نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا چه بنویسم» ثبت شده است

انشای جانشین سازی از زبان پروانه

انشای جانشین سازی با موضوع پروانه

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

جانشین سازی (پروانه)

سر آغاز هر نامه نام خداست / که بی نام او نامه یکسر خطاست

چشمانم را با گرمای آفتاب باز می کنم و روزی پر از تحرک برای خود رغم میزنم. امروز نیز قرار است با وقایع خوب و بد که هضم آن برای آدمی زاد هم سخت است رو به رو شوم. شاید روزهای زیادی از بودنم خوشحال باشم ولی گاهی هم از اینکه شاهد لحظه های ناراحت کننده هستم، در آزارم.
بال هایم را تکان میدهم و نسیم خنکی روی تک تک سلول هایم احساس میکنم، حس شادابی را حالا تجربه میکنم. با تمام توان بال های بزرگ و پر نقش و نگارم را تکان میدهم وخودم را به باد میسپارم.
به سمت گل ها میروم روی آنها می نشینم و با آنها هم صحبت میشوم. که در همین حوالی من کودکی بازیگوش، با شیطنت به سمت من می آید و قصد دارد مرا در دستانش بگیرد. قلب کوچکم به تپش می افتد و با ترس بال هایم را محکم به هم میزنم و به پرواز در می آیم. صدای کودک را می شنوم ولی چاره ای نیست او، مرا برای زندانی او شدن می خواهد.
از ترس میلرزم و به سمت خانه ی چوبی که در آن نزدیکی است می روم. در خانه باز است که با باد تکان میخورَد و جرجر میکند. خانه کاملا تاریک است به داخل می روم، شومینه ای قهوه ای خاموش در کنج خانه است با خود فکر می کنم که شومینه روشن نیست پس میتوانم با خاکستر آن خودم را گرم کنم.
شومینه روشن است ولی خاکستر، قرمز نیست. می خواهم روی خاکستر به ظاهر خاموش، کمی بخوابم اما با خوابیدنم روی آن با سوختن بال هایم مواجه می شوم.
سوز تمام وجودم را فرا گرفته است، سعی میکنم سوختن بال هایم را متوقف کنم ولی نمی توانم ، تند تند بال میزنم ولی دیگر خیلی دیر شده و تمام بال هایم سوخته است.
توان پرواز از من ربوده شده و مثل کرم ابریشم به زمین می افتم. به یاد زمانی ک مثل حالا بودم افتادم،آن زمانی که کرم ابریشمی بیش نبودم ولی به این اندازه خودم را کوچک نمی دیدم، چون به امید فردایی بهتر بودم ولی حالا به امید مرگ نشسته ام.
چشمانم را می بندنم و به خواب عمیقی فرو می روم.

نویسنده:امیرحسین پی سپار
دبیر: آقای داریوش قیطاسی
دبیرستان نمونه دولتی باقر العلوم (ع)ایلام

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

انشای جانشین سازی از زبان پروانه

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

تازه از پیله ام که بر درختی تنومند سوار بود خارج شده ام کسی در نزدیکی ام همسایه نیست تنها چیزی که توجهم را به خودش جلب کرده نوریست که در انتهای غاری چشمک میزند میخواهم از بال هایم امتحان بگیرم بال هایم را باز میکنم و آرام میپرم و به سوی نور به پرواز در می آیم پس از گذشت چندی به گندم زار جلوی غار میرسم باد میان گندم ها در حرکت است و دست نوازش بر سر آنها می کشد گندم زار را پشت سر میگذارم و به ورودی غار میرسم غاریست به سکوت شب و تاریکی سیاه رنگ تنها انتهای غار روشن است که آن هم با نور ضعیف من چرخی در غار میزنم تا از سلامت جسم خود اطمینان حاصل کنم حال به سوی هدف خود به پرواز در می آیم جلوتر میروم آن نور از آن شمع کوچکی بود میخواهم با او دوست شوم اما هرچه بلندتر صدایش میکنم شعله اش کمتر میشود شاید از شنیدن صدای من آزرده شده یا شاید صدای مرا نمی شنود پس در آغوش می گیرمش تا بتوانم علاقه ام را بهش ابراز کنم وای بالم هایم سوخت نمیدانستم که شمع اینقدر سنگ دل است من در حال جان دادن هستم و هرگز کسی نخواهد فهمید که من از عشق شمع جان دادم و آتش عشق او مرا سوزاند.

  • ۹ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا جاده بی کران

    موضوع انشا: جاده ی بی کران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در این جاده گم شده ام،در این جاده ای که هیچ پایانی ندارد نمی دانم مقصدم کجاست و به کجا می روم فقط می دانم که‌گمشده ام میان تنهایی هایم،میان خاطرات تو و من...!
    می ایستم چشم هایم را می بندم،دست هایم را روی شقیقه ام می گذارم و فشار می دهم تا بلکه از فکر تو بیرون بیایم ولی انگار بی فایده است...!
    قدم بر می دارم تو را در فاصله ای دور می بینم انگار دقیقا همان جا که ایستاده ای پایان این جاده است،همان جاده ای که پایانی نداشت،به سمتت می دوم انگار چیزی را گم کرده ام و حال به آن رسیده ام،آری تو همان گمشده ی من هستی!!
    به تو نزدیک می شوم نزدیک و نزدیک تر تا می خواهم دستانت را بگیرم از دیدم پنهان می شوی و بازهم با جاده ی بی پایان رو به رو می شوم...!
    از چیزی که می ترسیدم سرم آمد تو فقط یک سراب بودی و من هرچقدر دنبالت می دویدم تو غیب می شدی و باز من می ماندمو من...!
    کاش در کنار من بودی و حال من نصفه و نیمه در این جاده ی بی پایان نمی ماندم...!
    نوشته: مهسا یحیایی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: جاده ی بی کران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    زمان چه زود گذر است. انگار همین دیروز بود که پیمودن جاده ی بی کران علم را آغاز نمودم و همانند گنجشک راه و روش پرواز به دور دست ها را می آموختم. تلاش نستوه ی معلم عزیزم در خور تحسین بود. و برای من داشتن چنین آموزگار فداکاری مایه ی مباهات است.
    گاهی اوقات روزی که برای اولین بار قلم در دست گرفتم و شروع به نوشتن کردم در ذهنم طنین انداز میشود و شیرینی آن لحظه ها را هنوز هم حس میکنم.
    (بابا آب داد) نخستین جمله ای که با خامه ای لبریز از عشق, با دستانی کوچک و پرمهر و با شوق وذوق فراوان بر دفتر بی بر رقم کردم و در همان لحظات عشق را در چشمان معلم گرامیم میدیدم.
    او با تمام وجودش به شاگردانی که چیزی از الف نمی فهمیدند خواندن و نوشتن آموخت و حاضر بود تا آخرین نفس به شاگردانش علم بیاموزد و آنها را راهی سفری بی پایان کند.
    معلم کلاس اول، هر دانش آموزی را مهیای سفر میکند. و بقیه ی معلمان مرشد و طلعت این راه بی انتها هستند و پلشتی و جهل را از مسافران دور می کند. دانش آموزان هم انیس و همدم یکدیگر در این سفر هستند.
    جشن الفبا، جشن پرواز به کرانه های آسمان، جشن آغاز سفر و به یاد ماندنی ترین روز زندگی.
    اینک با خود عهد می بندم که به پاس کوشش خستگی ناپذیر معلمانم تا پای جان برای گستراندن دریای علم تلاش کنم.
    و برای آموزگاران عزیزم دلی از جنس بلور ،عمری طولانی،زندگی سرشار از مهر ومحبت برایشان آرزومندم

    تقدیم به معلم عزیزم خانم غلامی

    نوشته: نیلوفر فرخ - کلاس هشتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا سرگذشت تنهایی یک درخت

    موضوع انشا: سرگذشت تنهایی یک درخت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    تا خدا هست کسی تنها نیست...
    من سال هاست تنها هستم درختی در جنگلی بی‌روح که در اطراف شهر تهران می‌باشد،نمی دانم با این هوا آلوده که به ما نیاز دارند چگونه توانستند این جنگل سرسبز و زیبا را به جنگلی بی روح تبدیل کنند...

    یک روز گرم تابستان بود هوا دم کرده بود گرما شدیدی تن زمین را می سوزاند چند گنجشگ فریادکننان میان شاخه هایم دنبال هم می کردند،آنقدر مشغول حرف زدن با دوستانم بودم که متوجه تاریک شدن هوا نشدم خورشید جای گرمش را به ماه تابان داد.ماه از گوشه آسمان نور نقره‌ای رنگش را به همه جا می‌پاشید،همه دوستانم خوابیده بودند...من هم بسیار خوابم می‌آمد تا چشمانم را روی هم گذاشنم تا کمی بخوابم ناگهان صدایی به گوشم رسید صدای کامیون بود... با دقت نگاه کردم کامیونی پر از درختان قطع شده بود از حرف هایشان متوه شدم قصد قطع کردن درختان را دارند آن هم بی هدف...ترس تمام بدنم را فرا گرفته بود...نمی‌دانستم چه بکنم...
    یاد خاطراتم با دوستانم افتاد یعنی دیگر نمی‌شود با آن ها بازی کنم...وااای نه من بدون دوستانم نمی‌توانم زندگی کنم،تا صبح خواب نداشتم می‌خواستم جریان را با دوستانم در میان بگذارم اما قب4ت حرف زدن هم نداشتم فکری به سرم زد بهتر از به درخت کهنسال جنگل بگویم در موردش زیاد شنیده‌ام می‌گویند هر مشکلی داری به او بگو،موضوع را به درخت کهنسال گفتم ،درخت پیر بعد از چند لحظه سکوت جواب داد،انگار ترسیده بود با صدای لرزان گفت: فعلاً جریان را به درختان نگو خدا بزرگ است شاید از این کار منصرف شوند... هر روز با نگرانی چشمانم را باز می کردم خوب به اطرافم نگاه می‌کردم ببینم درختان هستند یا نه!
    یک روز صبح با صدای اره برقی از خواب بیدار شدم چشمانم را باز کردم ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود چشمانم خیس شده بود و بغض سنگینی گلویم را به درد می آورد...از ترس شاخه هایم شکست و روی زمین افتاد و برگ هایم ریخت...
    یکی اره برقی دستش بود دیگری درخت هارا توی کامیون میگذاشت.،جلوی شمانم یکی یکی از دوستانم قطع می‌شدند همه برگ هایشان ریخته بود،یکی از آنها با اره برقی به‌دست به طرف من آمد با خودم گفتم کارم تمام است من را هم قطع می‌کند،اما یکی از آنها به دیگری گفت این درخت جوان است و ضعیف بدردمان نمیخورد تمام درختان را قطع کردندو رفتند جز من و یک نهال کوچک دیگر که حتی نمی توانست حرف بزند،سال ها گذشت من پیر شدم و نهال کوچک هم برای خودش درختی شده بود،تنها هم سخنم این درخت جوان بود... و هر روز یاد خاطراتم می‌افتادم که در جنگل داشتیم و برایش تعریف می‌کردم و این گونه بود ماجرای تنهایی من...
    بهتر است هواسمان بیشتر به طبیعت باشد زیرا زندگی آنها وابسطه به زندگی ماست...

    نویسنده: محدثه جنگجو - کلاس نهم - تبریز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۳ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا جلسه امتحان

    موضوع انشا: جلسه امتحان

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام خالق هستی
    سکوتی سنگین و مرگبار سراسر مدرسه را فرا گرفته بود درست مثل یک دادگاه!!!
    دادگاهی که چیزی به صادر کردن حکم اعدام نمانده بود.معلوم بود که همه غرق در دلهره هستند.دادگاه نبود بلکه اولین جلسه امتحان بود.زمان تحویل ورقه ها فرارسید پس از گرفتن ورقه دلم هری ریخت.اجازه پشت و رو کردن ان را نداشتیم یعنی باید ورقه همانطوری که تحویل داده بودند میماند .ناگهان صدای بلندی به گوشمان رسید.بله!!زمان شروع امتحان بود پس از نوشتن نام ونام خانوادگی وتاریخ و...نوبت به سوال اول رسید سوالی که هرچه در کتاب میخواندم چیزی در ذهنم باقی نمیماند شاید هم از عمد نخوانده بودم چون فقط و فقط یکبار کتاب را مرور کرده بودم ان هم چه درسی؟درس عربی
    تنها درس و کتابی که چندان علاقه ای به خواندن و یادگرفتنش ندارم شاید در خواندن و درک کردن معانی قران تاثیر بیشتری داشته باشد ولی اکنون تعداد بیشتری از کتاب های قران همراه با معانی هستند.
    خیلی دوست داشتم سوال اولی که بلد نبودم راهم بنویسم که بیست بگیرم ولی متاسفانه...
    چیزی به فکرم نمیرسید جز اینکه نیم نگاهی به بغل دستیم بندازم چیزی نفهمیدم چون فاصله به حدی بود که نمیتوانستم خط اش را بخوانم دوباره امتحان کردم و اینبار موفق شدم خلاصه جلسه امتحان پر از دلهره و استرس به پایان رسید.

    نویسنده: زهرا نجفی فرید - پایه نهم - تبریز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۷ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا خود را به نسیم نوازشگر می سپارم

    موضوع انشا: خود را به نسیم نوازشگر می سپارم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    گل قاصدک بچه های بزرگ شده اش را آماده می کند تا با اولین باد بهاری،آن ها را در نسیم نوازشگر بهار رها کند.

    گل قاصدک به هر یک از بچه هایش یک دانه می دهد و موهایشان را شانه می کند تا به راحتی بتوانند در آسمان به پرواز درآیند.

    گل قاصدک از پرندگان مهاجر شنیده بود که نسیمی ملایم تا فردا می رسد.او به هر یک از بچه هایش یک کوله پشتی پر از غذا داده بود تا چند روزی که جای مناسبی برای ماندگار شدن پیدا می کنند از آن تغذیه کنند.

    فردا صبح،آمدن نسیم حس می شد.گل قاصدک بچه هایش رابیدار کرد تا آماده ی رفتن شوند. با آمدن نسیم بچه ها یکی یکی می گفتند:(خود را به نسیم نوازشگر بهار می سپارم)و بعد خود را در آن رها می کردند تا به سرنوشت خود برسند.

    گل قاصدک با دیدن این لحظات، اشک شوق از چشمانش سرازیر شد و آنقدر به افق نگریست تا بچه‌ها در آن ناپدید شدند.

    نویسنده: بهداد نصیری

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا خاک و باران

    موضوع انشا: خاک و باران

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    بوی نم خاک همه جارا فرا گرفته بود.کوچه هارا.... حتی خیابان هارا.چشمانم را بستم;تمامی خاطرات از جلوی چشمانم گذر کردند.اسکار بهترین خاطره ام را آنروز به این خاطره دادم……
    دست در دست پدر بزرگ؛برایم تعریف میکرد از دنیا.....از زیبایی هایش از دلتنگی هایش.از عشق از محبت از احساس.من کودک بودم نمیدانستم حرف هایه پدر بزرگ به چه معنی است.او میگفت ابرها مثل کودکان بهانه گیرند.
    برای من گفت از عشق بین دو کوه.
    میگفت از زیبایی هایه بی همتایه دنیا برایم می گفت از...

    چشمانم را که باز کردم;همه جا تار بود.شاید دلیلش اشکی بود که در چشمانم خانه کرده بود.
    حال فهمیدم معنی حرف هایه پدر بزرگ را.کاش می شد زمان برگردد.پدر بزرگ برگردد.انوقت فرصتی دوباره داشتم برای بغل کردنش....برای گفتن این کلمه که همه ی زندگی من است.

    پدر بزرگ دنیا خیلی بی معرفته...خیلی نامرده...
    اگر بی معرفت نبود;اگه نامرد نبود
    الا اینجا بودی ...نه زیر زمینی با عطر بارانی.

    نویسنده: ریحانه صالحی - کلاس هشتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا هر لحظه از لحظه ای

    موضوع انشا: هر لحظه از لحظه ای

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هو هوی باد سخنی داشت پشت پنجره و برای گفتنش بی قراری میکرد. من بی اعتنا دانه دانه گیس های نم دارم را باز میکردم و برایشان لالایی میخواندم .
    ناگه پنجره آغوش باز کرد و باد وحشیانه او را کنار زد و خواب ارام موهایم را درهم شکست .روسری ام را سر کردم تا امدم دم پنجره ،باد ارام گرفت .گوشا خبر باران را با خود داشت .
    خود را در چهارچوب ابی رنگو و چوبی پنجره جا دادم .زانو هایم را بغل گرفتم و دشت تشنه دامانم را در اغوش باد رها کردم .
    دریچه ای میان دو جهان تضاد .طرفس ذهنی مرده و خواب ،طرفی ذهنی زنده و بی قرار و طرفی من منتظر تا که اسمان قطره ای افرید و خاک را با بوسه ای زنده کرد ،قطره ای دیگر گل را بابوسه ای سیراب و قطره ای دیگر بوسه ای بر گونه ام .
    لحظه ای بعد ،بوسه ها ارام و ارام ،تند و تند می نشستند بر پیکر خسته ده .
    در هر لحضه روحم بی مهابا بو میکشید تا عمق وجود پیوستن اب و خاک را .بوی خاک در اتاقک تاریک روحم میپیچید و نفس ها بی نهایت میشد ،تا دیوانه وار مست شود ،هر لحظه از لحظه ای .....

    نویسنده: گیتا باقری - پایه هشتم

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا زمین چرخش دارد

    موضوع انشا: زمین چرخش دارد

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در این دنیا روی این کره ی زمین روی این کره ی خاکی روی این کره ی ابی نمیدانم به هر حال روی این کره ودر این دنیا همه ی ادم ها دلشان اسرار ها و راز های نگفته و مخوف دارند .
    شاید ادم هایی که هر روزو هر روز با آن ها زندگی می کنید یا انهارا میبینید اسرارها یا راز های نگفته ای داشته باشند که اگر شما راز های آن ها را بفهمید و بدانید از تعجب حیرت زده بشوید.
    ادم هایی هر روز در خیابان محل کار خانه مراکز عمومی که همیشه هم جدید هستند در دل هایشان غم و اندوه یا سر هایی دارند که شما نمی دانید .
    زیاد اهل فضولی نیستم، ولی به نظر من باید ما این درک و گیرایی را در خود پرورش دهیم که بعضی موقع ها مهم نیست شما درد ادم ها را بدانید یا از زندگی شخصی انها سر در بیاورید فقط زمانی که حالشان بد است دارند از دلتنگی یا از وجود مشکلی رنج می برند فقط بگویید زندگی قصه ای است مانند همه ی قصه های دیگر که شاید مادرتان هزار هزار بار برایتان گفته واز شنیدن ان لذت میبرید یا برده اید ، به پایان میرسد وپایان ان مرگ است ومهم توشه و بارک بندیلی است که برای خود بسته ایم .
    ولی مطمئن باشید در این دنیا هیچ چرخو فلکی همیشه نمی ایستد و بدان چرخ رکزگار به دست توانمند معبود من و تو می چرخد ونمی گذارد عدالت نادیده شود زیرا اه دل بی گناه به عرش می رسد ؛ هیچ وقت دلی را نشکن و ان زمان پروردگار بنده هایش را می شناسد .
    این نکته را همیشه به خاطر بسپار که خیرو صلاح تورا خداوند بهتر از تو میداند پس خودرا به خالقمان بسپار .
    وامیدت را از دسن نده .
    مه و خورشیدو فلک در کارند تا تو نانی
    به دست اوری و به غفلت نخوری

    نویسنده: سارا مقصودی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد تصویر ذهنی درون یک فضاپیما

    تصویر ذهنی درون یک فضاپیما

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    انشا در مورد تصویر ذهنی خود در یک فضاپیما

    همه جا را سکوت فراگرفته است. انگار کسی نیست اطراف را می­نگرم، جویای صدایی آشنا یا حتی گیاهی هستم. اما انگار تنهای تنهایم. من در فضاپیمایی­ام که روی کره­ی ماه قرار گرفته است. ماه نیمی از آن تاریک و نیمی دیگر روشن است، سوراخ­های ماه مانند سوراخ­های تک بزرگی از پنیر است که فضاپیما بر آن جای گرفته است. کم­ کم آماده می­شوم تا بتوانم ماه را بیشتر ببینم. از فضاپیما بیرون می­روم، در کره­ی سرد ماه قدم می­گذارم. نیمه­ی روشن ماه، رو به خورشید است و نور خود را از خورشید می­گیرد،

    حتی می­توانم روی کره­ی ماه، زمین را ببینم. چقدر از دور زمین کوچک و زیباست. دلم تنگ شده است. دور و اطرافم را سنگ­ها فراگرفته­اند. لباسم بسیار سنگین است. اما نمی­توانم از آن خلاص شوم کاش گلی در این حوالی بود. همچنان قدم می­زنم تا این کره را در نگاهی بگذرانم. ماه کره­ای مدور و زیباست که شب­ها نوری بر زمین می­تابد. هر چند نور خود را از خورشید می­گیرد، اما در نبودن خورشید، شب تیره و تار را بر ما روشن می­کند. اما نیمه تاریک ماه که به دور از خورشید است سرد و سخت است.

    طرف تاریک ماه بسیار ترسناک است حالا دیگر باید به فضاپیما باز گردم، وقتی که به فضاپیما بازمی­گردم دوباره با تنهایی خود روبه رو می­شوم، بیرون خلوتی حزن­انگیز فضا را آکنده است. در داخل فضاپیما باز به صفحه چراغ­های روشن خیره می­شوم. و امید دارم که به زمین بازگردم. آری به راستی دلم برای سرزمینم و خانواده­ام بسیار تنگ شده است. در گوشه­ای از فضاپیما به عکس خانواده­ام تنها چیزی که دارم خیره می­شوم و درعالم رویا آن­ها در جلوی چشمانم تصور می­ کنم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    موضوع انشا در مورد ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

    بازنویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    باز نویسی:

    بعضی آدم­ها در بسیاری از کارها گستاخی و فضولی می­کنند و در عین حال بسیار خرده گیر و ایراد گیر هستند. روزی همراه دوستم در خیابان قدم می­زدیم، بسیار گشتیم و مغازه­های زیادی را سر زدیم می­خواستم چیز زیبایی بخرم اما خودم هم دقیق نمی­دانستم آن چیز چه است.

    بعد از گشتن­های بسیار خسته شدم. اما دوستم همچنان خواهان گشتن بود. از او پرسیدم چه چیزی می­خواهی بخری. تو از من هم سرگردان­تری! اما دوستم با زیرکی خندید و گفت: فضول بردن جهنم گفت هیزمش تره. با همین ضرب المثل زیبا من را قانع کرد که دخالتی نکنم.

    هر چند نفهمیدم چه چیزی می­خواست بخرد. اما این را هم در زمینه­ی خود نفهمیدم، ولی آن ضرب المثل به من این معنا را فهماند که زندگی مان را نباید در کنجکاوی­های نامربوط بگذرانیم. و باید هرچه بیشتر از لحظه­ ها لذّت ببریم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۵ نظر
    • انشاء