موضوع انشا: مرگ

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

مرگ
تصویر ذهنی هر یک از ما از مرگ یک چیز است . اکثرا فکر میکنند مرگ همان چیزی است که نفس انسان میبرد و جسمش از این دنیا میرود. اما به نظرم مرگ چیز خیلی متفاوت تری است . مرگ اصلی مرگ روح است .
آدم هایی را میشناسم که راه میروند،غذا میخورند،
حرف میزنند، نفس میکشند اما مرده اند. افرادی را میشناسم که با من زندگی میکنند ،میگویند،میخندند،
ظاهرا کنارم هستند اما در اصل نیستند . آنها با مرده هیچ تفاوتی ندارند ؛چه بسا مردگانی هستند که جسمشان در زمین جا مانده.
مثلا خود من:سن جسمم سی و پنج سال است اما در اصل در سی سالگی مردم. روحم کشته شد ؛به دست خودم. سال ها پیش دوستی داشتم که برایم با برادر هیچ فرقی نمیکرد . من هم برای او مثل یک برادر بودم. او هیچ کس را نداشت جز یک مادر پیر، مادرش هم جز او کسی را نداشت . روزی بر سر کار به اختلاف
نظر خوردیم و بحثمان بالا گرفت . به طور خیلی اتفاقی هلش دادم ،افتاد و سرش به لبه میز خورد و بی هوش شد‌ . وقتی به بیمارستان رسیدیم خیلی دیر شده بود . مرده بود .من آن روز هم او را کشتم و هم خودم را . خلاصه بعد از چند روز با بازسازی صحنه جرم من به عنوان قاتل شناخته شدم و حکم قصاصم
آمد ‌ . شبی که منتظر بودم که وقت اعدام برسد
خیلی بد بود . با اینکه من فقط یک مرده متحرک بودم اما باز هم میترسیدم ؛ استرس غیر قابل وصفی داشتم ؛ دعا میکردم زودتر تمام شود. وقتی پایه چوبه دار آمدم هیچ چیز نمیشنیدم ، فقط در لحظه
آخر صدای زنی پیر و خستا را شنیدم که گفت :میبخشم .
او با بخشِشَش نه یک بار بلکه هزار بار مرا کشت و نمیدانم تا کی باید باید بارآن اتفاق را بر دوش بکشم.
من همان پنج سال پیش مردم ، جسم دوستم و روح خودم را کشتم . در تمام این سال ها هر روز ، هرساعت ، هر لحظه به او فکر میکنم ؛ در اصل من او هستم . مقتول ها ادامه زندگیشان را در بدن قاتل ها میگذرانند . اینگونه است که همه ما با یک اتفاق تبدیل به مردگانی میشویم که جسمشان در زمین جا مانده.

نویسنده: حدیثه حیاتی
دبیرستان نرجس
دبیر: خانم مژگان برادران نصیری

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

موضوع انشا: مرگ

مرگ یک حقیقت است ، حقیقتی که همه انسان ها آن را تجربه می کنند . مرگ با امر خداوند به انجام میرسد و از رگ گردن به ما نزدیک تر است .
پس از مرگ دیگر فرصتی برای نفس کشیدن ، زندگی کردن ، دیدن ، شنیدن و... باقی نخواهد ماند . انسان دیگر نمیتواند مهربان باشد ،
انفاق کند، خوش زبان باشد ، خانواده و جامعه تشکیل دهد ،
ازخوبی ها و پاکی ها لذت ببرد ، دست پدر و مادرش را ببوسد ، دوست بچگی اش را ملاقات کند ، به آرزوی نهفته در ته دلش برسد که جز خداوند کسی آن را نمیداند.
مرگ یک حقیقت است که فرد دستش از دنیا کوتاه و بار سختی روی دوشش است ، زیرا نمیداند جهنمی است یا بهشتی . مرگ چهره ها ی دیگری هم دارد که رویش را در زندگی نشان میدهد ، مرگ مثل سرد شدن از امید ، بی هدف بودن در زندگی ، مزگ یعنی درست نفس نکشیدن ، مرگ یعنی پژمرده دیدن پدر که به ظاهر همچون درخت و به باطن مانند یک برگ گل ، مرگ مثل دیدن یک بچه ی گریان و فقیر زیر خروار ها غم که کاری ازدستت بر نیاید برای کمکش ، مرگ مثل بیماری و کسالت ، مرگ یعنی ظالم بودن به روح و وجود خود ...این است مرگی که در دل زمین تجربه تش می کنی نه در بیرون.
پس نزدیک ترین چیزی که میتواند در هر لحظه و ثانیه از زندگیت به تو نزدیک باشد مرگ است ، حقیثت زندگی .
بیاییم تا فرا رسیدن مرگ سودمندانه زندگی کنیم ، پیش برویم در فراز و نشیب ها، فرار نکینم چون چیزی ترسناک از مرگ روی زمین نیست.

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir