نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۱۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش دهم» ثبت شده است

نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه آسمان شب با دامن مادربزرگ

نگارش ده درس ششم سنجش و مقایسه

موضوع: مقایسه آسمان شب با دامن مادربزرگ

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

وقتایی که دلم میگرفت ، زیر آسمان شب دراز میکشیدم و به فکر فرو می رفتم . انرژی قوی ای داشت .
وقتایی که به آسمان زل میزدم به عمق آن می اندیشیدم و کل ذهنم را فرا می گرفت .
گاه به خود می آمدم و می دیدم ساعت هاست غرق آسمان شده ام .
حسه عجیبی بود .
راستش مرا یاد دامن مادربزرگم می انداخت .
بلندی دامن سرمه ای رنگ او مرا یاد وسعت آسمان تیره شب می انداخت .
دکمه طلایی رنگش ، ماننده ماهتاب بر روی آسمان ابریشم سرمه ای دامنش می درخشید و تمامش را روشن کرده بود .
پولک های ریز و درشت آن مانند ستاره ها ، چشمک می زدند و مرا شیفته خود می کردند .
گویی رازی بین آنها نهفته بود .
وقتایی که مادربزرگم دامن بلندش را به تن می کرد ، من خیره به آسمان دامنش می شدم و چشم از آنها برنمی داشتم .
تعداد، اندازه و جایگاه ستاره های دامنش را از بر بودم .
حتی ، نام او هم مرا یاد آسمان می انداخت .
ماه منیر .[enshay.blog.ir]
ماه روشنایی تمام رویا های من .
و حال ماه منیر من جایی میان ستاره های دامنش پنهان شده و با لبخند مهربانش به من می نگرد .

نویسنده: مهرانه کشاورز
مدرسه: قلمچی
دبیر: خانم محمدیان
رشته: ریاضی فیزیک
استان: البرز، شهرستان نظرآباد

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع مقایسه باران با پدر

    درس ششم سنجش و مقایسه

    موضوع: مقایسه باران با پدر (شعر)

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir


    باز باران با ترانه
    بازی پست زمانه
    چهره ی غمگین یک مرد
    گریه ی او ، مخفیانه
    ابر های کهنه تق تق
    چکه ها از چتر پاره
    مرد با چتری شکسته
    در خیابان، زیر باران
    اشک در چشمش نشسته
    دست های پینه بسته
    با لباسی پاره پاره
    اشک میریزد چو باران
    آرام آرام دل شکسته
    خیس ،خیس اما
    میزند بر پیکر او سوز سردی تازیانه
    باران میگرید شبانه
    مثل مرد قصه ی ما،داغ دارد،گریه های کودکانه
    بغض میبندد گلویش
    سخت ،محکم، وحشیانه
    کوله بارش آه،حسرت
    یادش آید جیب خالی
    پاره کفشی کودکانه
    زیر لب یاد گذشته
    با صدایی خشک و لرزان
    شعر میخواند ز باران
    باز باران با ترانه
    با گوهر های فراوان

    [enshay.blog.ir]

    نویسنده: فاطمه محمدی
    دبیر: خانم زهرا صادقی
    دبیرستان: شاهد اسوه،
    مبارکه اصفهان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه با موضوع ماه و ماهی

    نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه

    موضوع: ماه و ماهی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    تو ماهی و من،
    ماهیِ این برکه ی کاشی...
    در پی هر لغزش دستم،وهر پیچش قلم مو،موج جوانی جان میگیرد،و به جان آبی کاشی ها می افتد.دست به قلم میبرم.شاخه تر و تازه بید مجنون راواسطه میکنم؛میان موج و کاشی.
    نسیم،تن عریان پرده پنجره رابه بازی میگیرد.و به باغ نقاشی می وزد.
    پرده توری از این تماس سرخ میشود.
    شاخه های درخت نقاشی دستاویز نسیم میشوند.آب حوض موج میگیرد.و باز،آرام،رامِ سکوت نقاشی میشود.
    قلم در دستم بی قرار است و بوم،بی قرار.یک شاه ماهی کم دارداین امپراطوریِ آب و کاشی.
    از سر سرخ قلم،رد خون میچکد میان آب.و جاری میشود در رگ های نقاشی.
    ماهی قرمز کوچک،چرخ میزند درآب.جان میدهد به نقاشی.تابلو جان میگیرد.
    سیاهی شب،سفیدی تن تابلو را به تاراج می برد.موی سپید قلم ها را برمیدارم.و ماه را،نوعروس این حجله ی تاریک میکنم.کینه ماهی را به جان خریده و،ماه را،به کابین حوض نقاشی درمی آورم.
    نزاع این دو هوو را نظاره میکردم که چشمانم،هم آغوش خواب شدند.
    نیمه شب صدای هق هق ماهی،پنبه خواب را،از گوشهایم بیرون کشید.صدایم کرد.گلایه نگاهش را در تاریکی اتاق هم میشد خواند.انگار میگفت:دست مریزاد.خوب مُزد ماهی و دادی.ماه که باشه کی به ماهی بها میده؟
    (ماه سفید چین لباس عروسش رو
    رو به روی موج باز میکنه
    موهاش رو که شونه میکنه
    دست میکشه رو سطح آب
    صورت آب رو ناز میکنه)
    ماهی قرمز کوچک،گویی،گوی و میدان را به ماه باخته بود.
    آری،همه عمر،شعر ها و تصنیف ها،همه عمر تصویر ها،دورغ بودند دروغ!
    منظومه ی ماه و ماهی،محالی ست که با،مرگِ سردِ ماهی ها ممکن میشود.نگاهی به ماهی نقاشی کردم.به غفلت خود و قلم نفرین فرستادم.باله های ماهی فراموشم شده بود.خواب بوم و قلم را پریشان کردم.تا امید را چند لحظه میهمان چینی نازکِ قلب ماهی کنم.
    رو به ماهی گفتم:
    (ماه اگر لباس داره
    هزار هزارتا ناز داره
    توام بجاش خودت رو
    رو آب دراز کن
    با بادبزن فرنگیات
    صورت آب رو ناز کن)
    ماه و ماهی،هر یک،یک گوشه حوض معرکه به پا کردند.آب حوض خسته از جنگ هوو ها،خود را به روی حوض کاشی یله داد و از سر خشم فریادی کشید.به قول فروغ:
    (حوصله آب انگاری سر میرفت
    خودش رو میرخت رو پاشویه درمیرفت
    انگار میخواست تو تاریکی،
    داد بزنه،آهای زکی!)
    ماه بساطش را جمع کرد و به حالت قهر عزم آسمان.حوض آب،هراسان و پشیمان،گاه نسیم و گاه آسمان و گاه شاخه درختان راواسطه میکرد تا بار دیگر،ماه قدم به خانه اش بگذارد.
    ماهی قرمز کوچک بار دیگر آه کشید.گفت:
    (دیدی حالا،ماه قشنگ نقره گون
    خونه اش کجاست؟تو آسمون
    اون بالاها،اونجا میون کهکشون
    اما ماهی،آخرشم بیخِ ریشِ حوضِ خونتون)
    گفتم:
    (طفلی ماهی،ماهی کوچولو،
    بی خبری،که آسمون هزارهزارتا ماه داره
    خانم ماهه،رو گونه هاش چاله های سیاه داره
    اما ماهی،میون حوض خونمون یدونه اس
    با پولکای طلاکوبش،تو ی ماهیا نمونه اس)
    صدای زمزمه آب،در گوش ماه،نیشتر می زد به جان ماهی‌.ماهی قرمز کوچک.
    آب،مدح ماه ای را میگفت،که نگین انگشتری آسمان بود و،رخ زیبایش درآب،فخر زمین وزمان.
    باردیگر ماهی و آنچه برایش از امید رشته بودم،خالی از هر امید و انگیزه سرخورده به گوشه ای رفتند.
    مدیحه های آب در دل ماه،اثر نکرد و هرچه آب،ثنای ماه را می گفت؛ماه دورتر و دورتر میشد.
    عاقبت،صور صبح،در تابلوی نقاشی دمیده شد.و ماه،از باغ نقاشی، رخت بر بست.
    ماهی قرمز کوچک،شادمان از رفتن ماه،از گوشه حوض بیرون آمد و چرخی در آب زد.
    حوض آب در سوگ بود وماهی،خرم‌.[enshay.blog.ir]
    حوض،سوگوار رفتن ماه،و ماهی،شاد از اینکه ماه،رفتنی است.
    کاش میشد.ماه و ماهی را کنارهم،روی طاقه حریرِحوض،خامه دوزی کرد.یا که ماهی را به طاق آسمان،سنجاق کرد.
    ماه و ماهی کجا می دانستند که قلب حوض نقاشی،هر لحظه منزلگاه نگاری ست.
    (هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
    اندوه بزرگی ست چه باشی،چه نباشی)

    نویسنده: هانیه ملکی
    دبیرستان شکیبای قزوین
    دبیر: خانم ژیلاآذرپی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه با موضوع انسان و موسیقی

    نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه

    موضوع: انسان و موسیقی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    «هرموسیقی شاید قلب میلیون ها انسان را به تپش در بیاورد،اما انسانهای کمی در جهان است که تعداد قلب تپنده زیادی داشته باشد.
    بعضی انسانها خوب میدانند ساز دلت را روی کدام نُت کوک کنند.اما در عوض یک عده‌ی دیگر نه تنها کوک دلت را خراب می‌کنند،بلکه سازت را هم می‌شکنند و می‌روند.
    بعضی انسانها میشوند سمفونی نهم روح و جانت و با آنها اوج میگیری.میروی بالا.آنقدر بالا که میتوانی روی لبه‌ی ماه بنشینی.بعد کم کم آرام میشوی و مثل یک رود جاری.اما بعضی تا دستهای زمختشان را روی تارهای مغزت میگذارند،مثل کسی میشوی که گویی از بالای کوه به پایین پرت شده است.
    بعضی انسانها صدایشان از ماهور هم شیرین تر است.تا صحبت میکنند،مزه صدایشان زیر دندانهای گوشَت میروند و تا ابد همانجا می‌مانند.ولی بعضی ها...[enshay.blog.ir]
    بعضی انسانها دَست خودشان نیست؛از ابتدا رهبر ارکستر خوبی نداشته‌اند.تو هم دست خودت نیست ،مجبوری گوش دهی.مثل بوق کامیون که چُرت عصرانه‌ات را به هم میزند.اما میشود بی‌خیلشان شد و روی آنهایی تمرکز کرد که کلید روحت دست آنهاست.»

    نویسنده: رخشا امینیان
    دهم انسانی
    دبیرستان عترت
    اصفهان، شاهین شهر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع آدم برفی

    نگارش دهم درس پنج جانشین سازی

    موضوع: آدم برفی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سلام.من آدم برفی ام،بسیار تنهایم.خیلی دوست دارم بچه ها بیایند و همدمی برایم از برف درست کنند.
    اینجا خیلی سرد است ،الان دارد برف می بارد،آسمان پر از بلور های زیبای برف شده است .نور ماه به بلور های زیبای برف برخورد میکند،انگار ستاره باران است.بلور های برف در آسمان دارند با هم پچ پچ می کنند،خیلی دوست دارم با آنها صحبت کنم. یکی از آنها را صدا می زنم: آهای، ای بلور زیبا که همچون الماس درخشنده ای ، میایی با هم گپی بزنیم. اما آنها به من توجهی نمی کنند . دارم لحظه شماری می کنم که صبح شود و خورشید خانم را ببینم،تنها اوست که با من صحبت می کند و همدمی برای من است. وقتی او را می بینم قند در دلم آب می شود ،هر بار که نگاه گرمش را روبه من می کند تمام وجودم از خجالت چکه چکه می کند . بگذریم،فعلا مانده تا خورشید خانم بیاید. اوه یک خرگوشت زیبا آنجاست،دارد به پیش من می آید . آمد و آمد و آمد ،پیش پای من نشست ،به من خیره شد ، اما نه،گمان کنم به هویج روی صورتم خیره شده است ،معلوم هست که خیلی گشنه است.دلم برایش سوخت،هویج را کندم و به او دادم تا بخورد،هویج را به سرعت خورد . خوشحال بودم که برای اولین بار در زندگی بخشش کردم. حس خیلی خوبی داشتم و تا صبح با او که پیش پای من خوابش برده بود صحبت کردم. گرمایی را حس کردم . به آسمان نگاهی انداختم،خورشید خانم بود ،از خواب بیدار شده بود . [enshay.blog.ir]
    می خواستم به او بگویم که دوستش دارم ،اما خجالت می کشیدم ، می ترسیدم که از حرف من ناراحت شود . بعد از کلی کَلَنجار رفتن با خودم دلم رو به دریا زدم و او را صدا کردم و گفتم: خورشید خانم . ای لاله ی فروزان ،می خواهم چیزی به تو بگویم . به من نگاه کرد و گفت: چه می خواهی بگویی ای آدم برفی زیبا . نفس عمیقی کشیدم و گفتم: من شیدای تو شده ام ،دوستت دارم. من را به سوی خود میبری؟. خورشید خانم لبخندی زد و گفت: می خواهی به سوی من بیایی ؟. بلند گفتم : آری ،آری می خواهم به سوی تو بیایم. به من گفت: پس کمی صبر کن. با شدت به من تابید . تمام وجودم داشت چکه چکه می کرد . به او گفتم: داری چه کار می کنی؟ ،داری من را آب میکنی . فکر کردم عصبانی شده است . اما او با مهربانی گفت :نترس ،من به تو آسیبی نمی زنم ،خوب می دانم چکار می کنم. من را آب کرد و سپس من را به بخار تبدیل کرد ،به باد دستور داد که من را به سوی او ببرد. باور نمی کردم که دارم به سوی او می روم . رفتم و رفتم و رفتم و به خورشید پیوستم. به ابر تبدیل شدم ،تا ابد در کنار خورشید خانم ماندم و به او عشق ورزیدم.

    نویسنده:محمد حسین عباسی
    مدرسه ی شهید بهشتی ایلام .
    دبیر: دکتر داریوش قیطاسی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع کفش

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: کفش

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    اینجا چقدر ساکت و آرام است!
    نمیدانم چرا احساس گلو درد میکنم؟!......آهان یادم افتاد دیروز خانم سارا همراه با خونواده اش به کوهنوردی رفتند و خانم سارا از میان کفش هایش مرا انتخاب کرد.
    بعد از اینکه برگشتیم خانم سارا آنقدر خسته بود که یادش رفت مرا تمیز کند و من هم تا صبح گلویم گرفته بود.
    دیروز من هم خیلی خسته شدم چون به قله ی کوه رفتیم.
    صدایی را می شنوم!فکر میکنم صدای قدم های خانم ساراست👣 .بله،نزدیک و نزدیک تر میشود!و بالاخره درِ جاکفشی را باز کرد......به نظر شما کدام از کفش هایش را بر میدارد دستش به سمتِ من می آید.بله باز هم مرا انتخاب کرد🥰
    آخ....آخ...چرا فرچه ی واکس را اینقدر فشار میدهد! صورتم میسوزد!
    احتمالا عجله دارد از پله ها هم سریع پایین میرود!
    آآآخ کمرم درد گرفت!ای کاش میتوانستم حرف بزنم و حرف دلم را به این خانم بگم ولی نمیتوانم پس باید تحمل کنم.‌‌.......
    حرف دل ما کفش ها به شما انسان ها این است که:لطفا به اندازه از ما استفاده کنید ما هم مثل شماها نیاز به استراحت داریم.همیشه ما را تمیز نگهدارید چون ما هم با گرد و خاک حساسیت داریم.آرام راه بروید زیرا ما اذیت میشویم و توان حرف زدن هم نداریم.پس لطفا ما را درک کنید.
    امیدوارم به حرف هایم گوش دهید و آنها ها را هیچوقت فراموش نکنید و به آنها عمل کنید.
    با تشکر از کانال خوبتون.

    نویسنده:زهرا اکرمی
    دبیر:سر کار خانم اِبدام
    استان لرستان شهر خرم آباد

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: کفش

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دلم تنگ شده برای آن روزها،برای روز هایی که خوشبو و تروتازه وخاک نخورده بودم ،همه از دور باحسرت نگاهم می کردندتاآن روز که آمدی وبا آمدنت دنیا را برایم جهنم ساختی .چه جاهایی که با من نرفتی !چه رنج هایی که به من تحمیل نکردی! بعضی روز هادلم برای خودم می سوخت ازاین که بد بو وخاکی بودم.[enshay.blog.ir]
    یادت هست با من به گل بازی رفتی ؟یادت هست با من چه کردی؟آن روز نزدیک بود ازخفگی بمیرم. نمی دانم چه بدی در حق توکرده بودم که مرا این گونه آزارمی دادی . حالا که این طور است من هم برنامه ی جالبی برایت دارم . ببین چه بلاهایی می توانم سرت بیارم. چند تا سنگریزه در دلم جا می دهم تا با گیر کردن لای انگشتان پاهایت دمار از روزگارت دربیاورندوآن وقت شاید درک کنی که چه نمک هایی را روی زخم هایم می پاشیدی.برای فردایت هم آش خوشمزه ای پخته ام .وقتی به عروسی رفتی هرجا که قدم برداری لیز می خورم تاپخش زمین شوی! تو حتی فکرت هم به طرف من نخواهد رفت وزمین را مقصر خواهی دانست .من هم ازدور برایت خواهم خندید .حالا فهمیدی من چقدر می توانم سنگ دل باشم. قبل از این که آن بلاها را سرم بیاوری، دل نازک و نرم بودم و بازمین خوردنت ناراحت می شدم اما تو ازمن یک اسطوره ی بی رحمی ساختی!

    نویسنده :مرضیه بازدار،
    دبیرستان شهید حسینی
    مراوه تپه، استان گلستان دبیر:خانم شایسته آق اتابای

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۵ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع میم

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: میم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دست به قلم شد, ابتدا مرا نوشت اما در جوهرش مشکلی بود که مرا کم رنگ می نوشت. بعد از تلاش بسیار پررنگ تر و پررنگ تر شدم و دیگر لباس سیاهم را بر تن کردم.
    خیلی کم به مهمانی اشعار می آیم ولی وی مرا مجبور به حضور بیشتر میکرد. نمی دانم کلمه چیست ولی آن را میدانم که اگر من نباشم تنها و بی حرف می ماند.
    ساعت ها بود می نوشت, ناگهان احساسی بین سردی و گرمی بر رویم کردم. چشم خود را که باز کردم, آبی بر رویم افتاده بود. آری او اشک می ریخت. با هر بیتی که می نوشت گویا رودی از چشمش جاری میشد. معلوم بود خیلی دلش گرفته است.
    دیگر نمی توانستم درنگ کنم, هر چه زودتر می خواستم بدانم که چه می نویسد. فقط بغل دستی ام را می دیدم و او هم کلاهی بر سر داشت و از اشک هایش در امان بود. [enshay.blog.ir]
    فکر می کنم کم کم شعرش به پایان می رسید. بغض گلویش را قورت داد و با دستانش اشک هایش را کنار زد و شروع به خواندن کرد :میم مثل مادر. همین که جمله اول را شنیدم دلم گرفت. می خواستم دور خود بپیچم و زار زار گریه کنم. دیگر از میم بودنم نفرت داشتم, آخر می دانید او را به یاد مادرش انداختم.
    هی می خواست ادامه دهد اما من تحمل شنیدنش را نداشتم. ناگهان توقف کرد, دیگر نمی خواند. احساس می کنم قدم بلند و بلند تر می شود, یا چیزی از من جاری می شود. آری جوهرم بود که با اشک هایش همراه شده بود و راهی سفر شده بودند, حتما آنها هم تحمل این را ندارند. دخترک بلند شد و رفت. بعد از مدتی مهمانی اشعار به هم خورد و همه با هم در هم آمیخته شدند.
    دیگر خودم را نمی توانستم حس کنم, آری همه ما غرق در اشک هایش شده بودیم.

    نویسنده: نگار زال زاده
    دبیر:دخانم اشرفی
    استان آذربایجان شرقی، تبریز
    دبیرستان ناب ترین ها

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم جانشین سازی با موضوع عقربه دقیقه شمار

    نگارش دهم جانشین سازی

    موضوع: عقربه دقیقه شمار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    من دو برادر دارم؛ برادر بزرگترم بسیار آرام و صبور است،او از ما کوتاه تر و چاق تر است. او مانند ابرها حرکت می کند و کسی متوجه حرکتش نمی شود. اما برادر کوچکترم بسیار تند و فرز است و جایی بند نمی شود و همه ما را بدنبال خود می کشد.او قد بلندتر است و رنگ متفاوتی دارد.
    حالا دیگر خودم را معرفی کنم:
    به نام خدا عقربه دقیقه شمار ساعت دیواری هستم. استخدام آموزش پرورش و در کلاسی از دبیرستان دخترانه مشغول به کار هستم. خوشتیپ و خوش هیکل،قد متوسط و مجرد؛البته قصد ادامه تحصیل ندارم. راستش را بخواهید عاشق زمان دوازده و ده دقیقه ظهر شده ام.او دختری بسیار نجیب و اهل نماز است؛چون همه افراد کلاس با دیدن او یاد نمازشان می افتند و بدون معطلی کلاس را ترک می کنند.
    هدف زندگی من رفتن از ایران است،چون همواره من بیچاره را عقب جلو میکنند و تکلیفشان با خودشان معلوم نیست. همچنین گاهی هم همین دخترهای کلاس،نمک روی زخمم می پاشند و من را عقب مانده خطاب کرده و با ساعت مچی قرتی خود که در حد و اندازه من نیست،مقایسه می کنند و من را پنج ده دقیقه جلو می کشند.

    نویسنده: عارفه طعنه
    شهرستان آق قلا،استان گلستان
    دبیر: خانم شفیعی‌نیا

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع عشق پروانه

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: عشق پروانه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خاموشی همه جا را فرا گرفته بود. نه نوری بود و نه رنگی. تا چشم کار میکرد، همه جا قلمرو تاریکی بود. خسته بودم از این پیله ی سرد و تنها.
    در ژرفای خاموش روزهایی که گذشت، هرگز چیزی ندیدم؛ هیچ صدایی نشنیدم؛ گویی دنیایم مرده بود.
    اما بس بود هرچه تحمل کردم؛ بس بود هرچه در آغوش تنهاییم اشک می‌ریختم؛ دیگر طاقت تاریکی نداشتم. کاش میشد بدرم پیله ی تنهایی ام را. [enshay.blog.ir]
    به آرامی تکانی خوردم؛ پلکی زدم و به روزنه ی کوچک که با زیرکی باریکه ی نور را به خلوتم دعوت میکرد؛ چشم دوختم. بی‌تاب شدم. با خوشحالی قلتی زدم و با ظرافتی پروانه‌وار روزنه‌ی زندگی را بیشتر گشودم. حالا، آزادی را می‌دیدم.
    جستی زدم. بال های بی‌جانم هنوز جوان و بی تجربه بود؛ این دو نحیف وجودم هنوز طاقت پرواز نداشت. اما مگر می‌شد؟ جنون آزادی بد به جانم افتاده بود. هرطور که بود؛ با بی‌تابی بال‌هایم را گشودم و تمام دردهای جنون آمیزش را به جان خسته‌ام هدیه کردم. تن آشفته‌ام با درد و تحمل عجین بود؛ حال، فقط شوق پرواز جانم را به آتش میکشید.
    در کشمکش نخستین نفس‌های آزادی و نخستین پرواز، وقتی که بالاخره آن شوق فریبنده رهایم کرد؛ دنیا در پس چشمانم زیبا شد. دنیایی که همه عمرم در آن زندانی بودم دیگر تیره و تار نبود. به جز سیاهِ روزهای تنهایی رنگ های دیگری هم بود. چه دوست داشتنی هر رنگ این بوم نقاشی روحم را نوازش میکرد.
    پهنای آسمان اگرچه روبه تاریکی میرفت؛ اما سیاه نشد؛ چمن‌های سبز چه زیبا لاله های وحشی را به آغوش میکشیدند. باد، رقصان به آرامش دشت زیبایی می‌بخشید.
    در اولین شبی که بدون غرق شدن در تاریکی و گم شدن در خیال سپری می‌شد؛ پرواز کردم. با کنجکاوی، اما آرام، گوشه چشمی گرداندم که ناگهان، روشنایی‌ای گرم، نظرم را جلب کرد. آرام و با غرور بالی زدم. می‌دانستم آن نور هرچقدر زندگی بخش و زیبا بود؛ در شکوه و زیبایی بال‌هایم که عمرم را صرفش کرده بودم؛ خاموش میشد. برای لحظاتی برق حسادت، تنفر را به جانم انداخته بود. می‌خواستم آن آتش بی‌اعتنا را به وجودیتی که می‌دانستم زیبا و برتر است؛ آگاه کنم.
    نزدیکتر شدم. با تنازی چرخی زدم و به واکنشش چشم دوختم. هیچ!! آن شعله های موقرِ سر به فلک کشیده حتی ثانیه‌ای نگاهم نمی‌کرد. باز دوباره، همچنان که گرمِ‌ بی‌اعتنایم چشم دوخته بودم؛ قدمی به جلو برداشتم. شاید فاصله‌ام زیاد بود و نمیدانستم.
    کم‌کم، خودم هم به بهانه‌های سرسخت و توخالی‌ام که برای نزدیک شدن می‌بافتم؛ پی بردم. نمی‌دانستم چه‌چیز از من زیباتر بود که ثانیه‌ای حتی، توجه‌اش را نثارم نمی‌کرد. اما می‌دانستم دیگر نزدیک شدنم از حسادت و غرور نبود؛ نفس به نفس و حال، می‌توانستم تپش‌های بلند قلب کوچکم را بشنوم. عاشق بودم؛ عاشق اولین نوری که دنیای تاریکم را روشن‌تر کرده بود.
    به دور آن شعله های وحشی چرخی زدم و نزدیک‌تر شدم. آنقدر لجوج بودم که هفته‌ها را همدم تنهایی و لحظه‌هارا در آغوش درد سپری کردم تا داستان زندگی‌ام، به همین دقیقه‌های بی‌پایان ختم شود. نمی‌گذاشتم این آتش یخ‌زده کارم را خراب کند. زیباییش، تمام وجودم را کور کرده بود. گرمایش دریای یخ‌زده‌ی قلبم را گرم‌تر میکرد. نگاهش را که نصیبم نمی‌کرد، شعله‌های آتشین عشق و حسادت در وجودم زبانه میکشید. ای آتشی که دنیای سردم را روشن‌تر کرده ای؛ تا کجا گرمم می‌کنی؟
    همچنان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدم. شیفته ی کمانه‌های این گرمای جان‌سوز بودم؛ غافل از آنکه همین شیفتگی زنجیرم کرده بود.
    در پی این دورهای بی‌پایان، آنقدر نزدیک شدم؛ که دیگر جانی برای پا پس کشیدن نمانده بود. کم‌کم، بالم سوخت؛ شاخکم سوخت؛ قلبم سوخت؛ اما رهایش نکردم. داشتم جان می‌دادم؛ وجودم را تقدیمش می‌کردم. آنقدر ماندم و سوختم و صبح شد؛ صبحی که با طلوعش، آفتاب زندگی‌ام تا ابد غروب و کرد و دوباره تاریکی در پس دیدگانم جان داد.

    نویسنده: مریم کاتبی
    دبیرستان سیده النساء العالمین
    قزوین
    دبیر: خانم خانه زر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع شمع شیدا

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: شمع شیدا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در قعر تاریکی، در دورنمای غنچه حقیقت،در پس دستان خشک سرمای کبود،منی بودم که سرانجام اسفناک عاشقی دانه برف بر هرم مرگ‌بار نفس‌ها را ترنم میکردم.
    ثانیه هایی که میدویدند و مرا تنها تر و خالی‌تر میکردند،
    همچون درخت عزاداری که در سیر از دست دادن واپسین برگ های خود،ریشه‌اش خشک میشود و پاییز را نفرین میکند.
    من نور داشتم، لیک نه برای خود،بلکه خویشتم را سیاهی روزهای تنهایی کور کرده بود و مرا وادار به نظاره گری سنجاب های پر هیاهو با چشمانی بسته می‌کرد.
    میروم و میروم،تا به صفحه ای خالی از خاطرات خود میرسم.
    صفحه‌ای سفید و لیک لب‌ریز از حرف‌های ناگفته ،زخم های ترمیم نشده و فریادهای نشنیده
    سفید است،ولی سیاهی کلماتش اذهان مریض ‌مرا درهم میکشد،
    خالی‌ست،ولی پر بودنش،جانم را بر لب ساحل طوفانی دریا میکشاند.
    و من میگویم از ان شب‌هنگام پر از ابهام
    از ان طمعی که ستارگان را در خود خفه کرد
    و سکوتی که فریادش را تا مغز استخوانم کشاند.
    حسش کردم.
    در وجودم بود.
    صبای اشنایی در گوشم اواز میخواند
    و من نمیدانستم او کیست،
    همان دانه برف افسانه‌ای که به قصد بازی ابلهانه با گرما میاید؟
    بی خبر از آتش سوزانی که زیر خاکستر زمان، با ابرام چندین ساله،تنها به انتظار تلنگری می‌گذراند تا هستی مرا در زبانه‌های سرخینش نیست کند.
    و لیک لحظه‌ای که او را دیدم،
    دیدگانی که دگر هیچ نمیبینند،
    دقایقی که زیر بار دشوار نفس‌هایم زانو میزنند،
    هنگامه‌ای که از راه میرسد و راه خود را به افکارم درهم تنیده‌ام پیدا میکند،
    و آن بالهایی که مرا به یاد پرواز بی‌بال طوطی‌های رنگی می‌اندازد.
    و اینک من هستم که بیمناکانه،درپی عواطف خود میگردم
    عواطفی که ترس از شرح دادنشان دارم
    لرزش صدایی که از عمق وجود برمیاد و همچون اوایی بی معنا بر برگ‌های خشکیده مینشیند.
    نزدیک تر میامد،و من پر‌ نور تر میشدم
    بیش بال می‌زد،و من بیش مجنون میشدم
    گدازه‌های آتشین عشق،از ژرفای وجودم به سطح می‌آیند و قلب مرا با تصور ثانیه‌های بی‌مانند با او بودن،
    حریص‌تر می‌سازند.
    شاید اندکی بود،لحظا‌تی که از گذرگاه باریک میان ما عبور کردند،و چه‌بسا دقایقی که خسته از دویدن و نرسیدن،مینشینند و ما را تماشا میکنند.
    ما برای رهایی از آغوش مرگ،عاشق شدیم
    بی انکه بدانیم مرگ چو مادری دلسوز و مهربان،دست محبت را روانه وجودمان میکند.
    ما صدها سخن گفتیم،وهزاران سخن شنیدیم،
    یک بار در چشمان یکدیگر خیره شدیم،و بارها و بارها
    عاشق شدیم.
    نزدیک تر و نزدیک تر،نفس به نفس،چشم در چشم هم، و اما بناگاه خون درون رگ‌هایم خشکید،یادم امد،همان سرگذشت اسفناک برف شیدا و گرمی شوریده حال،
    همچون زمستانی که در میان محفل بهار مینشیند و جام مرگ را به نوش جوانه های گندم میدهد.
    طمع لمس دستانی که طغیان کرد و سگ های وحشی را به جانم انداخت.
    نزدیک میشویم،بیشتر و بیشتر و بیشتر تا انکه،
    ثانیه‌ای بعد هیچ نمیبینی،
    همه جا سکوت میشود و باد ارام میگیرد
    و تنها بالی سوخته که مرا مصمم میسازد در افسانه ها سیر نمیکردم.
    مانند خوابی که دست در دست رویا در مقابل چشمانت نقش بازی میکنند و در بحبوبه یکی شدن،در زیر زمین محو میشنود.
    و ان شبی که دگر صبح نشد
    و شروع پایانی که هرگز خاتمه نیافت
    من ماندم تا بپوسم
    ماندم تا اشک بریزم
    ماندم تا وصف حالمان را بر کهکشان ها بنویسم
    من همان درختی بودم که با حسرت و افسوس به اخرین برگ خیزانش مینگرد
    همان پاییزی که دگر احدی نخواهد
    گل هایی که دگر زیبا نیستند
    و شاپرک هایی که پرواز نمیکنند
    همچون والی که اواز حزینش را گوشی نمیشنود
    و کلاویه‌هایی که زیر تلی از خاکستر،در تمنای نواخته شدن بی‌صدا میشوند،
    صفحه‌ای که سفید ماند،ولی سفیدی که ذوق فروغ را به دار می‌اویزد
    و حال زمستان را ماندن باید.سیاهی را تابیدن باید ، غم را باریدن باید.
    پروانه من،در دستانم جان‌می‌دهد.
    گل های سرخین بی رنگ،در نگاه حزن‌الود من،سر به زیر خاک ‌می‌نهند.
    رنگین‌کمان میمیرد و باران میبارد
    و من خاموش نمیشوم
    جان را نمیبازم[enshay.blog.ir]
    زندگی چون قاصدکی که به دنبال ارزوست،در پی من میاید و نفس‌هایم را به شماره می‌اندازد.
    میشمارم
    مضحک است
    اعدادی که پایان ناپذیرند و قوانینی که شکسته نمیشنود
    چو قایقی که غرق میشود ولی شناور میماند،
    سال‌ها خواهند گذشت و من،میشوم همان شمعی که عاشق پروانه شد،و پروانه میشود همان که از گرمای عشق خود سوخت و ما میشویم افسانه‌ای که کودکان خواهند شنید و بزگان خواهند گریست...

    نویسنده: غزل خوش اخلاق
    دبیرستان سیده النساء العالمین - قزوین

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء