موضوع انشا: اگر قدرت عوض کردن چیزی را داشتم؛ .... را عوض میکردم ؛ زیرا ...
در زندگی مان چیزهایی هست که نمیشود عوضش کرد ولی آرزو داری که عوض شوند . میخواهی نباشد اما هست .
اگر من قدرت عوض کردن چیزی را داشتم شاید دنیا را عوض میکردم؛ زیرا دنیا دل من را می آزارد .
نمیخواهم خیلی چیز ها را در دنیا ببینم مثل آدم های فقیر ؛ بچه های بی سرپرست و عاشق های دلشکسته در کوچه پس کوچه های تنهایی !
من تاب دیدن خیلی چیز ها را ندارم .
اینکه یک بچه دم در یک سوپرمارکت حسرت داشتن یک آبنبات چوبی رنگارنگ را بخورد یا اینکه یکی غرق آغوش مادرش باشد و آن یکی محو نوازش های شلنگ دست پدر .
من دل تمام این انسان ها را عوض میکردم .
مگر میشود کسی کسی را دوست داشته باشد و آن یکی از او
بیزار باشد یا اصلا محلش نگذارد ؟!
من که از قانون دنیا چیزی نمیفهمم.
برای مثال ؛ وقتی وارد یک پرورشگاه میشوی کودکان زیادی را میبینی که سخت از محبت ها دور بوده اند ، آنها هیچگاه حس شیرین خانواده را نمیفهمند.
تمام اینها روح کوچک مرا اذیت میکند !
من این چیزهای دنیا را دوست ندارم یا اینکه آنان مرا دوست ندارند نمیدانم ؛ اما خوب میدانم که من و اینها سخت با هم غریبه هستیم و هیچ وقت باهم دوست نمیشویم.