موضوع انشا: زلزله
باز لرزید ....
تمام جانم ، با او لرزید ...
با او که کودکش را زیر آوار جستجو می کرد
با او که صدای نفس های مادرش را
هنوز می شنید
با او که پدر را میان سنگ ها جستجو می کرد
تمام روحم ؛جسمم جانم ،لرزید ....
دوباره آه
دوباره درد ....
دوباره بی کسی ....
دوباره عکس و قاب ....
دوباره رنج و درد ...دوباره زلزله ...
دوباره لرز مرگ ...دوباره نام او ...
و او
صدای یاخدا
خدای کشورم
آه که چه قدر سخت است ...
موضوع انشا: زلزله کرمانشاه
شهرم زخمی جنگ است زلزله امانش بده
دلم لرزید از این لرزش بزرگ و ناگهانی چه زود آمدی زلزله و چه زود کودکان شهرم را یتیم کردی
زلزله به مردمان شهرم نگاه کن که چگونه در میان آوار به دنبال عزیزانشان میگردند
به آن کودک نگاه کن که چگونه در آغوش پدر و مادرش آرام گرفته است
زلزله آمد و همه به بیرون از خانه هایشان پناه بردند
اما نه با آرامش بلکه با جیغ و داد و گریه
زلزله شاید بتوانی همشهری های مرا داغدار کنی
اما کورد ریشه دارد و سبز میشود. حتی از زیر آوار
تو اشک هزاران کودک را در آوردی و هزاران مادر به داغ فرزندانشان نشاندی
اما مردمان شهر من هر دردی را تجربه کرده اند
به طوری که این لرزش کوچک و دردی که به جای گذاشت همانند فرو رفتن سوزن در نوک انگشت دست است
کوردم و غیرت دارم
موضوع انشا: زلزله (عینی)
یکی ازحوادث غیرقابل پیش بینی که سبب تخریب شهرها وروستاها می شودزلزله است۰
درتاریخ ۹۶/۰۸/۲۱ درامتدادزلزله ای درمناطق غربی کشور،درشهرستان سرپل ذهاب،کرمانشاه،ازگله؛خرابی های بیشماری پدید آمد.این حادثه ی حزن انگیز ،مردم غیور ایران زمین رادر غم واندوهی فراوان باقی گذاشت.این حادثه تاکنون شامل دویست وبیست ودو پس لرزه بوده که سبب جان باختن چهارصدو سی ودو تنازهم وطنان عزیزمان ومصدوم شدن هفت هزاروهشتصدوهفده تن ازمردمان سرزمین مان شده است.
زمانی که در شبکه های مجازی،تصاویری ازاین شهر رامی بینم اندوهی فراوان را در دلم احساس می کنم؛تصاویری ازقبیل :کودکی پنج روزه که مادر خودرا ازدست داده است،دختری که هشت تن از اعضای خانواده اش دراین حادثه جان گداز جان باخته اند،مادری که کودک سه ساله اش را که دیگر روحی در کالبدش نیست بامهربانی در آغوش خود می فشارد وقطره های اشک بی مهابا صورتش را خیس میکنند،همه وهمه،سبب میشود ناخود آگاه کوله باری از غم سراسر وجودم رافرا می گیرد.
اکنون که ما درکانون گرم وپرمهر خانواده هایمان هستیم وازنعمت وجد دو فرشته ی بزرگ برخورد داریم و شبها ماوایی داریم باآسودگی خیال به خواب فرو می رویم ؛درگوشه ای از وطنمان باوجود سوز وسرمای شب،کسانی هستند که در گوشه ی کوچه هاوخیابان ها مستقر شده اند ،برخی نیز در کنج بیمارستان ها در بستر بیماری خوابیده اند.
اکنون چه شایسته است که هریک ازما خودرا در جایگاه این عزیزان تصور نماییم واز کمک رسانی به آنها دریغ نکنیم .
به گفته حضرت سعدی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چوعضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
موضوع انشا: زلزله
سلام زلزله جان
کاش بی خبر نمیامدی
کاش خبر می دادی که قرار است بیایی
تا من از غذای مادرم که با زحمت و در تنگدستی برایم پخته بود ایراد نمیگرفتم
و با عشق می خوردم
کاش دستای پینه بسته ی پدرم را در این سرمای سرد آجر رو آجر می گذارد تا بتواند شکم ما را سیر کند می بوسیدم
کاش می توانستم خواهر کوچکم را نگه دارم تا مادرم بتواند راحت به کارهایش برسد
کاش شب را در بغل پرامن مادرم بودم و برایم قصه همیشگی را می گفت ومن به خواب می رفتم
می دانی زلزله جان
به جای آغوش گرم مادرم زمین سرد مرا در آغوشش گرفت
به جای غذای مادرم دهانم پر از خاک و کلوخ شد
و به جای دستان پدرم سقف خانه یمان بر سرمان آوار شد
مهمانی آمدنت زیاد طول نکشید ولی تمام زحمات پدرم آجر هایی که روی هم
گذاشته بود تا خانه ایی باشد برای مردم شهرمان
هیچ وقت آدم های مهم به روستایمان نیامده بودند ولی حالا روستایمان مر شده از آدمهای رنگارنگ
برای کمک به مردمی که حالا زیر آوار مانده بودند
کاش زودتر می آمدند
نمی دانم شاید زلزله تو باید می آمدی تا روستای کوچکمان،بزرگ می شد.
آمدنت سبب خیر شد.
ولی حیف که مردم مهربان روستایمان
نیستند تا ببینند
زیر آوار برای همیشه به خواب رفته اند
خوابی ساکت و طولانی
می دانی زلزله
دلم برای مردم روستاهای بعدی می سوزد که قرار است زیر آوار جان دهند
تا مردم کشورمان به خودشان بیایند و قدر زندگی رابدانند و باهم مهربان باشند.
کاش! زلزله، جان من رو میگرفتی و جان ... را نمیگرفتی
موضوع انشا: زلزله
دوباره زلزله ،دوباره غم و دوباره غم و تنها غم.زلزله ای ک در حین تولد او آمد و شمع فوت نکرده ای ک در زیر آوار روشن بود.
کدام مصیبت را باور کند و برای کدام یک از عزیزانش گریه کند.
پیراهن نوزادش ک آکنده از عطر خوش او بود را بر روی سینه می گذارد و ب دنبال او می رود.ای نوزاد زمینی شدنت مبارک .زمینی شدنی ک ختم ب آسمان شدن بود.
دردها پشت دردها،غم ها پشت غم ها.
زلزله ای ک پس از غم های دیگر حالا گل سر سبد غم های ماست.
دنبال پدر و مادر و خانواده ات نگرد ،آنها رفته اند، رفته اند ب جایی ک از زیر آوارها بهتر است ، جایی ک دیگر زلزله ای نیست.در آینده نمی تواند این کلمه را بر زبان بیاورد زلزله.....ذره ذره ی زندگی او با شمع تولدش سوخت
عزیزان ،ما خود را می رسانیم ثانیه ب ثانیه نفس های شما برای ما باارزش است.
موضوع انشا: زلزله کرمانشاه
آن روز در غرب ایران، قلب گرم مردم به ناگه لرزید و از اندوه و غم و تاریکی آغشته شد.آن روز زمین ناخودآگاه خشم پرهیاهویش را با غرشی خشمگین و تلخ به جهان بیرون جاری ساخت.درآن روز قلب ایران تکه تکه شد و اشک میهن رودی به رنگ خون مردمان از دست رفته برپا کرده بود.آری آن روز ایران،ایران نبود و مردمانش شب را در ظلمت سایه ی غم ،سحر کردند😔😔
زلزله واژه ایست مملو از صدای سرد شیون.صدای فریاد مادری که پی یافتن فرزند خون آلود زیر آوار مانده اش تکاپو می کند،تمنا می کند و ... .زلزله وحشت است،اظطراب،ترس،خشم ،زلزله طوفانی است که قلب ها ویران می کند و چشم ها بارانی چهره ها خونی و افکار، پریشان.
رودبار و بم و کرمانشاه،بهانه اند.زلزله همه مان را زیر آوار برده است .آواری که تارو پودش از جنس جهل و غفلت و گمراهی است .آواری افکار را محبوس و متلاطم ساخته و جسم را در دریای گناه، بی قید و بند.آواری که هیاهوی آن خاموش است و فریادش لبریز از سکوت .
مردمان جامانده زیر آوار سنگ و در و پنجره تنفس را ستایش می کنند و نور خورشید را در گرو آزادی می بینند.دردبرای آنها درمان نیز هست.آری درمان بیماری گمراهی ،جهل،کفر،دوری از خدا و... مردمان زیر آوار خوب می فهمند معنی عشق را محبت را احساس و درکنار هم بودن را ❤️.
مردمان کرمانشاه دست یاری می خواهند،قلبی برای همدردی ،یاری برای یاری،آنها چشم انتظار کمک های ما هستند بیایید دست به دست هم دهیم تا نه با حرف ،بلکه با عمل بگوییم:هنوز هم گیاه انسانیت شاخ و برگ دارد.
موضوع انشا: زلزله
شب که بیاد غربتم باهاش میاد، شب که بیاد شاید شب آخری باشد که برای برخی رقم میخوردوفردایی برایشان وجودنداشته باشد، شب ک بیاد زندگی همه مثل سیاهی شب میشود، شب ک بیاید ممکن است اخرین شبی باشد ک عزیزانمان راببینیم.
لعنت ب شب تاریکی ک کودک ۶ ساله ای را ازخانواده اش جدا کرده
امیدوارم هیچ کس عزیزترین فرد زندگی اش را درشب سیه از دست ندهد،بدترین لحظه ی زندگی، لحظه ای است که بچه ای در زیر آوار گرفتار شده وصدای آه وناله اش آنچنان غمناک است که ازخداوند تمنای مُردن میکنی. تا اه وناله ی بچه یتیم شده ای رانبینی، تا نشنوی صدایی راکه بخاطر زیر آوار ماندنش پدرومادری راصدا میزند پدر و مادری که زودتر از فرزندش دنیا را برای همیشه ترک کردند و پدرومادری که وجود ندارند فرزند نیمه جانش را از زیر آوارها نجات دهند.
پدرومادی وجود ندارد که ب کمک فرزندش بشتابد اما زلزله ای که فرصت این کار را ب آنها نداد.
اما فرزندی ک ب کمک دیگران نجات میابد و بچه ۶ ساله ای ک برای همیشه یتیم ماند......
وداغ پدرو مادرش برای همیشه در دلش ماند
دلنوشته ای برای مردم کرمانشاه
امیدوارم از این پس ز مثل زندگی معنا شود
ن ز مثل زلزله
تسلیت میگویم ب مردم ایران وخانوادهایی ک عزیزانشان در این حادثه قربانی شدند وامیدوارم ک هیچ بچه ای یتیم نشود وخانه ای بدون پدرو مادر نماند
موضوع انشا: زلزله
سلام زلزله
دیشب که آمدی
من ولیلا و حمید را در خواب بردی
نمی دانم دفتر مشقم را از زیر آورا پیدا می کنند یا نه
تو به خانم معلم بگو که تکلیفم را نوشته بودم
راستی بقیه آدم ها هم ، تکلیف شان را انجام داده اند ؟
دیشب حمید هم که قول داده بود کمتر شلوغی کند دیگر ساکت شد
ساکتِ ساکت ، برای همیشه
همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود ،
پیکرهای کوچک مان را در هم کوبید و ...
حمید نگران ترس لیلا از تاریکی بود و می گفت نترس آبجی من هستم
ولی بعد از مدتی ، دیگر نه حمید بود و نه لیلا و نه من
می دانی زلزله ، ما که رفتیم
ولی روح کوچکمان دید که خیلی ها آمدند
هم آنهایی که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودیم شان
لودر هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا
ولی ما دیگه نبودیم ،
اگر هم بودیم که با دهان پر از خاک ... بگذریم
لودر که می دانی چیست
همان ماشینی که در شهر ها برای ساخت خانه
از آن استفاده می کنند
ودر روستا ها ، برای برداشتن آوار از سر مردم
مصاحبه هم کردند که قرار است وام بدهند
و دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع باشد
همان وامی که به دلیل نبودن ضامن برای پدر
برای دادن نصف آن نیز ، هرگز موافقت نکردند
کاش قبل از آمدن تو ، وام را داده بودند
تا پدر خانه بهتری برایمان بسازد
تا پدر مجبور نباشد هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند
وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی ، این آوار را
نمی دانم زلزله
شاید برای دادن وام پدر ، به پادرمیانی تو احتیاج داشتند
می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند
می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ، ثواب ندارد؟
راستی چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان به ۷/۳ ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟
می دانی زلزله به چه فکر می کنم
به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، درمانگاه بعدی و دستورات بعدی
و به زنده های لودر و همدلی ندیده
به پدرهای روستاهای دیگر که با تنگدستی ،
آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند
تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند
دلم برای لیلا و حمید و مریم های روستاهای بعدی می سوزد
می دانی زلزله
ما که رفتیم
ولی خدا کند روزی بنویسند :
" ز" مثل " زندگی"
موضوع انشا: زلزله
موضوع انشای این هفته ما خیلی موضوع جالبی است و 100% ریشه علمی دارد و به درد می خورد.راستش خدا بگویم این آقا معلم ما را چیکارش بکند که برای انشا موضوع های جنایی و ترسناک به ما می دهد و دل نازک ما را می لرزاند و تویش رامثل هندوانه ای که با قاشق به جانش بیفتی خالی می کند. آخر بابایم می گوید:" زلزله آدما رو قتل عام می کنه." و حقیقتش از شما چه پنهان من از هفته پیش تا الان هفتاد بار پس افتاده ام.
من از هفته پیش تا الان، شیش دانگ حواسم را به صداهای بیرون داده ام تا ببینم کی عر عر خرها و عوعوی گرگ ها و وق وق سگ ها و قدقد مرغ ها و قوقولی خروسها و شیهه اسبها و بق بقوی کبوترها در می آید.حتی یواشکی سمعک ننه بزرگم را که ننه چاق و غر غرویی است، کش رفته ام که مبادا زبانم لال یکدفعه سگی وق وق کند و صدایش از دست من در برود.آخر بابایم می گوید: "قبل از زلزله حیوونا به صدا در میان" البته من هنوز نتوانسته ام کاشف به عمل بیاورم که چه ارتباطی بین کنسرت حیوانات و زلزله وجود دارد.
یکی دو هفته پیش بود که عمو ماشا»لله، از توی یک روزنامه برایمان خبرهایی از زلزله خواند.آخر از وقتی که صاحاب کار عمو ماشا»لله او را از آجرپزی بیرون انداخته است و زن عمو هم با سه تا بچه قد و نیم قد طلاقش را از عمو ماشالله گرفته است، عمو همه اش خانه ما پلاس است و به قول مادرم:"چترش را باز کرده است و آویزان دائمی شده است."
بعد از اینکه عمو ماشا»لله خبر را خواند و مادرم فهمید قرار است زلزله بیاید، بدو بدو پارچ پلاستیکی قرمزمان را پر از آب کردو آن را توی حیاط ۱۲ متری مان برد. و پارچ را جوری تنظیم کرد که عسک! ماه کامل بیفتد توی پارچ.بعد چشمانش را تقریبا بست و یک چیزهایی زیر لب خواند.قیافه اش درست مثل زمان هایی شده بود که مشغول غر زدن است و من را ذلیل مرده صدا می کند.بعد مادرم چندتا حرکت ایروبیک روی پارچ رفت و سرآخر هم چندتا فوت گنده توی پارچ کرد و من از همان پشت پنجره دیدم که چند قطره تف هم همراه فوت مادرم توی پارچ افتاد.مادرم پارچ را توی خاونه آورد و توی لیوان برایمان از آب پارچ ریخت و مجبورمان کرد که لیوان هایمان را یک نفس هورت بکشیم.حتی برای خواهر نق نقوی بی ریختم هم توی شیشه پستانکش ازآب پارچ ریخت و داد دستش. بعد مادرم با غرور سرش را تکان داد و یک ابرویش را بالا انداخت و با ژست نامادری سیندرلا گفت که:"توی آب پارچ ورد ۷۰ قوت خوندم.حالا اگر زلزله هزار ریشته ای! هم بیاید ما چیزیمان نمیشه". راستش در آن لحظه اشک توی چشمان همه ما جمع شد و از داشتن چنین مادر با درایت و دانایی به خودمان مفتخر! کردیم.