نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انشا چه بنویسم» ثبت شده است

نگارش دهم جانشین سازی با موضوع عقربه دقیقه شمار

نگارش دهم جانشین سازی

موضوع: عقربه دقیقه شمار

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

من دو برادر دارم؛ برادر بزرگترم بسیار آرام و صبور است،او از ما کوتاه تر و چاق تر است. او مانند ابرها حرکت می کند و کسی متوجه حرکتش نمی شود. اما برادر کوچکترم بسیار تند و فرز است و جایی بند نمی شود و همه ما را بدنبال خود می کشد.او قد بلندتر است و رنگ متفاوتی دارد.
حالا دیگر خودم را معرفی کنم:
به نام خدا عقربه دقیقه شمار ساعت دیواری هستم. استخدام آموزش پرورش و در کلاسی از دبیرستان دخترانه مشغول به کار هستم. خوشتیپ و خوش هیکل،قد متوسط و مجرد؛البته قصد ادامه تحصیل ندارم. راستش را بخواهید عاشق زمان دوازده و ده دقیقه ظهر شده ام.او دختری بسیار نجیب و اهل نماز است؛چون همه افراد کلاس با دیدن او یاد نمازشان می افتند و بدون معطلی کلاس را ترک می کنند.
هدف زندگی من رفتن از ایران است،چون همواره من بیچاره را عقب جلو میکنند و تکلیفشان با خودشان معلوم نیست. همچنین گاهی هم همین دخترهای کلاس،نمک روی زخمم می پاشند و من را عقب مانده خطاب کرده و با ساعت مچی قرتی خود که در حد و اندازه من نیست،مقایسه می کنند و من را پنج ده دقیقه جلو می کشند.

نویسنده: عارفه طعنه
شهرستان آق قلا،استان گلستان
دبیر: خانم شفیعی‌نیا

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم نامه نگاری با موضوع نامه ای به مادر

    نگارش دوازدهم نامه نگاری

    موضوع: نامه ای به مادر

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مادرم فردا که زهرا پا به محشر می دهد، درصف خدمتگذرانش تو را جا میدهد ، بازم مرام مادری را پیشه گیر جان زهرا پیش مولا دست ما را هم بگیر ...
    مادر : یک صفت ، توصیف نشدنی است پر از معنای بی انتها ، پر از عشق ، پر از زحمت و مهربانی. مادرم دستانت را هیچ وقت از دستانم رها نکن که دق می کنم . نکند روزی شود که رویت را از من برگردانی و من بمانم و یک دنیا آوارگی ، تو برایم دنیایی، همچون بزرگ و همچون کوچک.[enshay.blog.ir]
    تو را دوست دارم ، بهترین اتفاق هر روز من ، چشمان عسلی ات همانند مرواریدی درخشان می ماند که اسیر نمی شدم از دیدنشان . .
    نمی دانم چگونه تشکر کنم ، راستش آنقدر ذهنم از تشکراتی که باید کنیم پر است که قلمم حرکت نمی کند مختصر می گویم و تمام : تو را با دنیا عوض نمیکنم جانان من

    نویسنده: الهام یوسف پور
    دبیر: خانم سمیه روحی مله
    استان مازندران، ساری
    هنرستان غیر دولتی خضرا

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع عشق پروانه

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: عشق پروانه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    خاموشی همه جا را فرا گرفته بود. نه نوری بود و نه رنگی. تا چشم کار میکرد، همه جا قلمرو تاریکی بود. خسته بودم از این پیله ی سرد و تنها.
    در ژرفای خاموش روزهایی که گذشت، هرگز چیزی ندیدم؛ هیچ صدایی نشنیدم؛ گویی دنیایم مرده بود.
    اما بس بود هرچه تحمل کردم؛ بس بود هرچه در آغوش تنهاییم اشک می‌ریختم؛ دیگر طاقت تاریکی نداشتم. کاش میشد بدرم پیله ی تنهایی ام را. [enshay.blog.ir]
    به آرامی تکانی خوردم؛ پلکی زدم و به روزنه ی کوچک که با زیرکی باریکه ی نور را به خلوتم دعوت میکرد؛ چشم دوختم. بی‌تاب شدم. با خوشحالی قلتی زدم و با ظرافتی پروانه‌وار روزنه‌ی زندگی را بیشتر گشودم. حالا، آزادی را می‌دیدم.
    جستی زدم. بال های بی‌جانم هنوز جوان و بی تجربه بود؛ این دو نحیف وجودم هنوز طاقت پرواز نداشت. اما مگر می‌شد؟ جنون آزادی بد به جانم افتاده بود. هرطور که بود؛ با بی‌تابی بال‌هایم را گشودم و تمام دردهای جنون آمیزش را به جان خسته‌ام هدیه کردم. تن آشفته‌ام با درد و تحمل عجین بود؛ حال، فقط شوق پرواز جانم را به آتش میکشید.
    در کشمکش نخستین نفس‌های آزادی و نخستین پرواز، وقتی که بالاخره آن شوق فریبنده رهایم کرد؛ دنیا در پس چشمانم زیبا شد. دنیایی که همه عمرم در آن زندانی بودم دیگر تیره و تار نبود. به جز سیاهِ روزهای تنهایی رنگ های دیگری هم بود. چه دوست داشتنی هر رنگ این بوم نقاشی روحم را نوازش میکرد.
    پهنای آسمان اگرچه روبه تاریکی میرفت؛ اما سیاه نشد؛ چمن‌های سبز چه زیبا لاله های وحشی را به آغوش میکشیدند. باد، رقصان به آرامش دشت زیبایی می‌بخشید.
    در اولین شبی که بدون غرق شدن در تاریکی و گم شدن در خیال سپری می‌شد؛ پرواز کردم. با کنجکاوی، اما آرام، گوشه چشمی گرداندم که ناگهان، روشنایی‌ای گرم، نظرم را جلب کرد. آرام و با غرور بالی زدم. می‌دانستم آن نور هرچقدر زندگی بخش و زیبا بود؛ در شکوه و زیبایی بال‌هایم که عمرم را صرفش کرده بودم؛ خاموش میشد. برای لحظاتی برق حسادت، تنفر را به جانم انداخته بود. می‌خواستم آن آتش بی‌اعتنا را به وجودیتی که می‌دانستم زیبا و برتر است؛ آگاه کنم.
    نزدیکتر شدم. با تنازی چرخی زدم و به واکنشش چشم دوختم. هیچ!! آن شعله های موقرِ سر به فلک کشیده حتی ثانیه‌ای نگاهم نمی‌کرد. باز دوباره، همچنان که گرمِ‌ بی‌اعتنایم چشم دوخته بودم؛ قدمی به جلو برداشتم. شاید فاصله‌ام زیاد بود و نمیدانستم.
    کم‌کم، خودم هم به بهانه‌های سرسخت و توخالی‌ام که برای نزدیک شدن می‌بافتم؛ پی بردم. نمی‌دانستم چه‌چیز از من زیباتر بود که ثانیه‌ای حتی، توجه‌اش را نثارم نمی‌کرد. اما می‌دانستم دیگر نزدیک شدنم از حسادت و غرور نبود؛ نفس به نفس و حال، می‌توانستم تپش‌های بلند قلب کوچکم را بشنوم. عاشق بودم؛ عاشق اولین نوری که دنیای تاریکم را روشن‌تر کرده بود.
    به دور آن شعله های وحشی چرخی زدم و نزدیک‌تر شدم. آنقدر لجوج بودم که هفته‌ها را همدم تنهایی و لحظه‌هارا در آغوش درد سپری کردم تا داستان زندگی‌ام، به همین دقیقه‌های بی‌پایان ختم شود. نمی‌گذاشتم این آتش یخ‌زده کارم را خراب کند. زیباییش، تمام وجودم را کور کرده بود. گرمایش دریای یخ‌زده‌ی قلبم را گرم‌تر میکرد. نگاهش را که نصیبم نمی‌کرد، شعله‌های آتشین عشق و حسادت در وجودم زبانه میکشید. ای آتشی که دنیای سردم را روشن‌تر کرده ای؛ تا کجا گرمم می‌کنی؟
    همچنان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدم. شیفته ی کمانه‌های این گرمای جان‌سوز بودم؛ غافل از آنکه همین شیفتگی زنجیرم کرده بود.
    در پی این دورهای بی‌پایان، آنقدر نزدیک شدم؛ که دیگر جانی برای پا پس کشیدن نمانده بود. کم‌کم، بالم سوخت؛ شاخکم سوخت؛ قلبم سوخت؛ اما رهایش نکردم. داشتم جان می‌دادم؛ وجودم را تقدیمش می‌کردم. آنقدر ماندم و سوختم و صبح شد؛ صبحی که با طلوعش، آفتاب زندگی‌ام تا ابد غروب و کرد و دوباره تاریکی در پس دیدگانم جان داد.

    نویسنده: مریم کاتبی
    دبیرستان سیده النساء العالمین
    قزوین
    دبیر: خانم خانه زر

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نامه نگاری نگارش دوازدهم با موضوع نامه ای به زندگی

    نامه نگاری نگارش دوازدهم

    موضوع: نامه ای به زندگی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام خدا
    سلام برتوزندگی قشنگم
    به تعبیرمن تو یک گل صدبرگی که هرروزیکی ازبرگ هایش توسط من پشت سرگذاشته میشود!....
    می دانم از بس سخت گیروگاهی اوقات نامهربان بوده ای که خیلی ها دیدگاه مرافقط پاچه خواری می شمارند!
    توزیبا ولبریز از هیجانی ومن از میان تمام تنش هالبخند را از تو به یادگار گرفته ام....طبق قولی که به تو داده بودم،مدت ها پیش شادی رامیهمان همیشگی قلبم کردم وبایک فنجان لبریز از حس خوب زندگی پذیرایش شدم.
    راستش را بخواهی نامه نوشتن برای معلمی همچون تو سخت است....تو فلسفه پاییز را برای خیلی ها خزان تعبیر کردی اما برای من عشق معنایش کردی وگفتی که تمام پاییزهافرصت مؤکدساختن میثاق است!
    تویک معلم سخت گیر هستی که بیشتر اوقات اخم میکند....می دانم اگر دست روی دست بگذارم،هیچگاه مرواریدهای درخشانت از صدف دهانت به من چشمک نخواهد زد؛بنابراین رسم پذیرایی ازتقدیررا کنارمی گذارم و اخم و تخم کسی را نمی پذیرم....من خودم تورا به خنده وا میدارم!
    من از تو چیزهای ارزشمندی یاد گرفتم،یادت می آید،به من گفته بودی انسان آنقدر قدرتمند نیست که بتواند همه چیزراخودش انتخاب کند وآنقدر هم ضعیف نیست که در قیدوبنددین وملیت قرار بگیرد؛قطعا انسان بودن وانسان ماندن بسیار مهم است![enshay.blog.ir]
    آغوش تو پر بود از همه چیز،بدی،خوبی،عشق،غم،ناامیدی و امید....اما من از همان اول اول چیزهایی را که بیشتر برازنده ام بود ،برگزیدم....خوبی و امید...راستی به پاکی شکوفه های بی گناه بنفشه هایم سوگند که سعی می کنم همیشه قاصدک های امید رقص کنان سلامم
    را به خوبی ها برسانند!
    تا یادم نرفته بگویم....عشق را هم نگهدار شاید روزی به سراغش آمدم!
    خوشحالم که حرف های مرا خیال بافی نمی پنداری!
    به من گفته بودند نباید دلبری کنم؛گفته بودند عشوه بد است،سنگین باش! اما این رانگفته بودند،برای اینکه لبخندت را ببینم باید دلبری کنم....من این قانون ها را....البته ،نه....این گفتن ها را شکسته ام،من برای تو عشوه گر شده ام و قول میدهم دلت را ببرم!
    زندگی من....تو یک معلم بی نظیری!
    شاگرد کوچکت....فرزانه

    نویسنده: فرزانه عزیزی،
    ارومیه، نازلو
    دبیر: خانم حسین نام

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری با موضوع نامه ای به وزیر علوم

    نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری

    موضوع: نامه ای به وزیر علوم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سلام
    جناب آقای وزیر
    امیدوارم حالتان خوب باشد. اما حال من اصلا خوب نیست.استرس سراسر وجودم را لبریز کرده است. انگشتان دستم از شدت نوشتن جزوه ، خلاصه نویسی و زدن تست های جور واجور ورم کرده اند.
    دبستان که بودم وقتی کسی می گفت:دبیرستان سخت است ،دعوایش می کردم به آن شخص می گفتم :دوست عزیز تو فقط کتاب را در دستت گرفتی و درس می خوانی. بیا منو ببین چقدر معلم به من جمله سازی داده آخه ،حقم با من بود چون من فکر می کردم درس خواندن نوشتن با عدد و حروف از یک تا سیصد و جمله سازی است. وبرای اینها هم ساعت ها وقت می گذاشتم زیرا دستانم یاری نمی کردند . اما حال من باید کتابهای هزاران صفحه ای را ورق بزنم.
    گاهی از فرط خستگی اعصابم به شدت خراب می شود. گاهی گریه و جیغ و داد می کشم.
    آقای وزیر فکر نکنید که خدایی نکرده من دیوانه هستم . اما من زیر بار فشار بسیار سختی هستم. من نوجوانی هفده-هجده ساله هستم که باید به جای گذراندن روز های زیبا وآموزش مهارتی سود مند پای کتابهای هزاران صفحه ای بنشینم، که اغلب اصلا برایم سودمند نیستند.
    آقای وزیر من همانم که به جای اینکه قلبم پر از امید واری، دوست داشتن و نشاط جوانی باشد ؛پر از دلهره ،ترس از آینده و اضطراب است
    آقای وزیر گاهی قدرت این کتابها و کنکور خیلی قوی تر از توان جیب پدرم است .
    آقای وزیر وای به حال روزی که من خرید کتابی را از پدرم درخواست کنم صدای شکستن مهره های کمرش را احساس می
    کنم .
    آقای وزیر پس بهتر نیست به جای برگزاری چنین آزمون رعب آوری که چیزی جز استرس برای دانش آموزان و هزینه های گزاف برای خانواده ها در این شرایط سخت افتصادی ندارد . یک آزمون مهارتی از استعداد های دانش آموزان برگزار کنید .و گزینش دانش آموزان را بر حسب سوابق تحصیلی آنها قرار دهید .
    جناب دکتر،سخت است زمین خوردن های پی در پی بعد از ساعتها تلاش و بی خوابی ،اینها به جای اینکه تو را به هدفت نزدیکتر کنند، دور ترت می کنند.[enshay.blog.ir]
    آقای دکتر ،من می دانم که شاید جمله ی من اشتباه باشد اما بعضی از دانش آموزان پس از تلاش بسیار با شکست در آزمون کنکور بسیار افسرده می شوند و گاهی نیز ترک تحصیل میکنند. چون توانایی مقابله با سختی را ندارند.
    پس لااقل بخاطر اینها هم که شده کمی فکر کنید.
    به هر حال ما جوانان آینده ساز این مرز و بوم هستیم.
    باتشکر

    نویسنده: رقیه نیسی
    دبیرستان حضرت معصومه (2)
    دبیر سرکار خانم حاج سردار
    خوزستان، اهواز

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    نگارش دوازدهم درس چهارم نامه نگاری

    موضوع: نامه ای به وزیر علوم

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    به نام یکتای هستی بخش!
    با عرض سلام واحترام فراوان خدمت جنابعالی وزیر محترم وخبره ی علوم واطلاعات ضمن تشکر و قدردانی، از زحمات بی دریغتان از شما خواهشمندم که باکمال امتنان چندی از وقت گرانمایه تان را صرف مطالعه ی این نثر گله مند بفرمائید.
