نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۳۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش» ثبت شده است

نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع محبت و عشق

نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

موضوع: محبت و عشق

موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

دارای قلبی پاک,پرازعشق وسادگی، خالی ازهرگونه بدی و نفرت است ; خدارامی گویم! همانی که برای بدست آوردن دلمان تمامی نعمت هایش را زیرپایمان فرش کرد ،همان بی کینه ای که هرباردلش راباگناهانت شکستی بازهم آغوش قلبش به رویت باز بود . آن خدای دست و دلبازی که مالک بهشت , پرستارت، وامپراتور عشق و علاقه، فرمانروای مهربانی ومحبتش رانگهبان، وپادشاه دنیای کوچک و بزرگت قرارداد: پدرومادررامی گویم !،آن دوفرشته که گاهی درزندگی مجبوربه رهاکردن، وسپردن مابه خدا می شوند; واین قسمت ازقصه غم انگیزمیشود! صحبت ازاین دوملائکه شد روزهایی درپس نگاهم تداعی شد ! آن روز کودکی که آموزگارم برایم نوشت "باباآب داد"و من، باشوق فراوان، شادمان ازاینکه جمله ای تازه آموختم; اماهرگزآن معلم یادآوری نکرد معنای آن جمله را وهیچ گاه ندانستم و نفهمیدم توبرای نان دادن جان دادی ،ومن جواب این محبت رابابهانه های کودکانه ،اشک هایی که برای عروسک های بی جان و احساس ریختم ;اما ،تو ای فرشته ای که حال آسمانی شده ای باتمام خستگی هایت قول خرید یکی بهتر از آن را دادی ; بی آنکه بدانم دغدغه های تو با ناآرامی های من فرسنگ هافاصله داشت ،می دانی خدا , ندامت زده ازحال آن روزها هستم که به عروسک های بی احساس عشق می ورزیدم . بی آنکه جوابی ازآن بگیرم و دریغ از شکایت کردن.![enshay.blog.ir]
ای کاش به جای محبت به عروسک , محبت به انسان هارا آموخته بودیم، آخراین روزها اوضاع دگرگونه شده است. به کسانی محبت می کنی اما ,جواب تو نفرت است و تو نه تعجب میکنی و نه گلایه، زیرا: توازهمان کودکی آموختی محبتت راپای کسانی برگ ریزان کنی که در اِزای آن به تو نفرتشان را تقدیم می کنند...

نویسنده: الهام همتی‌

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۵ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت با موضوع مدرسه

    نگارش یازدهم درس سوم توصیف شخصیت

    موضوع: مدرسه

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دیوارهای ضخیم و پنجره های نرده کشی شده اش تن رابه لرزه درمی آورد٬واردحیاط که می شدی تیرهای دروازه فوتبال امید خاصی به انسان می داد.

    سه معاون افسانه ای چغربدبدن که گفته ها حاکی ازاین است که ورزشکارهستند،امانمایه بدنشان گفته ها راتکذیب می کند٬بیشترکارهای مدرسه رابرعهده داشتند.
    یکی ازآنها کوتاه قدباسبیلی نقلی دیگری با موی مرتب وقیافه ای مهربان وآن یکی دارای سری نیم تاس وقیافه ای عصبانی،بماند مدیرش!! بگذریم.
    برای اولین بار وارد می شدم. درهایش آهنین گویازندان اوین بود،آب دهنم رابه زور قورت داده وارد کلاس شدم.

    بعضی ازبچه هارانمی شناختم و مبصر هم شامل آنها بود.اسمش ماهیچ بود،ماشاالله گویی که سه سال از بچه های کلاس بزرگ تر بود.بدنی صاف واتو کشیده.ریش وسبیل هم که بجای خود ٬صدای کلفتش دانش آموزان را به جای خود می نشاند.
    فارسی زبان بود ولی به زور وبه لفظی قلقلکانه ترکی صحبت می کرد٬بغل دستی ام قیافه ای خطرناک داشت سیاه بود وسبیل داشت ولی بچه ها عاشق گوش ها یش بودند٬باهمسایه هایشان مشکل داشت حتی با معلم ها هم مشکل داشت.اسمش سیبیلوف بودونام خانوادگی اش مقیاسیان.خیلی بچه باحالی بود.[enshay.blog.ir]

    معلم انشا باظاهری مرتب و موی شانه زده شده چند دقیقه بعد همراه کیف دستی اش وارد کلاس شد،بچه ها معلم را از سال قبل می شناختندبرای همین کلاس ایشان همیشه ساکت بودوکسی با بغل دستیش صحبت نمی کرد چون هیچ کس حوصله آن را نداشت که گفته هایش راباشکل ونموداررسم کند.

    نویسنده: پرهام سعیدزاده

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دهم عینک نوشتن نگاه ذهنی با موضوع قلب

    نگارش دهم عینک نوشتن نگاه ذهنی

    موضوع: قلب

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    قلب کشور مستقلی است در گوشه ی چپ سینه ی انسان که در آن شهر ها و کشور های کوچک و بزرگ زیادی وجود دارد.
    بعضی از این کشور ها بسیار پرجمعیت اند. مثل کشور عشق، محبّت، دوستی،... .
    برخی هم آنقدر کوچک که شاید نتوان آنها را به عنوان کشور قبول داشت. مثل کشور تنفر،کینه،دروغ،حسادت و... .
    در سرزمین قلب زمین لرزه های متعددی رخ می دهد. مثلا وقتی کسی را دوست دارید،ساکنین کشور دوستی زمین لرزه های شدیدی را تجربه می کنند،که برای ساکنین نه تنها خسارتی بر جای نگذاشته بلکه با لرزیدن کشور دوستی جویبار های زیبایی در این کشور جاری می شوند.
    امّا امان از روزی که در سرزمین قهر و کینه زمین لرزه به پا شود! آن موقع زمین لرزه نه تنها خانه های ساکنین قهر و کینه را خراب می کند بلکه آتشفشان های قهر و کینه هم فوران کرده و همه چیز را نابود می کنند.
    در سرزمین قلب چهارفصل به خوبی نمایان است. در کشور دوستی همیشه بهار است و ساکنان آن با کاشتن درخت و گل های زیبا وفاداری خود را به دوستی ثابت می کنند.
    در کشور های شادی و صفا تابستان است،در این کشور های میوه های خنده و اشتیاق کشت می شود و ساکنان آن را به مردم سایر کشور ها صادر می کنند.
    در کشور عشق و محبّت پاییز است، در این کشور ها باران های زیبایی می بارد و برگ ریزان پائیزی با ارکستر کشور عشق جلوه ی خاصی می گیرد، و در کشور غم و اندوه و درد، باران های رگباری و تندی مشاهده میشود،ساکنان این کشور ها معمولا در خانه می مانند و دعا می کنند که حال کشورشان خوب شود و باران بند بیاید.
    در این سرزمین قلب شناسان برجسته ای حضور دارند که شبانه روز درحال بررسی شگفتی ها و عجایب این سرزمین هستند و معتقدند هنوز جنگل های بزرگ و زیبا، سرزمین های تاریک، آبشار های زلال و شگفت انگیزی در این سرزمین در انتظار کشف شدن هستند، و زمان زیادی برای شناخت این سرزمین پهناور لازم است که قلب شناسان پیر آن را تجربه می نامند.
    پس لطفاً مراقب سرزمین قلبتان باشید چون حالا حالا ها باید برای شناخته شدنش بتپد!

    نویسنده: ملیکا مرادی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۴ نظر
    • انشاء

    نگارش یازدهم درس دوم متن ادبی با موضوع باران ترانه ای بی مانند

    نگارش یازدهم درس دوم متن ادبی

    موضوع: باران ترانه ای بی مانند

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    هیچ ترانه ای تا به حال زیباتر از نواختن باران نشنیده ام، تا به حال نیامده است هیچ سبکی به پای سبک زنش باران به تار های ساز زمین. کسی است که بگوید باران بی ترانه است؟
    ترانه های که از باران می شنویم که‌‌‌‌‌ِ نوت نویسی کرده که این گونه دقیق و به دل می نِشیند؟ در حال بارش آرام باران پاییزی، سوار بر خودروی خود به نیت لذت بردن از کنسرت آسمانی به خیایان های بی انتها زدم. در مسیر هر آهنگی را گذاشتم همانند باران نبود. پاپ های عاشقانه، رپ های حرفه آنه، کلاسیک و سنتی و جاز هیچ کدام! گویا باران مخلوطی از تمام سبک هاست و زیبا تر از هر سبکیست...
    گوشم را سپردم به نواختن باران که آرام آرام به تندی می نوازید.
    وای چه شبی، چه کنسرت و چه نوازندگی ای. همه دعوت اند، از مرد، زن، درختان، خانه های پوشیده از خاک و گل های همنشین با غبار ها تا زمین های بی آب، ماشین و موتور و پیاده رو ها همه بودند مجانی. برگ های زرد روی زمین، همه از زمین خداحافظی کردند و با آب های جو و رود به مقصد دریا بی بازگشت رفتند. خاک ها و کثیفی ها از زمین و برگ و گل و درخت فرار کردند.
    نم نم، شرشر، چیک چیک، و هرچه میان راه باران و زمین بیاید نت های نواختن باران می شود و صدای باد آرام هم بیت های باران اند.
    با این باران و هوای سرد رو به سردتری و حضور آنکه دلت می خواهد و یک فنجان قهوه یا چایی و دلی خوش هم می توان مست شد.
    دلم می خواهد قلبم را از سینه بیرون آورم و زیر این آب های کوارای که آرام ولی با سرعت می بارد بشویم و تمیز شود و اتو بکشم و سر جایش بگذارم، نمی دانم چرا حس می کنم سنگینی غباری ناآشنا روی دلم سنگینی می کند.
    امشب در این کنسرت زیبا حرف هایی که بوی غم می‌دهد را بیخیال شوم بهتر است، امشب فقط باید از زیبای برگزاری این کنسرت بی نظیر و توصیف ترانه سرا و خواننده و نوازنده گفت و بس.
    دلم می خواهد در این سالن بی انتها قدم بزنم، گوش کنم به نواختن و فکر کنم به آنچه قلب آرام مرا ناآرام می کند و دور کنم هر ناآرامی را.
    باید آنچه را که در صندقچه قلب من اضافه است و غبار ها آن را پنهان کرده بیرون بریزم، در همین جوی آب که با سرعت می رود و از شهر خارج می شود، نیازشان ندارم بگذار بروند.
    کنسرت تمام شد امشب ولی هنوز پاییز حضور دارد و تا اواخر زمستان مانده است هنوز، هنوز این کنسرت ها ادامه دارد منتظریم ای خواننده زیبا خوان بی مانند، بنواز بنواز که جهان به نواختنت احتیاج دارد.
    باران، باران ای ترانه بی مانند.

    نوشته: سید امیرحسین ابطحی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی موضوع محبت و نفرت

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی

    موضوع: محبـت و نفرت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    سال هاست کنار یکدیگر زندگی می کنند اما دریغ از یک وجه مشترک که بتوانند گاهی باهم از دردودل هایشان بگویند.
    همان گل و بوته خار مشهور را می گویم که در بیشتر کتاب ها از تضاد آن ها می گفتند.
    گل کنار خار خانه کرده بود و خار ازاین هم خانگی غمگین و خالی از اعتماد به نفس شده بود،اما آن خوش بوی قصه ما, مغرور تر از روز پیش بود.
    امروز از آن روزهای بی تابی خار بود دلش یک صحبت دور و دراز می خواست،به گل نزدیک تر شد؛با مهربانی و صدایی خش دار به گل گفت:امروز زیباتر شده ایی!گل با خوش رویی پاسخ داد:من همیشه اینگونه ام این تو هستی که نه زیبایی داری نه رایحه ی دل انگیزی.
    بوته خار با غمی که در صدایش بود گفت:اما دلی پر از محبت و عطوفت دارم،من هم روزی مانند تو گلی زیبا و خوش عطر بودم با سیلی یک برف سنگین اینگونه تکه خاری بی ریا شدم.
    گویی گل توقع این صحبت ها را نداشت کمی به فکر فرو رفت انگار که از مغرور بودن خویش ندامت زده بود،با ناراحتی رو به خار گفت:من هم شاید روزی مثل تو شوم،خار با بغض ادامه داد:من هم گل بودن و هم خار بودن را تجربه کردم آن زمان که گل بودم مغروری چون تو نبودم حال که خار هستم بی ارزش نیستم.
    گل غم زده به خار گفت:تو بهترین دوست من خواهی شد حتی اگر بوته خاری باشی،ناگهان رعدو برق زد و آسمان گریست خار کم کم تر شد و روی گیسوان گل، شبنم نشست ،موهای خار سبز شد و دلش بی ریا شروع به روییدن کرد.
    حال دیگر خار هم گل شده بود و از نقاب دروغین خود که نامش نفرت بود رهایی یافت،و گل که پشت پرده محبت پنهان شده بود آشکار شد و درسی بزرگ از خار دریافت کرد.

    نویسنده: فاطمه اینانلو

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    زندگی رسمِ خوشایندی است،زندگی بال وپری داردباوسعت مرگ!پَرِشی دارد اندازه ی عشـق،زندگی چیزی نیست که لبِ طاقچهٔ عادت،ازیادِمَن وتو برود...{سهراب سپهری}
    🌬نسیمِ ملایم عشق هنگامی که قلبت رادرآغوش می کشد،افسارِنفـرت وخشم رارها میکنی!درآن هنگام کبوترِ سپیدِ محبت،🕊بال هایش رامی گشاید وخواه یاناخواه آغوشِ گرمِ خود را برایِ لیلیِ خود،به نمایش می گذاردوکاجِ خوش قامت احساساتِ،به خزانِ جانِ خود خاتمه ای میبخشدوچادرسبزرنگی به تن میکندوسپس پایانِ ناامیدیِ تورا،ازطریقِ انحنایِ هندسیِ لبخندت😍به همه انسان ها بشارت میدهد.
    اینک نیـز برقِ چشمانت✨هـزاران وُلت وبه طور روشن وعجیبی افزایش می یابد!به حدی که درعزایِ تاریکیِ شب،دیگر نیـازی به قندیل های مصنوعی نخواهی داشت.[enshay.blog.ir]
    درآن هنگام بودن ماه 🌙دلچسب میشود وآن یار....
    ناگهانی حالِ دلت که روبه راه شود!ناگهانی نیـز،هضمِ طعمِ این همه احساساتِ وصف ناشدنی برایت دشوار می گرددواندیشه ات به یکباره به تأمل کردن برمی خیزد وازتومی پرسد:نکندروزی نفـرت از سرِ راه رسد؟؟کاج خوش قامت احساسِ تورا!به کجاخواهد بُرد؟؟؟برقِ قندیلِ هزاران وُلت چشمانِ تورا!به کدام کلبهٔ محزونِ تقدیـر،خواهدسپرد؟؟یااگرموج فرح بخشِ دلت جذرشود!!به کجاخواهی رفت؟؟گردراین خانهٔ عشق،خوانِ گستردهٔ نفـرت باشد!!چه لزومی دارد،خانه معشوق شود؟؟؟!
    ناگهان ومیانِ این همه تلاطم فکری،"نفرت"لب به سخن می گشاید ومیگوید؛معنای من درکتاب سهراب سپهری نگاشته شده است.نگاهِ معناداری به من انداخت وسپس ناپدید شد...
    به گمانم به قدری که از اوغیبت کرده بودم نفرتِ اوازمن،چندبرابرشده بود.
    به سویِ کتاب رفتم وبه طور تصادفی دیدم که نفرت برایِ من همان صفحه موردِنظرش،که درآن بوستانی ازمعنـا به ثمر رسیده بودرا گشوده است...
    "پرده را برداریم،بگذاریم که احساس هوایی بخورد!کفش ها رابکند!وبه دنبال فصول ازسرگل ها بپـرد،آواز بخواند،چیزی بنویسد...
    کارِ ما نیست،شناساییِ رازِ گلِ سرخ!
    کارِ ما شاید این است که میانِ گُلِ نیلوفر وقرن،پیِ آوازِ حقیقت باشیـم...🌈

    نویسنده؛فاطمه ربیعی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱۴ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس دوم قطعه ادبی

    نگارش دوازدهم درس دوم قطعه ادبی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    عروس زمستان

    ننه سرما موهای سفیدش را باز کرد پیراهن گل دارش را پوشید. غنچه های رز و برگ‌ های خشکیده درختان در پایین لباسش چشم ها را خیره می کرد. دامن سفید حریر خود را پوشیده بود عینک چوبی اش را به چشم زده و گیوه های یاقوتی اش را به پا داشت. در حالی که یک سبد چوبی پر از دانه های مرواریدی برف در دست داشت خود را آماده آمدن می کرد. پرندگان زمستانی هم سرود پرشوری برای آمدن او تدارک دیده بودند. همزمان با آهنگ دلنشین آنان، ننه سرما از راه رسید. می آمد و می آمد و از سبد چوبیش مرواریدهای برف را مثل نقل و نبات بر تن کوه ها و زمین می ریخت .
    بادصبا هم خبر شد. او نیز باید در این جشن زمستانی شرکت می داشت. وزید و وزید و با وزشش درختان را برای خوشامدگویی به ننه سرما بیدار کرد. درخت های بید هل هله کنان شادی میکردند. غنچه ها کلاه های سفید پشمالوی خود را بر سر کردند و زمین با لباس سفید خود دلربایی می کرد. همه منتظر دیدن ننه سرما بودند. ننه سرما از دور چهره نمایی می کرد. ابرهای پشمالو را از دل اسمان برداشت و یک طرف آسمان چید و از خورشید خانم خواست که نور طلاییش را مستقیم روی لباسش نیندازد و پشت ابرها قایم بشود. آخر او می خواست زیباییش را هر چه بیشتر به رخ همه بکشد.
    صدای آواز قناری ها بلندتر شد. ننه سرما از خوشحالی گریه میکرد. ابرها هم از دیدن او همزمان می گریستند.
    آری عروس زمستان با همه زیبایی هایش آمده بود.

    نویسنده: مهدیه باقری
    دبیرستان: فردوس خولنجان مبارکه
    دبیر: خانم صادقی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    یک صبح سرد و برفی زمستان

    متنی ادبی درباره یک صبح سرد و برفی زمستان؟ می توانست جالب باشد! اگر ما هنوز همان کودکان دیروز بودیم... اگر بهار را نفس می کشیدیم, تابستان را می خندیدیم و پاییز را قدم می زدیم.
    زمستان برای ما کودکان امروز, تیغ صبح است, بر گلوی بی خوابیمان!
    اولین بارش برف را به نظاره می نشینم. آسمان نمک می پاشد بر زخم خیابان ها! کلاغ هایی که متن زندگیشان سراسر یأس است, تاریکی صبح را لای بال و پر خود جذب می کنند. سگی تکیده که تمام عمرش را ناله کرده، در کوچه خاموش می شود. شاخه درختی سست و خمیده از رکود هوا به رکوع رفته و سپس می میرد.[enshay.blog.ir]
    دیدهء خیره ام در سیاهی سحر غرق می شود, نه ماهی مانده نه ستاره ای!
    حتی کواکب هم در سرمای این صبح, کبود گشته اند. انگار که ما تنها بازماندگان زمینیم.
    برف, چرکِ کهنه زخمِ خانوار است، بربامِ خانه ها! مانند توبهء پیریست در آستانه مرگ. پشیمانی مردمی که زمانی شوریده اند...
    عصیان عصا را می بینم در دستان پیرمردی که در صف نان ایستاده، و حسرت خواب صبحگاهی بر چهرهء پسرکی که با پلکهای لحیم شده راهی مدرسه است...
    چشم انتظار طلوع، ناگهان نخستین پرتوهای مشعشعِ محدب, قاب یخ زده پنجره را می شکند و سِحرِ سَحَر را باطل می کند. هجوم نور، حجم تاریکی را می بلعد و در خود هضم می کند. کسرِ عظمِ عظیمی است برای بیداد بامداد.
    برای اولین بار معنای واقعی روزنهء امید را درک می کنم. زمینِ روی گردان دوباره سپید می شود و مهر دوباره جای خود را در آسمان قلب شهر پیدا می کند.

    نویسنده: الهام عرفانی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع وصال معشوق

    نگارش دوازدهم درس سوم  قطعه ادبی

    موضوع: وصال معشوق

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
    ابری که در بیابان برتشنه ای ببارد
    *
    چندی ز حزن غربت جانت به لب رسیده
    مشفق به دید منت با خود فراغت آرد
    *
    جام می وجودت هر دم ز فر تهی شد
    ساقی ز خون دیده جامت لبالب آرد
    *
    خواهی ز بهر محنت از این سرا گریزی
    والی محشر است او نفست به برزخ آرد
    *
    نفرین اهل جنت جاری به پیکری که
    کز آستان وهمت یک دم سری برآرد
    *
    گویند بُعد معشوق دهری ز تو برآید
    زان پس غم فراقش جانت ز تن درآرد
    *
    صد پند چون از این دست بر من اثر ندارد
    این تن بجز بر یار هیچ مأمن ندارد
    *
    از ابتلا به این دام یک عمر گر گریزی
    زین جهد فراغتت نیست روزی به بندت آرد

    نویسنده: صبا حجازی ثانی - پایه دوازدهم ریاضی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی با موضوع چهار فصل عاشقی

    نگارش دوازدهم درس سوم قطعه ادبی

    موضوع: چهار فصل عاشقی

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    در زمستان گرمم از گرمای تو
    در بهاران شادم از آوای تو
    فصل گرما گرمی اش از قلب من
    در خزان برگمو میمیرم به پیش پای تو
    کاش فصل پنجمی در راه بود
    کاش نامش فصل وصل ماه بود
    کاش برگ برگ درختان خزان زرد و سرخ نغمه خوان می سرودند این نوا با بخت تو.
    نگاهی به برکه انداختم و آن روز برای اولین بار عاشقت شدم.چون شکوفه های بهاری به آشیانه دلم نشستی و در قلبم نغمه عاشقی سر دادی ،با دستانی گرم تر محبت مادر مرا در آغوش کشیدی و در آن هنگام تابستان وجودم آغاز شد.رفته رفته روشنی وجودت کوتاه میشود و تو چون ماه چهره در نقاب میکشی،بار دیگر به کنار برکه میروم و اینبار جز تو ماه رویی را دیدم که بر خانه پیشین من نشسته.اشک چشمانم چون برگ پاییزی از شاخه عشقمان جدا میشود.[enshay.blog.ir]
    پاییز دل شکسته در خیابان زمستان قدم بر می دارد.به دانه های بلورین برف که رقص کنان عروس سفید پوش تو را ساقدوش می شوند می نگرم و نا گاه اشک روی چشمانم پرده می اندازد ،گرمای جودم در نبود تو در این سوز سرد زمستانی مانند آدم برفی آب می شود و اکنون من این نامه می نویسم ،اما تو دیگر نیستی که آن را بخوانی و من به تمام چهار فصل عاشقانه ام میخندم اما تو خوب میدانی که
    خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است/کارم از گریه گذشته ست بدان می خندم.

    نویسنده: پریسا سادات سلامتی

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی با موضوع غروب چشمانت

    نگارش دوازدهم قطعه ادبی

    موضوع: غروب چشمانت

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    «سنگ ها هم حرف هایی می زنند،گوش کن!
    خاموش ها گویاترند!
    از در و دیوار می بارد سخن،تا کجا دریابد این را جان من؟
    در خموشی های من فریادهاست!
    آنکه دریابد چه می گویم کجاست؟» (فریدون مشیری)

    تنها منم که به هیاهوی سکوت چشمانت گوش و دل سپرده ام،آنها چه می دانند؟آنها چه می فهمند؟
    غروب های جمعه دلگیر نیست،نفس من در غروب چشمان تو بند می آید،آن دو گوی سرد خاموش بی صدا...
    نگاه گذرای آنها به غروب جادویی چشمان تو،توهینی آشکار به جان و دل من است،آنها چه می دانند؟باید همه مانند من در افتادگی چشمان خمار تو جان ببازند،غرق شوند،بمیرند...[enshay.blog.ir]
    آنها چه می دانند در غوغای سکوت چشمان تو چه میگذرد...
    سخنت را در چشمانت بریز،می خوانمش...می دانی؟زمان کسانی که سخن نگاه را می فهمند به سر رسیده است،اما...
    ما که از اینجا نیستیم،می فهممت...می فهمی ام...
    می دانی؟عشق ما عتیقه است،کم یاب،از دور می فهمم،از دور می فهمی...
    آنها چه می دانند؟من و تو که می دانیم...
    خسته ای...خسته ام...
    خستگی تو در چشمانت خوانده میشود...خستگی من در نوشته هایم...

    تو نگاه کن،من تا ابد خواهم نوشت...

    نویسنده: زهرا شاوردیان

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    نگارش دوازدهم نثر ادبی با موضوع شهر ما

    نگارش دوازدهم نثر ادبی

    موضوع: شهر ما

    موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، دانلود، نوشتن انشا - enshay.blog.ir

    رو تخته سیاه نوشت موضوع انشا «شهرما»، صدای فریاد بچه های کلاس بلند شد هرکدام با یک لحن اعتراض خودشان را نشان می دادند و اما من ...
    نمی دانم چرا صدایی از من بلند نشد هرچند با دیدن موضوع انشا ته دلم غم به حرکت درآمد ساعتی از زل زدنم به برگه ی سفید می گذرد هنوز جرات دست به قلم شدن رو ندارم نمیدانم با کدام دید شروع به نوشتن کنم از بدی هایش بگویم ک خوبی های شهر را در خودش گم کرده، یا از ته مانده ی زیبایی هایش!
    بسمه الله می گویم شروع می کنم هم از خوب می گویم هم از بد، هم از زیبایی می گویم هم از زشتی،

    شهرمن،
    کوچک است ولی دل آدم هایش به اندازه ی بزرگی تالاب معروف شهر است، چهره ی شهرمن کمی جلوه های زیبایش کم است ولی محصولات رنگارنگ دست فروش هایش جبران آن است، آفتاب سوزان و هوای شرجی که هر ادم از قوم دیگر را به مرز کلافگی می آورد، ولی تاثیری بر لبخند و اخلاق مهربان مردمان شهر من ندارد این است که زیبایش میکند.می دانید جالبی اش کجاست !؟ تمام سال دست به دعا می شوند که باران رحمت بر آن ها نازل شود و وقتی دعا مستجاب می شود شهر در آب فرو می رود دیگر نه خانه ای قدیمی سالم می ماند نه می شود از خیابانی بدون گیر کردن در گِل یا افتادن در چاله گذراند ،ولی اهالی شهر با خنده این مشکلات را هم از سر میگذرانند ودر اخر‌کار با گفتن خداروشکر سختی را تمام میکنند .تابه حال به این فکر کرده اید چرا شهرمان هتل ندارد خب اگر آدم های اینجا را بشناسی دیگر برایتان جای سوالی نمی ماند مگر میشود مهمان بیاید و دَرِخانه ای برای پذیرایی از او باز نشود چه فرد غریبه باشد چه آشنا از قدیم گفتن جنوبی ها مهمان نواز هستن اخ که چقدر این حرفشان درست بوده است.از اول متن انشا را خواندم نمیدانم چرا هرچقدر نگاه میکنم خبری از بدی و زشتی هایی که اول انشا گفتم نیست شایدم من زیادی دراین باره اغراق کرده ام .[enshay.blog.ir]
    من شهر را با تمام چاله و چوله هایش ،تمام صدا های گاه بی گاه شلیک گلوله اش،تمام خیابان هایی که قصد درست کردنش را داشتن ولی بدتر از قبل خرابش کرده اند و تمام بدی هایش دوستدارم. زیبایی های کوچک و بزرگش به قدری به دل مینشیند که دیگر جای برای بدی ها نمیگذارد.
    شهرمان را خودمان بسازیم با عشق.

    نویسنده: میسا خیاط زاده

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء