکوت فریادی است بی صدا،حرف های زیادی دارد سنگین است. فریاد طبلی است که صدای بلندی دارد ولی درخود چیزی ندارد،فریاد نتیجه ی جنگ،ناآرامی وترس است.گاهی تنها درسکوت است که همه ی صداهارا میشنویم.باید شاکت شویم تا بشنویم،تا درک کنیم،باید بدانیم این دنیا زمانی ساکتِ ساکت بوده است وابتدا تنها یک آدم روی آن بوده،اما غمگین نبوده چون سکوت را درک کرده بود🥀
ساکت که باشی همه ی صداهارا میشنوی حتی صدای خدارا ودر می یابی که چه صدایی را که تا به حال نشنیده بودی ولی وقتی فریاد میزنی تنها صدای خود را میشنوی ومتوجه نمیشوی که دیگران چه می گویند.
تفاوت فریاد وسکوت را میتوان تحمل درد فهمید،شاید فکرکنید که اگر درد زیاد باشد نتیجه اش فریاد است اما آدم از دردهای کوچک است که می نالد وفریاد میزند🔒
چرا که اگر ضربه سهمگین باشد لال می شوی پس قدرت هرکس به اندازه ی سکوت اوست. سکوت بلندترین صداست حتی از فریاد هم بلندتر است،سکوت درخود خشم ندارد احساس دارد،تنفرندارد عشق دارد وبرخلاف بعضی حرف ها که تلخ وسرد وگزنده هستند🥀برخلاف بعضی نگاه ها که ناامید کننده وسرزنشگر هستند،سکوت لذت بخش است عاشق ساکت است❤️واین فارغ است که فریاد میزند ،شایدهم به خاطر همین است که خدا ساکت است زیرا عاشق است. عاشق بندگانش ولی فریادهای ما اجازه نمی دهند که عشق خدارا ببینیم.
نویسنده:سعیده شفیعی
نام دبیر:خانم بنفشه فیضی
دبیرستان عطار
نگارش دهم سنجش و مقایسه
موضوع: روح و سایه
اوبود هرجا ،همه جا و یا گاهی هیج جا!
او بود در حال نبودنش،مرا دنبال می کرد،قدم به قدم، پا به پا وحتی گاهی من سکوت می کردم او پرحرفی می کرد!!
مانند سایه ای،سایه ای که بودنش را پشتم احساس می کردم اما هرگاه دست دراز می کردم لمسش کنم سرمای نبودنش را لابه لای انگشتانم احساس می کردم درست ،درست مانند زمانی که لابه لای این انگشتان را دستان مادرم پر می کرد اما حالا فقط و فقط روحش بود.
روحی که گاهی مرا سفت می چلاند و گاهی مرا بین زمین آسمان رها می کرد
آیا گاهی شده سایه تان را در آینه ببینید اما تا رویتان را برمی گردانید خبری از سایه نباشد؟
آگر شده که شاید بتوانید درک کنید شباهت و تفاوت یک وجب از احساس روحی که مانند سایه دنبالت می کند اما تا چشم کار می کند هیچ گاه نیست.!
بودن و نبودن!مسئله این است .
سایه ها هستند تا زمانی که روشنایی روز باشد مانند روحش ،سایه در کل روز تا زمانی که قدم هایت را استوارو محکم برمیداری و به پشت سر نگاه نمی کنی هستند و هیچگاه ناپدید نمی شوند دقیقا مانند روح گرمش.
که روز ها پشت به پشتت می آید،در کارها وتصمیم هایی که گاه به فریاد هایم وگاه به چشمان ذوق زده ام منتهی می شود.
اما شبها .شبهایی که من به پهنای صورت اشک می ریزم و یا گاهی صدای هق هق دخترانه بغض دارم گاه در سینه وگاه در بالش خفه می شوند.
آن موقع ها نیستند،نه سایه ونه روحش،زمانی که من از تاریکی شب می ترسم نه سایه ای هست که پشتم را گرم کند و نه روح مادری که مانند کودکی ام سرم را سینه اش پنهان کند.
ومن چنگ بزنم به پیراهن گلدارش،گل هایی که هیچگاه چشمه اشک وجود من آن ها را سیراب نمی کند.
اینجا فقط می ماند روح مادری که سایه وار هوایت را دارد.
قدم می زند،مانند سایه!
هست و یا گاهی نیست مانند سایه!
اما تنگ نمی شود یا نمی گیرد از نبودش این دل،سایه را می گویم!و خدانکند بگیرد روزی دختری دلش برای آغوش گرم که نه
اما دلش برای گرمای حمایت روح مادرش تنگ شود.
خدا نکند:)
نویسنده:زینب وحدانی
منطقه:تولمات، دبیرستان الزهرا
دبیر: خانم نوروزی
نگارش دهم سنجش و مقایسه
موضوع: جنون و فاصله
خلاء ای دیوانه کننده که انتظاراتمامش به لب میرساندجان را.به حدی که درپایان روزگارانی تاریک که توام بوده با درماندگی،دیگرجانی نداری برای لذت بردن از روزهای روشن پیشِ رو.
هزاران هزارنفر،بیخوابی کشیده اندتا درمان کنندجنون را!امّا چه کسی یک بار،فقط یک بار تلاش کرد تا التیام بخشد زخم هایی که فاصله،میزندبر روح وجان آدمی؟
مگرهست جانسوزترازدوری؟مگرهست دیوانه کننده تر ازینکه بدَوی امّا فاصله همچون سدی محکم مانع رسیدنت شود؟
کسی چه میداند!شایدهم جنون دردناک ترباشد.شایدبی تابَت کندکه ببینندتورا،امّانبینند!یعنی نخواهند که ببینند.به چه جرمی؟جنون!شایدهم دردناک ترباشدکه انگشت نمای همه باشی وبگویند:《فلانی مجنون است وفارغ ازغوغای این جهان پرهیاهو!》امّادریغ ازیک نفرکه بشنودهیاهوی غوغایی که جنون دردلت به پاکرده![enshay.blog.ir]
بعضی گفته اند دنیا کوچک است چه خوش خیال اندبعضی هایی که دهان گشوده اند تابه رخ بکشندحقارت این دنیارا.شایدهم نچشیده اندطعم تلخ فاصله را،آنهم فاصله ای بی پایان که هرچقدرهم بمیری وجان بدهی نتوانی مُهرپایان بزنی برآن.
جنون وفاصله هردوسیاه می کنندسرنوشتت را وروزی"به خواست خودشان!"کوله بار رابردوش می نهندو تَرکَت می کنند.امّاهیچگاه فکر کرده ای روزی که اثری نباشد از آن دو،چطورروشنی روز هایت دل به سیاهی شب می سپارد؟می بینی؟سخت است عاقل باشی و ببینی حقایق تلخ روزگار را وخودت را به ندیدن بزنی ومتهم شوی به نفهمیدن!سخت است به عادت روز های تلخ یاشایدهم شیرینِ دوری بدَوی امّا مقصدی برای رسیدن نداشته باشی!
هردو میروندامّاردپای روزهای سیاهی که باروحت عجین بوده اندپاک نمیشود!
و درپایان:《تا "جنون" "فاصله" ای نیست از اینجاکه منم! :) 》
نویسنده:سوگندابراهیمی
پایه:دهم تجربی
دبیرستان: الزهرا تولمات
دبیر: سرکارخانم نوروزی
نگارش دوازده سازه نوشتاری مثل نویسی
ضرب المثل: آفتاب پشت ابر نمی ماند!
در دشتی وسیع،جویبارجوینده در
جستجوی حقیقت جهان گردی میکرد در پستی و بلندی کوه ها،اعماق دره ها ،بالای شاخسار های بیدمجنون ،در دل سیاه شب و در بین امواج پر تلاطم اقیانوس ها.[enshay.blog.ir]
خسته ازاین هیاهوی زمین در گرمای ان روز تابستانی سری سوی اسمان بلند کرد که گله و شکایت خودرا اغاز کند
نگاهش به ابرهای وسیع افتاد که نور لطیف حقیقت از لابه لای انها سرک میکشید و دل و جان جویبار را با خود میبرد. به اسمان چشم دوخت ان ابرهای زیبا دیگر زیبا نبودند چون جویبار می دانست خورشید حقیقت را از او پنهان میکنند.
ابرها کنار رفتند نور حقیقت تابید و تن جویبار را ایینه کاری کرد ایینه هایی که هرکدام با انعکاس نور خورشید حقیقت ،نمادی راهنما هستندبرای جویبار های دیگری که در جستجوی حق و حقیقت هستند.
نویسنده: دریا صیدی
پایه دوازدهم انسانی
دبیرستان 13 آبان موسیان
نگارش دهم سنجش و مقایسه
موضوع: غم و شادی
این اواخر خنده ازلبانش جدا نمی شد. روزها غرق درشادی بود و از سیاهی شب هراسی نداشت؛ نمی دانم شجاع بود یابی تفاوت! امّا تا آنجا که یادم می آید می گفت: من این راه نرفته را صدها بار رفته ام. منظورش رانمی فهمیدم؛ هربارکه می پرسیدم جوابش با سکوت همراه بود!
پای حرف هایش که می نشستم همه چیز بود جز خودم؛ می گفت: به شادی لحظه هایت عادت نکن که روزی چیزی بیشترازخاطره نیست و در غم هایت رژه نرو چند مدّت بگذرد فراموش می شود.[enshay.blog.ir]
گاهی میان خنده هایش گریه می کرد سوال که می کردم، باوقار کامل جواب می دادکه غم وشادی همدیگر را کامل می کنند. اگرغم نباشد مدّتی که سپری شود از شدّت غرورگمان میکنی، روزگاردراز در پیش داری و با نبود شادی به شمار روزها و شب ها می نشینیُ این چندروزی هم که هست بار غم را به دوش کشیده و زندگی خود را تلف میکنی.
حرف هایش قشنگ بود؛ مخصوصاً آنجاکه می گفت: اگرشادی را می خواهی نگاهی به خودت وخانواده ات بنداز، غم هم همان نزدیکی هاست! کافی است چشم هایت راببندی و تصوّر کنی تمامی اینها ناقص است، درمیان همه اینها یک قدم فاصله است، یک قدم.
شاید تابه حال فکرمی کردیم خنده نماد شادی واشک نماد گریه است. امّا که میدانداگر این دونبود حال طرف مقابل را چگونه می خواستیم دریابیم؟ شاید هم پای احساس ها کوتاه ترمی شد و به زندگی ماکشیده نمی شد! گاهی اوقات هم کشتی افکارمان برای دیگران، درمیان امواج سردرگم نمی گشت. یاشاید چشم هارا میتوانست آینه ی احساس دانست!فقط نگاهی گذری لازم داشت تا شادی وغم را از لابه لای افکار بیرون بکشیم.
هر دو متضادند ولی رفیق نیمه راه نیستند، نمی شود در زندگی فردی، یکی شان باشد و دیگری نه. شادی بدون غم نیست.
نویسنده: سمیه علیزاده
دبیرستان امیرکبیر
دبیر: خانم اسکندری
موضوع انشا: زمان حق
و زمانی فرا می رسد که خاک های کویر شورش کرده و غوغا خواهند کردودرخت مجنون سینه سپر خواهد کرد، دقیقا آن زمانی که آبهای دریاها به پا می خیزند و موج هایشان چرخ زنان در آغوش ساحل قرار می گیرند و همینجاست که صدای آواز از هفت طبقه برج آسمان بلند می شود و ابرها در آن می رقصند در همین هنگام است که کوه ها غرور خود را سنگ فرش می کنند و ستاره های شب به کمک خورشید در می آیند و راه را روشن می سازند .و جهان غرق نور و شادی می شود.
این ثانیه ها و دقیقه ها مفتخرند که بانی این لحظات اند و روزگار اشک شوق میریزد که می تواند این اتفاقات را در دفتر گزارشات خود ثبت کند و همه ی موجودات از انس و جن و ملک گرفته تا حشره و پرنده و خزنده و درنده ،با دو دوربین عکاسی خود این لحظات را در مموری ذهن خود حک می کنند هیچ کس و هیچ چیز حاضر نمی شود که از این زیبایی رویایی دست بردارد و چشم برگیرد ،سوگند به خالق همه این زیبایی ها که چه کسی میتواند بر این نور حقیقت و برق عدالت دلنواز چشم ببندد ؟؟؟
و حقا در آن زمان همه ی نگاه ها محو و دل ها باخته ی جمال و جبروت حضرت یار خواهد شد چرا که قلب ها نشان از گوهر وجود و ذهن ها نشان از ذات حق دارند.
نویسنده: مهدیه پورراویزی
دبیر:سرکار خانم محمدیان
پایه یازدهم -فرزانگان رفسنجان
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: آدم و پاییز
سال ها چهار فصل نیستند بعضی از آدم ها این حقیقت را نقض میکنند . برای بعضی ها همه ی فصل ها از یک نوع است . بعضی ها بهاری اند وبعضی با زمستان عجین شده اند اما در این میان کسانی هستند که عاشق اند وپاییزی، گاهی گرفته اند وگاهی بارانی . مثل دختران حوا که بیشتر پاییز را ترجیح می دهند . بارانی میشوند،می بارند ومی بارند گاهی حتی غبته ی خود پاییز هم می شوند. البته بعضی پسران آدم هم پاییزی هستند وبرای تبعیت از پاییز خودرا با آنوفق می دهند یا به قولی همرنگ جماعتشان یعنی درختان پاییزی می شوند . چرا که پاییز را با برگ های زرد ونارنجی افتانش می شناسیم بسیاری از مردهاهم در دورانی از زندگیشان برگهایشان میریزد وطاس میشوند.[enshay.blog.ir]
آدمها نقاشی همان ابر هایی هستند که در پاییز ظاهر میشوند گاهی گرفته و تار گاهی بارانی و گاهی سفید، بعضی اصلا ظاهر نمیشوند مثل آدمهای خجالتی،بعضی هم خود را به باد می سپارند .نمی مانند، آدمهایی همهستند که در برابر مشقت وتند باد حوادث زانو میزنند و رهسپار باد میشوند،بعضی همدر آسمان صاف وآبی بالای سرمان جا خوشمی کنند وزمین زیر پایمان را تیره .
فصل کلاغ پاییز است . برای بعضی از آدم ها نیز تنها فصل، فصل پاییز است چرا که این گونه آدم ها مثل آدمهای پاییزی اند.ثروت دوست و زرق وبرق خواه
اگر بخواهیم فصل ها را به دودسته غافل وعاقل تقسیم کنیم پاییز جزو دستهی غافل میشود. چون اهالیش بین خواب وبیداری،خواب را و بین فرار وقرار رفتن وکوچ کردن را انتخاب می کنند . بعضی آدمها همخوابند وغافل اما با یک تفاوت که اهالی پاییز نمیتوانند از خندهی گل های بهاری از آواز پرنده ها و رقص شکوفه ها دل بکنند و به خاطر همین بیدار میشوند ولی بعضی ازآدم ها همچنان در غفلتند وغفلت . شاید هم هنوز زمستان دلشان قصد رفتن ندارد.
نویسنده: مونا اللهی
پایه دهم دبیرستان زینب کبری
نازلو، ارومیه
دبیر: خانم اکرم حسین نام
نگارش یازدهم درس دوم توصیف بر اساس زمان و مکان
موضوع: بووکه بارانه
در قرون اولیه و زمان باستان ،إنسان ها قادر نبودند با بلایاى طبیعى مبارزه کنند، در نتیجه راه هایی را برای برخورد با طبیعت به صورتی که جوابگوی نیازهایشان باشد پیدا می کردند، برای ایجاد تعادل بین انسان و طبیعت نمادهایی با اشکال مختلف مانند عروسک ،نقاب ،سنگ و.... بوجود آمده اند.
آیین و مراسم ((بووکه بارانه )) نمادی برای دفع بلای خشکسالی و باران خواهی در مناطق کرد نشین از جمله استان کردستان ،کرمانشاه ،ایلام و آذربایجان غربی است. این مراسم عموماً با شروع فصل گرما و کاهش بارندگی برای آمدن باران در سالهای خشکسالی
برگزار می شود.
(بووک )به معنای عروس یا عروسک است . دختران نوجوان کرد با استفاده از دو تکه چوب عروسکی ساخته و لباسی از پوشش زنان کرد بر تن عروسک می پوشانند .سپس آن عروسک را در کوچه های شهر و روستاهایشان می گرداندند .هنگام عبور بووکه بارانه از کوچه ها اهالی بر آن عروسک و حمل کننده هایشان آب می پاشند به نیت این که باران و گندم در آن سال فراوان باشد . گاهی حمل بووکه بارانه آنقدر طرفدار دارد که کودکان برای حمل آن رقابت شدیدی با هم می کنند و حتی از خیس شدن تمام لباس هایشان نمی هراسند، همچنین اهالی هدایایی مانند تخم مرغ یا پول و یا گردو به دختران می دهند.
پس از گذراندن بووک از همه ی کوچه ها آن را به زیارتگاه یا مسجد یا قبرستان موجود در روستا یا شهر می برند سپس آن را می سوزانند ویا به آب می اندازند. گذشتگان این عروسک چوبی را نمادی از آناهیتا ایزد بانوی آب دانسته اند.
هنگام عبور و گرداندن بووک شعر و ترانه هایی خوانده می شود این ترانه ها در بین اهالی مناطق مختلف کرد نشین متفاوت است.
در سنندج می خوانند:
هە ناڕاݩ ۆ مه ݩاڕاݩ
ێاخۆا دا بکا باڕاݩ
بۆ فه قێران ۆ هه ژاڕاݩ
ێاخۆا باڕاڹ بباڕێ
بۆکه باڕاݩه ئاۆی ده ۆێ.
ئاۆی ناۆ ده غڵاݩێ ده ۆێ
هێڵکه باڕۆکاݩێ ده ۆی
ده ڕزێ گه ۆڕه کچاݩێ ده ۆێ
بۆکه باڕاݩه ئاۆێ ده ۆێ
این آیین در شهرها رنگ و بو باخته اما به کمک نهاد های کودک و نوجوان این مراسم با حضور بسیاری از دختران و پسران در شهر ها برگزار می شود.
هه شڵێ ۆ مه شڵێ خۆاگێاݩ باڕاݩ بۆماݩ بۆشݩێ
مدارس خارج از کشور
دبیرستان رایان کاشیها استانبول
آموزش از راه دور
نویسنده: لیلی شنیار
دبیر خانم :مریم آذری