    عرضم به خدمت شما در رابطه با آزمون سرنوشت ساز کنکور ،من خودم به شخصه با این آزمون مخالفتی ندارم البته اگر با عدالت برگزار شود.ولی این عادلانه نیست که یک دانش آموز باتمام مشقت هایی که در دوران تحصیل متحمل می شود وهمچنین دوازده سال از عمر گران مایه اش در یک آزمون خلاصه شود.آیا تا به حال به دانش آموزی که باتمام توان تلاش کرده، وبا موفقیت هایش انبوهی از توقعات وانتظارات را بر گرده ی خود نهاده ودرپایان به هدفش نمی رسد فکر کرده اید؟...دراین لحضه ی غم بار اوست که می ماند،با راه رفته ای که به مقصد نرسیده ،با رنج کشیده ای که حاصلش گنج نبوده ،[enshay.blog.ir]
    امیدی که ثمره اش آینده ی روشن نبوده، چه تناقض های شکنجه آوری !!!!
    آیا تا به حال به حال دل او اندیشیده اید ؟؟ او که از چیزی فروگذار نکرده ولی باید در رسته ی بازندگان باشد،بااینکه در تمام خوشی ها وناخوشی های زندگی طلب علم را کنار نگذاشته ولی باید نزد خانواده اش خجل مند باشد؛وبا زبانی که از شرمندگی قفل شده به آنها بگوید ،این همه هزینه ی کمر شکن را بر شما متحمل کردم وحالا شما نیز همراه من با
    وجود تمام آرزوهایتان ، برای رسیدن من به قله ی موفقیت ،نرسیده ای باشید که نام تقدیر را بر این اتفاق شوم بر می گزیند.
    مطمئنم حالا که به اینجا رسیدید با خود می گویید ما نیز کنکور داده ایم ولی موفق شده ایم ،ولی آیا شرایط شما نیز این چنین بود؟
    آیا شما را موش آزمایشگاهی خطاب می کردند.دانش آموزی که تنها جرمش اولین قربانی طرح آموزش شش سه سه می باشد؛ که هر سال انبوهی از اشتباهات نویسندگی وآموزشی به ذهن او تحمیل می شودسپس درسال آینده خیلی ساده رفع می شوند.
    برایتان از کتاب های آموزشی می گویم که مطالب کتاب را بر حسب پی پی ام بیان می کنند یعنی دقیقا ده به توان شش برابرمی شودودر این وضعیت نهایت دلسوزی شما این است"کتوب تستی وآزمون های آزمایشی نظام آموزشی را از هدف آن دور کرده است از آنها فاصله بگیرید".آیا می شود بدون یادگیری فنون تست زنی رتبه ی تک رقمی شد؛فنونی که فقط در کلاس های کنکوری می توان آنها را یافت ،کلاسهایی که هزینه اش می تواند معادل داشته ونداشته ی یک پدر باشد که نزد فرزندش شرمسارمی شود.
    بااین اوصاف دانش آموزی فرهیخته قبول می شودآن هم مهندسی خاک شاید هم آبیاری گیاهان دریایی و رشته های بسیاری که به هیچ عنوان بازار کاری برای آنهادرکشور یافت نمی شودوحالاباتمام تلاش هایش باید بعد ازتحصیل وگرفتن مدرک این رابفهمدومدرک خود را در کوزه گذاشته وآبش را بخورد.
    و درپایان ازدانش آموختگانی می گویم که به علت مردود شدن درکنکور رویا هایشان را زنده به گور می کنند،رویا هایی که می توانست نجات دهنده ی کشور از دردهای بسیاری باشد ؛دریغ ازکوچکترین دلسوزی ازسوی مسئولین،وآنها فقط به خاطر اینکه به هدفشان نرسیده اند شمع رویا هایشان راقبل از اینکه سرمادیده ای راگرما بخشد یا با روشنایی اش در تاریکی فرورفته ای رانجات دهد به همین راحتی خاموش میکنند؛ زیرا از کنکور برای خود غول بی شاخ ودمی ساخته اند که نمی توان آنرا شکست داد.
    از شما خواهشمندم که نگذارید دانش آموزی که هدفش پزشک شدن ودرمانگر شدن برای درد های بیماران است دراین راه به دردمندی لاعلاج تبدیل شود.

    دبیرستان فرزانگان فامنین
    استان همدان
    نویسنده: زهرا یارمحمدی
    دبیر: خانم مینا انداوه

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

    نامه نگاری با موضوع نامه به وزیر علوم و فناوری در مورد کنکور

  • ۱۸ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع شمع شیدا

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: شمع شیدا

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در قعر تاریکی، در دورنمای غنچه حقیقت،در پس دستان خشک سرمای کبود،منی بودم که سرانجام اسفناک عاشقی دانه برف بر هرم مرگ‌بار نفس‌ها را ترنم میکردم.
    ثانیه هایی که میدویدند و مرا تنها تر و خالی‌تر میکردند،
    همچون درخت عزاداری که در سیر از دست دادن واپسین برگ های خود،ریشه‌اش خشک میشود و پاییز را نفرین میکند.
    من نور داشتم، لیک نه برای خود،بلکه خویشتم را سیاهی روزهای تنهایی کور کرده بود و مرا وادار به نظاره گری سنجاب های پر هیاهو با چشمانی بسته می‌کرد.
    میروم و میروم،تا به صفحه ای خالی از خاطرات خود میرسم.
    صفحه‌ای سفید و لیک لب‌ریز از حرف‌های ناگفته ،زخم های ترمیم نشده و فریادهای نشنیده
    سفید است،ولی سیاهی کلماتش اذهان مریض ‌مرا درهم میکشد،
    خالی‌ست،ولی پر بودنش،جانم را بر لب ساحل طوفانی دریا میکشاند.
    و من میگویم از ان شب‌هنگام پر از ابهام
    از ان طمعی که ستارگان را در خود خفه کرد
    و سکوتی که فریادش را تا مغز استخوانم کشاند.
    حسش کردم.
    در وجودم بود.
    صبای اشنایی در گوشم اواز میخواند
    و من نمیدانستم او کیست،
    همان دانه برف افسانه‌ای که به قصد بازی ابلهانه با گرما میاید؟
    بی خبر از آتش سوزانی که زیر خاکستر زمان، با ابرام چندین ساله،تنها به انتظار تلنگری می‌گذراند تا هستی مرا در زبانه‌های سرخینش نیست کند.
    و لیک لحظه‌ای که او را دیدم،
    دیدگانی که دگر هیچ نمیبینند،
    دقایقی که زیر بار دشوار نفس‌هایم زانو میزنند،
    هنگامه‌ای که از راه میرسد و راه خود را به افکارم درهم تنیده‌ام پیدا میکند،
    و آن بالهایی که مرا به یاد پرواز بی‌بال طوطی‌های رنگی می‌اندازد.
    و اینک من هستم که بیمناکانه،درپی عواطف خود میگردم
    عواطفی که ترس از شرح دادنشان دارم
    لرزش صدایی که از عمق وجود برمیاد و همچون اوایی بی معنا بر برگ‌های خشکیده مینشیند.
    نزدیک تر میامد،و من پر‌ نور تر میشدم
    بیش بال می‌زد،و من بیش مجنون میشدم
    گدازه‌های آتشین عشق،از ژرفای وجودم به سطح می‌آیند و قلب مرا با تصور ثانیه‌های بی‌مانند با او بودن،
    حریص‌تر می‌سازند.
    شاید اندکی بود،لحظا‌تی که از گذرگاه باریک میان ما عبور کردند،و چه‌بسا دقایقی که خسته از دویدن و نرسیدن،مینشینند و ما را تماشا میکنند.
    ما برای رهایی از آغوش مرگ،عاشق شدیم
    بی انکه بدانیم مرگ چو مادری دلسوز و مهربان،دست محبت را روانه وجودمان میکند.
    ما صدها سخن گفتیم،وهزاران سخن شنیدیم،
    یک بار در چشمان یکدیگر خیره شدیم،و بارها و بارها
    عاشق شدیم.
    نزدیک تر و نزدیک تر،نفس به نفس،چشم در چشم هم، و اما بناگاه خون درون رگ‌هایم خشکید،یادم امد،همان سرگذشت اسفناک برف شیدا و گرمی شوریده حال،
    همچون زمستانی که در میان محفل بهار مینشیند و جام مرگ را به نوش جوانه های گندم میدهد.
    طمع لمس دستانی که طغیان کرد و سگ های وحشی را به جانم انداخت.
    نزدیک میشویم،بیشتر و بیشتر و بیشتر تا انکه،
    ثانیه‌ای بعد هیچ نمیبینی،
    همه جا سکوت میشود و باد ارام میگیرد
    و تنها بالی سوخته که مرا مصمم میسازد در افسانه ها سیر نمیکردم.
    مانند خوابی که دست در دست رویا در مقابل چشمانت نقش بازی میکنند و در بحبوبه یکی شدن،در زیر زمین محو میشنود.
    و ان شبی که دگر صبح نشد
    و شروع پایانی که هرگز خاتمه نیافت
    من ماندم تا بپوسم
    ماندم تا اشک بریزم
    ماندم تا وصف حالمان را بر کهکشان ها بنویسم
    من همان درختی بودم که با حسرت و افسوس به اخرین برگ خیزانش مینگرد
    همان پاییزی که دگر احدی نخواهد
    گل هایی که دگر زیبا نیستند
    و شاپرک هایی که پرواز نمیکنند
    همچون والی که اواز حزینش را گوشی نمیشنود
    و کلاویه‌هایی که زیر تلی از خاکستر،در تمنای نواخته شدن بی‌صدا میشوند،
    صفحه‌ای که سفید ماند،ولی سفیدی که ذوق فروغ را به دار می‌اویزد
    و حال زمستان را ماندن باید.سیاهی را تابیدن باید ، غم را باریدن باید.
    پروانه من،در دستانم جان‌می‌دهد.
    گل های سرخین بی رنگ،در نگاه حزن‌الود من،سر به زیر خاک ‌می‌نهند.
    رنگین‌کمان میمیرد و باران میبارد
    و من خاموش نمیشوم
    جان را نمیبازم[enshay.blog.ir]
    زندگی چون قاصدکی که به دنبال ارزوست،در پی من میاید و نفس‌هایم را به شماره می‌اندازد.
    میشمارم
    مضحک است
    اعدادی که پایان ناپذیرند و قوانینی که شکسته نمیشنود
    چو قایقی که غرق میشود ولی شناور میماند،
    سال‌ها خواهند گذشت و من،میشوم همان شمعی که عاشق پروانه شد،و پروانه میشود همان که از گرمای عشق خود سوخت و ما میشویم افسانه‌ای که کودکان خواهند شنید و بزگان خواهند گریست...

    نویسنده: غزل خوش اخلاق
    دبیرستان سیده النساء العالمین - قزوین

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی با موضوع دانه ای در دل دیوار

    نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی

    موضوع: دانه ای در دل دیوار

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هوا سرد بود. باران قطره قطره می بارید. انگار داشت کوچه ها را برای امدن بهار اماده میکرد. خانه هایی با سقف هایی گنبدی شکل و خشتی با در های چوبی و قدیمی تصویر خاص و زیبایی به این روستا می داد....
    من ، دانه ای کور ، بی انکه دنیا را ببینم ، در بین اجر های یک دیوار گم شده بودم.
    در ان جهان تنگ و تاریک ، با باد و باران غریبه ، دور از بهار و نور و مردم بودم اما مدام احساس میکردم بیرون از این بن بست ، ان سوی این دیوار چیزی هست ، اما نمی دانستم ان چیست....؟؟ با این وجود مطمئن بودم.... [enshay.blog.ir]
    این‌گونه بودن زندگی نیست. من در ان تن کوچکم نگنجیدم ؛ قلبم ترک خورد و دستی از نور مرا به سمت دیگری برد. وقتی چشمم را به روی اسمان باز کردم ، یک قطره نور خورشید یک عمر نابینایی مرا دوا کرد.
    من با سماجت اخر خودم را از جرز ان دیوار تاریک بیرون کشیدم ؛ ان وقت فهمیدم زندگی یعنی همین کار...
    باد می وزید و قطره های باران به شیشه می خورد...
    برف ها کم کم اب میشود ، شب ذره ذره افتاب میشود و دعای هر کس رفته رفته در راه ، مستجاب میشود...

    نویسنده: شاینا شریف

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    مطالب مرتبط:

  • ۰ نظر
    • انشاء

    پیشینه و مفهوم ضرب المثل مگه پول علف خرسه؟

    پیشینه و مفهوم ضرب المثل مگه پول علف خرسه ؟!

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مفهوم ضرب المثل:

    برای موقعیتی که بخواهیم به کسی تذکر دهیم و یا بگوییم پول اضافی خرج کردن کاراشتباهی است.ا
    یا به قولی دیگر : " پول که علف هرز نیست " و بخواهیم جلوی اسراف در خرج کردن پول، و ریخت و پاش را بگیریم ، از این ضرب المثل استفاده می کنیم.

    پیشینه ضرب المثل:

    جالب است بدانید علف خرس همان زالزالک هست که خرس ها خیلی به آن علاقه دارند.این درخت به طور وحشی و بدون نیاز به کشاورزی و هزینه رشد می کند به همین خاطر می گویند مگه پول علف خرسه ؟!
    لازم به ذکر است که خرس انواع علف های هرزی را که بدون هیچ زحمتی در طبیعت می رویند؛ می خورد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع تلخ ترین خاطره من

    موضوع انشا: تلخ ترین خاطره من

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    همیشه که نباید از خوشی ها ی خود گفت، بگذار یک بارم از تلخ ترین روز هایمان بگویم .
    آن روزهایی که کل شهر را با هم قدم می زدیم ، و با قول های قشنگمان همدیگر را امیدوار می کردیم به زندگی کردن ...
    آن روزها که هیچ وقت تصور نمی کردم روزی غریبه ترین آشنا یی باشیم که دراین شهر هستیم...
    تلخ ترین خاطره من آن روزی بود که دوتایی به عشق برف بازی رفتیم و دستکش گرفتیم . اما کی می دانست که تو دیگر در کنار من نیستی و من تنها چگونه مبارزه کنم با هجوم زیادی از خاطره ، خاطره های دو نفر میان و این انصاف نیست که خاطراتمان دونفره باشد و من تنها با آن ها مبارزه کنم...[enshay.blog.ir]
    تو حتی روحت هم خبر ندارد از این دلتنگی تمام نشدنی من ، حال اگر برگردی می گویم عزیز تر از جانم ، تو تلخ ترین خاطره من هستی امامن تو را دوست دارم با تعجب نگاهم کن ، چشمانم به چشمانت برخورد کند و بگویم مگر قهوه تلخ نیست ؟ اما خیلی ها معتادش هستند تو برایم همچون قهوه تلخی اما تلخی ات هم شیرین است...
    بیا حداقل با برف بیا بگذار زمستانم کنارت بوی دیگر بگیرد، بگذار گرما را احساس کنم ...
    یکبار دیگر گفته بودم بهت و این بار دوم است ، زمستان برای کسی که خاطره گرمی نداشته باشد حتما سرد است نگذار سرما بخورم ...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲ نظر
    • انشاء

