نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع قلب و مغز
قلب و مغز!
به نظر من قلب و مغز دو برادر هستند که هیچگاه با هم کنار نمی آیند و دائما برخلاف یکدیگر عمل می کنند.
مغز به همه دستور می دهد و همه حرف او را گوش می کنند اما قلب در بعضی مواقع به دستورات مغز توجهی ندارد. به نظر من هر دو برادر در جای خود هم فواید و هم ضررهایی دارند؛ مثلا مغز باعث می شود که انسان چیزهای جدیدی یاد بگیرد و کارهای معقولانه ای انجام دهد و قلب نیز باعث می شود که انسان چیزهایی را احساس کند. مغز در مواقع یادگیری و آموزش حرف می زند، اما قلب در مواقع احساساتی نظر خود را می گوید.
قلب بر خلاف مغز تنها انسانها و چیزهایی را در خود نگه می دارد که دوستشان دارد. گاهی حتی ممکن است یکی از آن انسانها برای همیشه در قلب باقی بماند و هرگز از آن بیرون نرود. حتی ممکن است که آن شخص، قلب را زخمی کند اما باز هم در آن می ماند. در چنین مواقعی، مغز که خودش نمی تواند مانند قلب عمل کند، غیرتی و حسود می شود و به قلب دستور می دهد که آن فرد را بیرون کند، اما قلب در این موارد از مغز دستور نمی گیرد.
اگر هر یک از قلب یا مغز از کار بیفتد، انسان خواهد مُرد. بعضی اوقات قلب یک انسان زخمی می شود، احساسات خود را از دست می دهد و هیچ فرقی با قلب یک مرده ندارد تنها تفاوتش با مرده، در نفس کشیدن است. یعنی درست مثل آدم آهنی می شود. پس تا جایی که می توانیم قلب آدمها را زخمی نکنیم و از آنها آدم آهنی نسازیم.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
نویسنده: عسل بهجت نیا
دبیر: خانم فریبا اصغری
_________________________________
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه با موضوع قلب و مغز
هَمه ما دَرون خود یک گروه فیلم سازی سازمان یافته و گُسترده داریم .
مانند چَشمی که مسئول فیلم برداری با کیفیت Full HD است، گوش هایی که مسئول صِدابرداری با ظریف ترین حَسّاسیت صدا هستند و رگ هایی چون سیم های ابزار فیلم برداری.
ما ،اکثر اعضای سازنده فیلم را می بینیم و پی به توانایی منحصر به فردشان و شهرتشان در عرصه فیلم سازی می بریم . گروهی نیز اعضای پشت صحنه هستند که قابلیت های بسیاری دارند مانند شش ها، کلیه ها،مغز، قلب...
قلب و مغزی که تفاوت چشمگیری با سایر اَعضا دارند،گویا دو فَرد با خصوصیات اَخلاقی کاملا مُجزّا از هم هستند و باید با اِستدلال و احساس مجزای خود ،یکدیگر را قانع کنند تا ما برای فیلم برداری مان تصمیمی بگیریم . [enshay.blog.ir]
مغزی که کارگردانی سختگیر و جدی است که به تمام اعضای فیلم بی چون و چرا دستور می دهد اما به تهیه کننده فیلم(قلب) که می رسد و ظرافت و حساسیت او را می بیند، نقاب خشم خود را کنار می زند و با تبسمی مصنوعی او را در آغوش می گیرد و کنار گوشش کار درست و منطقی را زمزمه می کند، سعی در مجاب کردن تهیه کننده می کند،چون اگر او نباشد توانایی پرداخت دستمزد عوامل سازنده فیلم را که خون باشد را کسی ندارد . دستور های مغز که در غالب نوازشی عاری ا زمحبت تمام شد، قلب چهره مغز را با دستان خود قاب گرفت و گفت اما...
مغز که از نفهمی قلب به ستوه آمده بود ، انگشت اشاره اش را به نشانه ی سکوت بر لبان قلب قرار داد و با کلافگی راه خود را به سوی اتاقش در پیش گرفت تا استدلال جدیدی برا قانع کردن قلب پیدا کند، در همین حین قلب با فنجانی قهوه و لبخندی دلنشین و مملوء از محبت خالصش و کاسِتی که ملودی آرامی را پخش می کرد ، وارد اتاق مغز شد و مَرد کارگردان ما را به آرامشی دعوت کرد و گفت عواقبش پای خودم.
سرانجام قلب با منطق های احساسی تهی از هر منطقی مغز را مُجاب به تجدید نظر کرد.
مغز سری به سوی قلب تعظیم کرد و گفت《احساسی ها مقدم تر هستند 》پس اسم فیلممان" مغز و قلب" نه!! بلکه" قلب و مغز" می شود.📓♥️✨
نویسنده: نگین وطن زاده
دبیر: سرکار خانم قنبرزاده
شهرستان: نصیر شهر
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع مقایسه رفتگر با خورشید
رفتگر است آنکه لباسش نارنجی است و دلش دریایی است، خورشید است آنکه لباسش نارنجی است و دلش طوفانی است.
خورشید از شرق طلوع می کند و رفتگر زحمت کش محله ما از سر خیابان هایی که ما بیشرمانه دل آن را آلوده کرده ایم طلوع می کند و دیرتر از خورشید غروب می کند.[enshay.blog.ir]
رفتگر در هنگام غروب اش لباس نارنجی به تن میکند و خورشید لباس نارنجی تر. رفتگر با جارویش عشقش را بر روی زمین نقش میبندد و دل زمین را پاک می کند و خورشید با گرمای امیدش زمین را مملوء از مهربانی و بی ریایی می کند.
گویند: رفتگر هم شاعر است و هم پدر یک دو بیتی از فراغ بید و بنگ / خورشید هم، در آسمان هفت رنگ می نوازد از دل بی باک و بنگ.
خورشید هر روز در آسمان خودنمایی کرده و با کبر و غرور به همه می گوید من منم، ولی رفتگر با فروتنی و تواضعش در خفا شهر را از عشقش نقش بندان میکند. خورشید به ابرهای سیاهی که چهره زیبایش را میپوشانند با پرتوی امید و مهربانی اش به آنها زندگی می بخشد؛ رفتگر هم با تمام وجودش مهربانی را به همه مردم هدیه میکند.
خورشید می بخشد و از بین نمی رود ولی رفتگر می بخشد و به مرور زمان تک تک وجودش همانند تکه هایی از پازل، از هم گسسته می شود.
خورشید از دور لطیف به نظر می آید و از نزدیک گلوله آتشین سوزنده ای است که کسی را در قلبش جای نمی دهد. ولی رفتگر از دور سخت و ضخیم به نظر می رسد اما از نزدیک خرد و شکننده است و هر کسی را در قلب پهناورش جای می دهد.
نویسنده: مهدی سلیمانی
دبیرستان پسرانه سما نجف آباد
دبیر: آقای علیان
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: مقایسه ی آسمان و انسان
آسمان و انسان؛شاید هیچ ربطی به هم نداشته باشند،ولی ویژگی هایی دارند که انتهای آنها بهم وصل می شود.فقط کمی دقت می خواهد،که بتوان درک شان کرد.
انسان ها متفاوتند .آسمان هم بی انتهاست.انسانی که قلب بزرگ و بخشنده ای دارد؛صاف و بی ریاست مثل آسمان .
دقیقاً شبیه به هم هستند؛هر دو بزرگ،بخشنده،صاف و بی ریا،فرق آسمان و انسان زمین تا هواست،نزدیک خدا.این دل انسان است که او را به اوج آسمان ها می برد.
انسان ها روح بزرگی دارند،خیلی می بخشند.قلب آدم ها می تواند،حتی کسانی که در حقشان بدی کرده اند،به راحتی ببخشند.
قلب بزرگی می خواهد .این قلب خیلی بزرگ است.بزرگ تر از حد تصور ما؛مانند آسمان بی انتهاست.خیلی سخت است درک چنین افرادی.البته برخی افراد،برعکس هستند.سرد،بی روح،بی احساس و بدون بخشش.که کامل شبیه آسمانی است که خشمگین شده است و سیاه گردیده.
از دست انسانهایی که هوای او را ندارند و آلوده اش کرده اند.
چه باید کرد تا آسمان را آرام کرد؟
انسان های سرد و بی روح هم احساس و عشق علاقه دارند اما از نوع خسته اش.گاه این بزرگی انسان ها است که قلب یخ زده ی آنها را آرام می کند.
بدی ها سختی ها و زشتی ها را دور می ریزند و امید به زندگی می یابند.
مانند آسمان می بخشد و بدی ها را دور می اندازد و رحمت خود را بر ما نازل می کند.این شباهت و تفاوت میان انسان و آسمان است.
بیایید درس بگیریم و درست زندگی کنیم.
.دلتان آسمانی.
نوشته: هانیه فرهودی
دبیرستان شهدای اقتدار ملارد
دبیر: خانم اسکندری
_____________________________________
موضوع: مقایسه ی آسمان و انسان
وقتی که به ظاهر آسمان نگاه می کنیم رنگ او آبی است ودر وجود او نیز همین رنگ را میتوان دید ، ولی انگار خداوند وجود آدمی را با دورنگ نقاشی کرده است. طوری که از بیرون به رنگ خاک و از درون قرمز است پس می توان گفت :دو روی و دورنگی در ذات ما انسان ها است . شاید برای شما سوال باشد که آسمان درشب رنگش تغییر می کند و سیاه میشود؟ولی باید به شما بگوییم که آسمان همیشه آبی است واگر درشب سیاه می شود تقصیر آفتاب است نه آسمان.[enshay.blog.ir]
در درون بدن انسان جویی از خون روان است که درآن جا تکه گوشت هایی وجود دارد که هریک مسئولیتی را به عهده می گیرند،درآن بالا بالا های بدن فرمانده ای وجود دارد که شکل او مانند مغز گردو است و مقاومت او مانند سنگ سخت ومحکم است.آسمان نیز درونی دارد ،ولی متفاوت با درون انسان در آسمان اشکال دایره ای شکل زیادی دیده می شود که بر روی میز بزرگی نشسته اند وبه دور مادر زمین یعنی خورشید می گردند. وجود آسمان گاهی گرم است و گاهی سرد و شاید گاهی هم نرم.در دل او چاله های بزرگی است که به چاله های هوایی معروفند.
وقتی به ذات انسان و آسمان می نگریم بهتر می توان بزرگی خدا را درک کرد همچنین نگرش در ذات آفرینش باعث افزایش ایمان به خدا می شود.
نویسنده: اسما ملا حسینی
دبیر : ملیحه علی حسینی
دبیرستان ابوریحان کرمان
نگارش دهم درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: حرف و سخن
سخنان زیادی در عمرم شنیده ام از انواع مختلف که برخی از آنان توخالی و برخی دیگر پربار اند. برخی از سخنان دنیا را تغییر می دهند و برخی دیگر جلوی تغییر را می گیرند. برخی از حرف ها فکر می کنند که خیلی می دانند اما چیزی بیشتر از یک حرف نیستند. برخی حرف ها بلند اند و برخی کوتاه؛ برخی سنگین اند و برخی سبک؛ برخی بزرگ و برخی کوچک ولی در نهایت اکثرشان می میرند و آنانی که زنده می مانند پند و الگویی می شوند برای آیندگان.
سخنان مختلف از زبان انسان های مختلف شنیده شده اند و ارزش صاحبانشان را آشکار کرده اند. حال جالب اینجاست که انسان هایی با سخنان زنده، جاوید می شوند و آن دسته که سخنانشان زودتر از خودشان گور را برگزیدند، به دنبال سخنانشان می روند و از جایی سر در می آورند که از آن ها یادی نمی شود.[enshay.blog.ir]
برای حسن ختام تنها یک سخن زنده از فردی جاوید به ذهنم می رسد که می گوید:
"سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز،
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند"
نویسنده: محمد مهدی فلاحی
دبیرستان: شهید بهشتی (تیزهوشان) ایلام
دبیر: جناب آقای داریوش قیطاسی
نگارش دهم سنجش مقایس
موضوع: مقایسه ماشین ها با جانوران
در این راه بی پایان که انتهایی همچون آسمان دارد ماشین ها و موتورها با رنگ های گوناگونی در قطار زندگی در حرکت اند.ماشین ها از چارپایان هستند وتنها تفاوت آن باچارپایان جانداراین است که زاد ولد نمی کنند.موتورها از دو پایان هستند مثل مرغ و خروس و موتورها مثل خروس ها نر هستند داخل ماشین ها مثل شکم گاو است گرم و نرم!! و موتورها سردو بی حس!!وقتی در روز سرد زمستانی سوار موتور شوی و بر روی سرت کلاه ایمنی هم نداشته باشی ،شپش های سرت هم مثل تکه سنگی یخ می بندند. در این روزگار که همه جز اندکی از مردم پول پرست به تمام عیار هستند فقط ماشینها را می بینند و موتورهایی مثل موتور آرس دیگر از ذهن تیره و تار انسانها فراموش شده و رفته است. و ماشینها مثل طاووس مغرور و خود خواه شده ند آنها زیان های جبران ناپذیری بر زمین دارند.درست مثل طاووس که پاهای زشتی دارد. [enshay.blog.ir]
نویسنده : آغا گل اوزون دوجی دبیرستان شهیدحسینی
مراوه تپه، گلستان دبیر : خانم آق آتابای
نگارش ده درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: مقایسه آسمان شب با دامن مادربزرگ
وقتایی که دلم میگرفت ، زیر آسمان شب دراز میکشیدم و به فکر فرو می رفتم . انرژی قوی ای داشت .
وقتایی که به آسمان زل میزدم به عمق آن می اندیشیدم و کل ذهنم را فرا می گرفت .
گاه به خود می آمدم و می دیدم ساعت هاست غرق آسمان شده ام .
حسه عجیبی بود .
راستش مرا یاد دامن مادربزرگم می انداخت .
بلندی دامن سرمه ای رنگ او مرا یاد وسعت آسمان تیره شب می انداخت .
دکمه طلایی رنگش ، ماننده ماهتاب بر روی آسمان ابریشم سرمه ای دامنش می درخشید و تمامش را روشن کرده بود .
پولک های ریز و درشت آن مانند ستاره ها ، چشمک می زدند و مرا شیفته خود می کردند .
گویی رازی بین آنها نهفته بود .
وقتایی که مادربزرگم دامن بلندش را به تن می کرد ، من خیره به آسمان دامنش می شدم و چشم از آنها برنمی داشتم .
تعداد، اندازه و جایگاه ستاره های دامنش را از بر بودم .
حتی ، نام او هم مرا یاد آسمان می انداخت .
ماه منیر .[enshay.blog.ir]
ماه روشنایی تمام رویا های من .
و حال ماه منیر من جایی میان ستاره های دامنش پنهان شده و با لبخند مهربانش به من می نگرد .
نویسنده: مهرانه کشاورز
مدرسه: قلمچی
دبیر: خانم محمدیان
رشته: ریاضی فیزیک
استان: البرز، شهرستان نظرآباد
نگارش یازدهم درس چهارم گفت و گو
موضوع: امید واهی
دو طرف گفت و گو : (رودِ کارون و حیات)
طرح گفت و گو :(بی مسئولیتی نسبت به رود کارون!)
کارون می گفت:« مانده ام! با درد، با آه ، با خشکی!»
می شنید :سکوت ای کارون! تو باز هم باید نفس بکشی.
کارون باز هم با رنج گفت: به اطراف بنگر و این اُمیدِ واهی را به همراهِ حیاتم، از بین ببر!
حیات باز به او گفت: کُل خوزستان، به جرعه ای از آب تو نیاز دارد ! بروی همه مرده اند، دلت می آید؟!
رودِ خشکیدهٔ ما، با حسرت دوباره زنده شدن گفت : روز های من به پایان رسیده است، مردمم نیز کم کم ؛ در آتش می سوزند و از تشنگی می میرند و از شدّت فقر مرا تنها خواهند گذاشت.[enshay.blog.ir]
حیات گفت : مگر مُدَعیِ مسئولیت کجایید؟!
کارون، خنده ای رنجور بر لبان نشاند و گفت: مشغول دزدی، نفاق، و در کردنِ جیب ها! این اُمیدِ واهی را به همراه حیاتم؛ از بین ببر! کِه به یاد کارون است؟
حیات گفت: سکوت کن ای کارون، این بار مردمت فریاد میزنند:« تو باز هم باید نفس بکشی! »
نویسنده: ساجده عبیدی بحرانی
دبیر: خانم پور عجم
استان خوزستان؛ شهر اروندکنار
دبیرستان دخترانه عصمت
درس ششم سنجش و مقایسه
موضوع: مقایسه باران با پدر (شعر)
باز باران با ترانه
بازی پست زمانه
چهره ی غمگین یک مرد
گریه ی او ، مخفیانه
ابر های کهنه تق تق
چکه ها از چتر پاره
مرد با چتری شکسته
در خیابان، زیر باران
اشک در چشمش نشسته
دست های پینه بسته
با لباسی پاره پاره
اشک میریزد چو باران
آرام آرام دل شکسته
خیس ،خیس اما
میزند بر پیکر او سوز سردی تازیانه
باران میگرید شبانه
مثل مرد قصه ی ما،داغ دارد،گریه های کودکانه
بغض میبندد گلویش
سخت ،محکم، وحشیانه
کوله بارش آه،حسرت
یادش آید جیب خالی
پاره کفشی کودکانه
زیر لب یاد گذشته
با صدایی خشک و لرزان
شعر میخواند ز باران
باز باران با ترانه
با گوهر های فراوان
[enshay.blog.ir]
نویسنده: فاطمه محمدی
دبیر: خانم زهرا صادقی
دبیرستان: شاهد اسوه،
مبارکه اصفهان
نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه
موضوع: ماه و ماهی
تو ماهی و من،
ماهیِ این برکه ی کاشی...
در پی هر لغزش دستم،وهر پیچش قلم مو،موج جوانی جان میگیرد،و به جان آبی کاشی ها می افتد.دست به قلم میبرم.شاخه تر و تازه بید مجنون راواسطه میکنم؛میان موج و کاشی.
نسیم،تن عریان پرده پنجره رابه بازی میگیرد.و به باغ نقاشی می وزد.
پرده توری از این تماس سرخ میشود.
شاخه های درخت نقاشی دستاویز نسیم میشوند.آب حوض موج میگیرد.و باز،آرام،رامِ سکوت نقاشی میشود.
قلم در دستم بی قرار است و بوم،بی قرار.یک شاه ماهی کم دارداین امپراطوریِ آب و کاشی.
از سر سرخ قلم،رد خون میچکد میان آب.و جاری میشود در رگ های نقاشی.
ماهی قرمز کوچک،چرخ میزند درآب.جان میدهد به نقاشی.تابلو جان میگیرد.
سیاهی شب،سفیدی تن تابلو را به تاراج می برد.موی سپید قلم ها را برمیدارم.و ماه را،نوعروس این حجله ی تاریک میکنم.کینه ماهی را به جان خریده و،ماه را،به کابین حوض نقاشی درمی آورم.
نزاع این دو هوو را نظاره میکردم که چشمانم،هم آغوش خواب شدند.
نیمه شب صدای هق هق ماهی،پنبه خواب را،از گوشهایم بیرون کشید.صدایم کرد.گلایه نگاهش را در تاریکی اتاق هم میشد خواند.انگار میگفت:دست مریزاد.خوب مُزد ماهی و دادی.ماه که باشه کی به ماهی بها میده؟
(ماه سفید چین لباس عروسش رو
رو به روی موج باز میکنه
موهاش رو که شونه میکنه
دست میکشه رو سطح آب
صورت آب رو ناز میکنه)
ماهی قرمز کوچک،گویی،گوی و میدان را به ماه باخته بود.
آری،همه عمر،شعر ها و تصنیف ها،همه عمر تصویر ها،دورغ بودند دروغ!
منظومه ی ماه و ماهی،محالی ست که با،مرگِ سردِ ماهی ها ممکن میشود.نگاهی به ماهی نقاشی کردم.به غفلت خود و قلم نفرین فرستادم.باله های ماهی فراموشم شده بود.خواب بوم و قلم را پریشان کردم.تا امید را چند لحظه میهمان چینی نازکِ قلب ماهی کنم.
رو به ماهی گفتم:
(ماه اگر لباس داره
هزار هزارتا ناز داره
توام بجاش خودت رو
رو آب دراز کن
با بادبزن فرنگیات
صورت آب رو ناز کن)
ماه و ماهی،هر یک،یک گوشه حوض معرکه به پا کردند.آب حوض خسته از جنگ هوو ها،خود را به روی حوض کاشی یله داد و از سر خشم فریادی کشید.به قول فروغ:
(حوصله آب انگاری سر میرفت
خودش رو میرخت رو پاشویه درمیرفت
انگار میخواست تو تاریکی،
داد بزنه،آهای زکی!)
ماه بساطش را جمع کرد و به حالت قهر عزم آسمان.حوض آب،هراسان و پشیمان،گاه نسیم و گاه آسمان و گاه شاخه درختان راواسطه میکرد تا بار دیگر،ماه قدم به خانه اش بگذارد.
ماهی قرمز کوچک بار دیگر آه کشید.گفت:
(دیدی حالا،ماه قشنگ نقره گون
خونه اش کجاست؟تو آسمون
اون بالاها،اونجا میون کهکشون
اما ماهی،آخرشم بیخِ ریشِ حوضِ خونتون)
گفتم:
(طفلی ماهی،ماهی کوچولو،
بی خبری،که آسمون هزارهزارتا ماه داره
خانم ماهه،رو گونه هاش چاله های سیاه داره
اما ماهی،میون حوض خونمون یدونه اس
با پولکای طلاکوبش،تو ی ماهیا نمونه اس)
صدای زمزمه آب،در گوش ماه،نیشتر می زد به جان ماهی.ماهی قرمز کوچک.
آب،مدح ماه ای را میگفت،که نگین انگشتری آسمان بود و،رخ زیبایش درآب،فخر زمین وزمان.
باردیگر ماهی و آنچه برایش از امید رشته بودم،خالی از هر امید و انگیزه سرخورده به گوشه ای رفتند.
مدیحه های آب در دل ماه،اثر نکرد و هرچه آب،ثنای ماه را می گفت؛ماه دورتر و دورتر میشد.
عاقبت،صور صبح،در تابلوی نقاشی دمیده شد.و ماه،از باغ نقاشی، رخت بر بست.
ماهی قرمز کوچک،شادمان از رفتن ماه،از گوشه حوض بیرون آمد و چرخی در آب زد.
حوض آب در سوگ بود وماهی،خرم.[enshay.blog.ir]
حوض،سوگوار رفتن ماه،و ماهی،شاد از اینکه ماه،رفتنی است.
کاش میشد.ماه و ماهی را کنارهم،روی طاقه حریرِحوض،خامه دوزی کرد.یا که ماهی را به طاق آسمان،سنجاق کرد.
ماه و ماهی کجا می دانستند که قلب حوض نقاشی،هر لحظه منزلگاه نگاری ست.
(هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی،چه نباشی)
نویسنده: هانیه ملکی
دبیرستان شکیبای قزوین
دبیر: خانم ژیلاآذرپی
نگارش دهم درس ششم سنجش مقایسه
موضوع: انسان و موسیقی
«هرموسیقی شاید قلب میلیون ها انسان را به تپش در بیاورد،اما انسانهای کمی در جهان است که تعداد قلب تپنده زیادی داشته باشد.
بعضی انسانها خوب میدانند ساز دلت را روی کدام نُت کوک کنند.اما در عوض یک عدهی دیگر نه تنها کوک دلت را خراب میکنند،بلکه سازت را هم میشکنند و میروند.
بعضی انسانها میشوند سمفونی نهم روح و جانت و با آنها اوج میگیری.میروی بالا.آنقدر بالا که میتوانی روی لبهی ماه بنشینی.بعد کم کم آرام میشوی و مثل یک رود جاری.اما بعضی تا دستهای زمختشان را روی تارهای مغزت میگذارند،مثل کسی میشوی که گویی از بالای کوه به پایین پرت شده است.
بعضی انسانها صدایشان از ماهور هم شیرین تر است.تا صحبت میکنند،مزه صدایشان زیر دندانهای گوشَت میروند و تا ابد همانجا میمانند.ولی بعضی ها...[enshay.blog.ir]
بعضی انسانها دَست خودشان نیست؛از ابتدا رهبر ارکستر خوبی نداشتهاند.تو هم دست خودت نیست ،مجبوری گوش دهی.مثل بوق کامیون که چُرت عصرانهات را به هم میزند.اما میشود بیخیلشان شد و روی آنهایی تمرکز کرد که کلید روحت دست آنهاست.»
نویسنده: رخشا امینیان
دهم انسانی
دبیرستان عترت
اصفهان، شاهین شهر