نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: دانه ای در دل دیوار
هوا سرد بود. باران قطره قطره می بارید. انگار داشت کوچه ها را برای امدن بهار اماده میکرد. خانه هایی با سقف هایی گنبدی شکل و خشتی با در های چوبی و قدیمی تصویر خاص و زیبایی به این روستا می داد....
من ، دانه ای کور ، بی انکه دنیا را ببینم ، در بین اجر های یک دیوار گم شده بودم.
در ان جهان تنگ و تاریک ، با باد و باران غریبه ، دور از بهار و نور و مردم بودم اما مدام احساس میکردم بیرون از این بن بست ، ان سوی این دیوار چیزی هست ، اما نمی دانستم ان چیست....؟؟ با این وجود مطمئن بودم.... [enshay.blog.ir]
اینگونه بودن زندگی نیست. من در ان تن کوچکم نگنجیدم ؛ قلبم ترک خورد و دستی از نور مرا به سمت دیگری برد. وقتی چشمم را به روی اسمان باز کردم ، یک قطره نور خورشید یک عمر نابینایی مرا دوا کرد.
من با سماجت اخر خودم را از جرز ان دیوار تاریک بیرون کشیدم ؛ ان وقت فهمیدم زندگی یعنی همین کار...
باد می وزید و قطره های باران به شیشه می خورد...
برف ها کم کم اب میشود ، شب ذره ذره افتاب میشود و دعای هر کس رفته رفته در راه ، مستجاب میشود...
نویسنده: شاینا شریف
مطالب مرتبط:
پیشینه و مفهوم ضرب المثل مگه پول علف خرسه ؟!
مفهوم ضرب المثل:
برای موقعیتی که بخواهیم به کسی تذکر دهیم و یا بگوییم پول اضافی خرج کردن کاراشتباهی است.ا
یا به قولی دیگر : " پول که علف هرز نیست " و بخواهیم جلوی اسراف در خرج کردن پول، و ریخت و پاش را بگیریم ، از این ضرب المثل استفاده می کنیم.
پیشینه ضرب المثل:
جالب است بدانید علف خرس همان زالزالک هست که خرس ها خیلی به آن علاقه دارند.این درخت به طور وحشی و بدون نیاز به کشاورزی و هزینه رشد می کند به همین خاطر می گویند مگه پول علف خرسه ؟!
لازم به ذکر است که خرس انواع علف های هرزی را که بدون هیچ زحمتی در طبیعت می رویند؛ می خورد.
موضوع انشا: تلخ ترین خاطره من
همیشه که نباید از خوشی ها ی خود گفت، بگذار یک بارم از تلخ ترین روز هایمان بگویم .
آن روزهایی که کل شهر را با هم قدم می زدیم ، و با قول های قشنگمان همدیگر را امیدوار می کردیم به زندگی کردن ...
آن روزها که هیچ وقت تصور نمی کردم روزی غریبه ترین آشنا یی باشیم که دراین شهر هستیم...
تلخ ترین خاطره من آن روزی بود که دوتایی به عشق برف بازی رفتیم و دستکش گرفتیم . اما کی می دانست که تو دیگر در کنار من نیستی و من تنها چگونه مبارزه کنم با هجوم زیادی از خاطره ، خاطره های دو نفر میان و این انصاف نیست که خاطراتمان دونفره باشد و من تنها با آن ها مبارزه کنم...[enshay.blog.ir]
تو حتی روحت هم خبر ندارد از این دلتنگی تمام نشدنی من ، حال اگر برگردی می گویم عزیز تر از جانم ، تو تلخ ترین خاطره من هستی امامن تو را دوست دارم با تعجب نگاهم کن ، چشمانم به چشمانت برخورد کند و بگویم مگر قهوه تلخ نیست ؟ اما خیلی ها معتادش هستند تو برایم همچون قهوه تلخی اما تلخی ات هم شیرین است...
بیا حداقل با برف بیا بگذار زمستانم کنارت بوی دیگر بگیرد، بگذار گرما را احساس کنم ...
یکبار دیگر گفته بودم بهت و این بار دوم است ، زمستان برای کسی که خاطره گرمی نداشته باشد حتما سرد است نگذار سرما بخورم ...
پیشینه ضرب المثل خالی بستن
مفهوم ضرب المثل:
«بلوف زدن ، دروغ خودستایانه گفتن ، سخنی غیرواقع یا ادعایی غیرواقع کردن» آمده است.
و زمانی بکار می رود که کسی ادعایی کند که حقیقت ندارد. به لحاظ رتبه از دورغ پایینتر است. یعنی دروغگویی در جامعه زشتتر از خالیبندی است. فرد خالی بند عملش تا اندازهای قابل چشمپوشی است و حتی با ترحم با او برخورد میشود. زیرا خالی بندی خیلی زود لو رفته و عموماً ضرری برای کسی ندارد. بیشتر، فرد خالیبند خواسته با خالی بندی خودستایی کرده، نداشته یا کار نکردهای را داشته و کرده جلوه دهد.
داستان ضرب المثل:
ریشه این اصطلاح فراگیر به دوره پهلوی و شهریور 1320 باز میگردد که کشور عزیزمان به جفا مورد اشغال و تاخت و تاز روس و انگلیس قرار گرفت. مصادف با ورود ارتش متفقین به ایران، به ارتش ایران التیماتوم دادند که هیچگونه مقاومتی نباید در برابر ایشان صورت گرفته، پادگانها بایستی تخلیه، اسلحهها تحویل و مهمات جمع شوند. دولت وقت نیز به چشم برهم زدنی تسلیم شده و پادگانها تخلیه شد. رضا شاه، مستوفی و تبعید شده و به مدت 5 سال فضای مخدوش سیاسی و اجتماعی بر ایران سایه افکند. در این بین امنیت اجتماعی به علت نبود نیروهای انتظامی جداً مورد تهدید قرار گرفت. از این رو به درخواست دولت انتقالی ایران «آژان ها» اجازه یافتند تا با رخت و لباس نظامی و سلاح سرد و گرم، برای ایجاد امنیت اجتماعی وارد شهرها و راههای کشور شوند. آژانها یا به عبارت دیگر پلیس آن روزگار، دو به دو در کوی و برزن گشت زده و مثلاً امنیت را تأمین میکردند که خود داستانی شنیدنی است. اما آنچه مقصود ماست، سلاح این
« اَمنیه »چیها است.
از آنجا که مهمات تحت کنترل متفقین (عموماً انگلیسها و آمریکاییها) بود و بسیار محدود در اختیار امنیهها قرار میگرفت، در پستها و گشتهای دو نفره، آنکه جَلدتر و زبر و زرنگتر بود سلاحش پُر و آنکه کمی بی دست و پا تر بود سلاح خالی به کمر میبست. به تدریج مردم محل به فراست میفهمیدند که از بین آژانهای محلشان کدامها اسلحه پُر بسته و کدامیک خالی و طبعاً در برخوردهای خیابانی وقتی آژانها آنها را تهدید میکردند که متفرق شوند وگرنه شلیک خواهند کرد، مردم به تمسخر به آژانی که اسلحه خالی بدست داشت میگفتند:«... برو بینیم بابا! تو که خالی بستی. اُولدُورَم بُلدُورَمَت ترسی نداره...» همچنین در نقل و حدیث های خاله زنکی در و همسایه شنیده میشد:« آژان فلانی، شوهر کبری خانم هم خالی بنده ها...!» و از این دست! حتی وقتی همسر آژانی در منازعات زنانه به همسر خود مینازید که شوهرم آژان است و خواهد آمد پدر شما را در خواهد آورد، زن همسایه برای استخفاف او با تمسخر و در حالیکه دستی به کمر زده بود میگفت:« هِه! به کسی بناز که کس باشه! شوهر تو که خالی بنده بدبخت. چه بخت و اقبالی داشتی خواهر...» و قهقه سر میداد... یکی از این آژانها که نامش به بدنامی خالی بندی گرهخورده بود آژانِ چاق و مهربانی بود به نام «اصغر جوکار» که بواسطه دلرحم بودند همیشه اسلحه خالی به کمر داشت.
به تدریج اصطلاح خالیبندی به سایر بلوفهای بی پایه و حرفهای غیرواقع دیگر راه یافته و مردم به هرکه خودستایانه دروغهایی را به هم ببافد «خالیبند» میگویند.
پیشینه ضرب المثل نعل وارونه زدن
مفهوم ضرب المثل:
فریب دادن رقیب
پیشینه ی ضرب المثل:
ضرب المثل قدیمی "وارونه زدن" یا "نعل وارونه زدن"، ریشه در نوعی حیله ی جنگی دارد .
در زمانهای قدیم که نیروی سواره نظام نقش مهمی را در جنگها و ارتش دارا بود، هر وقت گروهی سواره به مقصدی رهسپار می شد، سواران نعل اسبان خود را وارونه میکوبیدند.
دلیل آن این بود که دشمنان آنان گمراه شوند. یعنی برای مثال اگر سوارهها از شمال به جنوب رفته بودند، دشمنان آنان که میخواستند از روی رد نعل اسب ها مسیر را شناسایی کنند، اشتباه می کردند و فکر میکردند اسبسوارها از جنوب به شمال رفتهاند.
این تعبیر از میدان جنگ به فرهنگ عامه سرایت کرد و حالا هم هرگاه کسی رقیبش را با حیله فریب میدهد، میگویند نعل وارونه زده است.
پیشینه ی ضرب المثل "شهر هرت"
مفهوم ضرب المثل:
معمولا زمانی از این ضرب المثل استفاده
می شود که بخواهند نهایت هرج و مرج و بی قانونی را بیان کنند.
داستان ضرب المثل:
منظور از شهر هرت همان شهر هرات است که با آنچه که در کتاب(تاریخ نامه هرات) آمده مطابقت دارد؛ بعد از صدمات و لطماتی که به این شهر رسیده، عاقبت بهدست چهلتن از عیّاران رسید و بقولی ۱۵ یا ۱۸ سال در هرات سکونت داشتند که در تاریخ "عیّاران هرات" نامیده شدند و سلطنت کوچکی تشکیل دادند و قوانین مضحک و خنده داری داشتند. از جمله:
گویند یک نفر برای دادن شهادت نزد قاضی هرات رفت. وقتی اسم او را پرسید، جواب داد حاجی فلان. مدعی او گفت: این شخص دروغ میگوید، حاجی نیست و اگر میگوید به مکه رفته است، از او بپرسید: چاه زمزم در کدام طرف مکه واقع است؟ چون از او پرسیدند در جواب گفت: آن سالی که من به مکه مشرف شدم، هنوز چاه زمزم را نکنده بودند. تا مدعی آمد حرف بزند، قاضی گفت: حاجی راست میگوید. شاید چاه زمزم بعد از تشرف جناب حاجی به مکه واقع شده و قول حاجی دروغی را صحیح شمرد !
نعلبند شهر هرات شخصی را کشته و لذا حکم قتلش صادر شدهبود. اهالی، نزد قاضی شهر رفتند و گفتند:" اگر این نعلبند کشته شود، آنوقت کارهای ما لنگ شده و برای نعل کردن قاطر و الاغ معطل میمانیم. خوبست بجای او بقال را که چندان احتیاجی به او نداریم، حکم قتلش را بدهید." قاضی فکری نموده گفت:"در این صورت چرا بقال را، که او نیز منحصر بفرد است بکشیم؟ از دو نفر،
تون تاب (کسی آتش در آتشدان
می گذاشت) حمام، یکی را که زیادی است دستور می دهم؛ به جای نعلبند بکشند!
موضوع: مادر (نوشته ذهنی)
عطرش خوشبو ، صدایش دلنواز و آرامش بخش است .
وقتی از راه می رسد انگار دنیا مال من است . با آمدنش حالم دگرگون می شود ، دیگر آن آدم کسل و ناامید نیستم . دستش را که بر سرم می کشد ،چنان انرژی می گیرم که می توانم ، حتی پیاده تا ''چین '' بروم وسپس از '' دیوار معروفش '' بالا بروم .
مهر ومحبتش مانند دریای بیکران حد واندازه ندارد . آن قدر دوست داشتنی است که ،حتی غر زدن هایش هم به دل می نشیند .
از عطرش که برایتان نگویم ، مرا سخت دیوانه می کند ، مخصوصا وقتی پروبالش را باز می کند و مرا به آغوش می کشد ، آن موقع است که حس نوزاد تازه متولد شده به من دست می دهد.[enshay.blog.ir]
حس می کنم حتی آب هم پاکی وشفافیتش را از او گرفته است . ولی مگر می شود آب به پاکی قلب او باشد ؟ قلب او پاکتر از هر چیزی است و آب هم این جا کم می آورد .
صدایش را بیش از هر چیز دیگری دوست دارم .با هر کلمه که بر زبان می آورد ، گویی بهترین پیانیست دنیا درحال نواختن است که هر نت زیباتر از نت پیشین به صدا در می آید .
به راستی که نبودنش حتی برای لحظه ای '' کلبه ی مارا احزان می کند '' وسرمای کلبه را همانند شبهای قطب جنوب می کند . وقتی می رود سرای دلم دیگر آن سرای پیشین خود نمی شود وتا زمانی که برنگردد همانند اسپند روی آتش آرام وقرار ندارم .
مادران فرشتگان زمینی اند که به زندگی رنگ وروح می بخشند . امید است که همه ی ما قدرشان را بدانیم و دلشان را نشکنیم.
موضوع انشا: معجزه
دستانم میلرزید ٬قلم با لرزش دستانم روی کاغذ خطوط مبهمی را به وجود آورده بود ،هیچ حواسم نبود به کاغذ خط خطی که قرار بود نامه ای برای دلبر باشد.
از رؤیا و خیال بیرون آمدم کاغذ را دیدم چشمانم از اشک پر شده بود لبخندی لبانم را در خود غرق کرد ،اشکی که دیگر جایش در ابر کوچک چشمانم تنگ شده بود خودش را رها کرد و به سمت کاغذ سقوط کرد ،کاغذ را مچاله کردم و در سطل پایین میز انداختم، سطل پر شده بود از کاغذهایی که نمیدانستم چگونه برایش قلم را به رقص درآورم...از کجا شروع کنم و کجا پایانش بدهم این احساسی که پایانش سه نقطه است و تمامی ندارد.
کاغذ سفید دیگری برداشتم عینکم را درآوردم و اشک هایم را پاک کردم و شیشه های گرد عینک را که از قطره های باران ابر کوچکم پر شده بود پاک کردم و قلم را از زیر کاغذهای مچاله شده همچون قلبم برداشتم و شروع کردم به نوشتن :
به نام او...
سلام معجزه جاان.
نمیدانم از کجا شروع کنم،
از اولین نگاهت یا آخرین باری که صدای خنده هایت باعث شد نفسم را حبس کنم تا جز صدایت صدای دیگری در گوشم نپیچد حتی صدای نفس های خودم !
از کجا شروع کنم ؟!
از لرزش چهارستون بدنم موقع دیدنت یا از پیچیدن صدای ضربان قلبم در گوش هایم موقع حرف زدنت ؟
از یخ زدن دستانم برایت بگویم یا از لرزش صدایم در جواب حرف هایت ؟
نمیدانم،نمیدانم،از کجا شروع کنم...
اصلا از حالت بگو !
حال دلت خوب است ؟
خنده هایت واقعی است؟
غمی که در دلت چیره نشده؟
از دنیای کوچکی که داری بگو!
آغوشت را میگویم...[enshay.blog.ir]
کسی را که جز من در خودش آرام نکرده ؟
دستانت چطور !
اشک های دلتنگی صورت کسی جز من را که پاک نکرده ؟
انگشتان ظریف و کشیده ات چطور !
انگشتان دست های کسی جز من را که لا به لای خودش قفل نکرده ؟
فاصله ی بین انگشتانت که جز من با انگشتان کس دیگری پر نشده ؟
سوال پشت سوال...
سوال ها در یک نامه ی چند خطی که جا نمی شوند...
توصیف تو در یک نامه ی چند خطی که به پایان نمیرسد...
تو از خودت بگو
من از دلتنگی ام . دلتنگی که به استخوانم رسیده ...
دلتنگی که تنها درمانش دیدن روی توست...
راستش من شب ها نمیخوابم تا از دوست داشتنت عقب نیفتم :)
تصدقت!
دلم تنگ چشمانت شده
پاییز دارد کوله بارش را جمع میکند ، فصل نارنج ها در راه است اگر نیایی باغ دلم دق میکند..دلم برای «میم» مالکیت آخر اسمم هم حتی تنگ شده...
سرت را درد نمی آورم
میدانی که من بیشتر از آنکه دوستت داشته باشم ، باورت دارم ...
باور داشتن یک نفر یک پله از دوست داشتنش بالاتر است...
عزیز نوشته های من !
حرف برای گفتن زیاد است
و وقت کم
حرف برای گفتن زیاد است
و خطوط این کاغذ اما به پایان رسید
حرف دارم برایت خیلی حرف ها اما مثل همیشه سکوت میکنم و باز هم با سه نقطه تمامش میکنم...
امیدوارم وقتی صدای باز و بسته شدن در صندوق پست حیاط را میشنوم و بدون توجه به هیچ چیز با پای برهنه روی سنگ های روی زمین با تمام سرعتم با این حجم از دلتنگی ام به طرفش میدوم از دلبرجان باشد ...
به قول شاعر :
سر اگر عاشق شود،دیوار میخواهد فقط ...
خوب باش . معجزه جان ...
نگارش دهم درس پنجم جانشین سازی
موضوع: زمان
من می خواهم خود را با چند بیت معرفی کنم:
چقدر ثانیه ها نامردند
گفته بودند که بر می گردند
برنگشتند و پس از رفتنشان
بی جهت عقربه ها می گردند
آه این ثانیه های بی رحم
چه بلایی به سرم آوردند
نه به چشمم افقی بخشیدند
نه ز بغضم گره ای وا کردند
از چه رو سبز بنامم به دروغ
لحظه هایی که یکایک زردند
لحظه ها همهمه هایی موهوم
لحظه ها فاصله هایی سردند
آه بگذار ز پیشم بروند
لحظه هایی که یکایک دردند
دوستان پس این را بدانید هر فرد بسته به خود یا برایش ارجمندم یا درد آور.
من همچو اسبی تیزپا در حرکتم این تو هستی که میتوانی مرا رام کنی یا تنها به گزرم بنگری.
شاید من برای بعضی افراد آن چنان با ارزشم که برای فهمیدنم وسیله ای درست کردند به نام ساعت.
من هم دوست دارم گاه گاهی متوقف شوم شاید فردی نیاز دارد چند دقیقه ای بیشتر زنده بماند و هم دوست دارم گاهی آن چنان سریع بدوم که درد فاصله ها زود بگذرد.
ولی کاش میتوانستم...
بعضی افراد دانا به همه جملاتی میگویند که آنها برای استفاده صحیح از زمان تشویق میکند:
مانند چه زود دیر میشود،به راستی من این چنین ارجمندم؟
دوست دارم گاه گاهی زار زار گریه کنم به حال خود که تا به حال کسی از من راضی نبوده است و هر شنیده ام بر دیوار شیشه ای قلبم ترکی بس عمیق گذاشتوه است.[enshay.blog.ir]
از دیدگاه من ابرقدرت ترین نیروی دنیا زمان است که میتواند همه چیز و همه کس را به عالی ترین درجه برسانند.گاهی از به دست گرفتنم فیلم میسازند و کارتون تا نشان دهند چه میشد اگر اختیار مرا به دست داشتند.
دوستارم گاه گاهی به عقب برگردم تا میشد اشتباهات بعضی افراد را جبران کنم و بعضی اوقات نیز به جلو برورم تا از خسران کاری که انجام میدهند آنها را آگاه سازم .
ولی از آن میترسم که کارم از دید آنها پوج باشد.
میخواهم بعضی اوقات خاطرات آنها را زنده کنم تا بدانند با چه افرادی دوست یا دشمن هستند.
ولی این را بدان که این ثانیه ها نیز می گذرند پس این را بدان که از حرص وطمع به دور باشی چون:
«آب اجل که هست گلوگیر عام و خاص
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد.»
نویسنده: محمد امین رئوفی
نگارش دهم جانشین سازی
موضوع: مادر
تقدیم به تمام کسانی که هنوز نوای دلکش لالایی های گوش نواز مادری در گوش جانشنان موسیقی احساس وجود را طنین انداز می نماید....
من کودک کوچکی هستم...شب ها با صدای لالایی مادرم به خواب میروم..صدایش آرامش بخش زندگیم است.. وقتی که می آید مرا بخواباند و مرا در آغوش گرم خود میگیرد... گویی در آن لحظه تمام دنیا مال من است؛حالم را دگرگون می سازد...مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیباترین و گرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است...[enshay.blog.ir]
مهر و محبتش مانند دریای بیکران حد و اندازه ندارد....آن قدر دوست داشتنی است ؛که حتی غر زدن هایش هم به دل می نشیند...
به راستی که نبودنش حتی برای لحظه ای کلبه ی ما را احزان می کند..و سرمای کلبه را همانند شبهای قطب جنوب می کند...
مادران فرشتگان زمینی اند..که به زندگی رنگ و روح می بخشند..امید است که همگی ما قدرشان بدانیم و دلشان را نشکنیم..
نویسنده: زهرا ایزدی