    پیشینه ضرب المثل خالی بستن

    پیشینه ضرب المثل خالی بستن

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    مفهوم ضرب المثل:
    «بلوف زدن ، دروغ خودستایانه گفتن ، سخنی غیرواقع یا ادعایی غیرواقع کردن» آمده است.
    و زمانی بکار می ‌رود که کسی ادعایی کند که حقیقت ندارد. به لحاظ رتبه از دورغ پایین‌تر است. یعنی دروغگویی در جامعه زشت‌تر از خالی‌بندی است. فرد خالی ‌بند عملش تا اندازه‌ای قابل چشم‌پوشی است و حتی با ترحم با او برخورد می‌شود. زیرا خالی ‌بندی خیلی زود لو رفته و عموماً ضرری برای کسی ندارد. بیشتر، فرد خالی‌بند خواسته با خالی بندی خودستایی کرده، نداشته‌ یا کار نکرده‌ای را داشته و کرده جلوه دهد.

    داستان ضرب المثل:

    ریشه این اصطلاح فراگیر به دوره پهلوی و شهریور 1320 باز می‌گردد که کشور عزیزمان به جفا مورد اشغال و تاخت و تاز روس و انگلیس قرار گرفت. مصادف با ورود ارتش متفقین به ایران، به ارتش ایران التیماتوم دادند که هیچگونه مقاومتی نباید در برابر ایشان صورت گرفته، پادگانها بایستی تخلیه، اسلحه‌ها تحویل و مهمات جمع شوند. دولت وقت نیز به چشم برهم زدنی تسلیم شده و پادگانها تخلیه شد. رضا شاه، مستوفی و تبعید شده و به مدت 5 سال فضای مخدوش سیاسی و اجتماعی بر ایران سایه‌ افکند. در این بین امنیت اجتماعی به علت نبود نیروهای انتظامی جداً مورد تهدید قرار گرفت. از این رو به درخواست دولت انتقالی ایران «آژان ها» اجازه یافتند تا با رخت و لباس نظامی و سلاح سرد و گرم، برای ایجاد امنیت اجتماعی وارد شهرها و راه‌های کشور شوند. آژانها یا به عبارت دیگر پلیس آن روزگار، دو به دو در کوی و برزن گشت زده و مثلاً امنیت را تأمین می‌کردند که خود داستانی شنیدنی است. اما آنچه مقصود ماست، سلاح این
    « اَمنیه »چی‌‌ها است.

    از آنجا که مهمات تحت کنترل متفقین (عموماً انگلیسها و آمریکایی‌ها) بود و بسیار محدود در اختیار امنیه‌ها قرار می‌گرفت، در پست‌ها و گشتهای دو نفره، آنکه جَلدتر و زبر و زرنگتر بود سلاحش پُر و آنکه کمی بی دست و پا تر بود سلاح خالی به کمر می‌بست. به تدریج مردم محل به فراست می‌فهمیدند که از بین آژانهای محلشان کدامها اسلحه پُر بسته و کدامیک خالی و طبعاً در برخوردهای خیابانی وقتی آژانها آنها را تهدید می‌کردند که متفرق شوند وگرنه شلیک خواهند کرد، مردم به تمسخر به آژانی که اسلحه خالی بدست داشت می‌گفتند:«... برو بینیم بابا! تو که خالی بستی. اُولدُورَم بُلدُورَمَت ترسی نداره...» همچنین در نقل و حدیث های خاله زنکی در و همسایه شنیده می‌شد:« آژان فلانی، شوهر کبری خانم هم خالی بنده ها...!» و از این دست! حتی وقتی همسر آژانی در منازعات زنانه به همسر خود می‌نازید که شوهرم آژان است و خواهد آمد پدر شما را در خواهد ‌آورد، زن همسایه برای استخفاف او با تمسخر و در حالیکه دستی به کمر زده بود می‌گفت:« هِه! به کسی بناز که کس باشه! شوهر تو که خالی بنده بدبخت. چه بخت و اقبالی داشتی خواهر...» و قهقه سر می‌داد... یکی از این آژانها که نامش به بدنامی خالی بندی گره‌خورده بود آژانِ چاق و مهربانی بود به نام «اصغر جوکار» که بواسطه دل‌رحم بودند همیشه اسلحه خالی به کمر داشت.

    به تدریج اصطلاح خالی‌بندی به سایر بلوفهای بی پایه و حرفهای غیرواقع دیگر راه یافته و مردم به هرکه خودستایانه دروغ‌هایی را به هم ببافد «خالی‌بند» می‌گویند.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء