نمونه انشاء با موضوعات مختلف

زنگ انشاء، نوشتن انشا، انشای آماده، موضوع انشا، نمونه انشا

  

تبلیغات

۷۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن انشا» ثبت شده است

انشا با موضوع خاطرات تلخ از لحظات شیرین

موضوع انشا: خاطرات تلخ از لحظات شیرین

خاطرات تلخ از لحظات شیرین ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
دم دمای صبح بود هوا تاریک روشن بود هنوز نه خواب بودم نه بیدار تو فکر این بودم که اذان شده یا نشده که از جام بر خواستم دیدم یه صدای ملایمی به گوش می رسه متوجه نشدم بابام بود یا مامانم راز و نیاز می کرد برای همه دعا می کرد پیر جون دختر و پسر زن و مرد سالم و مریض مسافرین و حاضرین و غائبین همه وهمه...
منم سریع رفتم وضو گرفتم به نماز ایستادم نمازم که تموم شد شروع کردم به دعا خوندن که یک باره صدای انفجاری شهر را تکون داد نفهمیدم چی شد وقتی به خود اومدم نصف مردم محلمون تو کوچه بودن همه ترسیده بودن همهمه زیادی بود که یه ماشین جلو خونه متوقف شد در ماشین باز وبسته شد یه مرد میانه بالا نه بلند نه کوتاه نه چاق نه لاغر پیاده شد گفت عزیز اقا کیه بابا زبونش گرفته بود جلو عقبی کرد منمن کنان گفت مم ممنم چچیی شده گفت داداشت گفت محله بابا ئینا یه سر بزن ببمب زدن من که اصلا همونجا از هوش رفتم نمی دونم کی منا اورد توخونه اما وقتی سر حال شدم هیچ کس خونه نبود لباس پوشیده نپوشیده خودما به خونه اقاجونم رسوندم نمی دونستم کی مرده کی زنده س کی سالمه کی مجروح اما همین که رسیدم تو کوچه یه عالمه ماشین امبولانس و آتش نشانی دیدم هول برم داشته بود دنبال اعضای خانواده ام می گشتم که علی را دیدم ازش پرسیدم آقا جوتم آقا جونم ...
علی بین خنده و گریه گفت آقا جونت سالمه پس خانواده شششمممااا؟
گفت همه اهل محل سالمند در حالی که کفرم در اومده بود گفت پس چه مرگته گفت زمین فوتبالمون رفت رو هوا من یه نگاهی به سمت حصاری که زمین فوتبالمون بود انداختم حلقه مردم اجازه دیدنش را تمی داد .
این بود شیرین ترین خاطره تلخ من

دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع خورشید تابان

    موضوع انشا: خورشید تابان

    خورشید تابان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    وهر وقت کبوتران قلبم دلتنگت می شوند و زندان سینه ام را تاب نمی آورند ،آنها را به پرواز در می آورم تا بر فراز آستانت بچر خند و خود را به عطر معطر فاطمی بیارایند.
    تو همان حوریه انسیه هستی که ملائک وفرشتگان خادمان خانه ات بودند وگردوغبار خانه ات را سرمه چشمان خود میکردند، همان خانه ای که جبرئیل برای ورود به آن اجازه می گرفت.
    آری ای بانو تو همانی ، همان نور چشم پیامبر که نور وجودت کوچه پس کوچه های مدینه را روشن کرد.
    توزاده پیامبری همسر شیر خدا ، پاک ولایق که پیامبر سلام خدا رابه تومی رساند ، همان خدایی که برایت از بهشت میوه وغذای بهشتی هدیه می داد.
    ودر حالی که کبوتران قلبم نا امید به سوی من برمی گردند،دلگیر از این که نتوانستند بر روی گنبد مقدس وطلاییت بنشینند و به گلدسته های زیبایت خیره شوند.
    ای نوگل گلزار خدیجه چرا؟ چرا تو نیز همانند پدر وهمسرت وفرزندان معصومت حرم وبارگاهی نداری ، کاش میشد عکسی همانند حرم امامان از بارگاهت داشتیم.
    اما بانوی من بدان من بیاد تمام اشک وآه های غریبت ، پهلوی کبودت، محسن ششماهت، هق هق های معصومانت ....می نویسم ، بدان قلبم پراز نفرت نسبت به دشمنانت است.
    چشم هایم مشتاق دیدن گل نرگست است که بیاید و بدی خوش نرگس را در هوای گرفته دنیا پخش کند و انتقامت را از آن ظالمان بگیردو من بی صبرانه منتظر آن روز هستم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۰ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع توصیف زمستان

    موضوع: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    کوله بارش را بسته است انگار درحال آماده شدن است، گویی می خواهد سفرش را اغاز کند و بیاید؛ فصل سوز و سرما هر سال همین موقع می یاید.
    درختان جامه ی سفید به تن کرده اند وزمین با کریستال های زیبا و گوناگون سفید پوش شده است احساس می کنم ،دانه های ریز و درشت برف دست به دست هم داده اند و مانند فرشی بر روی زمین پهن شده اند.
    از پشت پنجره ی اتاقم رقصیدن دانه های برف و فرود آمدن آنها را روی زمین تماشا می کنم. خورشید فروزان و تابان نیز در زیر ابر ها پنهان شده است اوهم مشغول تماشای رقصیدن دانه ها می باشد.
    گرمای این سوی پنجره و گرمای آن سوی پنجره باعث شده است پنجره اتاقم بخار بگیرد؛به سمت پنجره ی اتاقم رفتم خطوطی را روی پنجره ترسیم کردم این کار باعث شد که آن سوی پنجره را بهتر ببینم، گلوله های برفی از پشت پنجره برای من دست تکان می دهند و ورج وورجه می کنند انگار این گلوله ها قصد دارند من را وسوسه کنند که به بازی با آنها بروم.
    سوز و سرمای زمســـتان زودتر از ارتش متحد و دسته جمعی برف خودشان رابه مقصدی رسانند، و با شیپور خود امدند زمستان را اعلام می کنند و اماده باش می دهند.
    شکوفه های یخ زده ی روی درختان جلوه ای دیگر از این فصل سفید است . این شکوفه ها جامه ی سفید رنگ درختان را تزئین می کنند و سبب افزایش زیبایی این فصل می شوند.
    نوای هماهنگی دانه های برفی ، پوشش سفید درختان ، شکوفه های یخ زده ی روی درختان و... تنها گوشه ای از شگفتی های یکی از فصل های خداوند یعنی زمستان است.

    نویسنده: مهناز رضایی

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    زمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.

    درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.

    زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.

    یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.

    زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.

    شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!

    خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.

    زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.

    زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: توصیف زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دی با عصبانیت وارد خانه میشود.نسیم بی رحمانه از زمین و زمان روح میگیرد.تن باغچه ها مانند کویر خشک و پیر میشود.درخت با پاهای برهنه زیر برف لرزه میزند.

    دانه های برف رقص کنان بر روی زمین می نشینند.درخت رخت دامادی و عروس آن یعنی باغچه لباس عروس می پوشد.
    گل درون گلدان،کم کم می میرد.گلدان از مرگ هم صحبتش به غم می نشیند.چه شب هایی که گل و گلدان بی بهانه با هم صحبت می کردند.
    رود ها از حرکت می ایستند . جوی ها یخ می زنند.قندیل های یخ مانند خنجر تیز می شوند . قندیل ها از دور برق میزنند و خود نمایی میکنند.
    گنجشک ها دیگر بازی نمیکنند.این روز ها فقط روی سیم های برق یک گوشه کز میکنند.روی گنجشک برف مینشیند و مثل بید می لرزد.
    بچه ها با لباس گرم به بیرون می زنند. گلوله های برفی درست می کنند و به سر و کله هم می زنند.مادر هایشان از دور نگاهشان میکنند که خدایی نکرده بچه عزیز دردانه شان آسیبی نبیند.

    زمستان یکی از فصل های زیبای خداوند است.درست است کمی سرد و بی روح است ولی در آن زندگی نهفته شده است که برای دیدن آن چشم دل می خواهد.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

     

    موضوع انشا: توصیف زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از فصل زمستان خوشت می آید؟ میدانی نام این فصل کلمه ای مشتق است؟ زَم+ستان.زَم به معنی سرما یا خنکی است؟نگفتی خوشت می آید؟-نه!!! آخه چرا خب اشکالی ندارد.من برایت از این فصل توصیفی میکنم تا خوشت بیاید :
    چگونه توصیفت کنم ای عروس فصل ها؛خودت آنقدر زیبایی که نیاز به توصیف نداری. وقتی پیراهن سفیدت را به روی زمین میکشی همه را خوشحال میکنی .همه همه را حتی من رو؛یادم می آید که یک روز صبح وقتی چشمانم را بازکردم و خواستم عازم مدرسه شوم با دیدنت از روی پنجره بخار گرفته انگار دنیا را به من داده بودند.حال پیدا کردن عروسک دوران خردسالی ام را در گوشه صندوقچه مادربزرگ داشتم. حوصله ات را سرنبرم با آمدنت مدرسه هم تعطیل شد؛تا همه در کنار هم آمدنت را جشن بگیریم. از ساقدوش هایت چه خبر؟منظورم دی و بهمن و اسفند است.از دی با آن عینک و شکم گنده و سوالات امتحان که در زیر بغلش است و پشت سرت می آید ٬
    چه خبر؟بهمن وااای بهمن٬ماه قشنگ که مثل ماه به دور زمین به دورت میگردد و نقل های برفی را روی همه میریزد.از اسفند چه بگویم؟از آن چه خبر شنیده ام امسال دست از این شیطنت هایش برداشته و نمی خواهد مثل پارسال سریع ج چ ح خ رو صدابزنه (جیم بزند).
    آری فصل قشنگم فصل تولدم نیستی اما باز هم دوستت دارم چون در کنارت یک لیوان چای خوش رنگ به همراه یک عالم مشق و درس خواندن بسیار می چسبد.
    خب حالا چطور نظرت عوض شد؟

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    زمستانزمستان باکوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش خودنمایی می کند.درفصل زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.یلدا،بلندترین شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.زمستان هرچند سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: زمستان

    توصیف زمستان ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    به گوشم خش خش پاییز زرد است ..
    دل ام میعادگاه زخم و درد است ..
    نمی آید صدایی از درو دشت ..
    هوا بس ناجوانمرده سرد است..
    زمستان یعنی فصل سرما و یخبندان که این فصل زیبایی های لذت بخشی دارد .این فصل اخرین فصل سال است همچنان دراین فصل برف و باران می بارد... روز ها هفته ها ماه ها می گذرد تا به این فصل برسیم... زمستان فصل با طراوت و زیبایی است کمتر از بهار نیست فصل سردوساده ایست ...همه کوچه ها و خیابان ها در این فصل عروس می شوند عروسی از جنس سرما عروسی از جنس آرامش و زندگی همچنان جریان دارد کاش این فصل مثل فصل های دیگر نمی رفت اما بعد از آن فصل . فصل زیبای بهار فرا می رسد.

  • ۱۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

    موضوع انشا: مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر

    مقایسه برخواستن از خواب در روستا با شهر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    برخاستن از خواب در صبح های زود در یک روستا تفاوت زیادی با بیدار شدن از خواب در یک شهر شلوغ و پر از هیاهو دارد.
    در شهر هر ساعتی که از خواب بیدار شوی صدای گذر ماشین ها 🚕از خیابان های شلوغ🌇 به گوش می رسد و صدای قدم های شتابان مردمی🚶‍♂🚶‍♀🏃‍♂🏃‍♀ که هر یک با عجله به دنبال کاری هستند اما در روستا به هنگام سپیده دم صدای پرندگان🕊🕊 به گوش می رسد و صدای حیوانات اهلی🐓🐥 که خبر از روشنایی روز می دهند.
    در شهر صبح ها که از خواب بیدار می شوی و پنجره را باز می کنی تا کمی هوای تازه تنفس کنی می بینی که هوایی برای نفس کشیدن نیست، آلودگی همه جا را فرا گرفته است و کم تر روزی نقاط دور و کوه ها قابل مشاهده هستند، کم تر روزی آسمان رنگ آبی دارد و ابر ها تماشایی هستند، اما در روستا پس از بیدار شدن پا به حیاط خانه ی روستایی می گذاری و هوای سالم تنفس می کنی.
    در روستا به محض بیدار شدن می توانی آسمان پاک را ببینی که ابر های سپید مانند تکه های پنبه⛅️ در آن خود نمایی می کنند و خورشید☀️ را می بینی که پرتو های درخشان✨ آن بر سبزه ها🍀، درختان🌳، گل ها 🌷و شبنم های نشسته بر روی آن ها می تابد و منظره ی تماشایی و بی مانندی🌈 را خلق می کند.
    در روستا صدای پرنده🕊، صدای رود🌊، صدای خش خش برگ های رقصان در باد و نسیم🌿☘️، صدای طبیعت 🏞و صدای زندگی می شنوی اما در شهر صدای شلوغی و آدم های خسته⚠️، صدای ماشین🚘🚍 و صدای کارخانه هاست 🏯که به گوش می رسد.
    تفاوت بزرگ بین برخاستن از خواب در روستا با شهر در آرامش و نشاطی😍😴 ست که مردمان روستا دارند و در عوض زندگی مردمان شهر با شلوغی و هیاهو🤕🤧 گره خورده است.

    نویسنده: مونا پوریا
    دبیرستان نمونه دولتی شایستگان مریوان
    دبیر: آقای حسین کریمی

  • ۸۱ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع لالایی مادر

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    اشک هایم را پاک می کنم سرم را روی زانو هایش می گذارم اوهم شروع میکند به خواندن لالایی که تمام بچه گیم را بخاطرم می اورد
    روزهایی که بدون هیچ غم و غصه ای شبشان می کردم. دورانی که تمام دلخوشی ام لیس زدن بستی یخی وسر خوردن از سر سر یک متری بود دورانی که تا مادرم برایم لالایی نمی خواند خوابم نمی برد

    کودکی که نمی دانست بازی روزگار یعنی چی. کودکی که از تکالیف زیاد میترسید و بدش می امد اما اکنون از بلا تکلیفی هراس دا رد.
    توی این فکر ها بودمو افسوس می خوردم برای خود و زنگی ام که صدای دانشین مادرمو لالایی اش مرا به سوی خود کشاند چشم هایم را بستمو به خوابی عمیق که سالها بود تجربه اش نکرده بودم فرو رفتم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    موضوع انشا: لالا یی مادر

    لالا یی مادر ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    بی شک همه ما وقتی بچه بودیم
    مادرهایمان برای ما لالایی خواندند.

    لالایی هایی که هنوز هم به یاد داریم و همیشه با به یاد آوردنش نوعی خوشحالی ذات نصیب ما می شود.

    مادران ما ناخودآگاه برای ما لالایی می خواندد،بدون اینکه از وزن و قافیه چیزی بدانند اما همان اندازه که نوعی آهنگ درونی هدایتشان می کرد کافی بود.

    در واقع لالایی ها آغاز گر ادبیات زنانه بوده اند که در پای گاهواره بچه هایشان شروع کرده اند و این زبان نسل به نسل انتقال یافته و همه ما بدون شک در مورد آن چیز هایی می دانیم..مادران ما با خواندن لالایی گاهی برای ما سربلندی آرزو می کردند و گاهی سلامتی و بعضی اوقات هم همراه لالایی ها خودشان را فدای ما می کردند!!

    رابطه لالایی بین مادر و کودک نوعی احساس به وجود می آورد که باعث می شود هر دو آرام باشند و کودک بدون اینکه گریه کند به صدای مادرش گوش دهد و همراه لالایی خوابش ببرد!

    در لالایی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دریافت می کند. مادر لالایی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز کودک و گهواره و حال دل خویش به چیز دیگر نمی اندیشد. او روایت دل خود را می خواند ممکن است این روایت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد.

    حتی اگر هم باشد این مادر نیست که آن را به جامعه تعمیم می دهد، بلکه خود لالایی است که قصه ی دیگران هم می شود. از این رو بسیاری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالایی بسرایند، در این زمینه موفق نبوده اند چرا که لالایی را از اجتماع آغاز کرده اند یا به زبان ساده تر لالایی را دستاویز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت این ترانه های ساده بیرون است

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۲۳ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع تصویر مادر بزرگ درحال جارو کردن کوچه

    موضوع انشا: تصویر مادر بزرگ درحال جارو کردن کوچه

    تصویر مادر بزرگ درحال جارو کردن کوچه ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دوباره مادربزرگ با کوه استواری از عشق و هنر روز خود را آغاز می کند .
    وضویش را می گیرد و نمازش را می خواند و با خدا درد و دل می کند تا شاید امروز به خواسته اش برسد و بتواند ببیندش .
    نمازش تمام می شود جا نمازش را جمع می کند و چادر گل گلی صورتی اش را به سر می اندازد و مثل همیشه دمپایی های جلو بسته اش را می پوشد .
    در چوبی قدیمی را باز می کند و به آسمان می نگرد دوباره مثل همیشه دیوار کاهگلی غم و غصه هایش را روی زمین ریخته و مانند مادربزرگ در دل خود جای نداده است .
    به حیاط بر می گردد و جارو به دست باز می گردد وشروع به جارو کردن کوچه می کند و مانند فرزندانش برای زمین آواز می خواند .
    کمی از موهای سفیدش از چادر بیرون زده است دست های پینه زده اش یعنی تمام زندگی......
    کمر گوژ پشتش نشانه ی تجربه هایش در تمام این سالهاست خوب ببین باز هم که از پا درآمده با یک دستش چادرش را گرفته و بادیگری جارو به دست دارد و لنگ لنگان،آهسته آهسته،آرام آرام
    یک قدم به جلو بر می دارد و به خانه باز می گردد و دوباره کنار پنجره منتظر می ماند...

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

     

  • ۴ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع کلبه فقیرانه

    موضوع انشا: کلبه فقیرانه

    موضوع انشا کلبه فقیرانه ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    هواتاریک است.ازدوردست ها نوری ضعیف دیده می شود و مرا به سوی خود جذب می‌کند.به آن نور خیره شده ام.کنجکاوی ام به نهایت خود رسیده است.کم کم به طرف آن نور می روم.
    کلبه ای کوچک که با چوب درست شده است.با چوبهایی که سالها در برابر مشتهای بادوطوفان مقاومت کرده اند و سقفی که سوراخ است که انگار خسته و تسلیم شده است
    سایه درختان مرا می ترسانند. از ترس وارد کلبه می شوم ؛
    -سلام کسی اینجا نیست؟
    چیزی راکه می بینم باور نمی کنم!.پیر مردی با لباس های کهنه و پاره در گوشه ای نشسته وشمعی که آخرهای عمرش است را درکناردارد.شمعی که کور سویی از روشنایی اش را به در دیوار می بخشد و اندک گر مایش را نثارپیرمردو کلبه ی کهنه و قدیمی اش میکند
    ناگهان ابرها شروع به نزاع می کنند قطرات ریز باران از ترس فرارکرده وبه زمین پناه می آورند.باران از لابه لای درودیوار هاو سوراخ سقف به خانه حمله ورمی شوند.
    باپیرمرد گفت وگو می کنم.او می گوید:"خوش به حالت که لباس های گرم وشال وکلاه داری"راستش دلم برای او می سوزد.
    کمی ازلباس های زمستانی خودم را به اومی دهم.کم کم چشمانم سنگین می شود.می خواهم به خانه برگردم ولی زمین خیس شده و همه جاتاریک است.شب را در کلبه ی پیرمرد می مانم. سوزسرما از سوراخ سقف به داخل خانه می آید.به سختی می توانم بخوابم تا اینکه بالاخره صبح می شود با تابش افتاب روح بخش پاییزی از روزنه شیشه ای به داخل کلبه همه چیز رنگ طلایی به خود میگیرید من نیز به همراه پیرمرد بیدار میشوم
    گرمای خورشید صورتم رانوازش می دهد کم کم بساط چای داغ اتشی وصبحانه ناب جنگلی مهیا میشود کنار اتش بودن چه لذتی دارد !
    به خانه بازمی گردم.کمی لباس گرم،تخته،میخ چکش برمی دارم.همراه پدرم خانه ی آن پیرمرد راتعمیرمی کنم تا اوهم درآرامش زندگی کندوراحت بخوابد.وهم من با وجدانی اسوده از کمک به یک انسان راحت باشم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

     

  • ۹ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آزاد

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    با حالی پریشان چشمانم را بستم و به صدای قدم هایش گوش سپردم...انگار لالایی مسکن بخشم بود...قدم به قدم نزدیک تر میشد..کم کم بوی عطرش به مشامم خورد،آه همان عطر همیشگی...دستانم را دور فنجان قهوه که بخارش شیشه ی عینکم را تار میکرد حلقه کردم...و با تمام توانم بوی عطر دلپذیرش را استشمام کردم..و بالاخره بالای سرم ایستاد،برگشتم و چشمانم را در دوتیله ی عسلی خوشرنگش دوختم...فدای آرامش چشمانت شوم...این دخترک سالهاست که در آنها غرق شده...کنارم نشست،یک دل سیر خیره اش شدم..لبانش را با زبان تر کرد:بسه دیگه چقد نگام میکنی؟تموم شدم...
    نه اشتباه نکن،من تمام شدم..تمامِ تــــو...تمام چشمانت..تمامِ صدای تق تق کفشت..تمامِ لبخندهای دلنشینت...دستم را به سمتش دراز کردم ک دستانش را بگیرم...هنوز یخ بود...خواستم ببوسمش اما...
    +خانــوم؟دیر وقته نمیخواین برین؟میخوایم کافه رو تعطیل کنیم....آآآه بازهم خیال بود؟باز رفتی؟چندین سال است اینگونه با خیالت سر میکنم...چندین سال است آمدنت آرزویم شده..سخت است تنها تکیه گاهت را از دست دهی و حسرت بوسیدن دستانش در قلبت لانه کرده باشد سخت است غریبه ای دیگر جای مادرت را بگیرد...ای کـــاش می آمدی..تا تمام میشد این بی تو بودن ها ..کاش می آمدی.با همان حال پریشان....با همان حال پریشان.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    دیگر روی جدول خیابان ها راه نمیروم...
    در خیابان با صدای بلند نمیخندم...
    با آبنبات چوبی اشکم بند نمی آید...
    دیگر الکی سر هر چیز کوچکی قهر نمیکنم.
    وسط حرف هایت قربانت نمیشوم..
    دیگر..
    دیگر..
    دیگر آن دختر شاه پریان بازیگوشت نیستم....دیگر آن آدم دیوانه با شیطنت هایش نیستم...میدانی؟نمیخواهم اینقدر ضعیف باشم.اما دست خودم که نیست هربار ک میخواهی بیایی قلبم شروع میکند به تند تپیدن،قصه هایم پر از گل های رز و عطر اقاقی میشود،بهترین لباس هایم صف میکشند و موهایم پریشان!اما همین ک ب نبودت فکر میکنم،همه چیز در اطرافم مثل پتک ب جانم می افتد !این دخترک سالهاست اینگونه با یک آمد و رفت ساده زندگیش پر تلاطم میشود...محبوب من!میشود بمانی؟؟!میترسم این تلاطم ها پایان ناخوشی داشته باشد:)

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    از اینکه روزها، هفته ها،ماها به انتظار دیدنت می نشینم، از اینکه در نبودت غذاب میکشم، از این کلافگی ها دلتنگی ها بغض و گریه های شبانه متنفرم

    متنفرم ازینکه اینقدر دوستت دارم...متنفرم و دیگر خسته شدم از اینکه جز تو هیچ چیزو هیچ کس به چشمم نمی اید....متنفرم از اینکه جایت را هیچ کس جز خودت پر نمی کند.

    وقتی دیگر صبرم سر می ایدو کم می اورم با خودم عهد می کنم که دیگر به تو فکر نکنم، فراموشت کنم
    اما وقتی بعد از این همه مدت میایی
    وقتی تورا می بینم
    وقتی با آن چشم های مهربانت نگاهم میکنی ،،باز هم نا خداآگاه لبخند روی لبم می نشیند در دلم غوغا بر پا میشود و قلبم تند تند میزند......و عهدی را که با خودم بسته بودم فراموش می کنم 🙃

    اما وقتی که وقت رفتنت میرسد در دلم طوفان بر پا میشود لبخندم تبدیل به بغض میشود، گریه ها و دلتنگی هایم شروع میشود.
    اما حتی صد برابر این رنج ها و دلتنگی ها می ارزد به این که یک لحضه تورا ببینم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    اینبار کمی قهرمان طولانی شد:)
    هنوز هم در فکرم که چه شد؟دعوایمان سر چه بود؟شکستن لیوان بهانه بود نه؟آه باز که قهوه ام سرد شد...خودکارم روی کاغذ همچنان غلط میخورد...و من همچنان در فکر چشمانت در دیدار آخرمان هستم!عجب نگاه سردی،گویا میان منو تو هیچ نبوده است!اما همان چشمان سرد از خیلی وقت پیش مرا به اسارت خود درآورد...
    گفته بودی می آیی،ساعت بیست و پنج روز سی و دوم همین ماه!پس چه شد؟من که از این تاریخ ها سر در نمی آورم،از هرکس میپرسم کی ساعت بیست و پنج روز سی و دوم میرسد؟جز خنده ی تمسخر آمیز چیزی نثارم نمیشود...اما من که معشوقه بودن بلد نیستم!با همه حرف دارم اما باتو...فقط صدای تپش قلبم شنیدنی ست که آن هم کلامی ندارد...پس تکلیف من چه میشود وقتی بیایی؟حتی تصورش هم برایم ثبات آرامش است..کاش زودتر برسد،کاش زودتر بیایی تا تمام شود این ساعت بیست و پنج نحس!

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    انشا با موضوع آزاد

    موضوع آزاد ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    آرام آرام قدم برمیداشتم با پایی برهنه،
    خاک سرد و چمن خیس شده از باران صبح گاهی قدم هایم آرام بود گویا قصد رسیدن ب مقصد رسیدن را ندار.
    صدای هوهوی باد،خش خش برگ درختان،صدای نرم و لطیف آب رودخانه آهنگ دلنشین را به گوشم می رساند.
    نگاه کردم درست است کمی جلو تر رودی بود،
    اطراف رود را نگاه کردم تک درخت استوارومحکم در کنار رودخانه برگ هایش را با کمک باد به رقصش در آورده بود.
    جای دنج و آرامی برای نشستن به نظر می رسید.
    گامی برداشتم،قدم هایم سریع شد.
    دویدمخیلی سریع به کنار رودخانه رسیدم نشستم نفسهایم تند شده
    هاااااااا هووووو هاااااااا هووووو
    صدای نفس هایم آهنگ طبیعت را برهم ریخت .
    آرام شدم پاهایم را تا زانو به درون آب رود خانه بردم.
    گذر آب رودخانه از روی پاهایم
    و خنکی آب جانی دوباره به جسمم داد .
    به اطرافم نگاه کردم ساکت بود.
    عالی و خوب درست جایی برای افکار پریشان من:)

    به گذر آب رودخانه نگاه کردم و بلا فاصله گذر رودخانه را با زندگی هم معنا دیدم.
    زندگی ما انسان ها درست است زیاد دربارهء خوبی ها و بدی هایش فرصت فکر کردن نداریم.
    اما اگر دقت کنیم مانند اب همیشه رو به جلو حرکت میکند و امکان بازگشت به عقب را ندارد.
    همیشه درحال حرکت است مانند آب .
    مانند آب گاهی سنگ هایی مانع از حرکت راحت او میشوند اما آب باز هم با فشار بیشتر به جلو می رود.
    همانند بعضی از انسان های موفق
    که باهر سختی جون:بی پولی،نداشتن بدن سالم،از دست دادن عزیزان.
    بازهم مقاوم و استواد رو به جلو میروند به امید فرداهایی بهتر...

    کاش دقت ما انسان ها بیشتر از آن بود که فقط به فکر امروزمان باشیم،
    گذر رود خانه و آب پر خروش آن همواره در تلاشند که
    فرداهایی بهتر را برای خود بسازند.

    در پناه خدا با آرزوی فرداهایی بهتر.


    مطالب پیشنهادی:

  • ۵ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی(طنز)

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir
    به نام خالق تبسم های خالصانه
    من موشی کوچک هستم که در یک آزمایشگاه فوق پیشرفته زندگی میکنم.در این آزمایشگاه همه چیز عالی است ،اینجا من چند پزشک شخصی دارم که هر روز سلامتی ام را چک میکنند تا مبادا مریض شوم.کارکنان اینجا آنقدر مرا دوست دارند که مدام آمپول و قرص های تقویتی به من میدهند تا همیشه شاد و سلامت باشم.حتی یک بار که حالم بد شد تمام پزشکان بالای سرم آمدند و مرا حسابی خجالت زده کردند.آنان با دستپاچگی مرا نگاه میکردند و غصه ی سلامتی ام را می خوردند! حتی شنیدم که یکی از پزشکان با ناله گفت:«وای پروفسور!اگر این بمیرد ما چه کار کنیم؟!»همان لحظه می خواستم بگویم«غصه نخور جوان!مرگ حق است . همهٔ ما روزی به دنیا آمده و روزی هم از دنیا میریم .بالأخره من هم سنی ازم گذشته تو خودت را اینقدر اذیت نکن!»اما افسوس! آن قدر حالم بد بود که نتوانستم پزشکانم را دلداری دهم...بعد هم که تلاش کردم بلند شوم و بگویم نگران نباشید آن قدر ها هم حالم بد نیست اما به خاطر سر گیجه هنوز بلند نشده پخش زمین شدم که همان موقع یکی از پزشکانی که علاقه زیادی به من داشت از ناراحتی با صدای بلند گریست.خدا خودش به این بیچاره ها صبر دهد ....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    نمیدونم از کی اما از وقتی که چشام رو باز کردم خودمو تو این خراب شده دیدم. اه دیگه حالم بهم میخوره از این اتاق وادماش هر کاری میخوان بام میکنن انگار که عروسک خیمه شب بازیشون هستم. هنوز اون روزی رو یادم نرفته که اون زهرماری رو به خوردم دادن علاوه بر مزه تلخ و چندشش باعث شد سه هفته تمام عین مجسمه اناهیتا خشک بشم .هه اما خوب تلافی کردماااا

    چنان انگشت بد ترکیبشو گاز گرفتم که از درد کم مونده بود بره تو کما.
    خدا به خیر کنه و منو از دست این دیوونه ها نجات بده.
    اما باید بدونن که با کی طرفن نمیشه که هر کی از راه رسید بیاد تو و یکم انگولکم کنه و هر کاری میخواد بام انجام بده و ده برو که رفتیم. هر روزم باید کار های روز قبل رو انجام بدم تا اینا به نتیجه مزخرفشون برسن؛به عبارتی روز از نو روزیی از نو....

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی

    درد و دل یک موش آزمایشگاهی ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    سلام من یه موش سفید آزمایشگاهی هستم ، می خوام درد و دلی از زجرهایی که آزمایشگاه کشیدم را براتون بگم.
    آخه شما بگین من بی نوا باید چیکار کنم من به این کوچیکی باید جور هیکلای آدمارو بکشم ؟
    می خوان دارو درس کنن اول روی من آزمایش می کنن بعد میارن به آدما میدن ، می خواستن استامینوفن درس کنن میارن به من می خورونن آخه من کی سردرد گرفتم که خودم نفهمیدم ، می خوان برا خودشون دگزامتازون درس کنن من بیچاره رو با سرنگ سوراخ سوراخ می کنن اگه زنده موندم ازش استفاده می کنن و اگه فوت شدم تغییرش میدن و روی یه موش دیگه آزمایش می کنن تا حالا که شانس آوردم .
    من آخه از دست این آدما چیکار کنم ، اونقد روی من آزمایش انجام دادن که همیشه حالت تهوع دارم و نمی توم حتی یه تیکه غذا بخورم .
    حالا اینا تموم شد و دوران نانو و دانش های هسته ای اومده که از اونا بدتره آخه ما موشای بیچاره چه گناهی داریم که ما رو اینطوری زجر میدین شماها بگین من دردم از دست اینا کجا ببرم .
    ضعیف تر از ما گیر نیوردن.

  • ۳۲ نظر
    • انشاء

    انشا با موضوع آب مایه حیات

    موضوع انشا: آب مایه حیات

    آب مایه حیات ، دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا - www.enshay.blog.ir

    آسمان صاف است و آرام،آسمانی که فقط اسم در آورده وگرنه قلبش همانند قلب بلبلی ،کوچک وتنگ است،که هر روز میگیرد وفیروزه و الماس را به چشمانش میهمان میکنند.
    میهمانانش بسیار محترم و گران بها هستند، اما چه فایده که زیاد نمی مانند. آنها بر سرکره ی خاکی می ریزندکه مردمانش قدر آن ها را نمی دانند ودست در دست دیگری بر سر آنها قدم میزنند.
    مردمانی که کوشا وساعی هستند، زنده دل اندو عاشق پس انداز شئ های با ارزش برای نونهال های آینده هستند.
    آن ها طاقت دیدن بیابان های سوزان وتشنه لب را ندارند و بادیدن چنین مناظری به پهنای صورت اشک می ریزند.
    در کره ی خاکی موجوداتی زندگی می کنند که بسیار منظم ومرتب هستند،، دوست دار شست و شو هستند و هر روز باید ، حیاط،ماشین،پله هاو......
    شست وشو دهند وبه دلبندان خود بیاموزند که باید منظم ومرتب بود.آنها به علاوه محیط زندگی به آراسته بودن خود اهمیت می دهندو ساعت ها در حمام مشغول شست وشوی خود می شوند.
    پس چرا این موجود به ظاهر ، آداب دان، کوشا و پاکیزه که عاشق پس انداز برای نسل های خود هستند، این قدر آب را هدر می دهند.

    مگر آب مایه ی حیات نیست؟ این انسان ها تحمل دیدن بیابخانای سوزان را ندارند ،پس چگونه می خواهند در آینده ی نزدیک در بیابان های محله ی خود زندگی کنند؟
    آب در دست ما امانتی است که باید به دست کودکانمان برسانیم.
    پس آداب دان باشیم از آب مراقبت کنیم ودر حفظ آب کوشا باشیم وآن را پاکیزه نگهداریم.

    دانلود انشا، موضوع انشا، انشاء، زنگ انشا، چه بنویسیم، چگونه انشا بنویسم، نوشتن انشا- www.enshay.blog.ir

  • ۶ نظر
    • انشاء