موضوع انشا: شانس
این بار با من یار نبود. اصلاً من هیچ وقت نداشتم. کلمات متداولی که عامه مردم در زندگی روزمره خود استفاده می کنند. شانس،بخت،اقبال و ...
نمی دانم؛ شاید آری شاید هم نه. شانس:
دیدگاههای مختلفی در این مورد وجود دارد که از احتمال و تصادف تا ایمان و خرافه متفاوت است.
البته برخی افراد شانس را گونه معنی می کنند که گویی واقعاً زندگی آنها بر این مبنا استوار شده، بعد از هر اتفاقی افکاری در مورد شانس در خود به وجود میآورند که یک زندگی را بر یک ترتیب خاصی بیان میکند.
تقدیر،قسمت،سرنوشت؛ من شانس را اینگونه می شناسم.
پدیدهای که ما به آن روح و جان می دهیم. اصلاً وجود خاصی ندارد. از نظر من خراب کردن امتحان هیچ ارتباطی با شانس بد ندارد.
ما آمدهایم تا سرنوشت خود را با پندار و رفتارمان بسازیم آری شانس خود ما هستیم.
موضوع انشا: شانس
من یک زمانی به شانس خیلی اعتقاد داشتم ولی درست زمانی که ان را پیدا کردم فهمیدم که همچین چیز تحفه ای هم نیست و اینگونه بود که من اعتقاد خود را به شانس نابود ساختم.
ماجرا از آنجایی شروع شد که من به دنبال شانس میگشتم. بعد از کلی گشتن به بقالی سر کوچمون رسیدم.ازش پرسیدم که میدونی شانس کجاست؟بقالیمون سیبیلاشو تاب داد گفت:شانس کیلو چنده ابجی ما خود شانسوم.البته من هیچ وقت درک نکردم که او چگونه میتواند شانس باشد چون نه خانه ای انچنانی داشت و نه مغازه انچنانی. تنها از مال دنیا یک موتور گازگازو داشت و یک دکل قراضه. زمانی که داشت باورم میشد که او همان شانس است ؛بنده خدا کاسبیش خراب شد و شد معتاد سرکوچه مون.حالا هروقت از کنارش رد میشوم میگوید: سانش گلونه ابچی(زبان معتادی:-).ما نوکر سانشوم.تا حالا شنیده اید که میگویند "شانس یک بار در خانه ادم را میزند؟"باید بگم که این یکی برای ما درست نبود چون بقالی قدیم کوچه ما (یعنی همان معتاد حالای سرکوچمون) هی در خانه مان را میزند و میگوید:ابچی!شیگال منو ندیدی؟اخه یکی نیست به این بنده خدا بگه:اخه من سیگار تو را میخوام چیکار؟ و درباره ی جمله ای که میگوید:"شانس که نباشد جون در عذاب است ." متاسفانه باید بگویم که این هم غلط است. همین یه هفته پیش بود که پلیسا امدند و شانسو بردند پاسگاه. نمیدانید که چقدر محلمون ساکت بود.اصلا جانم جان تازه ای گرفت.ولی هنوز یک هفته ای نشده بود که پلیسا ازادش کردند .انگار انها هم فهمیده بودند که این ضرب المثل غلط است.
خلاصه میخواستم بگویم که شانس همیشه چیز خوبی هم نیست و اگر شما از انهایی هستید که به شانس اعتقاد دارید بهتر است چند روزی به محله ما بیایید.
موضوع انشا: شانس
شانس از نظر پیرامون ما نشان دهندهی نیک بختی واقبال ما و یا باالعکس می باشد به افراد ازنظر شانس خوش شانس بد شانس وامروزه خر شانس هم میگویندو من در جامعهء امروزی جزء انسان های بد شانس هستم واز این رو من داستان یک روز زندگی خود را برای شما باز گو می کنم . شب بود خسته بودم می خواستم بخوابم همین که چشمانم را می بستم صدای ازار دهندی زیر گوشم بود چشمانم رو باز کردم دیدم جمعی از پشه ها درست وسط زمستان دارند ویز ویز میکنند درحدی عصابم بهم ریخته بود که میخواستم صبح که پشه ها خوابند برم بالا سرشون ویز ویز کنم دیگ خواب از سرم پرید بود رفتم سراغ گوشیم یک لحظ خیلی احساس تنهایی کردم دلم برا دوستانم تنگ شده بود اخه خیلی وقت بود که ندیده بودمشون دبیرمون گفته بود هرچی بخوای میتونی از طریق اینترنت دانلود کنی تصمیم گرفتم دوستامو از اینترنت دانلود کنم اما نشد نمی دونم چرا شارژ گوشیم تموم شد همین که اوردم بزنم به برق ،برق رفت که دیدم ناگهان دارند در می زنند رفتم در رو باز کنم دیدم که برق بزرگتر شو اورده سرم که چرا در شب اوج بالا از برق استفاده کردم خلاصه کار به دعوا و دادگاه کشید تااینکه بالاخرء دست از سرم برداشتند اومدم خونه دیگ ظهر شده بود اومدم کمی ناهار بخورم که اشتهام کور شد فکرشم نمی کردم همچنین اتفاقی بیفته مجبور شدم اشتهامو ببرم مدرسه ی نابینایان وقتی وارد مدرسه که شدم بچه ها شپش گرفته بودند ومن این موضوع نمیدونستم و به طور اتفاقی شپش گرفتم رفتمارایشگاه موهامو زدم والانم موهام قهر کردند دیگه نمی خوان دربیان دیگه انقدر من بد شان و بدبخت بودم که از مشکلاتم فرار کردم والانم گم شدم بنابراین فهمیدم که اونقدر که دلم میگیره شانسم نمیگیره وامیدوارم شما نیز فهمیده باشید من چقدر بد شانسم .
انشای تخیلی با موضوع: شانس
مقدمه: به نام آن که آفریدگار همه چیز و همه عالم هست
بدنه: چند سال پیش من و خانواده ام در یکی شعبه بانک حسابی باز کردیم . حالا جدیدا آقایون به فکرشون افتاده که یه قرعه کشی راه بندازنند یهو پدرم گفت: خانم چی میشه می شه ما توی قرعه کشی ببریم من آخه پدر من ما اگه شانس داشتیم خواهر و برادر لوک خوش شانس بودیم ساعت حول وحوش ساعت 21:30شب بود تلفن همراه من زنگ خورد و پاسخ دادم: بله. پشت تلفن: سلام شب بخیر خانم حانیه هنرمند . من: بله بفرمائید .پشت تلفن:خانم هنرمند شما توی قرعه کشی بانک به مبلغ 500میلیون برنده شدید. من:آقای محترم من با کسی شوخی ندارم لطفا مزاحم نشوید. پشت تلفن:خانم هنرمند به خداشوخی نمی کنم اگه باور ندارید لطف کنید بزنید شبکه دو تا متوجه شوید . من: یه لحظه صبر کنید تلویزیون رو روشن کنم وقتی تلویزیون را روشن کردم دیدم بله . پشت تلفن:حالا خانم باور کردین من دروغ نمی گم.