نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا چه بنویسم» ثبت شده است

انشا با موضوع توصیف مراسم برداشت محصول خرمای منطقه زرین دشت

انشا با موضوع توصیف مراسم برداشت محصول خرمای منطقه زرین دشت

انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

بارش فکری :
◀️(نخل، صبوری،سایه سار، اواخرشهریور،کوههای زاگرس،جنوب ایران، خوشحالی باغداران، برکت، شادی، خنده ،رطب،طلوع آفتاب، زنان کارگر، اهل محله، صبح زود ،خوشه های نخل،دورهمی همسایه ها، بقچهٔ بزرگ، بسته بندی و...)

واژه های مرتبط با زمان و مکان:

◀️اواخرشهریور، صبح زود، غروب ،جنوب ایران،کوههای زاگرس، باغهای نخل، شهرستان زرین دشت

فضای نوشته:
◀️سایه نخل، نوشیدن چای، دورهمی همسایه ها، خوشحالی باغداران،برکت

جزئیات:
◀️ بسته های خرما، بقچه ی بزرگ، بریدن خوشه ها، فروش محصول

  • ۰ نظر
    • انشاء

    شعر گردانی لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم

    شعر گردانی

    لحظه ی دیدار نزدیک است

    باز من دیوانه ام مستم...

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    "لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام مستم
    باز می لرزد دلم دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم"
    با دلهره به عقربه ی ثانیه شمار ساعت که کند می گذرد ،خیره می شوم؛زیر لب زمزمه میکنم:دانی که چیست دولت ،دیدار یار دیدن،در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن...
    در هیاهوی سنگین روزانه ی شهر حاضرِغایب می شوم و به دیدار ساعتی بعد می اندیشم،اما سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد...
    با صدای خنده های شاد دخترکان مدرسه ای ،نگاهم به آن سوی خیابان
    دوخته می شود،لبخندی می زنم
    این بار ،فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد و دوباره در رویاهایم فرو می روم...
    به لحظه ی دیدار رسیده ام ،لرزش دلم را از دستانم می شنوم
    از دور نمایان می شود آرام و راز آلود همچون گذشته های همیشه...
    پاییز است و نم باران...
    "بی حاصلست یارا اوقات زندگانی
    الاّ دمی که یاری با همدمی برآرد"

    افسانه معراجى ،
    دبیر ادبیات تهران

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مهر حسینی

    انشا با موضوع مهر حسینی

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    ◀️ بند مقدمه :
    ماه محرم است و دگر تازه شد عزای حسین
    ◀️ بند بدنه ۱ :
    آری، تازه شد عزای حسین، تازگی از جنس مهر، از جنس پاییز
    شروع سال تحصیلی با شروع محرم رنگ زیبایی به خود گرفت؛ رنگ پاییز، رنگ زرد برگ های فصل سوم خدا
    امسال، زنگ مدارس، صدای طبل و ◀️ بند بدنه ۲ :
    سنج و دمام عزادارن بود. صدایی که به یادمان می آورد دلاوری ها را، صبر را، بصیرت را، عشق را...
    حادثه کربلا با مهر همراه شد تا به ما بگوید آرمان های حسین (ع)، تازه است و هر روز در دل های عاشق تثبیت می شود.
    ◀️ بند جمع بندی :
    امسال شوق مهر با شور حسینی همراه شد تا بدانیم عشق تازه است.

    سید مهدی فاطمی
    دبیر ادبیات ناحیه 6 اصفهان

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کربلا

    انشا با موضوع کربلا

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    جنگ٬ واژه ی تلخ و بی رحمی است. جنگ٬ جوانی را قربانی٬ چشم هارا بارانی و قلبها را طوفانی میکند.
    دست ها را خون آلود٬ پاها همه غبارآلود٬ تن ها همه خسته و بی جان و خاک آلود.
    جامه ها به رنگ خون٬ لاله ها همه واژگون٬ سرها همه به بالا٬ سوی آسمان٬ سوی خدا٬ همه ی یاران یک صدا گویند یا الله.

    صحرای کرب و بلا غرق خون شده است. قطره قطره خون دوستان خدا در ذره ذره خاک کرب وبلا جاری است.امام حسین٬ امام پاکی ها٬ غرق خون شده است. تیرهای سرکش قلب پرمهرو موهبتش را نشانه رفته است و آن را پاره پاره کرده است.خون، دیگر درتن پاکش جریان ندارد.دیگر قلب پاکش برای بچه ها و کودکان نمی زند٬ دیگر کودکان تنها سایه سار درخت جاویدان حیات و زندگی خود را از دست داده اند.
    امام من٬ امام خوبی ها٬ رهسپار آسمان ها شده است.چهره ی نورانی اش٬ درخشان تر از قبل شده است.درخشان تر و پر نور تر از خورشید.همچون خورشیدی که بر زمین و زمان می تابد و با گرمایش یخ ها آب می کند٬ و به زندگی طراوت و تازگی می بخشد٬ امام من٬ امام پاکی ها نیز٬ به قلب های آدمیان می تابد.
    با گرمای وجودپرمهر و پاک خویش٬ دل سنگ آدمیان را همچون رود جاری میسازد. و به خانه ی دل٬ خانه ی تاریکی ها که متروکه ای درون تن انسان هاست روشنی می بخشد.و آن موقع است که از محبت و مهربانی سرشار می شود و شیشه های دود گرفته ی قلب ها٬ از آب زلال نیز پاک تر میشود.
    شمشیر' آن جسم سرد و بی روح' آن جسم تیز و برنده٬ قاتل خوبی هاست.آن شمشیر که تن امام را بدون سر کرده است.آن شمشیر که به خون امام آغشته است.آن شمشیر که بلای جان آدمیان است.آن شمشیر پس از سالها٬ تنها شیء در جهان است که با دیدنش با همه ی سردی و بی روحی٬ خاطرات تلخ کرب و بلا را یادآورم می شود.
    خاطرات تلخ٬ خاطراتی که لبخند روی لبانم رابا بی رحمی می دزدد و جای آن غم می نشاند.خاطراتی که برق چشمانم را خاموش می کند. خاطراتی که هیجان و شور و شادی ام را فروکش می کند.خاطراتی که تنها یک چیز را در دلم زنده می کند. نفرت.آری نفرت.نفرت از قاتل امام حسین٬ امام خوبی ها و تمام کسانی که بد اندیشند٬ نامهربانند و خوبان و پاکان را قربانی ناپاکی و بد ذاتی خود می کنند.
    امام رفت.سر پاکش در خاک و خون غلتید.دل ها همه از سوگش به سختی میزنند. چشمها از غمش بارانی اند٬ و لبان تشنه از دوری و وداع او طعم اشک را چشیده اند.و گونه ها فقط به عشق او٬ سوز شوری اشک را تحمل می کنند.

    بند جمع بندی (شعر ) :

    کرب و بلا بوی خون و عطر حسین دارد٬ امروز
    ناله ها می کند آفتاب و خاک می سوزد امروز
    غم دارد قطره ی آب٬ غم هجران دارد امروز
    خاک کرب و بلا تشنه است٬ آب بیاورید امروز
    دلم غم دارد٬ غم حسین دارد امروز
    خورشید و افلاک و ماه٬ در گردش است امروز
    هفتادو دو تن٬ ره سوی خدا دارد امروز
    کرب و بلا غرق در خون شده٬ امروز
    🌿🌿🌿🌿🌿

    زهرا کر دانش آموز دبیرستان نمونه دولتی شهید بهشتی گمیشان
    نام دبیر : عظیم آرخى

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش بازدهم انشا با موضوع بهترین رخداد زندگی من

    نگارش بازدهم انشا با موضوع بهترین رخداد زندگی من

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا

    نوشتن از تو، که محرم دل بودی در ماهی که محرم می خواننش، آسان نیست. این ماه نوشتن را بر نمی تابد. باید دل سپرد به آوای سوزناکی که از هر گوشه و برزن می آید. باید سر بر گربیان برد و اشک ریخت. اما نه! چرا چنین در حزن بگذارانم؟ گاه می اندیشم حضور تو و نه رفتنت، بزرگترین رخداد در زندگی من بود. زیستن من مملو است از خاطرات و کلام تو است، تو که محرم دل بودی. من تو را شناختم، تو مرا شناختی. ما باهم تجربه کردیم، آموختیم، خندیدیم و جنگیدیم. این فتح قله های دوستی با تو، تا ابد جام پیروزی را به دستان من سپرده است. من قهرمانی در رفاقت را با تو تجربه کرده ام. تو در این لحظه، در حرکت این قلم، در ترکیب این کلمات حضور داری. جاری در لحظات من. زندگی را، کل هستی من را، معنای بخشیدی همسنگ بی بدیل ترین رخدادها‌. هرچند دست مرگ، نو شدن دوستی ما را از ما گرفت، اما من در هر ثانیه به جای تو تجربه می کنم، عشق می ورزم و زندگی می کنم.

    نوشته : امل گندم کال ، کرج

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع همنشین خوب و بد

    انشا با موضوع همنشین خوب و بد

    انشا - انشا بلاگ - انشا نویسی - انشاء - انشای آماده - نوشتن انشا - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم تضاد مفاهیم - نگارش دهم درس هفتم 7

    دوست… هم نشین خوب … رفیق …! کلماتی که گفتم، مرا به خنده وا می دارد. پیدا کردن دوست صمیمی و خوب، در این دوره و زمانه، مانند پیدا کردن میوه ی خوب و رسیده است!
    شاید زمانی که داشتند رفاقت را تقسیم میکردند، همه ی مردم در خواب غفلت بودند یا شاید ریشه شان خشکیده بوده و به این قافله نرسیده اند یا شاید هم از تقسیم غنائم بهره برده اند، امّا بعد از آن آفت به ریشه شان زده و آدمیت را ازشان گرفته است!
    من دوست صمیمی و هم نشین واقعی خود را تنها به شرط چاقو برمی گزینم!
    اگر ظاهرش خوب بود ، او را برای تست باطن انتخاب میکنم و با چاقوی عقل، جسمش را می شکافم و به روحش دست می یابم! اگر جسم و باطنش یکی بود و اخلاق و رفتار پسندیده ای داشت، او را انتخاب میکنم. البته هیچ انسانی کامل نیست و من معتقدم باید در مقابل دوستی که میوه و ریشه ی خوبی دارد و تنها چند لکه در او دیده می شود، ما نیز آب پاک و زلالی باشیم تا لکه هایش را پاک کنیم و او را از بدی ،دور نگه داریم.
    دراینجا یک سوال پیش می آید که چگونه این چنین باشیم؟ باید درجواب بگویم: کافیست آینه باشیم… مانند آیینه نقد کنیم و امر به معروف آیینه وار انجام دهیم. آینه هیچ گاه داد نمی زند که موهایت نامرتب اند، هیچ گاه فریاد نمی زند یقه ات را درست کن…سکوتش ، خیلی محض است! ما نیز باید همچون آینه و بدون تغییری درحقیقت، واقعیت دوستمان را بارفتارمان، به وی بفهمانیم.
    کسانی که در رفتارشان خورده و شیشه پیدا می شود، باید بدانند که مانند میوه ها ،چه خوب باشند و چه بد، چه رسیده باشند و چه گندیده، عاقبتشان این است که خورده شوند و دور انداخته شوند، اما این که پس ازمرگ مورد حمله ی حشرات قرار بگیرند یانه، دست خودشان است.حال قضاوت باشماست…

    سیب ناب باش برای دوستت / که ندارد فایده ،گیلاس بودن
    گرچه گیلاس هم بود میوه ، ولی / شهره است به کرم دار بودن
    می باشد لازم، آدمی را آدمیت / و ندارد آخرت، روباه بودن
    هشدار که ندارد جا، سرای آخرت / و فقط هست برای خوابیدن
    گرچه میجویی در این دنیا، مادیت / ولی ببر بهره اندر این دنیا،ز آدمیت ای رفیقا…
    من گفتم و تو نشنیده بگیر این حماقت / و به حقیقت بدل کن این ، رفاقت

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم نوشته های داستان گونه با موضوع معالجه چشم های زن عمو

    نگارش دهم نوشته های داستان گونه با موضوع معالجه چشم های زن عمو

    به نام خدایی که خالق هر چیز است .زن عمو پیر که دیگر چشم هایش خوب نمی دید .صبح یک روز پاییزی، تمام توان خود را جمع کرد.و با هر زحمتی که بود .به دکتر چشم پزشک برای معالجه چشم های ناتوان اش که دیگر قدرت دیدن نداشت ، رفت . در مطب چشم پزشکی حاضر شد . تقریبا یک ساعت در مطب به انتظار رسیدن نوبت معاینه چشم هایش بود . زن عمو غرق در تفکر بود و در این یک ساعت با خودش فکر میکرد ،که هزینه درمان چشم هایش را چگونه و از کجا فراهم کند. پول زیادی نداشت و حقوق باز نشستگی همسر خدا بیامرزش هم برای مخارج روزانه زندگی صرف میشد. و دیگر برایش پول کافی نمی ماند و پس اندازی هم نداشت . با همین فکر و خیال درگیر بود که نوبت اش رسید . زن عمو به اتاق چشم پزشک رفت و دکتر آن را معاینه کرد . زن عمو وقتی از چشم پزشکی بیرون آمد، بسیار شاد و خوشحال بود و با چشم های خود حرف میزد که :ای چشم های زیبا و مهربان من ، خداروشکر آب سیاه یا بیماری دیگری ندارید.
    اگر پیش از این بیمار میشدید حتما مرا ثروتمند و پولدار می کردید.
    خب دیگه حالا عیبی نداره ؛ امروز و حالا هم به موقع به فریاد و داد ام رسیده اید.
    چند روز پیش زن عمو چشم های زیبا و آهویی خود را عمل کرد و چشم های او بهتر شد و وضعیت چشم هایش بهبود می یافت.
    امّا گوش کنید از وقتی که پزشک هزینه درمان چشم های زن عمو را درخواست و طلب نمود.
    زن عمو چند سکّه و اسکناس به پزشک داد و گفت :خدا به تو عمر طولانی و سلامتی با ارزش بدهد ! بقیه اش هم آن مروارید هایی که از چشم هایم در آوردی!
    مشخص شد که ناراحتی و بیماری چشمان زن عمو آب مروارید بوده است.
    زن عمو خیلی خوشحال بود ، زیرا چشم های زیبا و آهویی اش بهبود یافته بود و او میتوانست مثل قبل همه چیز و همه کس را خوب ببیند.

    نویسنده:مهدیه سخایی 🌺
    دبیرستان دخترانه سمانه 🌸 اردبیل ناحیه یک
    دبیر :سرکار خانم حق نظری 💝

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خانه جنگلی

    انشا با موضوع خانه جنگلی

    انشا موضوع خانه جنگلی - انشا چه بنویسم - انشا - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - چگونه انشا بنویسم - انشا نویسی - نمونه انشاء - نگارش 

    به نام خدا

    موضوع:خانه جنگلی

    وارد روستا شدم چهارمین بار بود که وارد این روستا میشدم هر بار که می آمدم خانه جنگلی ام که در انتهای آخرین خیابان روستا روی تک درخت بید مجنون وسط مزرعه باباعلی بود رنگ جدیدی داشت

    اولین بار که آمده‌ام خانه کوچکم مثل عروس لباس سفید پوشیده بود همانقدر زیبا و همانقدر خیره کننده.

     دومین بار تقریباً ۹ ماه پیش بود که برای نگهداری از باباعلی آمدیم .خانه ام معلوم بود از لباس عروسش خسته شده چون این بار پیراهنی زرد رنگ به تن کرده بود روی سر چوبی اش، یک تاج قرمز رنگ قشنگی خودنمایی میکرد. خانه من چیزی از ملکه بودن کم نداشت همانقدر محکم و همانقدر استوار.

    سومین بار که وارد روستا شدم همه درختها لباس های سبز پوشیده بودند از اول تا آخر روستا هر جا را که نگاه می کردم همش سبز بود و سبز ،چطور همه می‌توانستند عین هم لباس بپوشند من که اگریک روزلباسم همرنگ مادرم می شد سریع عوض می‌کردم چون دوست داشتم متفاوت باشم سریع تر از قبل به راهم ادامه دادم تا خانه زیبایم را با لباس جدیدش ببینم با دیدنش تمام صورتم لبخند شد باز هم مرا غافلگیر کرده بود.

    لباس صورتی رنگ با گلهای سفید ،با تمام عشقی که با آن خانه داشتم به رویش لبخند زدم حس می کردم خانه ام هم مثل من جان دارد و می فهمد.او هم مثل من دو چشم داشت، یک دهن ،یه کله بزرگ و درون آن پر از خاطرات کودکی من بود که من فکر می‌کردم مغزش است. او چیزی کم نداشت، امروز چهارمین دیدار من با خانه ام است سر از پا نمی شناسم دوست دارم هر چه زودتر او را در لباس جدیدش ببینم.

    نوشته مرجان رنجبری

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش انشا سنجش و مقایسه با موضوع مادر و خورشید

    نگارش انشا سنجش و مقایسه با موضوع مادر و خورشید

    انشا چه بنویسم - انشا - نوشتن انشا - انشا نویسی - انشا بلاگ - انشا به روش سنجش و مقایسه - انشاء - انشای آماده - نگارش - نگارش دهم - نگارش دهم درس ششم

    خداوند بیشترین سهم زیبایی اش را میان دو مخلوقش تقسیم کرده و به آنها نوری بخشیده که زمین و زمان را زنده و پایدار نگه داشته است.«مادر»و«خورشید»

    گرچه روشنایی وجود مادر با چشم قابل دیدن نیست اما نوری دارد که پرتو اش همه آفرینش را در بر می‌گیرد و به فرزندان زندگی می بخشد همانطور که آفتاب به تمام موجودات زمین از گل و گیاه گرفته تا بلبل و قمری روشنایی و زندگی می بخشد.

    خورشید مادر طبیعت از مادری مهربان که فداکارانه نور و زیبایش را برای تمام فرزندانش فدا می کند. مادر نور چشمان و گرمای دلش را عاشقانه به فرزندان خود هدیه می دهد تا چراغی برای راهشان و عشقی در دلشان شود.

    شاید دلیل این همه نور و گرما عشق می باشد که در دلشان جاریست عشقی بی پایان که هیچگاه از بین نخواهد رفت.

    خورشید روزهای سرد زمستانی را به روزهای گرم و مطبوع تابستانی تبدیل می‌کند و مادر با وجودش سرمای خانه را به گرمای دلنشین و پر از عشق تبدیل می کند.

    خورشید ابر ها را جلوی چشمانش می‌گیرد و گریه می کند مادر هم برا ی اینکه کسی ناراحتی و اندوه او را نبیند بی صدا اشک هایش را می ریزد.
    آنها تمام زندگیشان را صرف فرزندان خود می‌کنند و هر پرتو ازوجود خود را گوشه‌ای می‌گذارند و روشنایی می بخشند.

    در گوشه گوشه ی زمین همه می گویند خورشید شب ها می خوابد اما نمی دانند که حتی ماه هم روشنایی و زیبایش را از خورشید دارد.

    تقدیم به همه مادر های مهربون
    ❤️❤️❤️❤️❤️❤️

    نویسنده:زهرا امینی یکتا
    دبیرستان عطار،شهرستان قوچان
    دبیر:خانم بنفشه فیضی

  • ۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع دست فروش

    انشا با موضوع دست فروش

    انشا چه بنویسم - انشا - انشای آماده - انشاء - نوشتن انشا - چگونه انشا بنویسم - انشا نویسی - نمونه انشاء - انشا موضوع دست فروش - نگارش

    ▪️تضادها گاهی کمر می شکانند، گاهی شرمنده می کنند و گاهی می میراند. تضادها می توانند زندگی را برهم زنند همان زندگی را که من و تو در حال گذر هستیم ولی یکی در گوشه ای از دنیا با آن دست و پنجه نرم می کند.
    تا به حال به اطراف توجه کرده ای؟ به گوشه و کنار خیابان به دست فروش هایی که لبه خیابان بساط پهن کرده اند تا بساط زندگی خود را از همان تامین کنند. تا به حال به نگاه خسته و شرم زده ی آن ها دقت کرده ای؟ آن ها در نگاهشان حسرت موج می زند حسرت یک شغل ثابت. خسته شده اند از بس متحرک بوده اند، از جایی به جای دیگر کوچ کرده اند و عده ایی دیگر در مغازه های شیک و لوکس خود کار می کنند، آن ها حرف های رهگذران را می شنوند، طعنه ها و گله ها می شنوند اما سکوت می کنند اما مغازه دارها پا روی پای خود می گذارند و با رهگذرانی که اجناسش را تماشا می کنند بگو بخند می کنند. یکی قدر داشته هایش را نمی داند و گله می کند از بازار و کسادی و دیگری چشمان خسته زیر لب شکر می گوید که خدا رو شکر امروز کسی مزاحم کار و بارش نشد و بساطش را برهم نزد. یکی شیشه ی مغازه اش را با شیشه پاک کن برق می اندازد و دیگری با پارچه نمناک اجناسش را از خاک می زداید، یکی زیر باد کولر می نشیند و دیگری عرق های خود را پاک می کند. هر روز اجناسش را جمع می کند و پهن می کند هر روز مجبور است دنبال جا و مکان مناسب بگردد تا که موقعیت او در خطر نیفتد.
    بنابراین قدر کوچک ترین چیزهای که اطراف خود دارید را بدانید زیرا که فردا روزی می رسد و برای همان چیزهای کوچک و کم هم حسرت می خورید. شاید دست فروشی شغل سختی باشد اما مهم این است که کار می کنی و زحمت می کشی و پول حلال به دست می آوری.
    ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
    نویسنده: امین رضایی
    دهم انسانی
    دبیرستان صنایع پوشش
    ناحیه یک رشت

  • ۰ نظر
    • انشاء