موضوع انشا: صدای اذان
صدای ملکوتی اذان از گلدستههای فیروزهای مسجد محله پر میکشد و آرامآرام بر جان عاشق دیدارم مینشیند. انگار صدای آشنایی گوش جانم را مینوازد؛ صدایی که بذر عشق و معرفت را در کویر وجودم میکارد و امید و رحمت حق را در دلم زنده میکند و حالم به طور عجیبی دگرگون میشود.
بار دیگر آرامشی میگیرم و کام جانم شیرین میشود از حلاوت این نوای روحبخش. الله اکبر، الله اکبر. آری تو بزرگی؛ بزرگتر از آنچه در ذهن و عقل ما بگنجد. تو بزرگی و من حقیر در برابر اینهمه عظمت و بزرگواری.
چه زیباست لحظهٔ نجوای با حق! چه زیباست لحظهٔ سبز رهایی از خویشتن و به خدا پیوستن! چه زیباست سرنهادن بر خاک عشق! چه زیباست ثانیههایی که دل با نام و یاد خدا آرام میگیرد.
پس از شنیدن این نغمهٔ جانبخش حس پرندهٔ سبکبالی را دارم که بهسوی آسمان پر میزند. هنگامی که بانگ الله اکبر سر میدهد، ستون قلبم از بزرگی یاد خدا میلرزد. هر وقت که این بانگ دلانگیز را میشنوم، به این حقیقت که زندگی بی یاد خدا تاریک است و انسان بدون تکیهگاه هراسان پی میبرم.
موضوع انشا: صدای اذان
(به نام خدایی که نام او راحت روح است و پیغام او مفتاح فتوح است و سلام او در وقت صباح مؤمنان را صبوح است و ذکر او مرهم دل مجروح است و مهر او بلانشینان را کشتی نوح است)
صدای اذان از گلدسته های سبز رنگ مسجد بلند شد وشکافی در دل سیاهی شب ایجاد کرده و به اعماق آسمان ها رفت.سریع به سمت پنجره ی اتاقم رفتم و بازش کردم.نور سبز رنگی از گلدسته ها به بدنه ی براق مسجد میخورد و بازتابش چشم هر بیننده ای را خیره میکند،وفضایی بی نهایت آرامش بخش و معنوی را پدید می آورد.
صدای مؤذن بلند شد:(الله اکبر،الله اکبر)؛چه ترکیب زیبایی !چه معنی دلنشینی دارد این جمله!مثل این است که کوهی از امید باشنیدن این جمله در دلمان جاری میشود و مطمئن که خدا هست؛ بزرگ است ؛رحیم است و چاره ساز هر مشکلیست.
با نوای دوباره ی الله اکبر از دنیای فکر و خیالم بیرون و به خودم می آیم؛چه شد؟ مثل اینکه به انتهای اذان رسیدیم و من کل این مدت را در دنیایی دیگرسیر میکردم ؛ و در جستجوی راز این جمله بودم: الله اکبر...
موضوع انشا: صدای اذان
نمی دانم ازچه بنویسم قلم را بردست می گیرم وبر کاغد سفید فرود می آورم . امروز می خواهم ناگفته های دلم را بروی این خط ها جا بگذارم تا شاید دیگران بخوانند وحسی زیبا ووصف نشدنی مثل من داشته باشند بروی تختم غلط می زدم صدایی به گوشم رسید اول فکر کردم کسی مرا برای رفتن به مدرسه از خواب بیدار می کند اما صدا بسیار زیبا و دلنشین بود و آهنگ آن زیباتر از صدا خوب گوش دادم انگار برای اولین بار بود آن را می شنیدم هیچ گاه این گونه به گوشم نرسیده بود چشمانم را بستم ودل به صدا سپردم صدا ادامه داشت با خود گفتم آیا هرروز صبح این صدا تکرار می شود و همه مثل من آن را می شنوند
اینک صدایی به جز صدای اذان نمی شنیدم – انگار تمام وجودم از آن پر شده بود . آرام آرام خستگی چشمانم را هم دیگر حس نمی کردم . هیچ کس آنجا نبود . خودم را از یاد برده بودم . انگار فرشته ای بر دوشم نشسته بود و با ذکر حی علی الصلاه دلم را نوازش می داد. . بار دوم تکرار شد:
حی علی الصلاه . ...
چشمانم خسته ام انگار پر انرژی تر از هر وقت دیگری بودند . چشمانم را باز کردم و بی اختیار به طرف حیاط خانه رفتم .استینهایم را بالا زدم و با ریختن اولین مشت آب بر صورتم مانده ی خستگی هایم پایین ریخت وضو که گرفتم وارد اتاق شدم .
دیگر خود را فراموش کردم و فقط سیمای زیبای محبوبی که مرا آنجا کشانده در نظرم بود . نه اینکه او را ببینم ، اما در آن حال و هوا می شد احساسش کرد. چه زیبا بود
من دیگر ، آن فرد خسته نبودم ، لبریز از معنویات ، با دنیای دیگر آشنا بودم . معنای عشق را تازه فهمیده بودم . می خواستم فریاد بزنم و بگویم بار الهی ، ای محبوب من و ای تمام زیبایی ها ، عاشقانه دوستت دارم .
آری این نماز بود که مرا به یاد او انداخت و این نماز است که به تو می آموزد که تو تنها نیستی و به تو اجازه می دهد با خدایت گفتگو کنی و عاشقانه صدایش بزنی و نیرنگ های شیطان را بی نتیجه کنی .
آری هنوز هم با شنیدن صدای اذان احساس می کنم دوباره متولد می شوم، زیرا این خدایم است که مرا به سوی سرچشمه ی پاکی ها فرا می خواند
امیدوارم شما هم از این حس زیبای من لذت برده باشید زیرا این زیبا ترین حسی است که انسان می تواند داشته باشد.